روایتی از شهادت «رضا چراغی» در «والفجر یک»

روایتی از شهادت «رضا چراغی» در «والفجر یک»

خبرگزاری تسنیم: خودش مثل یک بچه بسیجی یک کلاش، تیربار و یک آرپی‌جی دستش بود و می‌گفت بچه‌ها عقب نروید و مبارزه می‌کرد تا خط را نگه دارد یک دفعه دست‌هایش را بالا برد و گفت: «خدایا رضا چراغی دیگر تحمل ندارد تمامش کن».

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سردار عباس برقی فرمانده تیپ ذوالفقار که از رزمندگان و جانبازان هشت سال دفاع مقدس است، خاطرات بسیاری از فرماندهان و شهدای دفاع مقدس را در سینه دارد. با توجه به سالروز شهادت رضا چراغی به گوشه‌ای از خاطرات شهید چراغی اشاره می‌کند.

سردار برقی شهید چراغی را مظلوم و غریب توصیف می‌کند و می‌گوید: احساس می‌کنم این شهید خودش نمی‌خواهد زیاد مطرح باشد. بهمن ماه سال 60 آخرین عملیات به نام عملیات محمد رسول الله بود. این عملیات در مریوان انجام شد بعدش به تشکیل تیپ حضرت رسول دستور دادند و ما عازم جنوب شدیم. حاج احمد متوسلیان با 30 نفر از برادران حاج همت با 30 نفر از سپاه پاوه و شهبازی با 30 نفر از سپاه همدان جمع بودند؛ نزدیک به 100 نفر در پادگان دوکوهه دزفول مستقر شدیم، اولین گردان‌ها به نام «سلمان» و «حمزه» سیدالشهدا تشکیل شد. حاج احمد متوسلیان فرماندهی حمزه را به رضا چراغی سپرد. عملیات‌های فتح المبین و بیت المقدس به همین صورت و با همین فرماندهی انجام شد. چراغی در بیت المقدس سخت مجروح شد. مسلم‌ابن عقیل که فرا رسید حاج احمد اسیر و حاج همت فرمانده قرارگاه ظفر شد. باید بعد از همت کسی فرمانده تیپ حضرت رسول می‌شد که قرعه به نام چراغی افتاد.

وی در ادامه سخنانش توضیح می‌دهد: در والفجر مقدماتی سازمان سپاه تغییر کرد و لشکرها به سپاه تبدیل شدند. شهید همت فرمانده سپاه 11 غرب شد و رضا چراغی را هم به عنوان جانشین خود تعیین کرد. حالا چه کسی باید فرمانده تیپ حضرت سول می‌شد؟ سردار علی فضلی هم فرماندهی تیپ حضرت رسول را در والفجر مقدماتی عهده دار شد. بعد از این عملیات به والفجر یک رسیدیم. حاج همت دستور داد چراغی فرماندهی لشکر را دوباره بر عهده بگیرد. در سخت‌ترین شرایط جنگ هیچگاه لبخندش را فراموش نمی‌کرد و همیشه چهره‌ای خندان داشت و ناراحتی را از دل همه بیرون می‌کرد.

فرمانده تیپ ذوالفقار به وضعیت آشفته نیروها در عملیات والفجر1 اشاره می‌کند و می‌افزاید: در عملیات والفجر یک همه چیز به هم ریخت و قرار شد بچه‌ها عقب نشینی کنند. یک گروهان آرپی‌جی داشتیم، در مانور والفجر یک دوربین عکاسی دستم بود که رضا چراغی به من گفت حالا که دوربین داری برو پیش آقا عزیز بشین و تمام مانور را عکاسی کن تا بعد از مانور اشکالات را ببینیم و اصلاحشان کنیم. انفجاری پیش آمد و من و آقا عزیز مجروح شدیم. به خاطر مجروحیت به رد و بدل کردن بی‌سیم‌ها پرداختم. گروهان آرپی‌جی در ارتفاع 146 به کانالی فرستاده شد که جلوی کانال سه گردان حضور داشتند تا عراق را بزنند. نیروهای عراق دور زد و همه گردان‌های توی کانال محاصره شدند. رضا چراغی هم در سنگر فرماندهی جلسه گذاشت تا بتواند عملیات را نجات دهد.

سردار برقی ادامه می‌دهد: فرمانده گروهان محمد بختیاری توی بی‌سیم گفت: مهاجر! گفتم به گوشم، بعد صدای بختیاری را شنیدم که دارد گریه می‌کند. با کد به من حالی کرد هلیکوپترها دارند با موشک کانال‌ها را می‌زنند و گفت اگر اجازه بدهی بیاییم عقب و آن‌هایی که زنده مانده‌اند برگردند. گفتم بگذار از چراغی بپرسیم به اوپراتور قرارگاه رضا چراغی زنگ زدم. گفتند توی جلسه است من عصبانی بودم گفتم بچه‌ها دارند قتل عام می‌شوند صدایش کن. چراغی پای تلفن آمد و گفت: عباس جان چرا شلوغ می‌کنی؟ گفتم بچه‌ها دارند تمام می شوند. گفت اگر می‌توانی آن‌ها را عقب بیاور اما می‌دانم در شرایط فعلی نمی‌توانی. مگر اینکه از قول من بگویی تا شب دوام بیاورند ما بتوانیم اول سه گردان را که زیر پایه‌ها است خارج کنیم و بعد آن‌ها را بیرون بیاوریم تنها راه‌مان همین است.

وی در ادامه سخنانش می‌گوید: پشت بی‌سیم دستور را به محمد بختیاری دادم دیدم باز دارد گریه می‌کند. گفت حاجی 5 روز است توی کانال افتاده‌ایم نه آب داریم نه نان و نه حتی فشنگ. اسلحه‌های خالی را دست گرفته ایم. گفت وقتی توی کانال راه می‌روم و یا می‌دوم پایم روی پیکرشان می‌رود، بهم ریخته‌ام از شرایط اینجا دارم نابود می‌شوم. گفتم ناراحت نباش تو هم پیش همین‌ها می‌روی. گفتم مقاومت کنید حتی اگر یکایک‌تان شهید شوید. حدس می‌زدم اعتراضی کند، گلایه‌ای کند بدون غذا و مهمات باید حرفی می‌زد اما محمد به خاطر فرمان رضا چراغی هیچ چیز نگفت فقط گفت برادر دیدار به قیامت، السلام علیک یا اباعبدالله.

فرمانده تیپ ذوالفقار تصریح می‌کند: بهترین بچه‌های مملکت در کانال ماندند فقط 3 نفر از 90 به عقب مجروح برگشتند و عراق روی همه‌شان خاک ریخت و بعد از 14 سال استخوان‌هایشان برگشت. چراغی بعد از تلفن من خودش را به خط رساند تا ببیند چه اتفاقی افتاد زمانی رسید که دشمن پاتک کرده بود خودش مثل یک بچه بسیجی یک کلاش، تیربار و یک آرپی‌جی دستش بود و می‌گفت بچه‌ها عقب نروید و مبارزه می‌کرد تا خط را نگه دارد یک دفعه دست‌هایش را بالا برد و گفت خدایا چراغی دیگر تحمل ندارد تمامش کن. یک خمپاره 60 جلوی پایش سوت می‌کشد و رضا چراغی تمام می‌شود.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران