«تمدن اسلامی» مبتنی بر «فرهنگ اسلامی» است و «فرهنگ اسلامی» هم مبتنی بر «علوم انسانی اسلامی»
خبرگزاری تسنیم: مدیر قطب علمی فلسفه دین اسلامی معتقد است که «تمدن اسلامی» مبتنی است بر «فرهنگ اسلامی» و خودِ این فرهنگ با «اسلامیسازی علوم انسانی» حاصل میشود، همچنین «فرهنگ اسلامی» پیوند عمیقی با «سبک زندگی اسلامی» دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجت الاسلام ابوالفضل ساجدی متولد 1340 در آران و بیدگل تحصیلات خود را از 1359 تا 1364 نزد استادانی چون حضرات آیات اشتهاردی، اعتمادی، ستوده، پایانی، طاهری گلپایگانی، صالحی مازندرانی و طاهری خرمآبادی فراگرفت. او از 1364 درس خارج فقه و اصول آیت الله العظمی وحید خراسانی، آیت الله العظمی روحانی، آیت الله العظمی شیخ جواد تبریزی و برخی علما و مراجع بزرگ دیگر را درک و تحصیل کرد.
حجتالاسلام ساجدی پس از پایان درس خارج، در 1372 به کانادا عزیمت کرده و مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته «فلسفه و کلام اسلامی» و سپس مدرک دکتریاش را در رشته «فلسفه دین» از دانشگاه مکگیل کانادا اخذ کرد. عنوان پایاننامه دوره فوقلیسانس او در دانشگاه مکگیل «پیوند عقل و وحی از نظر علامه طباطبایی با نگاهی به میزان تعارض آنها در مسئله آزادی فکری و سیاسی» بوده و عنوان پایاننامه دکتریاش در رشته فلسفه دین «نقد و تحلیل دیدگاه ویلیام آلستون در زبان دین و مقایسه با سایر رویکردهای معاصر» است.
آثار علمیِ حجتالاسلام ساجدی اعم از کتاب و مقاله، عمدتاً در موضوعات فلسفه دین و روانشناسی با رویکرد دینی است که به دو زبان فارسی و انگلیسی نگاشته شده است. او در حال حاضر، عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و مدیر «قطب علمی فلسفه دین اسلامی» است.
انقلاب اسلامی، یعنی یک انقلاب عظیم فرهنگی
*تسنیم: آقای ساجدی، مقام معظم رهبری در ضمن نامگذاری سال 93 با عنوان «اقتصاد و فرهنگ، با عزم ملی و مدیریت جهادی» به نگاه «اصیل» در برابر نگاه «تبعی» به فرهنگ اشاره کردند. یکی از وجوه نگاه تبعی به فرهنگ تلقی آن به عنوان امری حاشیهای، سرگرمی یا بازی و شوخی است! متاسفانه هر چه از دهه ابتدایی انقلاب دورتر شدیم این نوع نگاه به فرهنگ بیشتر رسوخ پیدا کرده و فاصله ما را با آموزهها و آرمانهای فرهنگی انقلاب زیاد کرده است؟ تحلیل شما از این مسئله فرهنگی چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. واقعیت امر این است که ماهیت انقلاب اسلامی ایران یک ماهیت کاملا فرهنگی است. چون اسلام به یک معنا در مقام ساختن و تحول فرهنگ جامعه است و با ساختن و تحول فرهنگ جامعه است که میتوانیم به اهداف اسلامی دست پیدا کنیم. در حقیقت اسلام مبلغ فرهنگ خاصی است و وقتی اسم انقلاب اسلامی میآید، یعنی انقلاب عظیم فرهنگی.
متاسفانه پیوند اسلام با فرهنگ از ابتدا به خوبی در جامعه ما شناخته نشد. یعنی ما تحولات سیاسی، تحولات اقتصادی و علمی و... را مورد توجه قرار دادیم، اما تحولات فرهنگی جهان و ماهیت فرهنگی انقلاب اسلامی را مورد توجه قرار ندادیم. دلیلش هم این بود که فرهنگ اسلامی که قرار بود در انقلاب اسلامی عملیاتی شود، به یک معنا به درستی تبیین نشده بود و از همان ابتدا یک نگاه علمی و دقیق به مقوله فرهنگ نداشتیم، بلکه یک نگاه سطحی به آن وجود داشت. این سطحیگری تا امروز هم ادامه پیدا کرده است.
