تئاتر ندیدن نماینده مجلس من، «درد» است/از ناآگاهیها رنج میبریم
خبرگزاری تسنیم: کارگردان نمایش «سقراط» گفت: تئاتر ما یک سری صحبت است که اسمش را توضیح صحنه میگذارم که از دهان آدمها برای رسیدن به یک اکت بیان میشود، به یک نفر توهین میکنم تا او به من توهین کند، بعد من به او چاقویی میزنم و اعدام میشوم.
حمیدرضا نعیمی، نمایشنامهنویس، کارگردان و بازیگر برجسته تئاتر است که همواره فعالیت مستمر و تاثیرگذارش توانسته جایگاه او را به خوبی تثبیت کند. نعیمی سال گذشته پیش از سیودومین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر و مدتی پس از آن نمایش «سقراط» را روی صحنه برد و در تیرماه ماه امسال نیز نمایش «فاوست» را در تالار وحدت اجرا کرد، دو نمایشی که مخاطبان بسیاری را به تئاتر کشاند.
با حمیدرضا نعیمی به بهانه نمایش « فاوست» به گفتوگو نشستیم تا هم صحبتی در رابطه با اجرای دو نمایش «سقراط» و «فاوست» داشته باشیم و هم به وضعیت امروز تئاتر کشور بپردازیم. او دراین گفتگو خیلی جدی حرف میزد. او در بخش اول گفتوگوی خود(اینجا) گلههای بسیار پررنگی به جریانی داشت که این روزها در تئاتر کشور رفت و آمد خاصی پیدا کردهاند. او میگفت من امروز بی پردهترین حرفهایم را دارم میزنم. به نسل های مختلف تئاتری در کشور پرداخت و نظریات صریحی درباره آن ها بیان کرد. گفتوگوی زیر بخش دوم از نشست حمیدرضا نعیمی با خبرنگاران فرهنگی خبرگزاری تسنیم که بیشتر به جزئیات دو نمایش «سقراط» و «فاوست» پرداخته است:
تسنیم: مبنای انتخاب «سقراط» چه بود؟
جامعه من الان در فاجعهبارترین و مصیبتبارترین بزنگاه تاریخی قرار دارد. جامعهای که به تاریخ خودش هیچ احترامی نمیگذارد و نسبت به آن ناآگاه است. تماشاگری که به خودش فکر نمیکند و به ارزشهای وجودی خودش، تماشاگری که دروغ میگوید و با دروغ به دنیا میآید، بزرگ میشود و با دروغ میمیرد. تماشاگری که با بهانهای مثل تحریمها، کشور ما را از پا درآورده، من نسبت به فردا و آینده خودم و بچهام ناامیدم؛ پس لذا باید سخت کار کنم و پول دربیاورم. مهم نیست در شاهنامه چه نوشته شده، حافظ چه گفته، بوستان و گلستان یعنی چه، مثنوی معنوی را چه کسی نوشته؟ در آن مقطع بود که باید سقراط را مینوشتم تا به مخاطبم بگویم در هر لحظه حتی اگر یک روسپی در این جامعه وجود دارد باید خودش را بشناسد همانند یک عالم دینی، عالم سیاسی، یک دانشجو، مردم عادی. سقراط به هر که رسید گفت خودت را بشناس. به همه چیز شک کن، سوال کن، من فقط کارم سوال کردن است، تو هم سوال کن؛ چون سوال موجب شک میشود. مهم نیست به یقین برسیم، مهم این است که شک کنیم. اگر شک نکنیم به یقین نمیرسیم. همین جاست که لازم میبینم سقراط را برای مردم بنویسم. بنویسم و بگویم مراقب باشید، مراقب باشید، مراقب باشید. فاجعه از هر جایی سر بزند فاجعه است، این نیست که فاجعه در زمان پیش از انقلاب یک جور تعریف میشود و بعد از انقلاب جور دیگر. برای همین سقراط با یک جمله تمام میشود: سقراط خندهداره! استبداد تو رو فقط از حرف زدن منع کرد؛ در حالی که دموکراسی تو رو کشت. یعنی چی؟ فرقی نمیکند اسم حکومت چیست. باید مراقب باشیم فاجعه رخ ندهد و اینجاست که سقراط به دل مخاطب مینشیند و 54000 نفر به دیدنش آمدند.
تسنیم: ضرورت نگارش و اجرای «فاوست» چیست؟
اگر اکنون احساس کردم بعد از سقراط، فاوست را با رویکردی دیگر به روی صحنه برم؛ اولین سوالم این است که چرا فاوست؟ بعد میبینم که فاوست در ادامه سقراط است. سقراط میگوید خودت را بشناس، در همه حال خودت را بشناس. فاوست میگوید عافیتطلب نباش که اکنون بلای جان ما ایرانیان است. من اگر از این گرداب و نابسامانی خودم را بیرون بکشم برنده هستم. مهم نیست همسایه من نابود میشود، مهم نیست هموطن من نابود میشود. جنگهای حزبی ما برای چیست؟ یکی راست است و یکی چپ؛ برای چیست؟ چرا هیچ کس به وحدت ملی فکر نمیکند؟ چرا هیچ کس به رسیدن به هدف اصلی فکر نمیکند؟ فقط به خاطر عافیتطلبی. حزب من باید حتماً امروز و در این تاریخ سکان دولت را بدست بگیرد؛ نه حزب ما باید در مجلس باشد. حالا اگر حزب ما وارد مجلس شد چکار کنیم که مانع عملکرد کسی که حاکم بر دولت است شویم یا بلعکس.
آنقدر به عافیتطلبی فکر میکنیم که همان اخلاق مسئولان به مردمان من هم سرایت کرده است و مردمان من کسانی هستند که وقتی نگاهشان میکنم میگوید برایم مهم نیست. شنیدید میگویند هر کس که آمد مهم نیست ما پالانش میشویم؟ یکی از زشتترین ضربالمثلهای موجود در جامعه ماست. این در جامعه من اخلاق را از بین میبرد، مناسبات را از بین میبرد، زیباییهای خانوادگی، رسم و رسومات و فرهنگ ما را از بین میبرد. روابط شیرین همسایگی و دوستی و برابری را از بین میبرد. اعتماد را از بین میبرد؛ چون دیگر کسی به کس دیگری اعتماد ندارد. هر کسی به فکر خودش هست و فاوست من آدمی است که در ابتدا میخواهد خودکشی کند. شیطان بر او ظاهر میشود و میگوید به تو فرصتی میدهم تا هر چه بخواهی داشته باشی ولی در انتها روحت از آن من شود. در این لحظه فاوست که پیش از این میان جمع بوده، به شدت از این جمع به سبب حب دنیا نفرت دارد.
