میرباقری: دادزدن عصبانی و شعار سیاسی دادن برایم راحت است، اما این «هنر» نیست/ احتیاط یا پرهیز نمیکنم، رندی من است
خبرگزاری تسنیم: میرباقری میگوید: زمانی شما با اثری هنری روبهرو میشوید که میآید عصبانی و پرسروصدا شروع به گفتن و دادزدن میکند، من این را اثر هنری اطلاق نمیکنم، این یک تریبونی است که حرفهایش را دارد میزند.
روایت معتبری هست که میگویند داود میرباقری، بعد از چند ماه فیلمبرداری «مختارنامه»، به تصمیم جدیدی در زندگیاش رسید: خانهای در همان حوالی محل فیلمبرداری گرفت و خانوادهاش را با خود به آنجا برد تا دیگر همه وجودش برای «مختارنامه» باشد. بعد از 10 سال «مختارنامه» به تلویزیون ایران آمد و آن چیزی که بیشتر از همهچیز ایرانیهای نشسته پای تلویزیون را میخکوب میکرد، عظمت یک مجموعه نمایشی پخششده از تلویزیون ایران بود. 40 فیلم سینمایی درجه یک هر هفته از تلویزیون ایران پخش شد.
حافظه مشترک ملتها در دوران جدید با مجموعهای از آثار رسانهای معمولاً تصویری شکل میگیرد و آدمی بهنام «داوود میرباقری» میتواند ادعا کند که بخش مهمی از حافظه جمعی ملت ایران را، با سریالهایش ساخته است. کمیدورتر از فضای پرحاشیه و پرتنش همه این سالهای سینما و تلویزیون، میرباقری این روزها مشغول فکر کردن به سریال جدیدش است، در حالی که عمیقاً معتقد است دیگر وقت و حوصلهای ندارد که صرف فیلم ساختن برای یک عده محدود از جامعه ایرانی که شاید پرنفوذتر و البته تحریکپذیرتر باشد کند: "مسیرم را خیلی وقت است پیدا کردهام".
**
فاصله زیادی میان آنچه میرباقری فکر میکند و آنچه از او در تلویزیون و سینما میبینیم نیست. این حتی بدون دو ساعت بحث و گفتوگو با او هم قابلحدس است، همانطور که فاصله زیادی میان آرمانهای نهچندان رؤیایی و دلنشین او با وضعیت امروز جامعه ایرانی نیست. میرباقری سالها دویده است و کار کرده است و امروز حق دارد پایش را روی پایش بیندازد و بگوید: زیاد هم برایم اهمیتی ندارد که مرا محافظهکار بخوانند که چهکسی میداند که سر «شاهگوش» چه اتفاقاتی افتاد و کوتاه نیامدم.
**
در انتهای سؤالات وقتی بحث به جاهای داغی رسید میرباقری وعده نمایش یک بخش کامل از ایدههایش را در سریالی بهنام «ماه تیتی» داد و خواست که کمی صبر کنیم. یک سال دیگر روبهروی او بنشینیم و از «آرمانشهر» ذهنی یا عینی او بپرسیم، «آرمانشهری» که تا به حال در دنیای میرباقری امکان تحقق نیافته است. در حکومت مختار نهایتاً به قلعه کاخ حکومتی او منحصر شد و مرگی دردناک در کوچههای شهر و در «شاهگوش» به شک خفته به همسر آیندهاش ختم شد و دست نیافتن به عدالت. این «آرمانشهر زمینی» میتواند تحقق پیدا کند؟
**
میرباقری روبهروی سؤالات ما نشست و نتیجهاش شد این دو ساعت گفتوگو. در اوایل بحث رسول نجفیان و امین زندگانی به بحث ما اضافه شدند و گفتوگو به بحث درباره وضعیت فرهنگ، اجتماع و سینمای ایرانی در دوران جدید کشیده شد. بخش ابتدایی گفتوگو با میرباقری اینجا منتشر شد. در این بخش امین زندگانی و رسول نجفیان هم در بحث شرکت میکنند.
