علم اقتصاد منحرف شد

علم اقتصاد منحرف شد

خبرگزاری تسنیم: اگر می‌خواهید کشورتان را به سمت ضعف، فساد و بحران سوق دهید مقدرات خود را به کسی بسپارید که خود را متخصص اقتصاد کلان می‌داند.

شاید بتوان گفت موضوع اقتصاد با ظهور و فعالیت فیزیوکراتها تبدیل به یک علم شد. مهمترین کشف این اقتصاددانان، وقوف به این حقیقت بود که:
«نظام طبیعی ناشی از اتفاق یا تصادف نیست بلکه مولود اراده الهی است و بنابراین شامل بهترین و مفیدترین قوانین برای رفاه و رستگاری بشر است. وظیفه انسان تنها شناخت این قوانین و عدم تخطی از آنهاست. قانون طبیعی، جریان منظم هر واقعه طبیعی است که نظم طبیعت به وجود آورده باشد. بدیهی است که این جریان از هر ‌ترتیب دیگری برای بشر مفیدتر و پرثمرتر است.»
مجاورت و گفتگوهای طولانی آدام اسمیت در فرانسه با آخرین و مهمترین اقتصاددان این مکتب یعنی تورگو، باعث نگارش کتاب ثروت ملل شد و او را پدر علم اقتصاد نمود. اما علم اقتصاد به دلیل نواقص و ضعفهای خود نیاز به تصحیح و تکامل داشت که مع‌الاسف در روند تکاملی خود دچار یک انحراف اساسی با ظهور کینز شد.
هم اکنون چیزی که به عنوان علم اقتصاد در دانشگاه‌های سراسر دنیا شکل گرفته، همچون یک ساختمان عظیم و پر زرق برق است که می‌توان با یک عمل ساده، این بنای عظیم را به کلی ویران نمود. عمل ساده‌ای که اتفاقا انجام آن از واجب‌ترین اموری است که بشر باید به آن دست زند ولی مشکل در آن است که هزاران نفر از مردم در کره زمین، سالها وقت خود را در یادگیری آن گذاشته‌اند و حالا عناوین دکترا و غیره را یدک می‌کشند و طبیعیست که حتی اگر به لزوم انجام این کار پی ببرند، اما اراده آن را نخواهند داشت یا حتی اگر اقلیت بسیار کوچکی هم این جرات را به خود بدهند، در میان این همه فارغ‌التحصیل، صدایشان به جایی نخواهد رسید. این کار به ویژه زمانی مشکل می‌شود که این فارغ‌التحصیلان هر ساله به خود جایزه نوبل هم اهدا می‌کنند توگویی پیشرفت بشریت مرهون زحمات آنها بوده است.
اما آن، چه عملیست که باعث فرو ریختن این ساختمان عظیم می‌شود. فردریش فون هایک اندکی پیش از مرگش این عمل را در افسوس خود بیان نمود. او گفت: ای کاش زمانی که کینز، نظریه عمومی خود را مطرح کرد با تمام قوا به آن حمله می‌کردم. بلی اگر آجر کینز را از زیر این بنای عظیم کشیده و خارج کنیم دیگر چیزی از ساختمانی که هم اکنون آن را علم اقتصاد می‌نامیم باقی نخواهد ماند زیرا به کلی فرو خواهد ریخت. ولی البته برای احیای علم واقعی اقتصاد چاره‌ای جز آن نداریم. اگر بخواهیم آجر فوق را به صورت مصداقی بیان کنیم در مفهوم فریبکارانه تبادل بیکاری و تورم یا همان منحنی فیلیپس نمایان است.
به نظر می‌رسد میلتون فریدمن اولین اقتصاددان از جریان اصلی است که به این موضوع پی برد و به همین دلیل سعی نمود بدون حذف کینز، این بنا را حفظ و ارتقا دهد و شاید اگر اقدامات او نبود، هم اکنون در وضعیت بهتری بودیم زیرا اصلاحات او باعث حفظ این بنای کج شد. روش فریدمن باعث شد جریان اصلی علم اقتصاد تقریبا به دو گرایش هدایت شود. گرایش اول، کسانی که خواستار حفظ وضع موجود بوده و چشم بسته، مقهور کتب اقتصاد کلان هستند. این دسته گمان می‌کنند اقتصاد همچون یک ماشین عمل می‌کند و مثلا با کم و زیاد کردن عرضه پول می‌توان کارهای مهمی انجام داد. گرایش دوم کسانی هستند که واقع‌بین‌تر بوده و سعی می‌کنند کمی هم خارج از روابط ریاضی به مسائل نگاه کنند. البته این دسته هم همچون دسته اول تورم را برای رشد اقتصادی، مفید و لازم می‌دانند اما به این هوشمندی رسیده‌اند که برای مفید بودن آن سقفی بگذارند حالا این سقف ممکن است 10 یا 5 یا 2 درصد باشد.
