گفتن شعر برای شهدا آگاهانه نیست، عاشقانه است/خود را «زینب شهدا» میدانم
خبرگزاری تسنیم: بانوی شعر شهدا با بیان اینکه همیشه خود را مدیون شهدا میداند، گفت: یقین دارم شهدا برای من تعیین تکلیف میکنند و اگر روزی شعری برایشان نگویم، آنها نخواستهاند که بگویم.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از شیراز، با من بیا به فرصت یک چشم هم زدن/ در کوچههای باور مردم قدم زدن/گرم است جای پای شهیدان به روی خاک/باید سری به کوچه پر پیچ و خم زدن ...
خود را زینب شهدا میداند و به حق شایسته لقب بانوی شعر شهداست. پروانه نجاتی شاعری از دیار بهبهان که از نوجوانی برای شهدا شعر گفته و قریحه شعریاش در شیراز شکوفایی و اوج گرفته است.
«خاکسترپروانه»، « قناریترین آواز»، «سوگ سور برادرانم»، «فرشته و انجیر» از دفترهای شعری اوست و علاوه بر آن «حجرههای ملکوت» زندگی نامه روحانیون شهید، «شرح پروانه » و «ضریح نقرهکوب اشک» را که تصحیح اشعار شهید”شیرعلی سلطانی» از شهدای استان فارس است، در کارنامه خود دارد.
تسنیم: شما را به عنوان بانوی شعر شهدا میشناسند. بگوئید چرا شهدا را بهعنوان موضوع شعرتان انتخاب کردید و در سرودن شعرهایتان از چه چیزهایی الهام میگیرید؟
نجاتی: من شهدا را انتخاب نکردم، شهدا من را انتخاب کردند. هر جا محبت خانواده شهدا و ایثارگر را میبینم که من را زبان خودشان میدانند این را یک توفیق میدانم و خیلی خوشحال هستم.
من از نزدیک جنگ را دیدم و تا سال 66 که وارد دانشگاه شیراز شدم شهر ما پشت جبهه بود ستادهای پشتیبانی از یک طرف به مناطق نزدیک بود و این چیزی عادی برای کوچهها، مدرسهها و پایگاههای بسیج شهر ما بود. ما باید رزمندگان را حمایت میکردیم این حمایت گاهی وقتها خیاطی، گاهی وقتها بافتنی، گاهی وقتها غذا پختن یا بستهبندی مواد غذائی و گاهی نان پختن بود.
من در آن زمان سن زیادی نداشتم ولی اراده خیلی محکمی داشتم و معتقد بودم باید تا جایی که میتوانم زیر این خیمه را من هم بلند کنم، این خودش تأثیر میگذارد. شهر ما بهگونهای بود که تمام رزمندههایی که از شهرهای دیگر میآمدند و تصمیم میگرفتند وارد مناطق جنگی بشوند از شهر ما میگذشتند و یکی از کارهای ما این بود که در شهر همیشه از اینها استقبال و بدرقه بهعمل آوریم. ما میدیدیم جوانان با چه شوقی برای دفاع از وطنشان میروند و این به ما انرژی میداد.
نخستین شعر من برای دفاع مقدس سروده شد، چون من قبل از سرودن اولین شعرم نوحههای حماسی میخواندم و میگفتم، عادت نداشتم نوحههای دیگران را بخوانم، مثلا وقتی به خانه یک شهید میرفتم و مراسم شهید بود، از اسم و فامیلش، شغل، سن و دیگر مشخصات شهید سراغ میگرفتم و براساس مشخصات شعر میساختم.
آن موقع شعر گفتن من اینگونه بود و نخستین باری هم که در شب شعر، شعر خواندم راجع به شهدا خواندم و خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت: ای که پروازکنان رو سوی جبههها میروی و الی آخر.......
