روایت ملاقات شهید بهشتی با رزمندگان
هر طور بود آقای بهشتی را سوار ماشین کردیم. بچهها حال خود را نمیفهمیدند و گریهکنان پشت شیشه ماشین دست بیعت میدادند. اشک شوق قطع نمیشد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از تارنمای مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، در آن زمان (سال 1360) جبهه حزبالله، در میان انصار و اصحاب امام و انقلاب، بیش از هرکس دیگری تحت تأثیر شخصیت آیتالله دکتر محمدحسین بهشتی بود که حملات ناجوانمردانه ضدانقلاب با هدایت و مرکزیت سازمان منافقین بر ترور شخصیت ایشان متمرکز شده بود.
در لحظات حساسی که به اجرای عملیات آفندی در جبهه نزدیک میشدیم و بحران داخلی، مخصوصاً در تهران به اوج خود رسیده بود، حضور آیتالله بهشتی در دارخوین جلوهای دیگر داشت و آن از الطاف و هدایای خداوند به رزمندگان بود.
روایت سید علی بنی لوحی:
فهمیدیم که آقای بهشتی در اهواز هستند. با (شهید) مصطفی ردانی پور برای دیدار و دعوت از ایشان راه افتادیم. با هر درد سری بود آقای بهشتی را در یک ساختمان قدیمی پیدا کردیم که پس از کارهای روزانه، ساعتی در آنجا مستقر شده بودند.
برادران وقتی فهمیدند از دارخوین آمدهایم، سخت نگرفتند و ما وارد اتاقی شدیم. اتاق کوچکی در انتهای راهرو. آقای بهشتی، با پیراهن سفید بلندی، در کنار اتاق دراز کشیده و درحالیکه سر را روی بازوی خود گذاشته بودند، استراحت میکردند.
با ورود ما که با سروصدا همراه بود، ایشان از خواب بیدار شدند. ما از اینکه در این حالت مزاحم شده بودیم، خجالت کشیدیم، اما رسیده و نرسیده محو جمال دوستداشتنی این روحانی بزرگ شدیم، اولین نگاه، با محبت و لبخندی بر لبهای مبارک همراه بود.
پشت سر ما چند خبرنگار و عکاس هم وارد اتاق شدند. آقا با همان لبخند و برخورد خوش گفتند «خواهش میکنم عکس نیندازید تا من لباس بپوشم.» قبا و عمامه، چهره مظلوم انقلاب را برای ما آشناتر کرد.
مصطفی ردانی پور را از قم میشناختند و بهواسطه او، مرا هم تحویل گرفتند. آنچنان سلام و احوالپرسی میکردند که انگار سالهاست ما را میشناسند و از نزدیک ارتباط داریم.
مصطفی توضیح داد که عملیاتی در دارخوین انجام خواهد شد و شما تشریف بیاورید و برای بچهها صحبت کنید. آقای بهشتی گفتند «وقت من پر است و باید برای امور قضائی به شهر بهبهان بروم، ولی علیرغم اینکه مقید به نظم هستم، چارهای ندارم جز اینکه همه کارها و برنامهها را تغییر بدهم و به دارخوین بیایم.»
باورکردنی نبود، یعنی به همین راحتی پذیرفتند. آقای بهشتی از جای برخاستند. مصطفی پیشدستی کرد و عبای ایشان را برداشت. آقای بهشتی بدون تعارف اجازه دادند؛ آقا مصطفی عبا را بر شانههای ایشان بیندازد.
آیتالله بهشتی بهطرف درب اتاق حرکت کردند، مثلاینکه زمین زیر گامهای استوار آن روحانی بزرگ میلرزید. قامتی بلند و سیمایی نورانی داشت که همه از دیدنش به وجد آمده بودند. دقایقی بعد با جیپ آهویی که داشتیم روی جاده دارخوین بودیم.
شهید بهشتی به انرژی اتمی در منطقه دارخوین آمدند. بچهها دوروبر ایشان جمع شدند. جمعی دوستانه و صمیمی و شهید بهشتی صحبت بسیار تقویتکنندهای کردند. آن جمعی که اطراف شهید بهشتی بودند، 120 نفرشان دو سه روز بعد به شهادت رسیدند و کسی نمیدانست ایشان هم دو هفته بعد به شهادت میرسند. سخنان شهید بهشتی نور امیدی که در دل یاران امام ایجاد شده بود را شعلهور کرد تا لحظه وداع فرارسید.
بهشتی قامتی بلند و رشید و هیبتی خدایی داشت. با محاسنی که به سفیدی گرائیده بود و نوری در چهره معصوم که نشان از تعبد و ولایتپذیری او داشت. رزمندگان عاشق امام خود بودند و اکنون آن عشق را در دوستی و ابراز محبت به بهشتی ابراز میکردند.
هر طور بود آقای بهشتی را سوار ماشین کردیم. بچهها حال خود را نمیفهمیدند و گریهکنان پشت شیشه ماشین دست بیعت میدادند. اشک شوق قطع نمیشد. ماشین یواشیواش راه افتاد و چندمتری که رفت، رزمندگان از جای کنده شدند و بیاختیار شروع به دویدن کردند.
جلوی ماشین، روی کاپوت، کنار شیشه، اللهاکبر گویان، قیامتی به پا شده بود. نیروها همه مسلح بودند و مهمات و نارنجک مانند نقلونبات در سالن و کنار دیوارها ریخته بود و در آن شرایط برای جان شهید بهشتی احساس خطر هم میشد.
خودرو چندمتری رفت و حال و هوای بچهها که از کنترلشان خارج شده بود، ادامه داشت. ما هم که مسئولیتی در قبال آقای بهشتی داشتیم، تلاش میکردیم زودتر موضوع فیصله پیدا کند.
آقای بهشتی از بچهها چشم برنمیداشت و اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. بالاخره دستور دادند ماشین ایستاد و پیاده شدند. آرام و متین و با همان لبخندی که در این چندساعته هنوز قطع نشده بود، چون کوهی استوار، به میان رزمندگان برگشتند و دقایقی ایستادند تا همه نیروها با ایشان مصافحه کردند.
لحظات پر برکتی بود. صحنه وداع؛ صحنهای که برای بسیاری از آنها، وداع آخر با دنیای مادی ما بود.
منبع:
نبردهای شرق کارون، تألیف جمعی از نویسندگان، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ ششم،1391، صفحات 154،155،156،157
انتهای پیام/