غرب لزوماً خدا را انکار نمیکند، نادیده میگیرد/ در تاریخ اسلام قرون وسطی نداریم
خبرگزاری تسنیم: نویسنده، تاریخ نگار و استاد فقید حوزه معتقد بود که روشنفکر معادل انتلکتوئل است که در حقیقت بیشتر از ادبیات مارکسیسم گرفته شده است. او تأکید میکند که غرب بعد از دوران رنسانس لزوماً خدا را انکار نمیکند، بلکه نادیده میگیرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، جدیدترین شماره فصلنامه تخصصی «صدرا» (شماره 4 و 5/زمستان 91 و بهار 92) به مدیرمسئولی حجتالاسلام والمسلمین رضا غلامی و سردبیری عطاءالله رفیعی آتانی با موضوع «مکتب آزاداندیشی» در قالبهای گفتوگو، مقاله و یادداشت منتشر شده است. «تبارشناسی مفهوم روشنفکری در غرب؛ حذف خدا از جهان زیست ذهنی روشنفکران» عنوان یکی از مقالات این نشریه است که از یکی از سخنرانیهای مرحوم ابوالحسنی در کانون اندیشه جوان برگرفته و تألیف شده است. این مقاله در شماره جدید فصلنامه تخصصی «صدرا» منتشر شده است:
انسان به جای خداوند نشست و تنها خداوند پشت ویترین، خدای خوبی معرفی شد
شکلگیری اصطلاح منورالفکر یا منورالعقل از لحاظ تاریخی فراز و فرود زیادی در غرب داشته است. با گذر زمان و در دوره مشروطه این تعبیر که خاستگاهی کاملاً واراداتی و ترجمهای دارد در ذهن و زبان برخی از افراد بهویژه فرنگرفتگان رایج گردید. در این گفتار، تلاش خواهد شد تا با بررسیای تاریخی به کالبدشکافی مفهوم روشنفکری در غرب و نسبت آن با اصطلاحات مشابهاش، به چرایی شکلگیری روشنفکری در جامعه غربی پرداخته شود. نتایج بررسیهای تحلیلی در خصوص نحوه پیدایش این مفهوم گویای یک واقعیت تلخ است و آن اینکه جوهره و عصاره پیدایش روشنفکری در غرب، مخالفت با عنصر دین و ایمان است. خاستگاه روشنفکری در غرب به تدریج فضایی را ایجاد کرد که انسان به جای خداوند نشست و تنها خداوند پشت ویترین، خداوند خوبی معرفی شد. مطالبی که در این مجال عرضه می شود مربوط به سخنرانیای است که سابقاً در کانون اندیشه جوان ایراد شده است:
زایش و رویش روشنفکری؛ از منورالفکر قاجاری تا روشنفکر بعد از شهریور 20
چون بحث بسیار گسترده است کلیاتی از بحث به صورت تلگرافی مطرح میشود و دوستان خودشان در مطالعات و پیگیری هایشان بحث را دنبال کنند: در دوران قاجار ـ تقریبا اواسط دوران قاجار و زمان ناصرالدین شاه ـ ما برای نخستین بار در ادبیات اجتماعی ـ سیاسی ایران در آثار افرادی که نوعاً فراماسون بوده و در غرب تحصیل کرده یا نگاهشان به غرب است، مواجه میشویم با تعبیر منورالفکر یا منورالعقل، متناسب با ادبیات آن روز. امّا چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام ما مطلقاً تعبیر منورالفکر یا منورالعقل را نداشتیم. در ادبیات آن روز، برای نخستین بار در آثار افرادی نظیر میرزا ملکمخان، میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی با این تعبیر روبرو میشویم که البته این تعبیر، جعل و ابداع خود اینها نیست. یک تعبیر وارداتی و یک ترجمه اروپایی است به فارسی و بعد شایع میشود.