تسنیم: خاطرهای از نخستین حضورتان در شب شعر دارید؟
نجاتی: در شهر ما دبیرستانها تخصصی بود، آن شب شعر در دبیرستان بنتالهدی که مربوط به رشته علوم انسانیها بود، برگزار شد و از 20 نفری که برای شعرخوانی آمده بودند من تنها کسی بودم که از دبیرستان ریاضی و تجربی آمده بودم. به همراه دوستانم در پایگاه بسیج به شب شعر رفتم و مسئولان برگزار کننده در ابتدا حضور مرا جدی نگرفته بودند و در سالن هم که جلو میرفتم با جمله کتانژانت و تانژانت هم شعر میگوید متلکبارانم کردند. ولی وقتی که شعرم را خواندم چون شعر من، تنها شعر وزندار آن جلسه بود و به شکل دکلمه نیز خوانده شد بسیار مورد توجه قرار گرفت بهطوریکه افرادیکه من را متلکباران میکردند محکم دست میزدند. بعد از آن من در شهرمان شعر نخواندم، بیشتر درگیر جنگ و تشییع جنازهها و مابقی فعالیتها بودیم.
شعر برای شهدا و جنگ آگاهانه نبود، عاشقانه بود
تسنیم: آن موقع شاید خانمهایی که میخواستند کمک کنند عمده کمکها را در خیاطی، بستهبندی کردن مواد غذائی، نان پختن یا اینگونه موارد ارائه میکردند، شما یک روش متفاوت را انتخاب کردید این انتخاب آگاهانه بود یا ناآگاهانه؟
نجاتی: خداوند ودیعتی را در وجودم قرار داده بود که فرق میکردم با بقیه؛ بهعنوان مثال همان موقع ستادهای پشتیبانی به من میگفتند که بیا این جملههایی که در بستهبندیها میخواهیم بنویسیم، تو ادبیاتت خوب است، بنویس. یعنی همان موقع هم مشخص بود دیگران هم متوجه شده بودند. من آن موقع نان پختن بلد نبودم، کمک دستشان بودم ولی خیلی زود از من میخواستند که بروم آنجا و برایشان یک تکه شعر یا دکلمه بنویسم.
در فعالیتهای بسیج بیشتر کارهای من همین کارها بود مثلا دکلمه مینوشتم، سرود درست میکردم، نوحه درست میکردم و بیشتر کارهای فرهنگی انجام میدادم ولی کنار آنها وردستی هم کردم.
این بستگی به استعداد هر کسی دارد و خداوند شعر را در من به ودیعه گذاشته بود و از این استعدادم استفاده کردم فکر نمیکنم آگاهانه بود بیشتر عاشقانه بود یعنی مثل کاغذی که میافتد در گوشه آب و تمامش خیس میشود و خودش متوجه نمیشود، یک لحظه شهدا را فراموش نمیکنم.
تسنیم: رسیدیم به جائی که در شهرتان دیگر شعر نگفتید، از چه زمانی دوباره شعر گفتن را آغاز کردید؟
نجاتی: بله؛ شعر نگفتم تا اینکه به دانشگاه شیراز آمدم. فضا و آب و هوای شیراز بهگونهای بود که آدم را به فضای هنری بیشتری میبرد ولی اینجا نخستین شعرهایی که گفتم عاشقانه بود و شیراز قریحه من را فعال کرد. فضای شیراز و ارتباط با انجمن شعر خیلی من را تشویق میکرد، مثلا یک غزل عاشقانه میخواندم، خیلی تشویق میشدم.
زمانی بود که در طول یک ماه بیش از 30 شعر گفته بودم این اشعار قوی نبودند ولی شعر بودند الآن هم در دفترم موجود هستند. بعد از اینکه جنگ تمام شد یک ادای دین نسبت به خانوادههای شهدا و آنهایی که رفتند در خودم حس میکردم و من فکر میکردم که اگر شهر ما اشغال میشد چه اتفاقی میافتد و همیشه سپاسگزار بچههایی بودم که از شهرهای متفاوت میآمدند و از خوزستان دفاع میکردند.
دفاع از خوزستان، دفاع از وطن بود ولی برای من که خوزستانی بودم دفاع از خوزستان بود و این حضور یعنی یک حرکت جمعی و یک اتفاق خیلی بزرگ یک روحی که امام خمینی (ره) در بچهها دمید و اینها همه یکپارچه دفاع از ملت شدند دفاع از کشور شدند و در اصل دفاع از انقلاب شدند.
اکنون من در هر جا که بخواهم شعر بگویم یا به هر مناسبتی شعر بخوانم ابتدا شعری برای شهدا میگویم به این علت که من یک لحظه شهدا را فراموش نمیکنم و میخواهم فراموش نشوند.
