زهی کبوتر سپید آشتی! / مروری بر قصیده "جغد جنگ" ملک‌الشعرا "بهار"

زهی کبوتر سپید آشتی! / مروری بر قصیده "جغد جنگ" ملک‌الشعرا "بهار"

ملک‌الشعرا "بهار" با "شکل‌گردانی" قصیده منوچهری دامغانی و به خدمت گرفتن آن در حوزه جنگ جهانی دوم و مسائل انسانی عصرِ خود، کبوتر سپید صلح را در آسمان ادبیات ایران به پرواز درآورد و در واپسین نجوای شاعرانه‌اش "مدیح صلح" گفت.

خبرگزاری تسنیم - احسان حضرتی

ادبیات ایران از اواخر سده نوزدهم خورشیدی به این سوی وارد دوران تازه‌­ای شد که از هر حیث با ادوار گذشته ادبی ایران تفاوت­‌های آشکار و محسوسی داشت. شعر این دوره، به­ ویژه از حیث توجه به حیات سیاسی و اجتماعی کشور و تلاش در جهت پیوستن به کاروان تجدّد با هیچ یک از دوره‌­های سابق قابل مقایسه نیست.

میرزا محمدتقی ملک­‌الشعراء که سرحلقه سخن‌­آوران آن عصر بود، بیش از هر شاعر دیگری در سروده‌­هایش پیشرفت و دگرگونی شعر فارسی را نشان می­‌دهد.

مبارزه دراز­دامن و لاینقطع وی با هر نوع ظلم و بی‌­رسمی در جامعه (که از جمله فربه‌­ترین مضامین پرورده­‌شده در دیوان اوست) عمدتاً با دو شیوۀ سلبی و ایجابی دنبال شده‌­است. در سروده­‌های وی افزون بر نکوهش صریح و بی‌­پروای جنگ و مظاهر بیداد و مروّجان جور و جهل در هیأت حاکمه، ستایش از آزادی، عدالت، صلح، بشر­دوستی و موضوعاتی نظیر این­‌ها نیز فراوان به چشم می­­‌خورد.

او در طول دوران شاعری­‌اش از بیان صریح و یک­رویه مظالم دوران به تدریج به سمت بیانی هنرمندانه‌­تر و ضمنی میل می­‌کند که در آن بیشتر ظلم در اشکال کلّی­‌اش مورد شماتت قرار می‌گیرد. از سوی دیگر رویکرد دینی و مذهبی وی به مسأله تجدّد در ایران و تلاش در جهت سازگاری بخشیدن میان مفاهیم مدرن امروزی با مفاهیم و مبانی اسلامی و شیعی که نمونه‌های متعدّدی از آن در مجموعه میراث ادبی ماندگار او به چشم می­‌خورد، ما را بر آن می­‌دارد که نام بهار را در ردیف نخست شاعران نحله "ادبیات پایداری" جای داده و به سروده‌های وی به مثابه نمونه­‌های ارزنده و تاریخی شعر مقاومت در عصر مشروطه، عطف توجه دقیق­‌تری بکنیم. 

بهار، از شاخص‌­ترین سرایندگان ادبیات پایداری در یک سده اخیر است که توانست با وارد کردن خون تازه آزادی­خواهی و میهن­‌دوستی به همراه پاسداشت مفاهیم بلند آیینی و سنتّی فرهنگ نیاکانمان حال و هوای دیگری به شعر کهن فارسی و بالاخص قالب قصیده ببخشد.

شعر , جنگ ,

بر چکاد حبسیّه‌­سرایی

بهار در طول دوران حیاتش مجموعاً سه بار به حبس افتاد. نخستین بار پس از کودتای سوم اسفند سال 1299 شمسی به سرکردگی رضاخان میرپنج بود که به سبب وابستگی‌­اش به گروه قوام‌السلطنه دستگیر شد و جمعاً سه چهار روز در زندان و سه ماه در ملک خود واقع در شمیران تحت ­نظر ماند. او در همان زندان کوتاه‌مدت، یکی از چکامه­‌های نفیس و به یاد ماندنی خود را با عنوان "هیجان روح" سرود:

ای خامه دوتا شو و به خط مگذر
وی نامه دژم شو و ز هم بر در

ای فکر دگر به هیچ ره مگرای
وی وهم دگر به هیچ سو مگذر

ای گوش دگر حدیث کس مشنو
وی دیده دگر به روی کس منگر...