روشنفکر و انتلکتوئل، لزوماً و عیناً منورالفکر و منورالعقل نیست
در دوران پهلوی اول و دیکتاتوری رضاخان، این تعبیر به عنوان پرروش افکار مطرح میشود و کلاسهایی گذاشته میشود و سخنرانیهایی و کانونی تأسیس میشود به عنوان کانون پرورش افکار و بعد از شهریور 1320 تعبیر منورالفکر و منورالعقل جای خودش را میدهد به روشنفکر؛ و دیگر همه جا پر میشود از روشنفکر. روشنفکر و انتلکتوئل، لزوماً و عیناً منورالفکر و منورالعقل نیست. اما یک نسبتی در ریشه و باطن و پایه آن با منورالفکر و منورالعقل وجود دارد که ظاهراً مرحوم جلال آل احمد به تفات این دو توجه نکرده است. روشنفکر دقیقاً معادل منورالفکر و منورالعقل نیست. این یکی ترجمه انتلکتوئل است، آن دیگری ترجمه afkularer به آلمانی یا eclaire به فرانسوی. خوب این تعبیر منورالفکر و منورالعقل از کجا میآید؟ مسلّم است از خارج، ما وقتی که به برخاستگاه اصلی این تعبیر بر میگردیم، به اروپا میرسیم و قرن هیجدهم که به آن قرن انوار(روشناییها و روشنشدگان) میگویند.
روشنفکر معادل انتلکتوئل است که در حقیقت بیشتر از ادبیات مارکسیسم گرفته شده
اروپاییها برای دوران مختلف تاریخشان عنوان و اسم خاص میگذارند. مثلاً قرون ماقبل رنسانس، یعنی قرون ماقبل قرن پانزده- شانزده را عصر ایمان و دوران ظلمت میگویند؛ دوران قرون وسطی که دوران حاکمیت کاتولیسیسم بر اروپا یعنی حاکمیت و ولایت پاپ بر شئون و مقدرات اجتماعی، سیاسی، فکری، فرهنگی اروپاست. اما رنسانس نقطه پایانی است بر قرون وسطی و عصر ایمان و دوران ظلمات. ظلمت که پایان مییابد جایش چه میآید؟ نور و روشنایی، قرن هیجدهم را قرن انوار میگویند. روشنفکر نسبتی در باطن با منورالفکر دارد اما دو چیز است. روشنفکر معادل انتلکتوئل است که در حقیقت بیشتر از ادبیات مارکسیسم گرفته شده. جماعت هوشمندان، فهیمان، که مسئولیت اجتماعی- سیاسی احساس میکنند و مثلاً موضع اپوزیسیون دارند. اما منورالفکر، عالَمش عالَم دیگری است؛ در حقیقت متعلق قرن هیجدهم است. قرن انوار در مقابل قرون وسطی (عصر ایمان). ویژگی قرون وسطی حاکمیت دین در قالب کاتولیسیسم است. یعنی قانون کاتولیک، مظهر مطلق و کامل دین و دینداری شناخته میشود.
در حالی که از نظر ما چنین نیست و دین میتواند مظهر دیگر و کاملتری داشته باشد که از نظر ما اسلام است. ولی برای اروپایی، مسیحیت مظهر کامل دین و دینداری است. لذا وقتی که به مسیحیت پشت میکند در حقیقت نه به شاخه و مظهری از دین بلکه به مظهریت تام و تمام دین یعنی به کلیت دین پشت میکند. میدانید مسیحیت چند دسته است: یکی کاتولیک، یکی ارتدوکس، یکی پروتستان. (اینها بحثهای مفصلی دارد که واردش نمیشویم) کاتولیسیسم در اروپا مظهر مطلق دین و دینداری است. قرون وسطی دوران حاکمیت کاتولیسیسم است بر زندگی فردی و اجتماعی بشر. پاپ وقتی که غضب کرد بر سلطان آلمانها (از سلاطین درجه اول اروپا) او ناچار شد برای رضایت پاپ بیاید به روم و چند روز او را معطلش کرد تا او را به حضور بپذیرد.