خود را بدهکار و مدیون شهدا میدانم
تسنیم: شعرهای زیادی درباره شهدا گفتهاید کدامش بیشتر به دلتان نشسته است؟
نجاتی: شهید خاصی مورد نظرم نبوده است من شعرهای زیادی گفتهام ولی شعرهای دفاع مقدس من هم با اقبالهای متفاوتی روبهرو شد. در اوایل شعر گفتن برای پسر کوچکم که به دنیا آمده بود شعری گفتم که در برههای با اقبال بسیاری روبهرو شد.
پسرم بسیجی کوچک/دوست دارد بزرگتر باشد/ چیفهای و پلاکی و تسبیحی/دوست دارد که چون پدر باشد
این شعر خیلی مورد استقبال قرار گرفت زمانی به قم رفتم و بنری را دیدم که کل شعر را نوشتهاند. موقعی ما را به دیدار آیتالله مکارم بردند و گفتند آیتالله مکارم این شعر را شنیده است بیایید این شعر را در حضور ایشان بخوانید و من آنجا خواندم از آن به بعد این شعرها مورد استقبال خوبی قرار گرفتند در مرحله بعدی شعر سفره عقد بود.
عاقد دوباره گفت وکیلم؟ / پدر نبود ... / ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
من روزی که تشیع جنازه شهید دوران بود، استخوانهایش را از عراق به شیراز آورده بودند من آنروز به این علت که برای یک کنگره شعری رفته بودم، در شیراز نبودم ولی تمایل زیادی داشتم که آنروز در شیراز باشم.
در همان فضای حسی قرار گرفتم، از زبان همین استخوانها شعر دارم، از زبان استخوانهای شهید دوران که وارد شیراز شده است شیراز را چگونه میبیند و گلهای که از مردم میکند چیست؟
از آن شعر هم استقبال زیادی شده است یک جورهایی شهدا کار را برای من بیمنت میکنند یعنی آنقدر من وقتی شعر برای اینها گفتم مورد توجه قرار گرفتم و مورد محبت خانواده شهدا قرار گرفتم که فکر میکنم من منتی بر هیچکس ندارم.
شهدا آنقدر به من محبت کردند که من بیمنّتِ بیمنّت شدم و تازه بدهکار هستم و بعضی وقتها میگویم اگر من شعر نگویم و اگر دیگر شعر نخوانم، شهدا زینبشان را از دست میدهند.
اگر روزی برای شهدا شعر نگویم، خود شهدا نخواستهاند
گاهی وقتها به شهدا میگویم اگر راضی هستید، توفیق دوباره شعر گفتن را به من دهید. چند وقت قبل در برنامهای در شبکه چهار با من مصاحبهای شد. من شعری را آماده کرده بودم که بخوانم، همان لحظه که ارتباط برقرار شد، تلویزیون یک کتاب از حسن باقری را نشان میداد، من بهصورت آنی تصمیم گرفتم بروم شعر شهید باقری را بخوانم.
شعر شهید باقری را در وبلاگ بانوی شعر شهدا آن فرزند شهیدی که این وبلاگ را هدایت میکند آنجا فقط قرار داده است، من هیچوقت فرصت نکردم شعر شهید باقری را بخوانم چون موضوعش خاص است و باید مناسبت خاصی باشد.
بعد از اینکه من این شعر را خواندم چندین تماس داشتم که یکی از تماسها از مؤسسه شهید باقری بود که به من خیلی محبت کردند برای من هدایایی فرستادند.
من آمادگی کامل برای یک شعر دیگر داشتم همان لحظه که تماس برقرار شد، دفتر را ورق زدم و از بین این همه شعر، شعر شعید باقری را پیدا کردم، یقین دارم که شهدا برای من تعیین تکلیف میکنند و اگر شعری برایشان نگویم آنها نخواستهاند که بگویم.
تسنیم: شهدا در زندگی شما چقدر حضور دارند؟
نجاتی: معتقدم شهدا حواسشان به ما هست و بهطور معمول هرگاه مشکلی داشته باشم و خیلی تحت فشار باشم به زیارت شهدای گمنام میروم.
انتهای پیام/ ب