مرزهای فرهنگ اسلامی با سایر فرهنگها را روشن نکردیم
*تسنیم: این کار را باید خبگان فکری جامعه بر دوش میکشیدند، و به قول شما پیوند فرهنگ با اسلام را تبیین میکردند، چرا چنین اتفاقی رخ نداد؟
ببینید وقتی به واژه و معنای فرهنگ توجه میکنیم، میبینیم که این یک معنا و واژه بسیار لغزنده است که معانی متعددی دارد و در فرهنگ لغت هم معناهای متعددی برای آن ارائه شده است. متاسفانه از ابتدای انقلاب، مرز فرهنگ اسلامی با سایر فرهنگها روشن نشد و همان مقداری هم که روشن شد، گویا کسانی که در راس سیاستگذاری و اجرایی کشور بودند (مسئولان کشور) به درستی راه رسیدن به فرهنگ دینی و اسلامی را نفهمیده بودند؛ یعنی به اهمیت و ضرورت فرهنگ دینی و اسلامی نرسیده بودند. البته همه اسلام را به عنوان یک دین قبول داشتند. اما توجه نداشتند که اگر این دین بخواهد اهدافش را محقق کند، مهمترین عنصر و شرط، این است که فرهنگ اسلامی تحقق پیدا کند. ما متاسفانه به این باور نرسیده بودیم. در حالی که واقعا اگر ما یک نگاه عمیق جامعهشناختی به وضعیت جوامع اسلامی امروز و همچنین به جوامع غربی داشته باشیم و روند شکلگیری و رشد تمدن فعلی غرب را ببینیم و وضعیتی که غرب، امروز به آن رسیده است را مورد توجه قرار دهیم، به اهمیت جایگاه فرهنگ پی خواهیم برد. اما کسانی که در راس کار بودند، اگر چه دلسوز اسلام بودند ولی کارشناس فرهنگ اسلامی نبودند و لذا به عمق مطلب دست نیافتند. به نظر میرسد کسانی را هم که در این زمینه برای ساختن کشور به کار گرفتند، کسانی که بتوانند تحول فرهنگی و اجتماعی ایجاد کنند، از کسانی بودند که این شناخت را از فرهنگ و اهمیت آن نداشتند و چنین شخصیتهایی همواره در حاشیه بودند.
شناخت اسلام و غرب گام اول برای رسیدن به ثبات فرهنگی
*تسنیم:درک درست و ثابت از فرهنگ برای ما چگونه به دست میآید؟
به نظر من درک صحیح از اسلام و غرب گام اول است که ما متاسفانه هنوز در آن تردید داریم و به جای ثابتی نرسیدهایم. شاهد این امر هم آن است که مثلا وقتی امروز مقام معظم رهبری از فرهنگ اسلامی سخن میگویند، تاکید میکنند که منظور من از فرهنگ معنای خاص اسلامی آن است، نه فرهنگ به معنای مصطلح جهانی یا فرهنگ غربی. معلوم ایست که حتی در بین بسیاری از مسئولان ما این درک از فرهنگ که مبتنی بر آموزههای اسلامی باشد وجود ندارد.
فرهنگ میتواند به کارهای ادبی و هنری اطلاق شود، میتواند به عنوان شناخت اقوام و رسوم و لباسها و خوراک و پوشش آنها تلقی گردد، میتواند معطوف به گسترش زبان فارسی و تاریخچه آن باشد، میتواند به برخی از سلایق مردم در غذا خوردن، لباس پوشیدن، مهمانی رفتن یا در نوع موسیقی و شعر و... لحاظ شود، کما اینکه اینها هم بخشی از فرهنگ هستند. اما آنچه را ما فرهنگ میگوئیم فراتر از اینها است.
حقیقتا آنچه را که ما عنوان فرهنگ بر آن میگذاریم، مجموعه باورها، ارزشها و هنجارهایی است که هدایتگر رفتارهای فرد و جامعه است. اگر ما فرهنگ را اینطور تعریف کردیم، و آن را به عنوان یکی از مهمترین عواملی که منشا رفتار یک فرد میشود، در نظر بگیریم - چه رفتار فردی، چه رفتار شخص در منزل و مدرسه و خانه و محلکار و اداره و نظام حکومتی و... - نمیتوانیم برای آن اهمیت و اصالت قائل نشویم. در این معنا، فرهنگ به مثابه خونی است که در رگ جامعه میچرخد و حیات آن جامعه وابسته به این جریان خون است. اگر ما اینچنین به مفهوم فرهنگ نگاه کردیم، آنگاه میتوانیم ادعا کنیم که گامی برای بهبود موقعیت موجود فرهنگی کردهایم.