جوهر رنسانس؛ کنار گذاشتن سیطره دین بر مقدرات بشر
رنسانس یعنی چه؟ باززایی، باززایش، تجدید حیات. حالا اروپایی با رنسانس وارد دوره جدیدی میشود که پشت میکند به عصر ایمان و با این پشت کردن وارد قرن انوار میشود. این انوار که جمع نور است در مقابل تاریکی است. ظلمت در اینجا چیست؟ و نورانیت چیست؟ ظلمت آن دورانی است که از آن گذشتهایم و عبور کرده و پشت سر گذاشتیم، یعنی در واقع دوران حاکمیت ایمان، میشود ظلمت. وقتی که حاکمیت ایمان میشود ظلمت، عصر ایمان میشود دوران ظلمت، دوران نور و روشنایی چه دورانی است؟ دوران کنار گذاشتن دین و پشت کردن به حاکمیت کاتولیسیسم، منتهی کاتولیسیسم به عنوان مظهر مطلق دین. ما هم کاتولیسیسم را نفی میکنیم اما در جهت گرایش به اسلام دین برتر.
اما آن وقتی که غرب کاتولیسیسم را کنار میگذارد نمیخواهد به سمت یکی دیگر از ادیان وحیانی و ابراهیمی برود، میخواهد به طرف لادینی برود؛ یعنی کنار گذاشتن سیطره دین بر مقدرات بشر. این جوهر رنسانس است. رنسانس یعنی چه؟ یعنی تجدید حیات. این کلمه تجدید حیات چه چیزی را نشان میدهد؟ یک حیات نخستین را. چرا؟ چون تجدید حیات است. تجدید حیات چه وقت صورت میگیرد؟ در چه فرضی ما تجدید حیات داریم؟ در صورتی که حیات نخستین داشته باشیم. اگر حیات نخستین وجود داشته باشد امکان تجدید حیات هست؟ نه؟ چرا؟ باید بر این حیات مرگ عارض بشود تا در مرحله بعد بشود حیات نخستین را تجدید کرد. پس خود کلمه رنسانس حاکی از سه دوره در تاریخ حیات فکری ـ اجتماعی ـ سیاسی غرب است.
قرون وسطی متعلق به غرب است، در تاریخ اسلام قرون وسطی نداریم
بعضی میروند دوران معادلش در تاریخ اسلام را میگویند قرون وسطی؛ ما قرون وسطی نداریم، قرون وسطی مال آنهاست. حیاتی بوده که بر این حیات، مرگ عارض میشود اما زمانی بعد، آن حیات مرده دوباره احیاء میشود. ما در تاریخ اسلام این را نداشتهایم لذا قرون وسطی نداریم. این حیات نخستین چه زمانی است و چگونه از بین رفت تا اروپایی در دوره رنسانس در مقام احیای آن برآید. تعبیری داریم به نام وسطی. خود وسطی یعنی میانه؛ بین دو چیز. قرون وسطی زمانی معنا پیدا میکند که ما یک دوره قدیم داشته باشیم و یک دوره جدید. این هم سه مرتبه است و این منطبق بر آن است. دوران قدیم زمانی است که آن حیات نخستین جریان دارد و بعد بر آن حیات نخستین، مرگ عارض شد. بعد آن حیات مرده، دوباره احیا شد و قرون جدید یا دوران جدید شکل گرفت. آن حیات نخستین، دوران تمدن باشکوه یونان و رم باستان بود.
آیینی که حاکم هست بر دوران یونان و رم باستان، در حقیقت آیین شرک است. میدانید انواع و اقسام الههها وجود داشت در تفکر یونان و رم باستان. خدای باران، خدای صلح، خدای کین، خدای عشق و... در رأس همه اینها زئوس قرار داشت یا تئوس، که خدای خدایان شرک یونان باستان بود. این، پایه تفکر و اندیشه یونان و رم باستان را میساخت. مسیحیت که آمد (مسیحیت یک دین وحیانی و یک دین توحیدی است اینکه آمیخته شرک شد بحث دیگری است، ولی در بنیانش ادیان الهی همهشان موحدند) این آمد و خط قرمز بر روی آیین شرکآمیز قرون وسطی کشید و دوره جدیدی را در تاریخ غرب رقم زد و در این دوران آیین مسیحیت جای شرک یونان و روم باستان را گرفت. پس آن اندیشه ضربه خورد و نیمهجان شد و دوره جدیدی نقش خودش را بر در و دیوار اروپا زد که همان مسیحیت و در قالب کاتولیک و کاتولیسیسم بود.