ما جملهای در اسلام داریم که علم، ما را مغرور نکند، ثروت ما را مغرور نکند، یک پست سیاسی – اجتماعی ما را مغرور نکند. فاوست از آن دسته افرادی است که از جامعه بریده و حالا به خودش فکر میکند. قبول میکند و در قبال روحش از شیطان همه چیز میخواهد. در این راستا عاشق زنی به نام مارگریت میشود. اما عشقش کشته میشود. حالا سوال میپرسد چرا این زن را کشتند؟ چرا، فقط به جرم اینکه عاشق بود؟ بنابراین بدون اینکه بخواهد مثل فاوست گوته به سمت فردگرایی برود، یعنی به دل تاریخ بازگردد تا دوباره همان لذتها را کسب کند، فاوست من در مقابل فاوست گوته قرار میگیرد. فاوست دیگری آغاز میشود که میگوید حالا باید به داد مارگریتهای دیگر برسم که ممکن است به جرم عاشقی گردنش به گیوتین سپرده شود.
تئاتر اساساً هنر اشرافی است
تسنیم: در نگارش «فاوست» از چه منابعی بهره بردید؟
من اثر لوکاچ را خواندم که شما خیلی بدان علاقهمندید. اثر مارشال برمن را خواندم. نقدی در یک مجله را خواندم؛ فاوست جزء دشوارترین درامهای تاریخ دنیاست برای اجرا و اساساً بخش دومش ارزش دراماتیک ندارد و برای اجرا نگارش نشده است. برای همین است که برای این بخش اجرای موزیکال و اپرا ساخته میشود، جز سه صحنه مانده به پایان، جایی که فاوست شروع به شهرسازی و سدسازی میکند و در نهایت فاوست آمرزیده میشود که از نظر اخلاقی ارزش بالایی در دیدگاه گوته دارد. من اول از همه میخواستم فاوست را روی صحنه ببرم. من همیشه گفتهام که تئاتر هنر گرانی است که در این هنر سرمایه خیلی زیادی لازم است و با روح و جان و جسم یک تیم باید ساعتها و روزها کار کرد. از آن انرژی گرفت و انرژی گذاشت تا اثری روی صحنه رود. تئاتر اساساً هنر اشرافی است. خیلی احمقانه است که عدهای میگویند کاری بکنیم تا همه مردم بیایند تئاتر. آخر چطوری بیایند؟ چطوری همه مردم میتوانند تئاتر ببینند؟ خیلیها از من ایراد خواهند گرفت که تفکرات بورژوازی دارم، بگذار بگویند. آنها حتماً برای خودشان دلایلی دارند. تئاتر یک هنری است که برای دیدنش لباس خوبی بپوشی و آن تئاتر به تو احترام بگذارد. چرا من تئاترهای آقای رفیعی را میپسندم؟ به خاطر اینکه وقتی وارد چنین تئاتری میشوی به تو احترام میگذارد، بهترین طراحی صحنه و لباس، بهترین نور، بهترین میزانسنها و بازیها را میبینی، بهترین انتخاب متن را میبینی. برای همین شما هم باید بهترین لباستان را ببینید و در تاریکی و سکوت از نمایش لذت ببرید.
از تئاتر گدا بدم میآید
من از تئاتر گدا بدم میآید. من از تئاتری که بوی بد میدهد و زیر صندلیهایش بوی گربه مرده میدهد بدم میآید. در تئاتر شهر زیر صندلیها بوی گربه مرده میآمد میگفتیم آقا این بوی لاشه گربه است. میگفتند 20 تا شمع بیاورید، میگفتیم چرا؟ میگفتند راهکارش همین است. یک ساعت قبل از ورود تماشاگران جای جای سالن شمع روشن کردند. میگفتند شمع بوی جسد را جذب میکند. یعنی ما داریم در کثافت تئاتر کار میکنیم. من از این تئاتر بیزارم. من از تئاتر یک میز و صندلی، تئاترهای بدون خلاقیت و رنگ بیزارم. من از تئاتری که در آن نقاشی رخ نمیدهد بیزارم. من به این فکر میکردم که ابتدا باید تئاتری به این زیبایی روی صحنه بیاید. پس اگر من فرصت یک تئاتر کار کردن در سال دارم باید بهترین نمایشنامه و بهترین کار روی صحنه بیاید. بهترین کارها متعلق به کیست؟ شکسپیر. میدانید مقام اول نمایشنامهنویسی متعلق به شکسپیر است و مقام دوم متعلق به ایبسن. بر چه معیاری؟ بر یک معیار. کدام درامنویسان در طول سال بیشترین اجراها در سرتاسر جهان را دارند؟ مقام اول شکسپیر بوده و مقام دوم ایبسن. پس چرا باید تئاتر ما از نمایشنامههای شکسپیر خالی باشد؟ اگر وزیر ارشاد قبلی شکسپیر دوست ندارند از بیسوادی آنها است. باید خودشان را درمان کنند. معتقد بودند ما به شکسپیر نیاز نداریم، هنوز بلد نیست شکسپیر را درست تلفظ کند. تنها شنیده شکسپیر انگلیسی است، خب ما که تازگیها با انگلیس روابط تیرهای داریم پس چه بهتر که در مملکت ما شکسپیر اجرا نشود.
یک بار هم یک رییس ارشاد در شهر ما پرسیده بود این نمایشی که میخواهید اجرا کنید چیست؟ گفته بودند اسمش نمایش خرس است، گفته بود نوشته کیست؟ گفته بود نوشته چخوف. گفته بود کجایی است؟ گفته بودند روسی است. گفته بود ما نمیگذاریم آثار کمونیستی در این مملکت اجرا شود. گفتند چخوف قبل از دوران کمونیست از دنیا رفته است، سال 1904. چون چخوف روسی هست کمونیست هم هست. مملکت ما از ناآگاهیها رنج میبرد. آنان فکر میکنند کار خیر انجام میدهند؛ ولی از سر ناآگاهی است که چنین حرفی میزنند. اگر آقای وزیر شکسپیر بخواند میفهمد شکسپیر خدامدارترین و اخلاقمدارترین نویسنده جهان است. هیچ اثری از شکسپیر وجود ندارد که در نهایت به نفع اخلاق و عدالت به پایان نرسد. طرف اینها را نمیخواند بعد هم میگوید شکسپیر اجرا نشود.