تفاوت فرهنگ اسلامی با دیگر فرهنگها در «باورها» و «ارزشها»ی متناظر با آنها است
*تسنیم: با توجه به مطالبی که فرمودید، چه تفاوتی میان نگاه اسلامی ما و نگاه غیردینی غربیان وجود دارد؟
جامعهشناسان و اندیشمندان غربی هم فرهنگ را به عنوان، باورها، ارزشها و هنجارها و نمادها که رفتار فرد از آنها ناشی میشود، تعریف میکنند. اما برخی از باورها ناظر به هستها، یعنی اعتقادات هستند. اعتقادات از مقوله هستها است، یعنی مثلا خدا را قبول داریم که وجود دارد، اما ممکن است مردم یک جامعه دیگری قبول نداشته باشند که خدا وجود دارد؛ اعتقاد به خدا یا انکار خدا، میشود اعتقاد یا باور. اینها اعتقاد به یک هست است. یا مثلا اینکه ما در این کره خاک خلیفه الله هستیم، مخلوق خدا هستیم و در مسیر او حرکت میکنیم یا نه یک موجودی هستیم که ارتباطی با خالق نداریم و خالق هم با ما ارتباط ندارد و... همه اعتقاداتی است که به بحثهای وجودی مربوط میشود. بنابراین وجود خدا و وابستگی ما به خدا یا عدم وابستگی به او نوع باور و اعتقاد ما به انسان و خدا و عقل و... را تشکیل میدهد. همه این باورها میشوند مجموعه باورهای ما!
اما ارزشها، بایدها و نبایدهای کلیای هستند که از دل این باورها بیرون میآیند. مثلا اگر گفتیم که خدا هست، ارزش متناظر با آن، میشود «خدامحوری» یا «خداگرایی». اگر گفتیم به معنویت و روحانیت باور و اعتقاد داریم، ارزش متناظر با آن میشود «عدم وابستگی به ماده و مادیگرایی». یعنی به تبع هر یک از باورهای ما یک ارزش زاده میشود و نظامهای ارزشی شکل میگیرد.
در پاسخ سوال شما باید بگویم که تفاوت فرهنگ اسلامی با دیگر فرهنگها در همین «باورها» و «ارزشها»ی متناظر با آنها است.
بعد هم در مرحله سوم هنجارها هم مجموعه باید و نبایدها است، از دل همین باورها و ارزشها بیرون میآید. یعنی هر چه که ما را به سمت خدامحوری نزدیک میکند تا به سمت آن باور و ارزش متناظرش حرکت کنیم، میشود هنجارها. هر چیزی که ما را به خدا و خداباوری بکشاند، میشود هنجار.
بدینترتیب فرهنگ جامعه در صورتی فرهنگ دینی و اسلامی است که باور و ارزش کلی و ارزش جزئی(هنجار)ها همه در خط خداوند و آموزههای اسلام باشد. در حالی که ما چنین چیزی را در جامعه خودمان نمیبینیم و چنین روندیا را اصلا در جامعه خودمان نمیبینیم و اساسا چنین نگاهی به فرهنگ اصلا در بین ما وجود ندارد.
برای رشد فرهنگی کار بنیادی و زیربنایی صورت نمیگیرد
*تسنیم:وقتی چنین نگاهی به فرهنگ وجود نداشته باشد، کارهای فرهنگی ما به اموری سطحی فروکاسته میشوند و کمتر کار جدی در حوزه فرهنگ و حتی هنر شکل میگیرد. نظر شما در این باره چیست؟
اگر این نگاه اصیل به فرهنگ وجود نداشته باشد، کارهای بنیادی و زیربنایی صورت نمیگیرد. مثلا میخواهیم کار فرهنگی انجام دهیم، میگوییم چند چهره فرهنگی دعوت کنید و مراسم بگیرید. یا اگر میخواهیم کار فرهنگی بینالمللی انجام دهیم، میرویم چند توریست دعوت میکنیم تا بیایند ایران و با فرهنگ ما آشنا شوند؛ و وقتی آمدند برای اینکه به آنها احترام بگذاریم و بگوییم بافرهنگ هستیم، هتلهایی به آنها اختصاص داده میشود که مثلا کاملا راحت باشند و اگر خواستند روابط نامشروعی داشته باشند، و یا خواستند شراب استفاده کنند در اختیارشان باشد و احساس راحتی کنند!