رنسانس؛ باززایش و بازتولید فرهنگ و تمدن یونانی
رنسانس، تجدید حیات نخستین است یعنی بازگشت به فرهنگ و تمدن یونان و روم باستان. باززایش و بازتولید فرهنگ و تمدنی که با ظهور و سلطه مسیحیت از دور خارج شد. اما غرب بعد از رنسانس با غرب دوران یونان و روم باستان یک تفاوت مهم داشت و آن تفاوت این است. شکی نیست که فرهنگ یونان و روم باستان، فرهنگ شرکآلود بود. خدایان گوناگون و در رأس همه تئوس یا زئوس. در این فرهنگ شرکآمیز اصالت و محوریت از آنِ خدایان است یا از آنِ انسان؟ از آنِ خدایان. اصالت مال خدایان است. آنها هستند که حکومت را تعیین میکنند. آنها هستند که حکمشان و فرمانشان مطاع است و انسان مأمور و محکوم به اطاعت بود.هر چند در فرهنگ یونان باستان انسان با خدایان نزاع دارد و میکوشد که شانهاش از زیر بار اطاعت خدایان بردارد، اما در عین حال و در نهایت امر، اصالت مال خدایان است. نزاع وجود دارد. انسان رقیب خدایان است.
زمانی که انسان ـ به زعم خود ـ از زیر بار اطاعت و فرمان خدایان آزاد میشود
آن افسانه سیزیف همین بوده سیزیف به خاطر کمکی که به انسان میکند و آتش پرومته را در خدمت وی قرار میدهد، مورد غضب واقع میشود و محکوم میشود به شکنجه ابدی؛ سنگ بزرگی را هر روز میبرد بالای کوه و دوباره آن را پرت میکند پایین. رقابت و کشمکشی بین انسان و خدایان قرار دارد، اما انسان از دایره اطاعت خدایان بیرون نمیرود. اروپای بعد از رنسانس، به فرهنگ شرکآمیز یونان باستان برمیگردد؛ با این تفاوت که انسان از زیر بار اطاعت و فرمان خدایان خودش را آزاد میکند. اینجا دیگر اصالت از آنِ انسان است نه خدا. البته انسان بنده خداست هر کاری بکند از دایره بندگی نمیتواند خارج بشود. پس اینکه ما میگوییم چیست. این در پندار وهمانی بشر مصیبتزده است و خیال و پندار شیطانی اوست که این قضایا را میسازد والا -لایمکن الفرار من حکومتک- بنابراین یک طوری توهم پیش میآید که خودش را آزاد میداند.
در تفکر غرب جدید، خدا فرع بر انسان و گرد محور اوست
در تفکر غرب جدید بعد از رنسانس، خدا فرع بر انسان است، انسان اصل و محور است و خدا بر گِرد این محور قرار دارد. شنیدهاید این کلمه را که فلان اندیشمند اروپایی و غربی گفته: اگر خدا نباشد هم خدا را باید ساخت. چرا؟ چون ما برای آرامش روانی نیاز به ایمان به خدا داریم. این به خدا ایمان پیدا میکند، ولی این ایمان به خدا به خاطر آرامش نفس انسان است. این خدا و خداشناسی فرع بر خودشناسی و خودخواهی و خودبنیادی بشر است. لذا بعد دیگری میآید میگوید: آقا! من آرامش نفسانی و روانی را برای شما تأمین میکنم خیلی بیشتر از آنچه که از طریق ایمان به خدا به شما داده میشود. چگونه؟ آقا! فلان داروی مخدر کولاک میکند. بسیار خوب (خدا را) میگذاریماش کنار - ما دنبال آرامش روانی هستیم- شما داروی خوب نشان بده به ما، استفاده میکنیم. حال آنکه ادیان ابراهیمی میگویند ایمان به خدا و خداشناسی و خداپرستی است که حقیقت حقایق بوده و اصالت از آن الله متعال است.