تئاتر ندیدن نماینده مجلس من، درد است
تسنیم: روند دراماتورژی «فاوست» چگونه بود؟
من وقتی فاوست را خواندم همیشه به خودم میگفتم میشود یک روز این تئاتر در کشور ما اجرا شود. آثار دوران یونان باستان، کلاسیک، نئوکلاسیک و دوران رومانتیسیم، جریان طغیانی که در ادبیات اتفاق میافتد، دوران آلمان که شیلر و گوته از آن میآیند و این آثار بزرگ نگاشته میشوند، این آثار برای امروزه روز باید دراماتورژی شوند. یعنی باید راهکاری پیدا کرد تا این آثار به اجرا درآیند؛ در کشوری زندگی میکنم که برای تئاتر میلیارد میلیارد خرج میکنند. شما در نظر بگیرید بعد از انقلاب چند تا تئاتر شهر ساختیم؟ دویست تا. چند تا تالار وحدت ساختیم؟ پانصد تا. این همه زحمت برای تئاتر کشیده شده است. واقعاً به این فکر نمیکنند اگر یک روز تالار وحدت خراب شود، تمام این سمینارهای خودشان را کجا برگزار میکنند؟ تئاترشهر خراب شود باید بروم فرهنگسرای ابن سینا فاوست اجرا کنم. عمق صحنه سه متر، عرض چهار متر. کفش هم پارکت هست چیزی نباید وصل کرد. باید این دردها را گفت. باید مسئولان ما بیدار شوند. باید بفهمند، وقتی جلو میآیند و با تئاتر حرف میزنند، آنان سکوت کنند، بشنوند، ببینند.
تئاتر ندیدن نماینده مجلس من، درد است. آقای هرندی از نمایندگان مجلس با خانوادهاش سقراط را دیدند و از من تشکر کردند و گفتند چقدر نمایش شما بیدار کننده بود. آقای زم پس از دیدن نمایش سقراط از من خواست نمایشنامه را به وی بدهم تا شبها تورقی بزند و دیالوگهایش را بخواند. روحانی دیگری آمد و مرا بوسید، دانشجو هم کار مرا میبیند، قشرهای دیگر هم، چرا؟ پس تئاتر میتواند مهم باشد و مهم هست که همه را جواب دهد. پس چرا کاری برایش نمیکنند؟ نمیدانم. به هر حال چیزی که وجود دارد اولین بار به این فکر کردم که راهکاری بیابم تا نمایش فاوست در ایران اجرا شود. این کار باید اول در نمایشنامه رخ میداد. یک اینکه من باید با شرایط نگاه رومانتیسیسم خاص گوته به روابط میان انسانها علاقهای نداشتم، بزنگاههای فاوست، بزنگاههای خاص نگاه دینی – مسیحی خود گوته است، من همه اینها را برای خود لازم نمیدیدم. من یک بزنگاه دارم، بزنگاهی که در نمایش گوته وجود دارد این است که فاوست میخواهد خودکشی کند، آواز فرشتگان او را از خودکشی باز میدارد. این بزنگاه میرود کنار تا بزنگاه بعدی. من برای اینکه فرصت را از دست ندهم، یک بزنگاه را انتخاب میکنم. فاوست قصد خودکشی دارد، شیطان وارد میشود و در این لحظه یک پیشنهاد شگفتانگیز میدهد. پس من هم دراماتیک عمل کردم. با دقت مراقبم چیزی خراب نشود. در اثر گوته کاراکتری مثل مارگریت دختری دوازده ساله و باکره است که مردی را تجربه نکرده است.
برای من ارتباط یک دختربچه که خودش را وقف کلیسا کرده خیلی دلچسب نیست. او عشق را نمیشناسد. من میخواهم به عشق تعالی ببخشم، پس عشق من دختری است که زمانی روسپی بوده، دست از گناه کشیده، حالا خودش را وقف کلیسا کرده و میگوید من مردها را در جهنم جسمم احساس کردم، فاوست کاری کن تا این جهنم که در ذهن من هست نابود شود. این جمله، جملهای درست است که نوشتم. پس مساله این است که مردها از صافی جسم این زن گذشتهاند ولی هیچ یک عاشق نبودهاند، آنها مشتریاش بودند؛ اما یک مرد میآید که عاشقش میشود تا وقتی به عشق واقعی سلام بدهد، پاسخ دهد، جهل و نادانی یک جامعه، جامعهای که یک روسپی را هنوز روسپی میخواهد، جامعهای که حتی حاضر نیست برای یک روسپی بخشش در نظر بگیرد، بیرحمانه او را به گیوتین میسپارد.
اقتباس سختتر از نوشتن نمایشنامه اورجینال است
اگر در نمایشنامه گوته دقت کنید، کاراکتر سرباز به هیچ وجه دلچسب و دلانگیز نیست، کاراکتری است که فقط برای یک بزنگاه آمده است. یک نقطه عطف در نمایشنامه. نقطه عطف مهمی هم هست که یادآور ویتسک هم میشود. آن لحظه که بیاید و با فاوست درگیر و کشته شود. من از آن یک کاراکتر ناب نمایشی ساختم. آدمی که یک لحظه وارد میشود و شروع میکند به حرف زدن و حرف زدنش، حرف زدن است. دیالوگهایش، دیالوگهای بسیاری خوبی هستند. صحبت میکند و بعد در نهایت وقتی کشته میشود، من به او احترام میگذارم. برای او هم ارزش قائل میشوم، کاری میکنم که با حرمت از صحنه بیرون برده شود؛ نه اینکه بگوییم اَه یک آدم خشک مغز، او هم نگاه خاص خود را دارد. میگوید من حق تعیین و تکلیف دارم، منی که دارم جانم را میدهم در لب مرز تا تو با خواهر من همخوابه بشی؟ بحث سر این است که آقای فاوست تو کی هستی؟ کی هستی که به خودت اجازه میدی هر کاری انجام دهی؟ یک نفر با نگاه دیگری آمده و وقتی حرف میزند میبینید دارای ادبیات است، دارای نگاه است و وقتی هم کشته میشود میگویی آخی، ای کاش کشته نمیشد؛ ولی با حرمت هم از صحنه خارج میشود.