یعنی کار فرهنگی ما به دعوت چند توریست خارجی تقلیل پیدا میکند، آن هم نه با یک شیوه درست اخلاقی و دینی! یا مثلا میگویند بیاییم برای رشد فرهنگی هنر را گسترش دهیم ولی فقط بعد خاصی از هنر را گسترش میدهیم که بیشتر به کلیت فرهنگ دینی ما آسیب میزند. من به همین دلایل معتقدم که مشکل عمده ما تلقی غلط از فرهنگ است و ما باید مرز فرهنگ اسلامی و فرهنگ غیراسلامی را تفکیک کنیم. متاسفانه بعد از گذشت این همه سال هنوز این کار به درستی صورت نگرفته است.
اما باید توجه داشته باشیم که از سوی دیگر فرهنگ در برخی موارد کاملا سلیقهای است. برخی کارها فرعی و برخی امور اصیل و ثابت هستند. ما باید بتوانیم بین امور سلیقهای و تغییرپذیر و امور اصیل و ثابت تفکیک قائل شویم و متاسفانه چنین چیزی هم در کشور ما کمتر صورت گرفته است. اگر واقعا کشور ما در سال جاری که سال فرهنگ نامگذاری شده بخواهد در خصوص ارتقاء فرهنگی کاری از پیش ببرد به نظر من باید حرکتاش به سمت حاکمیت ارزشها و سبک زندگی دینی در خانوادهها و محیط اجتماعی باشد. اینها به نظر من باید به عنوان امور ثابتو اصیل مدنظر باشند. اما متاسفانه این نگاه به فرهنگ در کشور ما وجود ندارد! در گذشته هم چنین نگاههایی کم بوده و در حال حاضر هم مورد توجه نیست و به این ترتیب کل فرهنگ به یک سری از امور سلیقهای و دلبخواهی تقلیل پیدا میکند که نمونههایی از آن را عرض کردم. در همین راستا فرض کنید که در خصوص انتخاب انواع لباسها در حوزه تولید و عرضه و صادرات و واردات و... یا دکورها و معماریها و... کل مباحث فرهنگی به امور سلیقهای محدود میشود و تقلیل پیدا میکند.
پیوند «اسلامیسازی علوم انسانی» با «اسلامیسازی فرهنگ»
*تسنیم: به نظر میرسد که حرکت به سمت اسلامیسازی فرهنگ، یا فرهنگ ارزشمدارانه الزاماتی وجو.د دارد، یعنی باید پیشفرضهایی را در ذهن افراد جامعه صورتبندی کرد، تا حرکت فرهنگی به شیوههای تحمیلی و شعارزده و دستوری پیش نرود و اگر اینگونه هم پیش برود بعید است به نتیجه مطلوب برسد. چون فرهنگ امری عمومی و مردمی است، در نهایت مردم هستند که فضای فرهنگی یا روند فرهنگ را تعیین میکنند، نه عده خاصی در یک جامعه؛ به نظر شما این پیشفرضها و شرایط پیشینی چه چیزهایی میتواند باشد؟
به نظر من پیوند عمیقی وجود دارد بین اسلامیسازی علوم انسانی و اسلامی سازی فرهنگ. اگر ما میخواهیم فرهنگ جامعه ما اسلامی شود، ابتدا باید علوم انسانی ما اسلامی شود. تا زمانی که علوم انسانی ما اسلامی نشده و ما نظریهپردازی کافی در این زمینه نکردیم و آن نظریاتی را هم که به دست آوردیم کاربردی نکردیم، نمیتوانیم به سمت اسلامی شدن فرهنگ حرکت کنیم و حرکت هم نخواهیم کرد.
یعنی فرهنگ اسلامی در حالی شکل میگیرد که مثلا آن علم روانشناسی که در تبلیغات ما به کار گرفته میشود، یا در تربیت بچههای ما در مدارس کاربرد دارد و در دانشگاهها آموخته میشود، یک روانشناسی مبتنی بر اسلام باشد. یا آن جامعه شناسیای که در بطن جامعه ما به کار گرفته میشود و در راه تحلیل آموزهها و مولفههای مدیریت جامعه حرکت میکند، اگر مبتنی بر جامعهشناسی اسلامی باشد میتواند ما را کمک کند برای رسیدن به فرهنگ اسلامی.