در هر صورت جریان اصلی علم اقتصاد در هر دو گرایش خود جز آسیب به بشریت چیزی نداشته است و آخرین دست پخت آن هم بحران سال 2008 بود که هنوز بشریت در امواج خسارات آن غوطه‌ور است.
بر مبنای آموزه‌های علم منحرف شده اقتصاد، اگر خانواده‌ای حتی مرفه بوده و مثلا خانه‌ای هزار متری داشته و هیچگونه کمبود مادی هم نداشته باشد باز هم باید بکوشد درآمد خود را افزایش دهد. این معنا در واقعیت مفهوم «تورم» نهفته است. همین تفکر رشد محور است که تخریب محیط زیست اعم از فرسایش خاک یا آلودگی آب و هوا را تشدید می‌کند. البته رشد اقتصادی فی نفسه چیز مذمومی نیست بلکه موضوع این است که حاکمیت یک کشور به هیچ وجه نباید از طریق انتشار پول به دنبال تحریک آن باشد. اگرچه همین «نباید» می‌تواند موجب تحقق یک رشد اقتصادی آهسته ولی بسیار پایدار گردد. 
اگر اقتصاددانان ایرانی با از خود گذشتگی در ویران کردن این بنای عظیم، پیشگام شوند چنان کمک بزرگی به پیشرفت این کشور خواهند کرد که می‌توان در بلند مدت همه عقب ماندگی‌های کشور را جبران کرده و با توجه به این که کشورهای غربی مقهور و زندانی در بنای عظیم خود ساخته‌شان هستند می‌توان همه آنها را در رقابت، جا گذاشت. معلوم است با احیا علم واقعی اقتصاد علاوه بر ایران، اقتصادانان هم بر خلاف تصور ابتدایی منتفع خواهند شد.
انحراف کینزی در علم اقتصاد شامل سه موضوع مشخص بوده که باعث طرح سه موضوع متقابل هم شده است. موضوع اول، بسط بیش از حد پول است که در تقابل با آن، نظریه فریدمن مطرح و از سال 1980 اجرا شد و دانشمند اخیر توانست تا حدودی جلوی آن را بگیرد. اگرچه در خصوص موضوع اول ما در ایران، بعد از گذشت بیش از سی سال هنوز(1392) در دوران قبل از 1980 زندگی می‌کنیم. موضوع دوم تجویز مداخله دولت در اقتصاد بود که بارزترین اقتصاددان در مقابل آن هایک بوده و نظریات او در تصحیح این روند تا حدودی در جهان، موثر بوده است. در ایران نیز بند الف سیاستهای کلی اصل 44 قانون اساسی، در ارتباط با همین موضوع می‌باشد.
اما موضوع سوم، اولویت سمت تقاضای اقتصاد بر سمت عرضه است که در تقابل با آن اقتصاددانان طرف عرضه قرار دارند ولی فعالیت آنها بیشتر در اثبات اهمیت جلوگیری از فشار بر سمت عرضه بود نه در نفی تحریک سمت تقاضا. به نظر می‌رسد بحران بزرگ اقتصادی آمریکا و جهان از سال 2008 و بعد از آن بیشتر در این موضوع، قابل بحث باشد.
همانطور که معروف شده است اقتصاد آمریکا و حتی جهان، وابسته به مصرف مردم این کشور می‌باشد. این عقیده باعث شده هر عملی که بر سمت تقاضای اقتصاد، اثری کاهنده داشته باشد از اولویتهای این کشور کنار گذاشته شود. مثلاً یکی از این اقدامات، مالیات بر ارزش افزوده(مالیات بر مصرف) است. در واقع ایالات‌متحده به دلیل فقدان قانون مالیات بر ارزش افزوده ضرر می‌دهد. مالیاتی که برای تمام فعالیت‌های تجاری از تولید کالا تا توزیع، توسط مصرف‌کننده نهایی پرداخت می‌شود. مالیات بر ارزش افزوده در تمام اتحادیه اروپا و برخی کشورهای دیگر مثل هند، برزیل و چین اجرا می‌شود. بسیاری از سیاستمداران معتبر مانند نانسی پلوسی، رهبر دموکرات‌ کنگره و پاول وولکر، مشاور اقتصادی کاخ سفید، در سال 2011 پیشنهاد دادند که دولت می‌تواند برای تامین کسری بودجه خود از راه‌اندازی مالیات بر ارزش افزوده کمک بگیرد، اما این نظر از حمایت کافی برای اجرا برخوردار نشد.
نکته جالب این است که مصرف‌گرایی در آمریکا خود را به خوبی در شاخصهای اقتصادی نشان داده است. مهمترین عارضه مصرف‌گرایی، کاهش سطح پس‌انداز ملی است و اگر به آمار مربوط به نسبت پس‌انداز ملی به GDP این کشور در ده سال منتهی به سال 2011 نگاه کنیم مشخص می‌شود که آمریکا از این نظر بسیار ضعیفتر از کشورهای صادرات محوری نظیر چین، سنگاپور و آلمان می‌باشد. همین موضوع باعث شده که آمریکا به دلیل کمبود پول برای سرمایه‌گذاری معمولا از خطوط قرمز بسط پول تخطی کرده و عرضه پول بیشتری نسبت به کشورهایی نظیر چین داشته باشد تا از این طریق، کمبود پس‌انداز ملی را جبران کند. و ریشه همه بحرانهای اقتصادی را نیز باید در همین موضوع دانست. اگر چه میزان عرضه پول در آمریکا نسبت به دهه 1970 کمتر شده است. جالب این که آمریکا به جای آن که روش خود را اصلاح کند راه حل مشکل اقتصادش را در بحران 2008 در فشار بر چین می‌دید و از این کشور می‌خواست با افزایش ارزش پول خود از طریق کاهش ارزش دلار که منجر به افزایش مصرف چینی‌ها می‌شود به اقتصاد آمریکا کمک کند.
شاید اگر بخواهیم نتیجه این مقاله را در یک جمله بیان کنیم جمله مزبور این خواهد بود:
«اگر می‌خواهید کشورتان را به سمت ضعف، فساد و بحران سوق دهید مقدرات خود را به کسی بسپارید که خود را متخصص اقتصاد کلان می‌داند»
در واقع اعتراضات اجتماعی که پس از بحران 2008 در جهان غرب بویژه در وال استریت نیویورک بر علیه اقتصاد سرمایه‌داری رخ داد چیزی جز اعتراض ناخودآگاه به حاکمیت مفاهیم اقتصاد کلان بر سرنوشت مردم نبود.
بنابراین کشور ما باید خود را از جریان اصلی حاکم بر اقتصاد جهان خارج کند و آموزه های واقعی علم اقتصاد را به اجرا درآورد. اولین نتیجه این تغییر فکری آن خواهد بود که برخی وزارت خانه ها از قوه مجریه حذف شده یا در حد یک مدیر کل یا معاونت حفظ خواهند شد و دومین نتیجه هم حذف کامل تورم و بهره از اقتصاد است. و نتیجه نهایی زندگی در این پارادایم فکری برای کشورمان این است که ایران می تواند ظرف مدت قابل قبولی به پیشرفته ترین کشور دنیا تبدیل شود زیرا در قیاس با کشورهای دیگر و زودتر از آنها خود را از وجود یک ترمز اساسی پیشرفت، رها نموده است. به یاد دارم در سال 1383 با یکی از مسئولین، همین موضوع را در میان  گذاشتم و او با تعجب گفت یعنی دولت باید هیچکاره باشد. در صورتی که اصلا اینطور نیست و دولت  نقش مهمی خواهد داشت منتهی این نقش به گونه‌ای است که نسبت بودجه کل کشور به تولید ناخالص داخلی حداقل به نصف سال 1391 می‌رسد.