من سعی کردم حق کاراکترهایم را ادا کنم. آقای قطب الدین صادقی یک روز جمله قشنگی گفتند که کسی که اقتباس میکند کارش از هر کسی که نمایشنامه اورجینال مینویسد سختتر است. چون مبنای قضاوت وجود دارد، اصل اثر، پس باید اثری بنویسی که از اصل بالاتر باشد یا در حد آن اثر باشد. من موفق نشدم از حد گوته بالاتر بروم؛ اما سعی کردم ارزشهای متن گوته را نابود نکنم. کاری کنم بگویند چقدر این داستان جذاب بود. برای همین خیلی از منتقدان گفتند با این نمایش به راحتی میشد فاوست را فهمید. این نمایشنامه باعث شد تماشاگر با فاوست ارتباط برقرار کند؛ چون در واقع فاوست نمایش دشواری است. یک سوال: ما چرا یک نمایشنامه را اجرا میکنیم؟ برای اینکه حرف دارد؟ برای اینکه اندیشه دارد؟ برای اینکه میخواهیم با مخاطب ارتباط برقرار کنیم؟ برای اینکه حرف ما در این نمایشنامه است؟ برای اینکه دوستش دارم؟ همه اینها جز مراحل اولیه است. پاسخ این سوال ابتدا این است که نمایشنامه بدین دلیل اجرا میشود که دارای یک اشکال است. آن اشکال در اجرا حل میشود. اشکال چیست؟ همه نمایشنامه خواندن را دوست ندارند؛ ولی همه نمایش دیدن را دوست دارند. یعنی شما اگر فاوست را به اعضای خانواده بدهید تا بخوانند هیچ وقت حاضر نیستند فاوست را تا آخر بخوانند. من راهکارهایی برای اجرای فاوست پیدا میکنم. سعی میکنم کاراکترها و صحنههای اضافی حذف شوند. بنابر نگاه خودم به ادبیات، آدمها، جامعه، سلیقه خودم، باورپذیری و همانندسازی میان مخاطب و اصل اثری که من اجرا میکنم، باید روی کاراکترها کار کنم. سختترین مرحله نیز بخش دوم بود.
در درامنویسی وارد کردن شخصیت خیلی راحت است
تسنیم: برخی شخصیتها و صحنههای نمایش شما نسبت به متن گوته برجستهتر میشوند و داستانکهای خارج از نمایشنامه وارد اثر شما شده است. مولفه شما برای چنین تغییراتی چیست؟
کار ما اساساً این است که کاراکتری روی صحنه ببریم که تاثیرگذار باشد. یعنی در درامنویسی وارد کردن شخصیت خیلی راحت است؛ اما خارج کردن یک شخصیت به اندازه بمب اتم در هیروشیما مهیب است. یعنی وقتی واردش میکنید عزای این را دارید که چطور خارجش کنید. پس اگر من کاراکتری را وارد میکنم میخواهم بدانم به هنگام خروج چه اتفاقی میافتد. واقعاً از خودش چه اثری به جا میگذارد. من بخشهای عظیمی از نمایشنامه را حذف کردم. از زمانی که فاوست گوته شروع میشود تا زمانی که با شیطان قرارداد بسته میشود، فصل بسیار طولانی میگذرد و ما باید ظرفیت تئاترمان را در نظر بگیریم. ظرفیت نمایشنامه این است که بیشترین اطلاعات را در مقدمه بدهم که بعدش اطلاعاتی ندهم. یعنی مقدمه من باید در ظرف یک ساعت، ده دقیقه، بیست دقیقه تمام اطلاعات گذشته داد شود تا نمایش دیگر به سمت عقب برنگردد. نمایش باید رشد کند و به سمت جلو رود. اگر کاراکتری مثل زیبل را مطرح میکنم، از طریق یک آبشخور، مسائل فکری، روحی، روانی، جسمی و اجتماعی فاوست را در همان یک برخورد با زیبل معرفی میکنم.
آدمی که چگونه به ادبیات، فلسفه، آدمها و اجتماع نگاه میکند. همه اینها را در یک برخورد فشردهاش میکنم. من از مقدمهپردازیهای طولانی آرتور میلر یک خرده خسته میشوم. برای همین عاشق کارهای دیوید ممت (مامیت) هستم. وقتی ممت میخوانم در همان مقدمه سریع وارد بطن ماجرا میشوم. این برای من بسیار لذتبخش است. مقدمه برای من مطرح کردن گذشته شخصیت است؛ البته این برخلاف ساختار اثری مثل اودیپ هست. اودیپ اساساً یک بازگشت بزرگ است. عقبگردی که به سوی آینده میرود. آیندهای که به شکل پیازی لایه لایه قصهها را واکاوی میکند. در مقدمه همه چیز را درباره فاوست گفتم و این برای من فرصتی است. در این فرصت حق شخصیت هم حفظ میشود. سعی کردم هر کدام از شخصیتهایم چه مارت، کارگر صحنه آخر، مردم میکده، رنگ و بوی خودش را داشته باشد و زیبل به همین منوال. در نمایش اخیر جایی نداشتم واگنر را بیاورم؛ وگرنه واگنر در نمایشنامه گوته شخصیت جذابی است.
جوکر من یک کشف است
تسنیم: دلقک جای واگنر را نمیگیرد؟
نه، واگنر دوستداشتنی نیست. یا اگر هم باشد از جنس کاراکتری کثیف دوستداشتنی است. ولی جوکر من یک کشف است، کشف من است. یعنی اگر میخواستم یکی از نقاط قوت کشف خودم را بیان کنم، بیشک جوکر بود. جوکر نهاد پالوده و درونی خود انسان است. آن کسی که در همه جا نهیب میزند و میگوید نکن؛ ولی گاهی وقتها میبینید نفس لوامه است که در پایان میگوید میخواهم انجام دهم. میگوید آیا پول میتواند چیزهایی که از دست دادهام را به من بازگرداند؟ جوکر با معصومیت جواب میدهد نه ولی فاوست میگوید چرا، میتواند. این نفس خیر خیلی جاها کاری از دستش برنمیآید. همه جا هم حضور دارد.
