«هیولاخوانی»، تاکید بر سانسور تماشاگران و فاقد کارگردانی
خبرگزاری تسنیم: «هیولاخوانی»، فاقد هرگونه کارگردانی است، شاید دلیل اصلیش پرمشغلگی یعقوبی است، او در ۴ ماه از سه سالن مهم تهران بهرهمند شده است. موارد ادعایی یعقوبی برای سانسور چطور در نمایش خود او سانسور نشده است؟ سانسورچی کیست؟
احسان زیورعالم، کارشناس ارشد ادبیات نمایشی نقدی بر نمایش «هیولا خوانی»کاری از محمد یعقوبی نوشته و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است که بدین شرح است:
هیولا: ماده اولیه عالم را که همواره متصور به صور و متقلب به احوال و اشکال و هیات مختلف است هیولا گویند و آن واحد و بسیط است.
1. زمانی دریدا به نگاه دوتایی لویی استرواس حمله کرد و بر این مساله اشاره داشت که در ساختارهایی که مبتنی بر گروههای دوتایی است، همواره به یک جز از این تقابل ارزش فرهنگی بیشتری داده میشود. پیرو همین نگاه با اشاره با ساختار فرهنگ غربی، در کتاب ”گراماتولوژی“ به تقابل دوتایی «گفتار/نوشتار» میپردازد. وی اذعان میکند در فرهنگ غربی نوشتار صرفاً نسخهای از گفتار است و از این جهت گفتار بر نوشتار ارجحیت مییابد. سپس این تقابل را با تقابل دوگانه «حضور/غیبت» مرتبط میسازد که در ساختار گفتار، گوینده در مقام منشا گفتار حاضر است، در صورتی که چنین ضرورتی پیرامون نوشتار وجود ندارد.
2. نمایش هیولاخوانی چندی است در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفته است. هیولاخوانی به قلم نغمه ثمینی، داستان مرضیه، مربی امور تربیتی است که یونس، شوهر/ پسرعمویش دو سال است به خوابی اختیاری – به زعم نظر آخرین پزشک – فرو رفته است. وی با ابراهیم، پدرشوهر/عموی کورش زندگی میکند. ابراهیم با رفتار شبه مذهبیش مرضیه را از هر لحاظ در تنگنا میگذارد: او را از حرف زدن با شوهرش منع میکند، او را مجبور به ترک شغلش میکند، او را از دیدن فیلم باز میدارد و... یونس نیز در غیاب پدرش از خواب برمیخیزد و به وسوسه زنش، او را باردار میسازد. در تلاش برای خواب کردن ابراهیم، مرضیه با نویسندهای مواجه میشود که سالهاست همسرش داستانهایش را سانسور میکند. یونس باز بیدار میشود و به نویسنده حمله میکند، نویسندهای که داستانش، داستان مرضیه است. ابراهیم از بارداری مرضیه آگاه میشود و او را بدکاره میخواند، مرضیه نیز که از حقایقی آگاه شده است به ابراهیم همه چیز را میگوید و پیرمرد از این سخنان جان میدهد.
3. هیولاخوانی را باید یک تقابل دوتایی دانست؛ تقابلی که میتوان آن را چه روی صحنه، چه در حواشی آن شاهد بود. نام نمایش خود درگیر یک تقابل معنایی است. علاقه نغمه ثمینی به اساطیر بر کسی پوشیده نیست – با تاکید بر عنوان پایاننامهاش – لکن در این نمایش نیز حضور اساطیر/شخصیتهای تاریخی به وفور به چشم میخورد. از هابیل و قابیل گرفته تا ابراهیم و اسماعیل، برای هر کدام نیز ما به ازایی پیدا میشود؛ گاهی درگیر چرخش میشود و گاهی نه. برای مثال در مورد داستان هابیل و قابیل، طبق تورات، شرایط سنی دو برادر حفظ میشود؛ اما در باب ابراهیم و اسماعیل، رفتار پدر نسبت به پسر دگرگون میشود، حتی پدر در فراغ پسر نابیناست که بیشک اشارهای به داستان یعقوب دارد. کلمه هیولا نیز در گیر و دار همین میتولوژی و کیهانشناسی الهیاتی است. هیولا ماده اولیه هستی است؛ لیکن میتوان آن را به معنای دیگری که برای ما آشناتر است، تعبیرش کرد: موجودی کریه و خوفانگیز.
در بیشتر نقدهایی که بر هیولاخوانی نگاشته شده است، مساله سانسور بیش از همه به چشم میخورد. بحثی که با حضور مداد قرمز و خط زدن همراه میشود. تقابل دوتایی دیگری که در نمایش شکل میگیرد از دل همین مساله است، مسالهای که با پخش سکانسهایی از فیلم دیگران شروع میشود و با سانسور آن – خاموش کردن تلویزیون – توسط ابراهیم خاتمه مییابد. از همان ابتدا ابراهیم در نقش مداد قرمز حی و حاضر تمام گفتار مرضیه را از دم تیغ خود میگذراند. وی در گفتار قدرتمند است، میتواند مرضیه را در مشت خود داشته باشد؛ چرا که مرضیه طبق معنای اسمش، باید از وی راضی باشد. در حالی که در تقابل با نوشتههایی در بسته اخری، گرچه موفق میشود از دل یک صفحه داستان، چند خط بیمعنا استخراج کند؛ لیکن در ادامه این نوشتار است که مرضیه را به چنگ میآورد و او را وسوسه میکند تا نویسنده را بیابد.