پیوند عمیق «فرهنگ اسلامی» با «تمدن اسلامی»
همچنین پیوند عمیقی بین فرهنگ اسلامی و تمدن اسلامی وجود دارد. یعنی «تمدن اسلامی» مبتنی بر «فرهنگ اسلامی» است و «فرهنگ اسلامی» هم در بعد نظری و هم در بعد عملی مبتنی بر «علوم انسانی اسلامی» است. یعنی بعد از مرحله نظر و شناخت، باید علوم انسانی اسلامی بر کشور حاکم شود. علومی که بخشهایی از آنها مدیریت جامعه را در دست دارند، باید مبتنی بر دادههای اسلامی باشد.
بنابراین اولین گامی که باید صورت بگیرد، اصلاح نگاه ما به مقوله فرهنگ و دومین گام تئوریپردازی شایسته در علوم انسانی است. گام سوم هم به کارگیری محصولات علوم انسانی اسلامی در جامعه و نهادهایی مانند خانواده، تعلیم و تربیت، مدرسه، سیاست، حکومت، روابط خارجی و ... است. بنابراین معتقدم که بدون پشتوانههای کافی تئوریک، ما نمیتوانیم در این مسیر حرکت کنیم و فرهنگ را به رشد و شکوفایی برسانیم.
پیوند فرهنگ با سبک زندگی اسلامی
*تسنیم: اگر این پیشفرض فکری فراهم شود، یعنی به علوم انسانی اسلامی دست بیابیم و فرهنگ اسلامی را رقم بزنیم، چه نتایج عملیای برای ما خواهد داشت؟ نتیجه فرهنگ اسلامی چیست که مثلا در فرهنگ غیراسلامی وجود ندارد؟!
ما در راستای همین پیوندهایی که ذکر کردیم میتوانیم بگوییم که پیوند عمیقی هم وجود دارد بین «فرهنگ اسلامی» با «سبک زندگی اسلامی». اگر فرهنگ ما اسلامی باشد، سبک زندگی ما اسلامی خواهد بود و برعکس اگر فرهنگ ما اسلامی نباشد در زمینه سبک زندگی ضربهپذیری ما در برابر دشمن بسیار زیاد خواهد بود. یعنی در جنگ نرم و تهاجم فرهنگی و به طور کلی در برابر افزارهایی که غرب برای تضعیف اسلام و جامعه اسلامی به کار میگیرد ضربه خواهیم خورد.
نکتهای که در اینجا خیلی مهم است، آن است که باید این اضلاع در شکلگیری فرهنگ اسلامی به درستی ترسیم و عملیاتی شود. اگر بخواهیم چنین نتایجی صورت بگیرد، قطعا اهتمام نهادهای مختلف از وزارت فرهنگ و ارشاد، آموزش و پرورش، وزارت علم و آموزش عالی، شورای عالی فرهنگ اسلامی، وزارت کشور و... لازم و ضروری است، به طوری که همه این نهادها در ضمن اضلاع فرهنگ گرد هم بیایند و هم به این اضلاع و کارکردشان معتقد باشند، هم به صورتبندی و شکل گرفتن آنها پایبند بوده و طرحهای اجرایی را به دست گیرند و الا در نشستها و کمیسیونها و همایشها و... حرفهایی زده میشود ولی مورد غفلت و فراموشی قرار میگیرد و عملیاتی نمیشود.
«رخنههای فرهنگی» همان ضعفهای ما است که به تحقق اهداف دشمن کمک میکند
*تسنیم: مقام معظم رهبری در سخنرانی ابتدای سالشان به مفهوم «رخنه فرهنگی» اشاره کردند. تصور من از این رخنه این است که احتمالا گاهی رخنهها ناظر به «غفلت» هستند و غفلتهای فرهنگی را شامل میشوند و گاهی هم ناظر به انحرافات فرهنگی هستند. تبیین شما از رخنههای فرهنگی چیست؟
میتوان به برداشت شما معتقد بود اما برداشتی که من از رخنه فرهنگی دارم این است که میگویم ما اهداف اسلامی را در مسیر خودمان داریم. امروزه هم مهمترین عاملی که میتواند جامعه ما را تهدید کند و میکند عامل فرهنگ است و دشمن در این حوزه خیلی هم پیش آمده! سوال من این است که چطور میشود که شمن به راحتی در ساختار فرهنگی ما و در خانوادهها، در دلها و قلبها و ذهنها و بعد رفتارهای ما نفوذ میکند؟! اندیشیدن به این سوال مقوله رخنه فرهنگی را روشن میکند.