تسنیم: من این گونه فکر میکردم که جوکر شما از دلقک صحنه نخست متن گوته ظهور کرده است. دلقکی که در مقابل اعتقادات رییس تئاتر است و در کنار نویسنده هست. ولی مساله این است که چرا شخصیتهایی که به متن اضافه کردید جنبه کمیک بالایی دارند؟
من عاشق کمدی هستم. برای من کمدی عقل هست و تراژدی احساس. تا جایی که توان داشته باشم همه عمرم را کمدی مینویسم. نویسندگان مورد علاقهام کمدینویسها هستند. مولیر و مروژک را دیوانهوار دوست دارم. آرابال را دوست دارم چون کمدی خاصی مینویسد. کمدی نویسی سختتر از تراژدی نویسی و جدی نوشتن است. خوشبختانه من نگاه طنازانهای دارم و در اکثر نمایشنامههایم نگاه طنز وجود دارد. یکی از مسائلی که من به سمت نوشتن سقراط رفتم این بود که احساس میکردم یک وجه اشتراکاتی میان من و سقراط وجود دارد با این تفاوت که سقراط خیلی حالیش بود. دیوانهوار به طنز سقراطی اعتقاد دارم. بهترین حرفها را میشود با طنز زد. وقتی تماشاگر وارد احساس میشود عقل دیگر جایی ندارد، فقط تماشاگر درگیر عواطف میشود. اما وقتی با کمدی با وی حرف میزنی تمام مدت به او هشدار میدهی که آگاه باش. این یک نمایش است. این از شیوه اجرایی من هم برمیآید. شیوه اجرایی من برشتی است. وقتی برشت تمام مدت سعی میکند تا بیگانهسازی ایجاد کند و من سعی میکنم یک صحنه احساسی داشته باشم مثل مرگ مارگریت، این صحنه میتواند ادامه پیدا کند و تماشاگر اشک بریزد و آه و ناله کند، همان لحظه کات میکنم و مارگریت پشت یک تریبون میایستد و گزارش میدهد و من با تصویر دیگری مثل صدای گیوتین و افتادن توپها به جای سرها چیزی دیگری به تماشاگر ارائه میدهم. این برخاسته از سبک و شیوه اجرایی من است و من بیش از حد به میرهولد و برشت ایمان دارم. به خصوص نگاه ضد طبیعتگرایانهای که میرهولد دارد و برای من قابل احترام است. از رئالیسم در تئاتر بیش از حد بیزارم. اساساً معتقدم رئالیسم یک جور تحمیق کردن تماشاگر هست و او را از اندیشیدن باز میدارد. پس سعی میکنم در صحنهای که اتفاق رئالیستی به شدت در حال رشد است، این رئالیسم را بشکنم.
از رئالیسم بیمار و مفلوک و افلیج و رنجور و ناتوان لذت نمیبرم
تسنیم: نظر شما درباره جریان رئالیستی حاکم بر تئاتر نسل جوان چیست؟
تئاتر برای من یعنی نقاشی نه عکاسی. عکاس دست به فضاسازی نمیزند. عکاس از گردنه حیران بالا میرود میبیند چقدر زیباست، خورشید در حال بالا آمدن است و مه هم در دامنه دره هست. این تصویر را با بهترین کادر و زیباشناسی خودش فریزش میکند. اما نقاش کسی هست که دست به فضاسازی میزند. مثل باب راس که در برنامه لذت نقاشی میگوید این یک درخت تنهاست، بیایید یک رودخانه هم برایش بگذاریم، اگر اینجا هم یک کوه باشد خیلی خوب میشود. کارگردانی برای من یعنی نقاشی، شاید چون نقاشی را میفهمم، نقاشی میکنم، با تاریخ نقاشی آشنا هستم و دنیای جذابی برای من هست. برای همین در نمایش من تصویرسازی وجود دارد. برای همین از این رئالیسم بیمار و مفلوک و افلیج و رنجور و ناتوان لذت نمیبرم و از آن گریزانم. تصویرسازی ندارد. نقاشی ندارد. یک لحظه چهار تا صندلی شبیه خانه کردن و آوردن روی صحنه اصلاً جذاب نیست. پس نشانهشناسی کجاست؟ چنین کاری که تلویزیون به خوبی انجام میدهد. تلویزیون به من اندیشه و نشانه میدهد؟ چهل روز تمام با مهدیزاده طرح میزنیم، ایدهها را بررسی میکنیم و بعد از کلی بالا و پایین کردن به فلسفه غبار میرسیم. به فلسفه دایره و حرکت و خلا میرسیم. در غبار چه رخ میدهد؟ در غبار همه چیز به آرامی از کنار هم رد میشوند.
98 درصد تئاتر ما حماقت است
مولفههای من در کارگردانی چند چیز خاص است. در نمایشهای من کات وجود ندارد. صحنهها در هم دیزالو میشود که به خوبی از سینما وام گرفتم. جابهجایی اشیا در صحنهها جزء رویداد نمایش است. یعنی یک جا کشیش وارد میشود، تعدادی صندلی در جلوی صحنه چیده میشود و تماشاگر متوجه تغییر میزانسن میشود. در حالی که عدهای در حال حرف زدن پیرامون مساله مشخصی هستند، کشیش با مارت دعوا میکند، حالا یکی با آواز این صندلیها را آرام کنار میزند و دیگری با شدت. اینجا مواجه شکل میگیرد. حالا میرسیم به صحنه بعد. این صندلیها را در حین بازی میچینند و دایره شکل میگیرد تا صحنه باغ از آن بهرهبرداری کنیم. تعویض صحنه من جزیی از رویداد نمایش من است. تماشاگر چشم از آن برنمیدارد چون بخشی از زیباشناسی کار است و جزء ریتم و تصویر نمایش من است. اینها را در کدام تئاتر میبینید؟ دوتا آدم مثل پت و مت با رفتن نور روی صحنه میروند، دو تا صندلی میگذارند، چهارتا صندلی را میبرند و گاهی اوقات یکی چیزی را اشتباه میآورند یا اشتباه میبرند. بعد بیرون میروند، دو نفر بازی میکنند. با دیدن چنین نمایشی به خودم میگویم چه حماقتی میبینم. 98 درصد تئاتر ما حماقت است.
تسنیم: من متوجه شدم ساختار دو نمایش فاوست و سقراط یکی است. در هر دو نمایش مساله سقوط است، در سقراط بطری هست و در فاوست توپ. در فاوست چرخیدن داریم در سقراط بالا آمدن.
بالا آمدن یک تفکر اعتراضی و تمسخر دموکراتیک است. در دموکراسی بین طبقه بالا و پایین فاصلهای وجود ندارد، همه در یک سطحاند. وقتی بالا آمدن رخ میدهد، همان کسانی که برآمده از جامعه دموکراتیک هستند و قصد محاکمه سقراط را دارند، آرام آرام به وسیله پوزیوم بالا میآیند. به گونهای که قصد ریشخند جامعه دموکراتیک را دارند.
تسنیم: نکته دیگر سطوح پرتابل هستند که در فاوست گویها را داریم.