ای توسن عاطفت سبکتر چم
وی طائر آرزو فـراتر پر

ای روح غنی بسوز و عاجز شو
وی طبع سخی بکاه و زحمت بر...

ای گرسنه جان بده به پیش نان
وی تشنه بمیر پیش آبشخور

ای آرزوی دراز بهروزی
کوتـه گشتی هنوز کوته‌­تر

ای غصه زادوبوم بیرون شو
بیرون شو و روز خرمّی مشمر

هان شمع بده که تیره شد مشرق
هان رخت منه که شعله زد خاور

ای مُلک درودگوی آن را کو
زر بستد و ساخت کار ما چون زر

بهار در این قصیده "گویی تپش‌­های سینۀ شاعر و نفس‌­های هیجان­‌زدۀ او را اساس ساختار خود کرده ­است. در بیت‌­های آغازین هر مصرع اول حاوی معنایی است چون طنین ضربت یک نفس و مصرع دوم با همان ضرب­آهنگ، چون دم و بازدم، به آن پاسخ می‌­دهد. مرد محبوس به مدد شهود شاعرانه دریافته ­است که تاریخ میهن او به طور جدی ورق خورده و آینده از لونی دیگر است.

حوادث چهار سال بعدی، یعنی تعطیل نهادهای مشروطیت و روی­ کار­آمدن پادشاهی خودکامه پهلوی، موّید همین حسّ شهود است. با این همه لبه تیز حملۀ بهار متوجه سست­‌رأیی، زرپرستی و بی­‌تصمیمی احمدشاه است که به هرحال به عنوان پادشاه مشروطه حقّ دخالت در امور را نداشت، و نه متوجه انتقاد از بانیان کودتا" (سپانلو، بهار).

شعر , جنگ ,

در مرداد­ماه سال 1308 بهار برای بار دوم به زندان افتاد که یک ماه به طول انجامید، اما همین تجربه بالنسبه کوتاه در سلولی تاریک، آلوده و بوی‌ناک تأثیری ناستردنی در وجدان و بالمآل سروده‌های شاعر برجای­ گذاشت که تا پایان عمر باقی ماند.

سرانجام نیز به توصیه برخی از یاران سابق‌­اش که در نظام حاکم نفوذی داشتند، تصمیم گرفت سکوت محکوم کننده‌اش را بشکند و برای تفرعن و تکبّر حاکم لقمه­‌ای تدارک کند، "اما شاعر به راستی رند است، با همة سختی ­کشیدن‌­ها، سرزنده و شوخ و با تدبیر مانده ­است. حال که ناگزیر است شاه را بستاید به گونه‌­ای مذمّت او را در لفاف ستایش می­‌پیچد که خودش نفهمد و آنان که می­‌فهمند، از بیم گستاخی در سخن نتوانند آن را افشا کنند. این شیوه باعث شده ­است که تمام مدایح بهار درباره رضا­شاه دو پهلو از آب درآید" (همان).

به مدد چنین تمهیدی است که شاعر از حبس یک ماهه‌­اش در زندان شهربانی آزاد شده و دو سه سالی را در عزلت­خانه و به کار و مطالعه و چند ساعتی در هفته را به تدریس در دارالمعلمین عالی می­‌گذراند تا آن که دیگر بار در روز 29 اسفند ماه سال 1311 به سعایت برخی حسودان، سروکارش به شهربانی و حبس می­‌افتد. اگر چه موجبات چنین خباثتی را پیش­تر خود شاعر در سروده‌های انتقادآمیز و متهورانه­‌ای چون قصیده "شهربند مهر و وفا" فراهم آورده­ بود:

