فلسفه عشق برای تشفی خاطر
خبرگزاری تسنیم: عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در یادداشتی به بررسی مسأله اسیدپاشی بهعنوان یک آسیب جدی اجتماعی که چند وقتی است موضوع داغ برخی رسانهها شده است، پرداخته است.
خبرگزاری تسنیم - حامد حاجیحیدری، عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران:
قضیه چهارم آذر ماه نود و سه، حکم شعبه 101 دادگاه عمومی جزایی دادگستری شهر ملارد، در مورد "اسیدپاشی عاشقانه" که در ساعت 9 صبح یکشنبه، 12 آبان ماه سال نود و دو انجام شده بود، صادر گردید، و دادگاه با دقتی مثال زدنی، شوهر پیشین لیلا را که او و مادرش را هدف اسیدپاشی قرار داده بود، مفصلاً محکوم کرد.
در این حکم مفصل و دقیق، شوهر پیشین لیلا مجرم شناخته شد، و در زمینه اسیدپاشی به لیلا بهخاطر سوختگی بهوسعت 25 درصد از نوع درجه دوم و سوم در نواحی صورت، گردن و سر و گوش چپ و اندام فوقانی سمت چپ و کتف و زیر بغل چپ و پشت هر دو پا و زانوی راست و وسعت سوختگی درجه دوم 5/4 درصد از سطح کل بدن به 5/4صدم دیه کامل انسان و وسعت سوختگی از نوع درجه سوم در ناحیه فوق 5/20 درصد به 41صدم دیه کامل انسان نقص عضو ناشی از محدودیت پوستی در تماس با عوامل فیزیکی و شیمیایی 5صدم دیه کامل انسان، نقص زیبایی بهدنبال جوشگاه ناشی از سوختگی سمت چپ صورت به 25صدم دیه کامل انسان و بهدنبال سوختگی لاله گوش چپ بهطور کامل از بین رفته است نصف دیه کامل انسان و همچنین، انسداد مجرای گوش 6صدم دیه کامل انسان و بهخاطر ارش برداشت پیوند پوستی از ران راست و چپ به محل سوختگی به 3صدم دیه کامل انسان محکوم شد. در این حکم برای پرداخت دیه صغری، مادر لیلا، نیز آمده است که بهخاطر سوختگی درجه سوم قدام و داخل ران چپ و راست بهوسعت 8 درصد از کل بدن به 12صدم دیه کامل انسان، سوختگی درجه سوم بهوسعت نیم درصد پشت دست چپ به 75صدم درصد دیه کامل انسان، سوختگی درجه دوم بهوسعت 5/3 درصد از درجه دوم خلف هر دو ساعد به 5/3 درصد دیه کامل انسان، پیوند پوستی از ناحیه ران راست به نواحی سوختگی به دوصدم دیه کامل انسان محکوم شد (تابناک، خبر شماره 452434، 04 آذر 1393، ساعت 10:19).
این حکم بسیار دقیق و جزئی، برای لیلا و صغری راضی کننده نبوده است، و آنها برای حکم صادره، تقاضای فرجام نمودهاند. بهگمان غیرحقوقی من، هیچ حکمی، بدون در نظر گرفتن عقوبت آن مرد جانی پس از رستاخیز، از سوی خداوند عادل و جبار، راضی کننده نخواهد بود. ضمیر این دختر و مادر با هیچ عقوبتی "تشفی" نخواهد یافت.
مردان و زنان این جامعه، قویاً به یک فضای اخلاقی برای زندگی توأم با "تشفی" خاطر نیازمندند، و نیاز زنان برای زیست در یک فضای اخلاقی، بهمراتب بیش از مردان است. آنها هستند که بهلحاظ تاریخی، همواره بیش از مردان، نیازمند حفظ فضای اخلاقی بودهاند.
بحث نظری در اطراف قضیه
برداشت فمینیستهای دینی از مسائل امروز زنان، تا اندازه زیادی با به رسمیت شناختن روحیه دنیای مدرن بهعنوان ریشه عمده مسائل زنان پیوند دارد.
از یک دیدگاه، که ملهم از برداشت سوزان فرانک پارسنز است، فلسفه ارتباطات انسانی، در دنیای مدرن تحریف شده، و "سود"گرایی و "سود"جویی جای آن را گرفته است (Susan Frank Parsons؛ دانشمند برجسته در زمینه فمینیسم دینی، و ویراستار مجموعه گرانقدر کمبریج در زمینه الهیات فمینیستی).
ارتباط صحیح و همهجانبه انسانی که در آن، تمام علایق خداداده بشری، پاسخ در خوری بیابند، تنها با "عشق" میسر میشود، ولی امروز، "سود" جای "عشق" را گرفته است. سن آگوستین سالها پیش، "دین" را که نام "فلسفه عشق" برازنده آن است، مسیر درست زندگی قلمداد کرده بود، ولی امروز محوریت سود، جای عشق و دین را تنگ کرده است. در حال حاضر که "سود" جای "عشق" را ربوده است، نگرانی اصلی از دست رفتن یا دگردیسی ناجور ویژگی ذاتی و اخلاقی روابط انسانی است که از قضا قربانی اصلی در این دگرگون شدن روابط، زنان هستند. بهنحو تاریخی، آنها هستند که بیشتر به یک فضای اخلاقی برای حفظ موجودیت انسانی خود نیازمند هستند.