فلسفه و هندسه را نباید با هم قاطی کنیم. در سقراط به هیچ وجه با دایره سروکار نداریم. تمام خطوط شکسته و متقاطع هستند. اما در نمایش فاوست کاملاً براساس گفته افلاطون دایره را انتخاب کردیم. اول از همه در عین سکون داشتن، همیشه به نقطه اول رسیدن در آن وجود دارد. براساس همین شکل تمام نمایش را تعریف کردیم. براساس فلسفه غبار و خلا گویها را چیدیم، چیزی که شناور است، تمام مدت حرکت میکند، هم در آسمان هست و هم روی زمین. در مقابلش یک نقطه سکون وجود دارد و آن صندلی است. یعنی اگر دایره را به معنای فلسفی حرکت دادیم، در مقابل صندلی را به معنای سکون داریم. ما کار بزرگی در فاوست انجام دادیم که اعتقاد ندارم در سقراط رخ داده باشد. نمایش سقراط در ارتباط با تماشاگر نمایش بسیار موفقی بود؛ اما فاوست چندین پله از نظر تکنیکی بزرگتر و کاملتر از سقراط بود. به این دلیل که طراحی صحنه این نمایش در حد معیارهای جهانی هستند و کاش آقای مهدیزاده بودند تا رسیدن به این صحنه سهل و ممتنع را بازگویی کنند. در سقراط مرز میان طراحی صحنه و کارگردانی وجود دارد ولی در فاوست سخت است بگوییم این طراحی صحنه هست و این کارگردانی. یعنی طراحی صحنه و کارگردانی چنان یکی شده است که از من میپرسیدند که این ایده شما بود یا آقای مهدیزاده. اصلاً اهمیتی نداشت؛ چون اساساً اگر گویها را از نمایش من بردارید چیزی از نمایش نمیماند. ولی اگر از سقراط کتابخانه را برداریم همچنان نمایش سقراط باقی میماند. ما علمیتر برخورد کردیم. پله پله پیش میرویم.
تسنیم: آواز و موسیقی دو مولفه لاینفک آثار شما هستند؟
آواز و موسیقی زنده برای من حرف اول را میزنند. من سعی میکنم به سمت تئاتر الگو بروم. تئاتر الگو تئاتری است که متن خوب دارد، کارگردانی خوب دارد، بازیگری خوب دارد، طراحی و موسیقی خوب دارد. همه چیز کار شده هست. شاید شما فاوست را دوست نداشته باشید. خیلیها دوست ندارند. خیلی از اساتید تئاتر هم با من تماس گرفتند و گفتند که فاوست را دیدهاند و این تئاتر یک تئاتر جهانی است. بحث سر این نیست که ما تئاتر را دوست داریم یا نداریم، مهم این است که هر دو دسته معتقدند برای تمام لحظهها این نمایش فکر و زحمت کشیده شده است. طراحی لباس در این نمایش فکر شده است. از کجا لباس آغاز میشود و با کدام لباس ختم میشود. موسیقی با سازهای قدیمیتر آغاز میشود، به موسیقی عصر جدید که میرسیم وارد موسیقی الکترونیک میشویم. با گروه موسیقی بحث میکنیم چه تفکری برای موسیقی داریم، قصد داریم چه راهی را طی کنیم. کدامیک از تصاویر من شبیه به تصاویر سقراط است؟
تسنیم: فاوست از کلمه به عمل میرسد. گوته روحیه پراگماتیکی دارد، عاشق پیشرفت است و طبق گفته لوکاچ عاشق بزرگراه و کانال بوده و در نمایش شما هم روی این شعار پراگماتیستی فاوست انگشت گذاشتید. صحنه آخر هم به گونهای این مساله را تداعی میکند. ولی در اجرا این نگاه گوته تبدیل به یک پارادوکس میشود؛ یعنی اجرا عملگرا هست ولی این عملگرایی مورد علاقه گوته محکوم به فناست.
اساساً نمایشنامه فاوست، نمایشنامه تعارض و تضاد است. خیلی از چیزهایی که در این نمایش کار میکنم با هم در تعارض هستند. جایی که نباید عشق وجود داشته باشد، عشق حضور دارد. جایی که نباید بین این عشق هیچ اتفاق قدسی و دینی نیافتد؛ ولی خواسته احساسی و عاطفی کاراکتر خواهان رخ دادنش است. یعنی وقتی قرارداد را با شیطان میبندد خواهان عقد با مارگریت در کلیساست. فاوست برای رسیدن به تمام آنچه از دست داده روحش را به شیطان میفروشد؛ اما در ادامه خواسته خودش را کنار میگذارد و خواسته جمع را مطرح میکند. خواسته جمع در تضاد خواسته فرد است. فردگرایی مورد نظر گوته تا انتها حفظ میشود. این اساس تفکر گوته است. او نمایش را تمام میکند و من اساساً اعتقادی به این نگاه نداشتم. برای همین از جایی کاراکتر من قصد نجات بشریت دارد. وقتی شیطان از او میخواهد به دل تاریخ برود، نزد هلن برود، او امتناع میکند. اینجا من خطکشی خودم را مشخص میکنم. در ادامه میخواهد دنیایی ساخته شود که خودش هم در آن احساس ارباب و رعیتی میکند. از مفیستو میپرسد چه خبر هست و پاسخ میشنود اعتصاب شده است. در نقش یک رییس ظاهر میشود و میگوید شما میروید منزل و نزد خانوادهاتان؛ ولی من با یک خیال معامله کردم. من با یک وسوسه معامله کردم که انتهای آن تباهی است.
وقتی با یک محکوم به نیستی حرف میزنید درست حرف بزنید و حالا سراغ کارتان بروید و نگذارید دنیای من از حرکت بایستد. دنیای من! یعنی همین، آدم تعریف واحدی ندارد. این زیبایی شخصیت است. چرا همشهری کین آ نقدر جذاب هست؟ فقط برای بحث ساختاری نیست، خود شخصیت همشهری کین برای مردم جای بحث دارد. کاراکتری است که خیلی کارها میکند و ارزشها را در هم میشکند. مکبث چرا شخصیت زیبایی است؟ مکبث یک شخصیت آنتیپاتیک است ولی در انتها یک احساس سمپاتیک بین او و مخاطب ایجاد میشود. چرا؟ برای اینکه شکسپیر از او یک کاراکتر چندوجهی ساخته است. کسی که اخلاق را میشناسد و ضد اخلاق رفتار میکند. این باعث زیبایی مکبث میشود در برابر کاراکتری مثل ریچارد سوم که اصلاً چند بعدی نیست، یک انسان کثیف است که در پایان با مرگش همه خوشحال میشوند. وقتی مکبث میمیرد همه به گونهای ناراحت میشویم. چون همه ما به گونهای مکبثیم، آدمهای چند لایهای هستیم. فاوست هم واجد ویژگیهای مکبث است. وقتی عشقش را از دست میدهد دست به کاری میزند که آرام آرام دچار حس قدرت میشود. در پایان هم مقابل خدا میایستد. این زیادهخواهی انسان است. یک مثلث انسان، شیطان و خدا شکل میگیرد. در پایان میگوید برای من کف بزن، به خدا میگوید. برای خدا خط و نشان میکشد. این چیزی هست که من بدان نگاه کردم و ممکن است خیلیها نپسندند.