تقابل دوتایی دیگر که از همه مهمتر و به نگاه دریدا شبیهتر است، حضور سعید شهرزاد در مقام نویسنده و برخوردش با یونس در مقام سانسورچی است؛ یعنی نوشتار در برابر گفتار. نوشتاری که غایب است، خارج از صحنه هست، در برابر سانسورچی خود عاجز است و در مقابل گفتاری که با وجود در خواب بودنش همیشه حاضر است، در صحنه هست و در اوج نمایش با نطق غرایش بر رقیب نویسندهاش چیره میشود.
4. لیکن سوال این است که آیا نمایش یعقوبی خود در یک تقابل دوتایی قرار میگیرد؟ آیا کارگردان به جز داستانخوانی نویسنده در خارج از صحنه، کاری برای واسازی ساختار دوتایی کرده است؟ آیا نمایش او اعتراضی به این تقابل دوتایی است؟ آیا نویسنده نسبت به این تقابل آگاه است؟ و هزاران سوال دیگر که همگی با آیا شروع میشود.
5. به زعم من یعقوبی کاری برای شکستن تقابل نمیکند؛ چرا که نوشتار نویسنده بیش از آنکه خوانده شود، شنیده میشود، به شکل گفتار جاری میشود و حتی در شمایل ویدئو آرت با وجود پرده نازک مشکی بیشتر شنیدنی است تا خواندنی. فرم در هم فرو رفته و معوج متن ویدئو آرت مخاطب را از پیگیری خواندنش باز میدارد؛ چرا که یعقوبی نیز همچون دیگران گفتار را بر نوشتار ترجیح میدهد. نویسندهاش متن خود را میخواند و در برابرش یونس بند بند داستانهایش را تکرار میکند.
داستان قرار است تقابل میان سانسورچی/سانسور شونده باشد و در اعتراض به این سانسور؛ لیکن نه در متن، نه در اجرا و نه در گفتار یعقوبی در نشست خبری خود جز بیان اعتراض چیز دیگری نمیبینیم. در این تقابل که قرار است بحث سانسور برجسته شود، در وهله نخست برایم سوال میشود که اگر برای مثال بوسه، -با عرض معذرت از مخاطب- ادرار، زن زیبا، سرطان و ... مواردی برای سانسور هستند، چرا در نمایش خود یعقوبی سانسور نمیشود؟ سانسور در این مرز و بوم چقدر واقعی است؟
در حالی که تصویری خشن از یک سانسورچی سنتی به تماشاگر نشان داده میشود و یعقوبی و ثمینی در مقام معترضان به این گونه آیا خود تبدیل به سانسورچی نمیشوند؟ آیا اگر قدرت سانسورچی به سانسور شونده تنفیذ شود، سانسورچی کنونی، عقاید سانسورچی سابق را سانسور نمیکند؟ به نظر جواب مثبت است، چرا که نویسنده خود تقابل دیگری از جنس تاریخ خلق میکند: قبل انقلاب/ بعد انقلاب. برادر ابراهیم به توطئه ابراهیم به جرم داشتن چند کتاب – که جرم مضحکی برای اعدام شدن است – تیرباران میشود. در این تقابل نیروی قبل انقلاب نیز در مقام یک سانسورچی ظاهر میشود که شمایل خودش را دارد؛ لیکن با جابهجایی قدرت، سانسورچی جدید کسی نیست جز همان سانسور شده سابق.
حال در این چرخه باطل چه بسا اگر یعقوبی خود در مقام سانسورچی بنشیند، عقاید ابراهیم و یونس را از دم تیغ میگذراند؛ چرا که عطف به گفته خود او هیولاخوانی نمایشی است برای طبقه متوسط، دانشجویان و روشنفکران و آن را برای قشر پفک و چیپس خور مجاز نشمردند. آیا رفتار یعقوبی با توجه به تقابل برساخته خود، مصداق بارز سانسور کردن نیست؟ بماند که من نمیدانم در کدامین سالن تهران – منهای سالن سینماهای مشهور – مردم به هنگام تماشای تئاتر چیپس میخورند. حتی حد سانسور یعقوبی زمانی فراتر میرود که اجرایش تنها مناسب سالنی در تئاتر شهر یا مولوی میداند و سوال این است که برای مثال چه ویژگی خاصی در میزانسنهای نمایش او وجود دارد که دست به ساخت تقابل سالنهای تئاترشهر/سالنهای غیرتئاتر شهر میزند؟
6. نمایش «هیولاخوانی» اجرایی است متوسط؛ با بازیهای نسبتاً خوب، نمایش فاقد هر گونه کارگردانی است و تنها با ایدههایی که میتوان با کمی سفسطه برایش دلیل آورد، بسنده شده است. شاید دلیل اصلیش پرمشغلگی یعقوبی است که در چهار ماه نخست سال بدون اجرا شبی را روز نکرده است. از سه سالن مهم تهران بهرهمند شده است و توقع اجرا در یکی از سالنهای تئاتر شهر را نیز بخشی از پروسه خود دانسته. هیولاخوانی برساختهای از دنیای نویسندهای است که خود را قربانی سیستم تقابلهای دوتاییش میبیند؛ لیکن خود در فروپاشی نظام، نظامی با دوتاییهای نو میسازد و کارگردان که به نظر خود سازنده نظامهای دوتایی است بر آن دامن زده است. تماشاگر برایش دست میزند و برای بیان جسورانهاش در اعتراض به سانسور تشویقش میکند، فارغ از اینکه در اجرا سانسور تنها ابزاری است برای سانسور شدن تماشاگر.
انتهای پیام/