البته اجرای این روش مطلقا نیاز به شوک درمانی ندارد بلکه تنها الزام، این است که رشد سالانه بودجه کل کشور باید صفر شود. در این صورت رشد بخش مردمی اقتصاد شتاب می‌گیرد و ظرف چند سال بدون خصوصی سازی و بدون هر گونه تعدیل نیروی انسانی در دولت، نسبت مورد اشاره در بالا نصف خواهد شد و به تدریج و با حفظ این نسبت، بخش دولتی هم امکان رشد سالم خواهد داشت به طوری که اندازه آن به مرور زمان می‌تواند به چند برابر اندازه اولش برسد. شاید مهمترین نقش اقتصادی دولت در پارادایم فکری جدید نقش پژوهشی باشد. در اینجا به این سوال پاسخ می‌دهیم که چرا نگارنده وارد این وادی شد؟
سالها پیش پس از قبولی در یک آزمون سخت به استخدام یک سازمان مهم اقتصادی کشور درآمدم و پس از ورود به سازمان فوق با علم اقتصاد آشنا شدم. به یاد دارم در آن دوران یکی از اقتصاددانان در خصوص و دلیل توسعه نیافتگی ایران من را به کتاب جامعه شناسی نخبه کشی ارجاع داد، آن یکی معتقد بود تا مردم مغز شویی نشوند این کشور رنگ توسعه را نمی‌بیند. اینها باعث شد تا به علم اقتصاد علاقمند شده و شروع به مطالعه نمایم. البته آن موقع هنوز نمی‌دانستم این مفاهیم، اصلا علم نیست بلکه آفت علم است(به ویژه مبحث اقتصاد کلان و اقتصاد سنجی) و اگر نام آن را رمالی بگذاریم بیشتر به واقعیت نزدیک است. حدود 12 سال بعد در نتیجه مطالعات موشکافانه به این اعتقاد رسیدم که از جنگ جهانی دوم تاکنون چیزی که ما اکنون به عنوان علم اقتصاد می‌شناسیم نه تنها تاثیری روی پیشرفت علمی یا صنعتی یا حتی رفاهی بشریت نداشته است بلکه اگر جهان دچار بلیه علم جدید اقتصاد نشده بود هم اکنون در وضعیت بسیار بهتری بود و حداقل در کشور ما علم اقتصاد عامل اصلی بیکاری امروز جوانان بوده است.
می‌گویند فردی زشت و بدترکیب، کودکی را بغل کرده بود. در این حال، فرد مزبور از گریه و بی‌تابی کودک، مستاصل شد به طوریکه تمام سعی خود را می‌کرد تا از گریه و زاری طفل جلوگیری کند. تا این که بالاخره کسی پیدا شد و به آن زشت‌رو گفت مشکل اصلی، خود تو هستی و اگر کودک را رها کنی او ساکت خواهد شد. این حکایت، زبان حال جوامعی است که سودای توسعه در سر داشته اما دچار استیصال شده‌اند. یعنی دلیل صعوبت توسعه در کشورهای جهان سوم، وجود یک موجود زشت و بد ترکیبی است که نام آن موجود، علم اقتصاد است. به عبارت دیگر اولین و مهمترین عامل ضد توسعه اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم تاکنون «علم اقتصاد» می‌باشد که البته با شدت کمتر، آفت بشریت هم شده است. می‌توان به ضرس قاطع گفت که اگر اروپا در مراحل رشد و توسعه خود در یکصد سال منتهی به جنگ جهانی دوم، با آفت علم جدید اقتصاد مواجه بود هم اکنون به ثلث پیشرفت صنعتی امروز هم دست نیافته بود.
اصولا اقتصاددانان دولتی هیچ هنری ندارند و اگر خود را به دولت و دانشگاه نچسبانند به دلیل بی هنری از گرسنگی میمیرند مگر آن که در خارج از حوزه اقتصاد کلان و اقتصاد سنجی کار کنند(مثلا در زمینه حسابداری و آمار یا بنگاه های کوچک). آنها به طور ناخودآگاه دریافته‌اند که حیات آنها به دولت وابسته است و به ویژه هر چقدر دولت بزرگ شود غذای آنها چرب‌تر خواهد بود. یکی از راه های بزرگ شدن دولت هم انتشار پول در بانک مرکزی است که این عمل جزو اصول دین اینها می‌باشد. همین عمل هم در کشور ما باعث بیکاری جوانان و همینطور باعث گسترش فساد و اختلاف طبقاتی در جامعه شده است. من پیشنهاد می‌کنم اقتصاددانان دولتی در همه جهان از دولت، حقوق مکفی دریافت کنند به شرط آن که هیچ کاری نکنند. مطمئن باشید اگر در 25 سال گذشته این کار شده بود هم اکنون کشورمان حداقل بیست سال جلوتر بود و جهان هم دچار بحران سال 2008 نمی‌شد.