قرن 18؛ قرن منور به نور بیایمانی و علم جدید به اصطلاح سیاسیگر
قرن هیجدهم قرن انوار بود، قرن منورالفکران و منورالعقلان بود. این عقل و فکر، منور به چه نوری است؟ برای این باید آن عصر ظلمت و ویژگیاش را بگوییم. منور به نور بیایمانی است. دین را پشت سر گذاشته و به سمت معبر علم رفته آن هم نه علمی که قبل از رنسانس گفته میشد، علم جدید به اصطلاح سیاسیگر. علمی که به دنبال کسب قدرت، سیطره بر طبیعت و استفاده مادی از مواهب طبیعی است. اصلاً نگاهش به طبیعت، نگاه آدم حریص،گرسنه و قحطیزده ای است که بگذارندش مثلا در اتاقی که پُر از غذا، این هیچ چیز نمیبینید جز آنچه که خوردنی و هضم کردنی است. نگاهش نگاه حریصانه است؛ نگاهش از جنس نگاه سعدی نیست که «تنگچشمان نظر به میوه کنند/ ما تماشاچیان بستانیم». حالا البته اگر ما گرسنه باشیم همه چیز میتوانیم بخوریم. اما این غیر از این است مثلا یک بساز بفروشی وارد یک خانه قدیمی خیلی عتیقه و جالب میشود. من و شما هم وارد میشویم. من و شما نگاه میکنیم به منبتکاریها و کاشیکاریها و صناعت شگفت هنری و مواردی از این قبیل. او نگاهش چگونه است؟ نگاهش به در و دیوار، نگاه بساز بفروشی است؛ یک چیزی بفروشیم بکوبیم برجی چند طبقه درست کنیم.
خرد رنسانسزده آزاد از قید دین میخواهد روی پای خود بایستد
نگاه قرن جدید به عالم و آدم، همینطور است. لذا امپریالیسم در ذات نگاهش هست. امپریالیسم چیزی نیست که از این تفکر حاکم بر فرهنگ و تمدن غرب قابل تفکیک و تجزیه باشد. این تفکر معطوف به نگاه غارتگرانه، همه چیز را تحت سلطه خود درآوردن و از آن تمتع مادی گرفتن است. این خرد و راسیونالی که منور به انوار قرن هیجدهم هست، خرد و راسیونال گسسته از دین و وحی است، میخواهد روی پای خودش بایستد و زندگیاش را رقم بزند. این عقل، عقل خودبنیاد است. عقل خویشکار است. با وحی کاری ندارد. این آزادیای که انسان رنسانسزده دنبالش هست این آزادی همان چیزی است که از آن تعبیر میکنند به لیبرالیزم یا لیبرالیته، در حقیقت آزادی از قید و بند دین است.
اروپاییها برای آزادی تعابیر مختلف دارند، اما چرا آن را از ماده لیبرالیسم استخراج کردند؟
اروپاییها برای آزادی تعابیر دیگری هم دارند اما از ماده لیبرالیسم، آزادی را استخراج کردند. لیبرالیسم در فرهنگنامههای اروپایی، آزادی فحشا است. آزادی و گسستن بندهایی که اخلاقی است، فرو پاشاندن انتظامات اخلاقیای است که ادیان بر دست و پای بشر زدند. در حالی که پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «المومن ملجم؛ مومن لجام زده است»؛ دستش، چشمش، گوشش، فکرش، ذهنش، همهاش مهار شده است. تقوی یعنی چه؟ حکمت یعنی چه؟ روزه برای چیست؟ یعنی به تقوی برسید و کنترل نفس کنید اما برعکس، در سوی مقابل، لیبرالیسم میخواهد همه این قید و بندها را بردارد. قرن هیجدهم قرن انوار است و در عین حال قرن دموکراسی است، قرن ناسیونالیسم و نیز قرن لیبرالیسم است. اینها همه با هم نسبت دارند.