رخنه فرهنگی یعنی ضعفهایی که در ما وجود دارد و منشا تحقق اهداف دشمن میشود؛ این ضعفها را در نقاط مختلف مدیریتی کشور و مردمی میتوانیم شاهد باشیم. میبینیم که با توجه به هجمه بزرگ فرهنگی در نبرد غرب با اسلام، غرب همواره تلاش میکند تا جذابیتهایی ایجاد کند، نفوذ کند و دلهای را به سمت خود جلب کند. یعنی دلها را به جایی سوق دهد که خود میخواهد و بچههای ما را وابسته و پابند به خود کند و از این طریق آنها را در مسیری که خود میخواهد راهبر شود. مثلا به جای اینکه بچههای ما امام عصر(عج) خود را دوست داشته باشند و سعی کنند خود را به ایشان نزدیک کنند، میآیند یک بازیگر خارجی را محبوب خود قرار میدهد و به سمتی حرکت میکنند تا بتوانند هر چه بیشتر شبیه او شوند.
نفوذ ماهوارهها در خانوادههای ما سبب شده که ما به این نتیجه برسیم که اگر بچههای ما و نسل ما تربیت صحیح اسلامینداشته باشند، دیگر هیچ تضمینی برای حرکت در مسیر اسلام وجود ندارد. شما ببینید که زمانی بود که واقعا میتوانستیم بچه را کنترل کنیم و او را از بعضی آسیبها و رخنههای نفوذ بیگانه و شیاطین جن و انس حفظ کنیم، ولی امروزه بسیاری از این راههای حفاظت بر ما بسته شده است! تنها اگر فرزندان ما تربیت شده فرهنگ اسلامی باشند قدرت حفظ خود را خواهند داشت، ولی اگر در فرهنگ اسلامی تربیت نشود مقهور این فضاها خواهند شد.
بنابراین امروز آسیبپذیری ما کم نیست؛ اگر بخواهیم خود را تقویت کنیم باید تربیت را از خانوادهها شروع کنیم. و رسانه به گونهای تبیین کند که مردم و والدین همانقدر که لباس بچههایشان برایشان مهم است فکر و اندیشه و اعتقاد و گرایشاتشان هم برایشان مهم باشد و ضعف و فساد فرهنگ را درک کنند. دشمن هم از همینجا شروع کرد، آنها فهمیدند که باید از خانوادهها و از خیابانها شروع کند و حجاب و ارزشهای دینی را مورد هجمه قار بدهد. از طریق رسانهها و ماهواره و ... دیدگاه خرافی به دین را ترویج دهد تا در اعتقاد جوانان تزلزل ایجاد شود.
*تسنیم: با وجود این رخنهها، راه مقابله یا ایستادگی در برابر هجمههای فرهنگی چیست؟
شاید بهترین کار این باشد که نسل جدیدی را که دارند روی کار میآیند با آموزشها و تربیتها و هدایتهای لازم کمک کنیم که خانوادهها اسلامی شوند و فرهنگ اسلامی را از کودکی ببیند و عمل کنند و وقتی اینگونه تربیت شوند، دیگر در بحرانها و چالشهایی که بیگانه ایجاد میکند، دچار لغزش و تزلزل نمیشوند. برای انجام چنین کاری هم یک اتفاق نظر جمعی بین مسئولان و کارشناسان لازم است تا به نتیجه برسد. کارشناسان و مسئولانی که هم اعتقاد داشته باشند هم به اعتقاداتشان پایبند باشند.
مثلا میبینیم که در حال حاضر درباره استفاده یا آزاد بودن ماهواره اختلاف نظر وجود دارد، برخی معتقدند باید فضا باز باشد و استفاده کنیم و گسترش اینها را نوعی ارزش تلقی میکنند، در حالی ما باید ببینیم اینها چقدر به صلاح است؟ آسیب آنها بیشتر است یا سود آنها؟! باید جامعه مان را واکسینه کنیم و راه این واکسیناسیون «تربیت» است. برای تربیت هم نمیتوانیم راه هجوم همه میکروبها را بهیکباره باز کنیم و بگوئیم همه آزادند بایند! این مثال را زدم تا بگویم که باید بین دولتمردان ما یک توافق نظری وجود داشته باشد، تا گامهای لازم آن برداشته شود.
انتهای پیام/