البته قبل از انحراف علم اقتصاد، توصیه های اقتصاددانان عموما مفید بود. در این خصوص به این گفتار پر معنای «ژان باتیست سه» توجه کنید: «اقتصادشناس باید تماشاگر بی‌طرف باشد. آنچه ما به مردم مدیونیم، اینست که به آنها بگوییم چرا و به چه دلیل امری نتیجة امری دیگر است. اگر آنها نتیجه‌ای را گرامی بدارند و یا از آن بیمناک بشوند همان کافیست. خود آنها می‌دانند چه باید بکنند، دیگر حاجت به وعظ و اندرز و نسخه پیچی ما نیست»
اگر اقتصاددانان یاد می‌گرفتند که تنها می توانند دستورات سلبی صادر کنند و دستورات ایجابی را به فراموشی می سپردند شاید مفید فایده بودند اما این به معنای آن است که مبحث اقتصاد کلان را باید کنار گذارند یا حداقل جدی نگیرند که امری بعید است. به جمله‌ای از نامه نگاریهای کارل مارکس و دوستش انگلس توجه کنید: انگلس با انتقاد از عقاید اقتصادی کلاسیک تأکید می‌کند: " توجه کلاسیکها فقط متوجه «اقتصاد اثباتی» است و «اقتصاد دستوری» را که در واقع برای حل مسائل اقتصادی و اجتماعی لازم است مورد استفاده قرار نداده‌اند." همانطور که می‌بینید قبل از کینز هم برای انحراف علم اقتصاد تلاش مارکس و انگلس را داشته‌ایم اما آنها موفق به این انحراف نمی‌شوند و ننگ انحراف بر پیشانی جان مینارد کینز می‌چسبد به طوری که هم اکنون تمام اقتصاددانان جهان تبدیل به مهندس شده‌اند و متون واقعی علم اقتصاد هم اکنون در هیچ یک از دانشکده های اقتصاد دنیا تدریس نمی‌شود.
از طرف دیگر پولی که دولت برای پژوهش در کشور خرج می‌کند آن قسمت که برای پژوهش‌های اقتصادی مصرف می‌شود همگی به هرز رفته است. تنها پژوهش قابل قبول در علم اقتصاد این است که مضرات این به اصطلاح علم را نشان دهد یا منجر به یک دستور سلبی شود. خوشبختانه کتاب جدیدی به نام «علم واقعی اقتصاد» به زیور طبع آراسته شده است و در این کتاب می‌توان به طور مبسوط مفاهیم فوق را با شرح کافی یافت.
به اعتقاد نگارنده چیزی که اکنون در دنیا به عنوان علم اقتصاد می‌شناسیم نجاستی بیش نیست که با آب زمزم و کوثر هم پاک نمی شود. به عبارت دیگر حتی اگر یک روحانی سطح بالا هم این خزعبلات را یاد بگیرد و بر اساس آن برای خود یک اعتباری قائل شود آن روحانی هم خطرناک و مضر خواهد شد.
در پایان شاید این سوال در ذهن خوانندگان محترم شکل بگیرد که یعنی در دنیا تاکنون هیچ کس به این موضوع پی نبرده است؟ در پاسخ باید گفت اقتصاددانانی نظیر هایک و مک کلاسکی هم همین نظر را دارند ولی این که چرا نظرات آنها مورد توجه قرار نگرفته نیاز به توضیحاتی دارد که در کتاب علم واقعی اقتصاد به آن پرداخته شده است و خوانندگان گرامی می‌توانند به آن کتاب مراجعه نمایند.

مهران دبیرسپهری

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار اقتصادی
اخبار روز اقتصادی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon
بانک ایران زمین
بانک سرمایه