نفی حاکمیت الهی در ذات دموکراسی غربی
دموکراسی در اصل یک تعبیر یونانی است. دموس+ کراسی یا کریتیا. کریتیا یعنی حاکمیت، دموس یعنی چه؟ یعنی مردم. برای اینکه ما دقیقاً بفهمیم حکومت مردم چیست؟ تُعرف الاشیاء باضدادها، هر چیزی به ضد آن شناخته میشود. دموکراسی در مقابل تئوکراسی است. تئوس+ کریتیا. تئوس خدای خدایان یونان باستان است. کریتیا هم یعنی حاکمیت. امر دایر است که خداوند حاکم بر سرنوشت بشر باشد یا مردم در مقابل خدا، حاکم بر سرنوشت خویش باشند. دموکراسی نقطه مقابل تئوکراسی است. حاکمیت مردم بر سرنوشتشان در مقابل حاکمیت الله. البته تئوس خدای خدایان شرک یونان باستان است. بله ما هم قبول نداریم ولی دموکراسی در مقابل تئوکراسی، ساخته و پرداخته شده است. لذا در ذاتش نفی حاکمیت الهی نهفته است. حالا ما بیاییم برای دموکراسی معانی دیگری بسازیم و دست ببریم و تصرف بکنیم آن یک بحث دیگری است.
غرب لزوماً خدا را انکار نمیکند، بلکه نادیده میگیرد
لذا اگر غرب میآید در ترکیه و الجزایر در مقابل نمایندگان مسلمان منتخب مردم میایستد و قواعد را به هم میزند، خلاف دموکراسی عمل نکرده، این عین دموکراسی است. چون دموکراسی در مقابل تئوکراسی است. دموکراسی که به تئوکراسی منجر بشود این برخلاف جوهر دموکراسی عمل کرده است و البته این پارادوکس و تناقض در ذات دموکراسی وجود دارد. این مفهوم متناقضآمیز و پارادوکسیکال است. دموکراسی در اصل وضعش به مفهوم الحادی و ضددینی، در حقیقت ضد ولایت دینی است. غرب لزوماً خدا را انکار نمیکند بلکه نادیده میگیرد. حالا کاری ندارند خدا هست و در آرامش مصنوعی از آن استفاده میکنند، منتهی نادیده میگیرند و بنای سرنوشت اجتماعیاشان را با نادیده گرفتن خداوند و مرام انبیاء پیاده میکنند.
معنای «آزادی مذهبی» در بند اول اعلامیه حقوق بشر
خدا آنجا پشت ویترین، خدای خوبی هم هست، خدا کاری نداشته باشد با سیاست و اگر داخل کار بشود قلم پای وی خورد میشود. در بند اول اعلامیه حقوق بشر که میگوید بشر آزادی مذهبی دارد؛ این آزادی مذهبی (ظاهرا میگوید آزادی مذهبی، چیز بدی نیست) اما این آزادی مذهبی در برابرش چیست؟ در برابر ولایت دینی است. یعنی من آزادم تو حق نداری این مقررات را به عنوان مقررات حکومت اسلامی بر من تحمیل کنی. خوب حکومت اسلامی مثل هر حکومتی یکسری مقرراتی دارد. مثلا حجاب خانمها. لذا اگر این مقررات بشکند دیگر از حکومت اسلامی خبری نیست. لذا غربیها هم باید محجبه باشند. حالا حجاب به شکل خودشان، حق ندارند خودآرایی بکنند بیایند بیرون. میگوید من مسیحی هستم. درست است مسیحی هستی. اما همان حکومت اسلامی که تضمین کرده امنیت مالی و جانی و آبرویی تو را، برای حفظ کیان و انسجام موجودیتش، یکسری مقرراتی را وضع کرده است؛ چنانچه اداره راهنمایی و رانندگی برای امنیت رفت و آمد، مقرراتی تنظیم کرده است.