تسنیم: به نظر میرسد در فاوست اجرا بر متن ارجحیت دارد و برای همین دوست داشتید اجرا این قدر بزرگ و درخشان باشد.
شما میتوانید این مساله را از دوستان و کسانی که با من کار کردهاند بپرسید. من همیشه سعی میکنم دو تا کاراکتر داشته باشم: 1-نعیمی نویسنده، 2-نعیمی کارگردان و به شدت نسبت به هر دو بیرحم هستم. یعنی وقتی مشغول نوشتن نمایشنامه هستم سعی میکنم هیچ چیزی را به کارگردان لو ندهم. نمایشنامههایم را براساس ساختار و شکل نمایش شکسپیر مینویسم. مینویسم اتاق، روز، شب، صبح، ورود و خروج. چیزی دیگری وجود ندارد؛ اما تا میتوانم این دیالوگها را جوری پرداخت میکنم که تماماً فاصلههای وجود داشته باشد که جا برای تصویرسازی و کشف موجود باشد. بشود در آن آزاد عمل کرد. برای مثال در آثار آقای رادی نمایش از پوسته و قالبی که او پیشنهاد میکند، بیرون نمیزند. من باز عمل میکنم، دقیقاً مدل نمایشنامهنویسیم شکسپیر است. این کار را در تمام نمایشنامههایم انجام میدهم.
روزی که میخواهم کارگردانی کنم به خودم میگویم یک دشمن بزرگ به اسم نمایشنامه فاوست دارم، یک دشمن بزرگ به اسم حمیدرضا نعیمی نمایشنامهنویس. حالا باید این نویسنده را شکست دهم. اساساً بزرگترین دشمن یک کارگردان نمایشنامهنویس و دارم اوست. حالا باید به نفع خودم هر کاری کنم تا این متن به زانو درآید. این متن دیدنیتر و جذابتر شود. حالا ممکن است در این راستا شروع کنم به لت و پار کردن و کم و زیاد کردن، بالا و پایین کردن؛ چون در اینجا برایم اجرا مهم هست. اساساً خیلی چیزیهایی که شما میبینیند حتی یک درصدش در زمان نویسندگی به ذهنم خطور نکرده است. بعداً زمان کارگردانی به آن رسیدهام. امیدوارم از روی غرور حرف نزنم، سعی میکنم ذهن خودم را خلاق حفظ کنم. من خیلی به مردم نگاه میکنم، خیلی به تصاویر توجه میکنم، خیلی فیلم میبینم، خیلی فکر میکنم، خیلی رویا میبینم. اساساً همه اینها ابزارهایی هستند برای اجرا.
زمانی شروع به کارگردانی میکنم فقط به اجرا فکر میکنم و این به معنای زیر پا گذاشتن ارزشهای متن نیست. من برای اولین بار سعی کردم نمایشنامهای بنویسم که زمان اتمامش به ده نفر داستاننویس و شاعر و تئاتری دادم. پس از خواندن به من گفتند خسته نشدیم. این ارزشش برآمده از ارزش گوته است. چون آنقدر بخش اول داستان جذاب و دلانگیز است و به خوبی پیش میرود که من واقعاً سختی نکشیدم.
من باید خودم را با واقعیت و امکانات تئاتر کشورم تطبیق دهم
تسنیم: چرا نمایش خیالانگیز نیست؟
برای اینکه امکانات در اختیارم نگذاشتند. من 1500000 تومان وسیله و سیم بکسل و موتور خریدم و قرار بود که از صحنه اول با یک طراحی بسیار زیبا از سقف مفیستو پایین بیاید. آقای مهندس ضعیمی گفتند به هیچ وجه نمیشود روی داربستهای تالار وحدت حساب کرد و در صورت انجام چنین کاری از لحاظ امنیتی تایید نمیکنیم. حاضر شدیم مسئولیت این مساله را قبول کنیم. یک گروه مهندسی طراحی کردیم. تمام هزینه صورت گرفت؛ ولی باز تالار مسئولیت شخصی ما را هم نپذیرفت. با این حال تنها سالنی که میشود کار خلاقی در آن انجام داد تالار وحدت است. هیچ کدام از سالنهای ما چنین قابلیتی ندارند. پس اگر شما روی مباحث خیالانگیز تایید دارید که بعید میدانم به این راحتی موفق به اجرایش شوید، با توجه به واقعیت موجود و امکانات سختافزاری فاجعه ما، کار میکنیم. وقتی وارد تالار وحدت شدم دیدم سن گردان دارم، سه عدد پدیوم دارم، واگن دارم، گفتم چقدر خوب، چقدر امکانات فنی و ماشینی عالی. ولی در سقراط گفتم فقط از یک چیز استفاده میکنم، یک لحظه در 120 دقیقه یک پودیوم بالا آمد و آمد پایین. به فاوست که رسیدم بهترین استفاده از سن گردان بود. یعنی خودم را وابسته به وضعیت فنی یک تالار نکردم تا اگر قصد داشتم این نمایش را در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا کنم، نگویم آه امکانات فنی ندارد. من باید خودم را با واقعیت و امکانات تئاتر کشورم تطبیق دهم.
تسنیم: باشناختی که از آقای مهدیزاده دارم، او پس از خواندن نمایشنامه یک عنصر از نمایشنامه استخراج میکند و بسطش میدهد. مثلاً در «دایی وانیا» که درباره جنگل حرف میزنند تمام صحنه را با چوب کار میکند.
آقای مهدیزاده بینظیر هستند. نشانهشناسی در متن را میفهمند. تحلیل بسیار عالی دارند و مهمتر اینکه معماری را بسیار خوب میشناسند. او دکترای معماری دارد و نقاشی را خیلی خوب میفهمند. رضا مهدیزاده یک چهره جهانی در طراحی صحنه است.
کشتن یک انسان کشتن کل بشر است. این دیالوگ، دیالوگ امام علی(ع) است
تسنیم: با توجه به تحصیلات مهندسیم برای من درمورد کارکرد گویها سوالی بوجود نیامد. حتی صحنهای که مفیستو زیر گویها میرود برایم تداعیگر آزمایش فارادی بود؛ البته به شکل نه چندان دلچسب. درباره سوال نپرسیدن منتقدان باید پای فیزیک ندانستن آنها بگذارید. ولی دید من این گونه است که فاوست و سقراط خود نعیمی هستند. شما دغدغههایی دارید، یک ایدهآلهایی دارید و نسبت به جامعه دیدگاههای اجتماعی و سیاسی و... دارید. این نگاه را در قالب شخصیتهای نمایشی بیان میکنید. در فاوست در زمان مارگریت میگوید یک انسان وقتی کشته میشود انگار تمام انسانها کشته میشوند.