تسنیم: آقای زندگانی، شما هم در «مختارنامه» و هم در «شاهگوش» با آقای میرباقری کار کردید. درباره این صحبت کردیم که به نظر میرسد دغدغه اجتماعی در سریال شاهگوش و در همه کارهای آقای میرباقری بهجای نقد عناصر پایهای یک اجتماع از جمله حکومت، اقتصاد، سیاست و ... تأکید بر فرهنگ عامه است. دوست داریم در بحث با شما هم بهجای پرسش در باب شیوهها و تکنیکهای بازیگری و بحث درباره فرم کار، روی این محور متمرکز شویم، بهعنوان بازیگری که در این کار حضور داشتید این مسئله را از منظر خودتان بیان کنید، بهنظر شما چقدر از معضلات امروز ما مربوط به مسائل فردی فرهنگ عامه ما میشود و چقدر به مسائل بیرونی یا ساختاری برمیگردد؟
امید زندگانی: پیش آقای میرباقری صحبت کردن درس پس دادن است، سالهای سال در خدمت ایشان بودم، امیدوارم که بازهم این افتخار نصیب بنده بشود، چون من در موضع یک بازیگر اینجا هستم بنابراین صحبتم را با دو روش کلی بازیگری آغاز میکنم. حرکت از بیرون به درون برای رسیدن به نقش و حرکت از درون به بیرون، آن بخشی که شما اشاره کردید که در رابطه با معضلات جامعه، بهسراغ اقتصاد، سیاست و... برویم، چیزی که در آثار کارگردانهای دیگر هم دیده میشود و در بسیاری از موارد ممکن است در ارتباط با مخاطب عقیم هم بماند، حرکت از بیرون به درون است، اما چیزی که اعتقاد شخصی خودم هم همین است و البته در مسیر شاگردی ایشان به این اعتقاد رسیدم این است که تمام مشکلات جامعه ناشی از فرهنگ عامه است و راهحل آن شبیه مسیر دوم بازیگری است، یعنی اگر بنده در یک بستر فرهنگی رشد کنم که بدانم قانونمداری جزیی از اعتقاد مردم است و در خانواده من رعایت میشود و نسل به نسل هم آن را انجام دادهاند؛ وقتی که به سن قانونی میرسم و ورود به جامعه پیدا میکنم و شغلی به من داده میشود براساس همان اعتقادم عمل میکنم و وقتی همه به این درک برسند، اصلاً معضلی در جامعه باقی نمیماند. من مثالی از هشت سال دفاع مقدس میزنم، آن کسانی که در آن زمان به جبهه رفتند در حقیقت تربیت شده چه فرهنگی بودند؟ تربیت شده فرهنگی عاشورایی بودند که نسل به نسل و سینه به سینه انتقال داده شده و جلو آمده است. اما الآن فرهنگ عاشورایی ما چگونه است؟ فرهنگ عاشورایی ما پارچه سبزی است که در بهترین نقطه خانه قرار داده میشود. اما اعتقاد به عملکرد امام حسین(ع) چه؟ آیا یک بستر فرهنگی و تربیتی وجود دارد که نشان دهد دین اسلام کاملترین مذهب است، چرا؟ چون صور مثالی کاملی دارد و ما به این صور مثالی الآن چقدر نزدیک هستیم؟
هرچقدر در تاریخ جستوجو کنیم، میبینیم که هرچه نکات مثبت فرهنگی در جامعه ریشهدارتر بوده ما معضلات اجتماعی کمتری داشتیم.
من فکر میکنم که این کلانتری که آقای میرباقری ساختهاند، اصلاً همین فقط طرحش بهشدت بهنفع جامعه است. ما ممکن است در وهله اول بگوییم مگر همچین کلانتریای هم وجود دارد؟ در قیاس با چی وجود دارد؟ در قیاس با واقعیتی که من میبینم و در واقعیت چنین چیزی نیست. اما «شاهگوش» میگوید میتواند وجود داشته باشد. یک کلانتری میتواند محل رسیدگی به هرنوع دعوای عمومی باشد، محل تزریق آرامش، نهاینکه بهشکل یک مجرم به همهچیز نگاه کند.
چیزی که من همیشه در کارهای آقای میرباقری یاد گرفتهام و اگر بخواهم کارگردانی کنم حتماً آن را رعایت میکنم این است که لوکیشن تعریف اجتماعی دارد، تعریف فرهنگی دارد، لوکیشن شخصیت دارد و علاوه بر آن اسامی هم کاراکتر دارند یعنی فقط به اسم یک شخصیت در سریال بسنده نمیشود که مثلاً بگوییم اسد خفته. بکگراند و فورگرداند در کارهای آقای میرباقری تعریف دارد، در سینمای جهان هم این تعریف دارد، موسیقی هم تعریف دارد و همه اینها برمیگردد به اینکه ما نگاه کنیم به اینکه اسد خفته در چه فرهنگی بزرگ شده، با چه نگاهی جلو آمده.همه شخصیتها، همینطور. این آدم دارد معضلات را میبیند اما در یک محدودهای قرار گرفته است که نمیتواند کاری انجام بدهد.
این بهاعتقاد من نقدی پایهای تر و اساسیتر است تا اینکه من بیایم و بگویم در قانون قضایی ما دست من بهعنوان یک افسر بسته است، پس انسان این وسط چهکاره است؟! و اتفاقاً اینجاست که بهخلاف نظر مارکسیستها که معتقدند اقتصاد بنیاد همه مشکلات است این فرهنگ است که نقطه آغازین همه مقولات قرار میگیرد. هر مقولهای که به انسان برگردد جزیی از فرهنگ است. یک زمانی ما در مرحله گذار بودیم و از یک فرهنگ عامه بدوی که براساس فطرتهای انسانی شکل گرفته بود و نیازهای واقعی انسان را جواب میداد بیرون آمدیم و رسیدیم به نسلی که در جنگ بخش عمدهای از تراوشاتش را دیدیم و انسانیت را معنا کردند. اما همین نسل بعد از جنگ مسیری را رفتند که متفاوت با آن دوره بود و امروز به این وضعیت رسیدهایم... در همه این درگیریهایی که در این 30 سال اخیر اتفاق افتاد و در همه این جناحبازیها، ما دچار یک معضل شدیم و آن هم این بود که فرهنگ 30سالهمان را از دست دادیم. حالا باید چهکار کنیم، باید رجعت کنیم به نقطهای که شکست داشتیم، در نقطهای که تحولی به وجود آمد. ما به نقطهای رسیدیم که داریم سنتهایمان را از دست میدهیم و آدمهایی داریم که دیگر براساس باور و آرمانی حرکت نمیکنند، همه بهدنبال رسیدن به نقاطی هستیم که مسیر سهلتری را انتخاب کنیم و به منفعت بیشتری برسیم. یک ماکیاولیسم ایرانیزه شدهای در جامعه ما گسترش پیدا کرده است که از فرهنگ عامه نشئت میگیرد که اگر بخواهیم جامعه را قدمی بهبود بخشیم باید دقیقاً از همین فرهنگ عامه شروع کنیم.
حتی در ارتباط با نقش عطا واعظی بهدلیل ورودی که این نقش داشت در آن دو قسمت من بهعنوان بازیگر مورد هجمههای زیاد و نقد قرار گرفتم اما احساس کردم که باید صبوری کنم چون به کار نویسنده و کارگردان این فیلم اعتقاد داشتم و کار خود را پابهپای آنها انجام دادم. الآن که سریال تمام شده است دارم تأثیر ان را بین مردم میبینم، یعنی در ذهن مردم نشست که این عطا واعظی کی است.
میرباقری: اصلاً این یک تفکر قرآنی است. خداوند میفرماید: «خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد مگر آن ملت خودشان اراده کنند و تغییری ایجاد کنند» تفسیرش را با کمی شک بیان میکنم، اما احساس میکنم این آیه یک بطنی دارد که به بحث ما نیز مربوط میشود و آن این است که ما همهچیزمان به همهچیزمان میآید، یعنی اگر قرار باشد سیاست و اقتصادمان این باشد خود این وضعیت نشئت گرفته از یک فرهنگ است و همه در ارتباط با یکدیگر معنا میگیرند. اگر قرار است جامعه رو به پیشرفت باشد چارهای نداریم جز اینکه از سرمنشأ این ماجرا را درست کنیم. تا این رشد اتفاق نیفتد و تا مردم به یک درک و استنباطی نرسند که چه میخواهند و برای رسیدن به آن باید چه کنند اتفاق دیگری نخواهد افتاد. بنابراین این فرهنگ مهم است و باید به آن بپردازیم به یک دلیلی افزون بر آنها که گفتم. به این دلیل که این مردم و اراده و تصمیمشان است که سرنوشت جامعه را بهفرموده قرآن تعیین میکند، شک نکنید. در نظامهای سیاسی هم اگر آن نظام متکی بر خواست و اراده مردم نباشد دوام نمیآورد.
اصلاً انبیا هم مأموریت اصلیشان این است و عمدهترین چیزی را که اصلاح میکنند مناسبات و فرهنگ مردم است، هیچ پیغمبری نیامده است که یک نظام سیاسی تعریف شدهای را حاکم کند، بلکه آمده است روابط بین مردم را درست کند، اگر روابط درست شد آن نظام حاکم هم تعریف درستی پیدا میکند چون منبعث از همین مردم است.
تسنیم: آقای میرباقری، اشارهای داشتیم به اینکه این رویه نقد فرهنگ در «شاهگوش»، «آدم برفی» و دیگر آثار شما هیچگاه به دام افتادن به تحقیر ملیت ایرانی نیفتاد. فکر میکنم یکی از دلایل مهم آن این باشد که برای شما شخصیت اصلی و فرعی معنا ندارد. کوچکترین هویت انسانی داخل صحنه برای من بیننده مهم از آب درآمده است و این یعنی اینکه کسی که پشت کار نشسته است برای تکتک آنها احترام قائل است و کرامتی انسانی برای آنها تعریف کرده است. خیلی از بازیگران میگویند بازی در یک نقش فرعی در یک قسمت سریال میرباقری بهاندازه بازی در نقش اول یک فیلم سینمایی انرژی میبرد و مهم است.
میرباقری: وقتی یک اثر هنری طراحی میشود، شخصیتها و عوامل مختلف حکم پازلهایی را دارند که جایشان از قبل مشخص است و باید درست سر جای خودشان قرار بگیرند تا آن نتیجهای که لازم است به دست بیاید. نهتنها در «شاهگوش» بلکه در سایر کارهای من اگر نگاه کنید، خیلی لحظهها وجود دارد که شخصیتهای فرعیتر و نقش دوم، سومها اهمیتشان از نقش اول بیشتر است. خیلی اوقات شده است که من متنی را به دوستان بازیگر پیشنهاد کردهام، من نقش اول را پیشنهاد کردهام، اما بازیگر میگوید: نه، من این را میخواهم بازی کنم، یک نقش کمتر و فرعیتر.
من از دنیای نمایش میآیم، چخوف میگوید: اگر تفنگی را در صحنهای از جایی آویزان میکنید در صحنه آخر شما حتماً باید شلیک شود. من در مسیر هنری خودم به یک سری از اصول و قواعد همیشه وفادار بودم و خواهم ماند. یکی از آنها این است که همه شخصیتها، حتی آن شخصیتهایی که به نظر میرسد کوتاهتر است و حکم ربط را دارد، باید هویت داشته باشند و برایم قابل درک باشند و برایم اهمیت دارند. هیچ عنصری در کارهای من نیست که بیدلیل بیاید مگر اینکه در پسزمینه قرار بگیرد. اما آدمی که دیالوگ و میزانسن دارد حتماً هویت دارد و یک تأثیری در جایی میگذارد.
تسنیم: مثال قابلتوجهش در «شاهگوش» سربازها هستند. این سربازهای بدبخت ایرانی همانطور که تا لباس سربازی تنشان میآید بیاهمیت میشود در فیلمها و سریالها هم معمولاً همیناند، یعنی در حکم رابط یک صحنه، یا شیرینکننده یک فضا هستند، اما اینجا هرکدام خودشان شناسنامه و شخصیتی دارند و روی داستانها بهشدت تأثیرگذارند.
میرباقری: اگر قرار نیست تأثیری داشته باشد برای چه وقت فیلم را بگیرم. اگر هست باید برای بودنش دلیل داشته باشد و هویت تأثیرگذاری داشته باشد. توصیه من به جوانان فیلمساز هم این همین است که وقتی فیلم میسازند تمام اجزای فیلم باید تعریف شده و دارای اثر باشند. باید کارکردش تکتک جزئیات را بدانند و آگاه باشند که یک عنصر چه نتیجهای دارد، اگر ندارد آن را حذف کند و نه بهلحاظ تولید برای خودشان مشکل درست کنند و وقت مخاطب را بگیرد. من تلاشم این بوده است همه آدمهایی که جلوی دوربین میآیند شخصیتهای مؤثری باشند و حضورشان تزیینی نباشد.
زندگانی: بگذارید من خاطرهای از مختار نقل کنم، یک صحنهای بود که در شب میگذشت و در مسجد کوفه. حضرت مسلم بعد از جنگ نمازشان را میخواندند و یکی از سربازهای شهر جلو میآمد و میگفت راه شط بسته است. قبل از گرفتن این صحنه هم در جای دیگری آتشسوزی به وجود آمده بود و خلاصه فضای متشنجی در صحنه بود. نوبت به گفتن دیالوگ این سرباز که رسید این آقا تپق زد، چند برداشت دیگر هم گرفتند و دوباره نتوانست دیالوگ را بگوید، همه ما منتظر بودیم که ببینیم واکنش آقای میرباقری چیست، ایشان پا شدند و رفتند نزدیک سرباز و به او گفتند: "عزیزم، هزار بار هم تپق بزنی تا صبح باز هم میگیریم، الآن تو نقش یک من هستی"، من این جمله را از ایشان گرفتم بهعنوان یک آموزش و همیشه سعی دارم در سریالهایی که من بازی میکنم همکاران من هم دیده شوند. همه حق دیده شدن دارند و همه بهقول ایشان دارای یک هویت انسانی.
این جوری میشود که بازیگر یک سکانس کارهای میرباقری را اگر در سریال دیگری در نقش اول هم ببینید باز یه یاد آن سکانس و آن نقش کار میرباقریاش هستید.
متأسفانه یک فرهنگ بدی آمده است که به فلانی آنقدر پول میدهیم، پس باید سه کلوزآپ بیشتر هم از او بگیریم و فیلم نهایتاً به مسیری میرود که شما یک آدم میبینید که چند آدم اضافی هم دور و بر او هستند که نه تزیینی برای آن شخصیت هستند و نه هارمونی وجود دارد. در نتیجه به تکنوازی میرسیم که گوشنواز هم نیست. من بهعنوان یک بازیگر این را رعایت میکنم، یعنی اگر در یک کاری باشم که احساس کنم این سکانس برای بازیگر روبهرویم است فیتیله نقش را پایین میکشم، البته نهاینکه به کیفیت نقشم آسیب بزنم بلکه کاری نمیکنم که در دکوپاژ؛ کارگردان بخواهد روی من تمام کند، بازی دوستم کمتر دیده شود.
همانطور که آقای میرباقری راجع به عشق به کاراکترهایشان میگویند من هربار که به کار آقای باقری میروم واقعاً استراحت میکنم و حالم خوب است، چون تنها جایی است که وظیفهام فقط بازیگری است و مثل کارهای دیگر نیست که حواسم باید به هزار چیز باشد. ارتباط میرباقری با بازیگران خیلی عجیب است، حتی مواقعی میشود که بازیگر را بهصورت جسمی ناز و نوازش میکنند و نمیدانید که این چه تأثیری میگذارد.
رسول نجفیان: این اشاره به شخصیتهای فرعی خیلی مهم است. قطعاً شما، نقطه مقابل کارهای آقای میرباقری زیاد دیدهاید که به این نتیجه رسیدهاید. در خیلی از آثار معمولاً همیشه این اعتراض است که من میآیم نردبان میشوم تا دیگری مطرح شود، اما کسی باورش نمیشود که ایشان در مورد عزیزانی که بهعنوان هنرور کار میکنند هم بهشدت وسواس را دارند، فرض کنید در یک پلان، یک نفر قرار بوده است که از پشت صحنه اصلی رد شود؛ این هنرور کمی ناقص رد میشود و میرود، ایشان اینجا هم کات میدهد و دوباره تکرار میکند. در خیلی از کارها اگر نقطه مقابل را حذف کنید هیچ اتفاقی نمیافتد اما بهنظر من وقتی آدم با یک ضرورت درست، بداند که برای چی دارد کار میکند این اتفاق در کارهایش نمیافتد. من چون دوستی بیشتری با میرباقری دارم میدانم که ایشان به همه جزئیات بهشدتی باورنکردنی اهمیت میدهد.
چند وقت پیش ما رفتیم نمایشی از اوژن یونسکو ببینیم از یک عزیز نامی، همهچیز در آن نمایش دیدیم جز اوژن یونسکو. پر از متلکها و کنایههای سیاسی روز و مردم هم میخندیدند و حسابی سروصدا میکرد، خوب، برخی که اهلیت تئاتر نداشتند، اما آنها که داشتند در جلسه نقد به ایشان پریدند و گفتند: این که تئاتر نشد، اشکالی ندارد شما چیزی از خودتان بنویسید و بگویید این را از خودم نوشتم، اما اوژن یونسکو را چرا اینطور کردید، فقط برای سروصدا...
تسنیم: این سروصدا ایجاد کردن و تبدیل هنر به یک تریبون پرتنش و پرهیجان، مد فراگیر سالهای طولانی تاریخ هنر ماست، الآن هم همینطور است، چقدر ما اثر سینمایی، تلویزیونی یا تئاتری داشتیم که زیر سروصدا و شلوغکاریهای یک دسته دیگر از آثار دیده نشدند و قربانی شدند.
میرباقری: یکی از ویژگیهای یک اثر هنری بهخصوص هنرهای بصری این است که باید فکر را به کنش تبدیل کند و این خیلی مهم است. یکزمانی شما با یک اثر هنری روبهرو میشوید که میآید خیلی عصبانی و پرسروصدا شروع به گفتن و دادزدن میکند، من این را اثر هنری اطلاق نمیکنم، این یک تریبونی است که حرفهایش را دارد میزند؛ اثر هنری متکی بر احساس است، یعنی شما باید فکر را تبدیل به کنش بکنید و آنوقت احساس است که به میان میآید و شما باید از طریق احساس تفکر را بیان کنید، همین محدوده برای شما تعیین میکند که در ساختار نمایشی چگونه باید حرف بزنید و این خیلی نکته مهمی است.
تسنیم: و البته که چنانچه گفتیم این سروصدا نکردن و داد نزدن بعضاً به محافظهکاری هم تعبیر میشود، اتفاقی که درباره شما سر «شاهگوش» رخ داد.
میرباقری: برای من در فضایی مثل شاهگوش خیلی آسان است که چند تا شعار سیاسی هم بدهم و تکلیف همه را در آن مشخص کنم که این شبهه هم در ذهن شما پیش نیاید که من چرا احتیاط یا پرهیز میکنم، این به رندی من مربوط میشود. معتقدم هنرمند باید رند باشد اما این ویژگی کار هنری است که شما فکر را باید به کنش تبدیل کنید و اگر این کار را کردید میتوانید ادعا کنید که یک اثر هنری خلق کردهاید.
اشاره کردید من چرا به یکسری از مسائل بهصورت مستقیم نمیپردازم، واقعاً بهخاطر تبعاتش نیست. تبعاتش واقعاً اهمیتی ندارد. فرض کنید چند تا روزنامه درمورد آن بنویسند و منتقدان چیزی بگوید و بعدش خیلی زود فراموش میشود و آنچه میماند آن اثر است که باید در ذهن تماشاگر زندگی کند، پس باید ویژگی هنری داشته باشد و یکی از ویژگیها این است که شما بتوانید تفکرتان را به احساس ترجمه کنید و این یکی از آن پیچشهاست که باید به آن فکر کرد.
نجفیان: آقای میرباقری در پی این قضایا نیست. ایشان میتوانست پایان فیلم را طوری تمام کند که با تعلیق باشد و همه خوششان بیاید و بگویند قاتل یونس، مجری و یا هرکس دیگری بود، خیلی هم خوب میتوانست بنویسد اما به هدف و ضرورتی که شاهگوش را ساخته بود ضربه میخورد.
تسنیم: این پایان «شاهگوش» هم خیلی دردسرساز شد ظاهراً و هرچند من فکر میکنم نقطه اوج این سریال بخش آخرش بود، اما آنطور که رسانهها میگویند مردم زیاد نپسندیدند.
میرباقری: همینجا از مردم عذرخواهی میکنم برای اینکه نتوانستم در «شاهگوش» قاتل را معرفی کنم، چون اگر این کار را میکردم به افکار، اهداف و نیات خودم خیانت میکردم، پس خواهش میکنم یک مقدار فکر کنند به این پایان.
برای من کاری نداشت که یک قاتل را تعریف بکنم و حتی شخصیت بزرگی هم به او بدهم، اما اگر این کار را میکردم هدف کارم مخدوش میشد. من قرار بود بگویم: ای وجدان اجتماعی، بیدار باش. میخواستم بگویم همه ما میتوانیم قاتل باشیم. اما مردم طالب بودند قاتل ببینند، از آنها عذرخواهی میکنم. هیچ منعی برای این موضوع وجود نداشت و این تصمیم خودم بود و از روز اول که قصه را طراحی کردم آخرش همین بود. این غرامتهایی است که ما باید بدهیم، من امیدوارم که مردم عصبی نشوند و بیشتر به این فکر کنند که چرا شاهگوش اینجوری تمام شد.
ادامه دارد... .
انتهای پیام/*