وجه دیگری که موجبات نگرانی سوزان پارسنز را فراهم میسازد، تهی شدن مفهوم گرانقدر "عشق" است. بهزعم پارسنز، "عشق" میتواند به عرصه احساس یا هیجان، تنزل یابد، و بدین ترتیب، بهآسانی تبدیل به مانعی بر سر راه آگاهی متعالی شود. بدین ترتیب، "عشق" به نسخه بدلی از "سود" تبدیل میگردد. اینکه یک طرف عشق، دیگری را برای "سود" خود میخواهد. این روزها، واژه "سود"، برداشته شده و بهجای آن بیانی از احساس و هیجان جعل میشود. این تعبیر از "عشق"، جزئی، ناپایدار و تنگنظر است و در نهایت میتواند به کینهتوزی عمیق و اسیدپاشی منجر شود. "دیگی که برای من نجوشد، میخواهم سر سگ در آن بجوشد".
این در حالی است که مفهوم "عشق" که فراتر از "حب"، بهعنوان یکی از مفاهیم مهم ادیان ابراهیمی مطرح است، مستلزم ایثار، از طریق تعهد پایدار به ایمان توحیدی به خداوند و شکستن بت خود بهعنوان منشأ "سود" است. انسان موحد، از آن رو به وصف "عشق" برازنده میشود که از سر معرفت بر "هیچ" بودن خود و دقیقاً "هیچ" بودن خود، اثری از خودخواهی در او نمیماند.
در عالمی که تنها یک وجود گوهری در آن هست و سایر موجودات جز سایههایی زایل شدنی نیستند، انسان موحد، در نادیدن خود، غرق در شیدایی به یک وجود یکتا و ایثار در راه موجودات و انسانهایی میشود که جملگی سایههایی از یک لحظه اراده زیبای اوست. وقتی انسان موحد برأی العین چنین حقیقتی را در مورد دنیا به رسمیت میشناسد، آنگاه "عاشق" شده است.
پس، متن و گوهر "عشق"، عبارت از "خود از دست دادن" است، پس چه میدانند از سر "عشق" این جوانان که از فرط خودخواهی، اسید بر چهره دیگران میپاشند.
سوزان پارسنز، ملهم از این برداشت درخشان ابراهیمی از "عشق"، معتقد است که اگر چنین درک کاملی از عشق در عمق تجربه انسانی جاگیر شود، آنگاه زندگی دینی بهقدر کافی غنی میشود. در آن وقت است که معلوم میشود که زندگی دینی بهترین شیوه زندگی برای انسان، و بهویژه زنان است.
فمینیستهای دینی میپرسند: چرا انسانهای دنیای مدرن، مفهوم "سود" را طوری در ذهن خود تکرار و برجسته کردهاند که همدلی بلافصل انسانها و احساسات و خواستههای مشترک آنها را تحت الشعاع قرار داده است؟ وقتی کودکی با ضمیر پاک، درد و ناراحتی دیگران را میبیند، بیاختیار چهره در هم میکشد و آزرده میشود؛ حال، چطور ما توانستهایم طوری احساس خود را از دیگر انسانها منفک کنیم که بدون آنکه وجودمان بسوزد، بهسهولت، سوختن صورت دیگران را ببینیم.
از نظر سوزان پارسنز، با به رسمیت شناختن مفهوم انتزاعی انسانیت و طبیعت مشترک ما، در یک انسان شناسی الهیاتی و با ملاحظه حضور خداوند متعال در این عالم، روابط میان فردی انسانها باید حاوی همدلی و حتی ایثارگری بسیار بیشتری باشد. ما با پذیرفتن یک سبک زندگی مدرن، خود را جداً در مخمصمه و دشواری قرار دادهایم.
جودیت پلاسکو (Judith Plaskow)، ملهم از یک تجزیه و تحلیل دقیق در الهیات راینهولد نیبور (Reinhold Niebuhr) و پل تیلیخ (Paul Tillich)، روی مضمون "گناه" تمرکز کرده است. از نظر پلاسکو، آنچه مفهوم "عشق" را چنین زایل کرده و از مضمون واقعی تهی نموده است، "گناه" بهمثابه جدایی از عمل الهی در زندگی است که بهنوبه خود، موجب جدایی از درک گرانقدر حضور خداوند است. انسانهای مدرن، با گناه، حضور خداوند را در زندگی خویش فراموش کردهاند، و در ژرفترین سکوت عالم، در درون خود، تنها ماندهاند.
مطابق تفسیر جودیت پلاسکو از نظر راینهولد نیبور، "گناه"، سرچشمه "اضطراب" در زندگی انسان است؛ "گناه" انسان را گرفتار محدودیتهای جهان طبیعی، و محروم از آزادی متعالی میکند.
این "اضطراب" ژرف و حایل است که انسان را وادار به افتادن به ورطه هوسرانی، بهمثابه نحوی سرمستی میکند تا شاید اضطراب را به تعویق اندازد. نیبور این تلقی از "گناه" را "عشق به خود" تعبیر میکند، که این "عشق به خود"، معادل مفهوم بیخدای آزادی در دنیای مدرن است.
به همین ترتیب، برای پل تیلیخ، "گناه" نحوی بیگانگی از خود واقعی است؛ "گناه" دور شدن از درک درستی از ابعاد کامل زندگی انسان است؛ و غلبه بر گناه و "بیامیدی" و مضیقههای روانی ناشی از آن، تنها از طریق عمل الهی یا همان "عبادت" میسر خواهد بود.
انتهای پیام/*