در شهربند مهر و وفا دلبری نماند
زیر کلاه عشق و حقیقت سری نماند

ای بلبل اسیر! به کنج قفس بساز
اکنون که از برای تو بال و پری نماند

ای باغبان! بسوز که در باغ خرمی
زین خشکسال حادثه برگ تری نماند

برق جفا به باغ حقیقت گلی نهشت
کرم ستم به شاخ فضیلت بری نماند

آن آتشی که خاک وطن گرم بود از آن
طوری به باد رفت کز آن اخگری نماند

هر در که باز بود، سپهر از جفا ببست
بهر پناه مردم مسکین دری نماند

آداب ملک‌داری و آیین معدلت
بر باد رفت و ز آن همه جز دفتری نماند

آلوده گشت چشمه به پوز پلید سگ
ای شیر! تشنه میر، که آبشخوری نماند

جز گونه‌های زرد و لبان سپید رنگ
دیگر به شهر و دهکده، سیم و زری نماند

یاران! قسم به ساغر می، کاندر این بساط
پر ناشده ز خون جگر ساغری نماند!

این دست شعرها آن هم از سوی شاعری که به شرط آزادی از زندان قول داده­ بود رژیم و شخص شاه را مدح کند، برای دستگاه حکومت کافی بود که در شب عید سال 1312 بار دیگر او را به جرم "اسائه ادب به ذات همایونی" به زندان بیندازند.

شعر , جنگ ,

 

قصایدی که از این دوران چند ماهه حبس برجای مانده ­است در شمار بهترین حبسّیات ادب پارسی از گذشته تا امروز، محسوب می­‌شوند که عمدتاً نیز به شیوه مسعود سعد سلمان و ناصرخسرو پرداخته ­شده­‌اند اما چنان که شفیعی‌کدکنی نیز در جایی اشاره کرده است او "به مناسبت قرار گرفتن در دورانی پس از قرون وسطی، حبسیّه‌هایش بر حبسیّه‌های مسعود سعد می‌توان گفت رجحان دارد -دست‌کم برای خواننده عصر ما و پس از عصر ما که جهان‌‌بینی انسان عصر فئودالی را بیش و کم وداع گفته است-" (شفیعی کدکنی، ادوار شعر فارسی) بهار در این شعرها با زبانی شکوهمند و قریحه‌­ای سرشار روزگار را به مثابه عامل تیره‌­بختی خود به محاکمه می‌­کشاند.

 

 

 

از آن جمله در قصیدۀ "شکوائیه" فهرست موجز و جانداری از نمونه‌­های زندانیان نظام رضاشاهی به دست می‌­دهد:

درون زندان دیدم نکرده جرم بسی
زگنده پیرکهن تا به کودک نورس

یکی اسیر، که گفت ای اجل نجاتم ده
یکی به بند، که گفت ای خدا به دادم رس

گناه بنده هم از این قبل گناهان بود
بگویم ار ندهی نسبت گزافه ز پس!...

از خلال تأمّل در این اشعار است که می­‌توان حدّ تنهایی و میزان مشقّتی را که شاعر دردمند و آزادی­خواه عصر تجدّد متحمّل شده ­است دریافت و تصدیق کرد که در روزگار حاکّمیت پادوهای حقیر، فرزند انقلاب رهایی‌­بخش محرومان، جایی در نظام ندارد و به ­ناچار می­‌بایست با رنج زندان و طعم تلخ تبعید و آوارگی بسازد.

شعر , جنگ ,

سرودن در مذمّت جنگ

در تابستان سال 1329 خورشیدی که بهار در یکی از باغات مصفای نیاوران آخرین مراحل زندگی را در بستر بیماری می‌گذرانید، به سائقه ندای وجدان و به تحریک ایمان به حق پرستی و حس صلح جویی قصیده "جغد جنگ" را که آخرین اثر دوران سخنوری و شاعری اوست به خواهش دوستان صلح طلب خویش ساخت و در مجمع بزرگی که به افتخار او تشکیل شده بود، خواند:

فغان ز جغد جنگ و مُرغُوای او
که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پرّ و پای او