بله، کشتن یک انسان کشتن کل بشر است. این دیالوگ، دیالوگ امام علی (ع) است. یک روز استاد محمد یکی از نمایشهای مرا دید و به من گفت حمید همه نمایش یک طرف آن یک دیالوگ هم یک طرف. گفتم اتفاقاً آن دیالوگ متعلق به خودم نیست.
تسنیم: من نمیدانستم متعلق به حضرت علی (ع) است؛ ولی به واقع مرا جذب کرد. همان صحنه، یعنی سخنرانی مارگریت شما برشتیترین صحنه نمایش فاوست را اجرا میکنید. نمونه قبلی عبور سرباز بود؛ ولی به نظر تصویر قابل تاویل نیست.
نه، خیلی هم برای من اهمیت نداشت.
کاملترین نوشته من از لحاظ نوشتاری سقراط است
تسنیم: شما برای نوشتن فاوست اثر گوته را در اختیار داشتید ولی اثر خودتان را نوشتید. شما برای نوشتن سقراط چه الگویی داشتید؟
خیلی سخت بود. من فاوست را چهار سال نوشتم و کاملترین نوشته من از لحاظ نوشتاری سقراط است. تصمیم خطرناکی گرفته بودم و میخواستم نمایشنامهای بنویسم در حد گالیله برشت. یکی از عشقهای دنیایم گالیله است، من دیوانه این متنم. روزی که میخواستم سقراط را بنویسم فقط افلاطون میخواندم، پوپر میخواندم، فکر میکردم، هر چه از سقراط در دست بود را میخواندم، همهاش تحلیل، تحلیل. بعد اثر گزنفون را میخواندم و فکر میکردم قصه، قصه، قصه چیست؟ قصه را پیدا کردم.
اگر 10 نمایش بزرگ پس از انقلاب نوشته شده باشد، یکی از آنها سقراط من است
تسنیم: قصه را چطور پیدا کردید؟
خطوط قصه را در برخی آثار افلاطون و گزنفون پیدا کردم. فراموشش کردم و شروع به طراحی کردم. رابطه این آدمها را با هم خلق کردم. ما نمیدانیم در دادگاه چه رخ داده؛ ولی من دادگاه خودم را دیدم. اما مبنا را بر اثری شبیه گالیله گذاشتم. یک جور مدل گالیله نوشتن بود و جالب است بدانید که بدون عنوان این مساله، دهها نفر به من گفتند این گالیله ایرانی است. واقعاً یکی از اتفاقات بزرگ درامنویسی ایران است. اگر 10 نمایش بزرگ پس از انقلاب نوشته شده باشد، یکی از آنها سقراط من است. این یکی از افتخاراتم است. از غرورم نیست؛ حتی فراموش کردم در سقراط چه نوشتم. اصلاً آثارم را پس از نوشتن فراموش میکنم. پای کاری نمینشینم تا عشق کنم و لذت ببرم. خیلی فراموشکارم و خدا خیلی به من کمک کرده که این فراموشکاری را دارم. همین الان که دارم با شما حرف میزنم یک هفته بعد درباره فاوست نمیتوانم حرف بزنم. چون دوست ندارم به گذشته برگردم. میل دارم به کشف ناشناختهها. وقتی نوشتن سقراط تمام شد احساس کردم که پیر شدم. آن صحنهها، آن لحظات و آن دیالوگنویسی که تمام لحظه فلسفه است و من نمیخواستم به نفع فلسفه ختم نشود، به نفع درام تمام شود. ولی وقتی در یک صحنه سقراط و افلاطون دارید، چگونه باید اجرا میکردم و فکر میکردم که تماشاگر از دیدنشان کیف کند.
تئاتر ما یک سری صحبتهاست که من اسمش را «توضیح صحنه» میگذارم
تسنیم: شخصیتها وقتی حرف میزنند، فقط برای حرف زدن حرف نمیزنند. دیالوگهایی را رد و بدل میکنند که داستان پیش برود.
شما وقتی به سقراط میرسید یعنی به دیالکتیک رسیدهاید. و وقتی به دیالکتیک میرسید یعنی به دیالوگ رسیدید. چیزی که در تئاتر ما وجود ندارد. تئاتر ما یک سری صحبتهاست که من اسمش را توضیح صحنههایی میگذارم که از دهان آدمها بیان میشود برای رسیدن به یک اکت. من به یک نفر توهین میکنم تا او به من توهین کند که بعد من به وی چاقویی بزنم و من اعدام شوم. این چیزی که بین ما گفته شد در اصل یک توضیح صحنه است، دیالوگ نیست.
دیالوگ چیزی است که شکسپیر نوشته، دیالوگ چیزی است که برشت و گوته مینویسند. دیالوگ چیزی است که من در سقراط نوشتم و معتقدم تعدادی از نمایشنامهنویسان ما واقعاً دیالوگنویس هستند. چرمشیر، رحمانیان و نادری واقعاً دیالوگنویس هستند. همین چند نفر.
تسنیم: کار بعدی شما چیست؟ باز هم اقتباسی است؟
الان چند تا پروژه دارم. یکی از آنها خیلی هیجانانگیز هست و تا تصمیم نگرفتیم چیزی درباره آن حرف نمیزنم. من ریچارد سوم را اقتباس کردم و متنش آماده است. طرح و ایده یک نمایشنامه دارم به نام شوایک از میرسلاو هاشک که آماده است. نصف نمایشنامه از رمان بیرون میزند، چون نمایشنامه شوایک به زمانی میرسد که شوایک وارد جنگ جهانی دوم میشود و نمایش تمام میشود. این نصف نمایشنامه من است و نیمه دومش از زمانی است که شوایک وارد جنگ میشود.
تسنیم: سخن پایانی.
من گروهی به نام شایا دارم که واقعاً تواناییشان بینظیر است. من تشکر میکنم از تمام اعضای گروهم بابت زحماتی که کشیدهاند. تشکر میکنم از طراحانی که در این کار بودند و از مسئولانی که لطف داشتند تا این نمایش حتماً روی صحنه برود. دعا میکنم وضعیت تئاتر و فرهنگ کشورمان خیلی سریعتر از این وضعیت بحرانی بیرون بیاید و به چیزی که شایسته آن است، نزدیک شویم.
انتهای پیام/