خدا را غیر شمردند و با نام «آزادی» بند بندگی را از دست و پایشان باز کردند
رئیس جمهورش هم باید این مقررات را رعایت کند و الّا به هم میریزد. دیگر نه نظامی خواهیم داشت و نه چیزی. حکومت اسلامی مقرراتی دارد و شئونی. آزادیای که ماده اول حقوق بشر میگوید نفی این مقررات است و حالا اینجا مغلطههایی که رخ داده، اشتباهاتی رخ داده، یک بحثهای مفصلی هست. بزرگترین اشتباه اروپا این است که دنبال آزادی است؛ خوب است، ما هم دنبال آزادی هستیم. اما او خدای متعال را غیر، فرض کرده و به عنوان آزادی از غیر و بیگانه، بند بندگی حق را از دست و پای خودش باز کرده است. در حالی که خدا غیر نیست. خدا همه چیز ما هست. ما مثل ماهی در دریای نعمات او غرق هستیم. یک لحظه اگر نظر از ما بردارد، یک لحظه نظر از این جهان برگیرد، جمله کون و مکان به هم می ریزد چه چیزی است که خدا را غیر فرض کرده که حالا آزادی را با رهایی از قید بندگی {تعریف می کند}.
• چــه قبل از اســــلام و چـه بعـــد از اسلام ما مطلقاً تعبیر منورالفکر یا منورالعقل را نداشتیم. در ادبیات آن روز، برای نخستین بار در آثار افرادی نظیر میرزا ملکمخان، میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی با این تعبیر روبرو میشویم که البته این تعبیر، جعل و ابداع خود اینها نیست.
• دوران قرون وسطی دوران حـــاکمیت کاتولیسیسم بر اروپا یعنی حاکمیت و ولایت پاپ بر شئون و مقدرات اجتماعی، سیاسی، فکری، فرهنگی اروپاست. اما رنسانس نقطه پایانی است بر قرون وسطی و عصر به اصطلاح ایمان و دوران ظلمات.
• اروپای بعد از رنســانس، به فرهنـگ شرکآمیـز یونان باستان برمیگردد؛ با این تفاوت که انسان از زیر بار اطاعت و فرمان خدایان خودش را آزاد میکند. اینجا دیگر اصالت از آنِ انسان است نه خدا.
• خــــرد و راسیونالی که منور به انوار قرن هیجدهم هست، خــرد و راسیونال گسسته از دین و وحی است، میخواهد روی پای خودش بایستد و زندگیاش را رقم بزند. این عقل، عقل خودبنیاد است، عقل خویشکار است و با وحی کاری ندارد.
• غرب لزوماً خدا را انکار نمیکند بلکه نادیده میگیرد. حالا کــاری ندارند خدا هست و در آرامش مصنوعی از آن استفاده میکننــد، منتهی نادیــده میگیـرند و بنــای سرنوشت اجتمـاعیشان را با نادیده گرفتن خداوند و مرام انبیاء پیاده میکنند. خدا آنجا پشت ویترین، خدای خوبی هم هست.
• این آزادیای که انسـان رنسانسزده دنبالش هست، این آزادی همان چیزی است که از آن تعبیر میکنند به لیبرالیزم یا لیبرالیته، در حقیقت آزادی از قید و بند دین است.
• بزرگترین اشتباه اروپا این است که دنبال آزادی است، خوب است، ما هم دنبال آزادی هستیم اما او خدای متعال را غیر، فرض کرده و به عنوان آزادی از غیر و بیگانه، بند بندگی حق را از دست و پای خودش باز کرده است. در حالی که خدا غیر نیست. خدا همه چیز ما هست.
انتهای پیام/