چه باشد از بلای جنگ صعب‌‌تر
که کس امان نیابد از بلای او

شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر غذای او

همی‌ زند صلای‌ مرگ و نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او

همی‌ دهد ندای خوف و می‌رسد
به هر دلی مهابت ندای او

همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او

چو خیل مور، گرد پاره شکر
فتد به جان آدمی عنای او

به هر زمین که باد جنگ بر وزد
به حلق‌‌ها گره شود هوای او

در آن زمان که نای حرب دردمد
زمانه بی‌نوا شود ز نای او

به گوش‌‌ها خروش تندر اوفتد
ز بانگ توپ و غرش و هرای او

جهان شود چو آسیا و دم به دم
به خون تازه گردد آسیای او

رونده تانک‌، همچو کوه آتشین
هزار گوش کر کند صدای او

همی خزد چو اژدها و در چکد
به هر دلی شرنگ جانگزای او

چو پر بگسترد عقاب آهنین
شکار اوست شهر و روستای او

هزار بیضه هر دمی فرو هلد
اجل دوان چو جوجه از قفای او

به هر کرانه دستگاهی آتشین
جحیمی آفریده در فضای او

ز دود و آتش و حریق و زلزله
ز اشک و آه و بانگِ ‌های های او

به رزمگه "خدای جنگ" بگذرد
چو چشم شیر، لعلگون قبای او

به هر زمین که بگذرد بگسترد
نهیب مرگ و درد، ویل و وای او

دو چشم‌ و گوش‌ دهر کور و کر شود
چو برشود نفیر کرنای او

جهانخوران گنجبر به جنگ بر
مسلطند و رنج و ابتلای او

بقای غول جنگ هست درد ما
فنای جنگبارگان دوای او

زغول جنگ وجنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او

الا حذر ز جنگ و جنگبارگی
که آهریمن است مقتدای او

نبینی آنکه ساختند از اتم
تمام‌تر سلیحی اذکیای او؟

نهیبش ار به کوه خاره بگذرد
شود دوپاره کوه از التقای او

تف سموم او به دشت و درکند
ز جانور تفیده تا گیای او

شود چو شهر لوط‌، شهره بقعتی
کز این سلاح داده شد جزای او

نماند ایچ جانور به جای بر
نه کاخ و کوخ و مردم و سرای او

به ‌ژاپن ‌اندرون ‌یکی دو بمب از آن
فتاد و گشت باژگون بنای او

تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان
گشاد و دم برون زد اژدهای او

سپس به‌دم فروکشید سر به سر
ز خلق‌ و وحش‌ و طیر و چارپای او

شد آدمی بسان مرغ بابزن
فرسپ خانه گشت کردنای او

بود یقین که زی خراب ره برد
کسی که شد غراب رهنمای او

به خاک مشرق از چه رو زنند ره
جهانخوران غرب و اولیای او

گرفتم آنکه دیگ شد گشاده‌ سر
کجاست شرم گربه و حیای او

کسی که در دلش بجز هوای زر
نیافریده بویه‌ای خدای او

رفاه و ایمنی طمع مدار هان
ز کشوری که گشت مبتلای او

به‌خویشتن‌ هوان و خواری افکند
کسی که در دل افکند هوای او

نهند منت نداده بر سرت
وگر دهند چیست ماجرای او

به نان ارزنت بساز و کن حذر
ز گندم و جو و مس و طلای او

عطاش را نخواهم و لقاش را
که شوم‌تر لقایش از عطای او

لقای او پلید چون عطای وی
عطای وی کریه چون لقای او

کجاست روزگار صلح و ایمنی
شکفته مرز و باغ دلگشای او

کجاست عهد راستی و مردمی
فروغ عشق و تابش ضیای او

کجاست دور یاری و برابری
حیات جاودانی و صفای او

فنای‌ جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او

زهی کبوتر سپید آشتی
که دل برد سرود جانفزای او

رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او

"بهار" طبع من شگفته شد، چو من
مدیح صلح گفتم و ثنای او!

و بدین سان دفتر شعر و حیاتِ شاعری که عمری در دل کشمکش‌ها و نزاع‌های پردامنه دوران صدرمشروطه زیست؛ با ستایش صلح بسته شد و در 65 سالگی چهره در نقاب خاک کشید.

او با "شکل‌گردانی" قصیده منوچهری دامغانی که گفته بود:"فغان ازین غرابِ بین و وای او" و به خدمت گرفتن آن  در حوزه جنگِ جهانی دوم و مسائل انسانی عصرِ خود، کبوتر سپید صلح را در آسمان گسترده ادبیات ایران به پرواز درآورد و در واپسین نجوای شاعرانه‌اش "مدیح صلح گفت و ثنای او"!.

شعر , جنگ , شعر , جنگ ,

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران