جنگ طبقاتی جدید در آمریکا/ تقسیمبندی آمریکاییها؛ طبقه قابل بازداشت و طبقه غیرقابل بازداشت
خبرگزاری تسنیم: طبقه قدرتمند اقتصادی یک جنگ تلخ طبقاتی برای اثبات قدرت خود و نابود کردن اقلیتها به راه انداخته است، alternet.org مقالهای بهقلم نوام چامسکی، فیلسوف، متفکر و زبانشناس بزرگ آمریکایی منتشر کرده است که درونمایهاش همین جمله است.
یک روزنامهنگار بیان کرده بود که دولت از تحت تعقیب قرار دادن بانکداران بزرگ میترسد، پس بر این اساس باید مردم را به دو دسته تقسیم کرد: طبقه قابل بازداشت و طبقه غیرقابل بازداشت.
همواره جنگ میان طبقات در جریان است. ایالات متحده نیز بیش از هر کشور دیگری تحت حاکمیت طبقه نخبه اقتصادی است. این طبقه آگاهی طبقاتی کاملی دارد و بهدنبال ایجاد یک جنگ تلخ برای اثبات قدرت خود و نابود کردن اقلیتها است و گاهی اوقات این مسئله مشهودتر میشود.
ما از واژه "طبقه کارگر" در آمریکا استفاده نمیکنیم چون یک تابو است و باید بهجای آن بگوییم "طبقه متوسط" چرا که باعث میشود ما کمتر متوجه بشویم یک جنگ طبقاتی در جریان است.
این یک جنگ یکطرفه طبقاتی است که یکی از دو طرف برای شرکت در آن تصمیمی نگرفته است و بدون اختیار خودش به این جنگ وارد شده. به همین خاطر است که در کشورهای دیگر رهبران اتحادیهها سالهاست کمپانیها را وادار میکنند تا تسهیلاتی مانند پرداخت عادلانه، تسهیلات درمان و مانند آن را برای اعضای آن اتحادیه فراهم کنند، اما این تلاشها شامل عموم افراد جامعه نمیشود، به همین دلیل است که کانادا برنامه سلامت ملی دارد اما در آمریکا چنین چیزی وجود ندارد. اتحادیهها در کشورهای دیگر مطالبه سلامت برای همه را دارند، و در آمریکا فقط برای خودشان چنین مطالبهای دارند و آن را به دست میآورند. البته هروقت شرکتها بخواهند، این برنامهها را معلق میکنند همانگونه که در دهه 1970 این کار را کردند و عواقب ناشی از آن را شاهد بودیم.
این فقط یک بخش از جنگ طبقاتی طولانیمدت و همیشگی میان افراد شاغل و افراد فقیر است، این جنگ توسط رهبران اقتصادی که آگاهی طبقاتی بالایی دارند مدیریت میشود. و این یکی از دلایلی است که تاریخ جنبشهای کارگری آمریکا غیرعادی است. در آمریکا جنبشهای کارگری با خشونت هرچه تمامتر سرکوب و خاموش شدهاند.
در اواخر قرن 19 یک اتحادیه بزرگ کارگری با نام "شوالیههای کارگر" و همچنین یک جنبش پوپولیستی افراطی کشاورزان وجود داشت. باور کردنش سخت است اما این جنبش برآمده از تگزاس و بسیار تندرو بود. آنها خواهان بانکهای اختصاصی، شرکتهای اختصاصی و کنترل اختصاصی بر فروش و تجارت بودند. این یک جنبش بزرگ بود که در همه مناطق دارای کشاورزی گسترش یافت.
ائتلاف کشاورزان بهدنبال اتحاد با شوالیههای کارگر بودند تا بتوانند جمعیت بیشتری را با خودشان همراه کنند، اما شوالیههای کارگر با خشونت و ائتلاف کشاورزان بهشکل دیگری از صحنه خارج شدند. به این ترتیب بزرگترین نیروی مردمی دموکراتیک تاریخ آمریکا از بین رفت. این مسئله دلایل متعددی داشت، یکی اینکه جنگهای داخلی آمریکا هیچوقت واقعاً تمام نشده بود. یک اثر جنگهای داخلی این بود که دو حزبی که از آن بیرون آمدند دو حزب گروهگرا بودند و فقط رأیدادن جای تیراندازی را گرفت، بهخاطر این مسئله چیزی بعد از جنگ نیز عوض نشد.
به دولتهای دموکرات یا جمهوریخواه نگاه کنید این واقعاً یک جنگ داخلی دیگر است، فقط عنوان حزب به خود گرفته است درگیری همان دو حزب گروهگرای قدیمی است نه احزابی برآمده از مردم.
سود عظیمی حاصل ثروتمندان میشود. امتیازات ویژه طبقه بسیار ثروتمند که بخشی از جنگ طبقاتی است در آمریکا با هیچجای دیگر دنیا قابل مقایسه نیست. یک نگاه به دستمزدهای مدیران ارشد بیندازید. مدیران ارشد در اینجا نخبهتر یا کارآمدتر از مدیران ارشد در اروپا نیستند اما در آمریکا درآمد، امتیازات و قدرت عظیم مدیران ارشد از حد و اندازه بیرون است. آنها اقتصاد را میبلعند و با قدرتمندتر شدن میتوانند تسلط خود را بر تصمیم سازی حفظ کنند.
بر اساس سطح درآمد یا دستمزد به افراد امتیاز میدهند: طبقه پایین، 70 درصد، این طبقه نقشی در سیاست گذاری ندارد. پس هرچه از این پلهها بالاتر بروید اثرگذاری بیشتری خواهید داشت، و در بالاترین طبقه صحنه گردانی بهعهده شماست.
یک موضوع پژوهشی جالب ــ اگر امکان انجام آن باشد ــ این است: «چرا مردم رأی نمیدهند؟». حتی در انتخابات ریاست جمهوری 50 درصد مردم رأی نمیدهند، در انتخاباتهای دیگر عدد از این هم پایینتر است. نگرشهای مردمی که رأی نمیدهند مطالعه شده است. اول اینکه خودشان را دموکرات میدانند، و اگر به نگرشهای آنها دقت کنید سوسیال دموکرات هستند. آنها کار میخواهند، تسهیلات میخواهند و از دولت می خواهند خدمات اجتماعی را گسترش دهد. اما آنها بهخاطر موانع رأیدادن رأی نمیدهند، این یک راز بزرگ نیست. درست است جمهوری خواهها تلاش میکنند مردم رأی ندهند بهخاطر اینکه هرچه افراد بیشتری رأی بدهند احتمال رأی آوردن آنها پایینتر است، اما دلایل دیگری نیز برای رأی ندادن مردم وجود دارد. یکی از دلایل دیگر رأی ندادن مردم این است که میدانند رأی دادن آنها فایدهای نخواهد داشت. همه اینها منجر به حکومت ثروتمندان خواهد شد که در آن افکار عمومی اصلاً اهمیتی ندارند. در این جهت چندان تفاوتی با دیگر کشورها نداریم اما در آمریکا موضوع بسیار حادتر است.
در طول سالیان، تلاشها برای از دور خارج کردن اتحادیهها به بار نشسته است. همین امر در زمینههای مختلف در حال رخ دادن است. تلاش گستردهای برای از بین بردن خدمات امنیت اجتماعی، مدارس عمومی، دفاتر پست و هر خدمتی که برای مردم باشد انجام میشود. تلاش علیه خدمات پستی ایالات متحده واقعاً عجیب است. من رکود بزرگ را بهخوبی یاد دارم زمانی که کشور کاملاً فقیر بود اما خدمات پستی پابرجا بود. امروزه خدمات امنیت اجتماعی، دفاتر پستی و مدارس عمومی باید از بین بروند چرا که بر اساس اصلی بنا نهاده شدهاند که خیلی خطرناک است. "اندیشهای که به فکر دیگران است خطرناک است." اگر دیگران برای شما مهم باشند ممکن است بخواهید دست به اقداماتی برای ریشهکن کردن قدرت و سلطه بزنید، اگر فقط به فکر خودتان باشید این اتفاق نخواهد افتاد، ممکن است بتوانید ثروتمند شوید اما برای شما مهم نیست که بچههای دیگران میتوانند به مدرسه بروند یا چیزی برای خوردن دارند. در ایالات متحده به این میگویند آزادی خواهی. بهنظر من این خیلی سلطه خواهانه است اما این دکترین برای طبقه حاکم مهم است چرا که با این دکترین میتوانند جامعه را متفرق و نابود کنند.
بهخاطر همین است که اتحادیهها شعار اتحاد سر میدهند حتی اگر به آن موفق نشوند. برای نظامهای قدرت خیلی مهم است که این ایدئولوژی را نابود کنند، بنابراین تلاش بسیاری علیه آن انجام میدهند. زندگی در یک جامعه مصرفی اتحاد را نابود میکند. جامعه مصرفی بهصورت خودکار اتحاد را از بین میبرد، بهعنوان مثال در نظام مصرفی شما حق انتخاب دارید: میتوانید یک تویوتا بخرید یا یک فورد اما هیچگاه نمیتوانید مترو داشته باشید چون میان گزینهها وجود ندارد. نظام مصرفی کالاهای عمومی را پیشنهاد نمیدهد بلکه تنها گزینه پیشِرو را مصرف فردی تعریف میکند. اگر شما مترو بخواهید باید با سایر افراد متحد شوید و یک تصمیم جمعی بگیرید، و تصمیم جمعی در جامعه مصرفی یک گزینه نیست. و هرقدر این نظام پیشرفت میکند دموکراسی بیشتر از بین میرود و اینها همه بخشی از جنگ طبقاتی است.
قرنها پیش دیوید هیوم بهعنوان یکی از پایه گذاران لیبرالیسم سنتی گفت: اگر به جوامع در سراسر جهان دقت کنیم میبینیم که قدرت در دستان مردم تحت حکمرانی است. هیوم میپرسد: چرا مردم از این قدرت خود استفاده نمیکنند و حاکمان را به زیر نمیکشند و قدرت را دست خود نمیگیرند؟ پاسخ باید این باشد که در همه جوامع در بستهترین جوامع و در آزادترین جوامع، طبقه محکوم از طریق کنترل افکار تحت سلطه قرار گرفته است. اگر بتوانید نگرشها و اعتقادات آنها را کنترل و آنها را از هم جدا کنید بر نخواهند خاست و به شما غلبه نخواهند کرد.
این مسئله یک ارزیابی نیاز دارد. در جوامع بسته و دیکتاتوری کنترل افکار اهمیت کمتری دارد چرا که میتوان با چماق مردم را سرکوب کرد، اما با آزاد شدن جامعه مسئله جدیتر میشود، ما این مسئله را در طول تاریخ شاهد هستیم. جوامعی رسانهها و تبلیغات گستردهتری دارند که به جوامع آزادتر معروفاند.
نظامهای تبلیغاتی گستردهتر در دنیای صنعت افکار عمومی که در بریتانیا و ایالات متحده شکل گرفته است. یک قرن پیش طبقه حاکم دریافت که آزادی کافی بین مردم خریدار دارد، و استدلال کردند که کنترل مردم با زور کار سختی است، پس تلاشهای خود را برای جهتدهی به افکار عمومی و تبلیغات متمرکز کردند تا بتوانند اتحاد را از بین ببرند.
در آمریکا صنعت آگهیهای بازرگانی و روابط عمومی بسیار عظیم و پیچیده است. در روزگار گذشته صادقانه به آن پروپاگاندا میگفتند. اما امروز این واژه مناسب به نظر نمیآید و از آن استفاده نمیشود اما یک نظام عظیم پروپاگاندا طراحی شده تا برای اهداف کاملاً مشخص از آن بهره برداری شود.
پیش از هرچیز باید برای بازار، یک مصرف کننده بیخرد و ناآگاه تولید شود تا انتخابهای بیخردانه داشته باشد و این امر مهم بهعهده صنعت آگهیهای بازرگانی است، درست بهعکس آنچه بازار باید باشد. آنچه مهم است این است که مردم را بهنحوی باید به مصرف بیخردانه سوق دهید که آنها را از همدیگر دور کنید.
همانطور که گفتم مصرف فردی است، پس هیچگاه اتحاد آفرین نیست . هیچ آگهی بازرگانی نمیگوید بیایید با هم یک نظام حمل و نقل عمومی داشته باشیم. به همین شیوه دموکراسی را نابود میکنند. این دقیقاً وظیفه طراحان رقابتهای تبلیغاتی سیاسی است. مشخص است آنها چه باید بکنند. باید رأی دهندگان ناآگاهی بسازند تا تصمیمهای بیخردانه بگیرند. میلیاردها دلار برای این موضوع خرج میشود و این اندیشه بازارها را محدود میکند تا به ثروتمندان خدمت ارائه دهند و آنها را مطمئن کنند که قدرت در دستشان باقی میماند. و این یک پایان غمانگیز است.
بهعنوان مثال اولین برنامه نظام روابط عمومی به دهه 1920 برمیگردد. این برنامه موفق شد زنان را قانع کند تا سیگار بکشند. در دهه 1920 زنان سیگار نمیکشیدند. بنابراین جمعیت زیادی از افراد سیگار مصرف نمیکردند، بهخاطر همین به مدلهای جوان پول دادند تا در حال سیگار کشیدن در خیابانهای نیویورک راه بروند. پیام این بود "اگر میخواهید به جذابیت این مدلها باشید سیگار بکشید" من دوست ندارم بشمارم که چند میلیون نفر این کار را کردند اما بهعنوان یک موفقیت بزرگ از آن یاد میکنند. پروپاگاندا یک شغل با مزایای اجتماعی بالاست و وظیفه آن نابود کردن نقاط اشتراک برای متحد نشدن مردم است. نباید تسلیم این نظام شد و باید با آن مبارزه کرد.
انتهای پیام/*