صائب غصه را در نهان می‌خواهد، اما شادمانی را متعلق به جامعه می‌داند

صائب غصه را در نهان می‌خواهد، اما شادمانی را متعلق به جامعه می‌داند

خبرگزاری تسنیم: سهرابی نوشت: صائب می‌فرماید مرگ تلخ دوای خیلی دردهاست؛ دردهای لاعلاج و مرگ تلخ را بپذیر و منت درمان از طبیبان مدعی مکش. درد بی‌درمان از نگاه صائب با مرگ تلخ تبدیل به شیرینی می‌شود.

خبرگزاری تسنیم - محمد سهرابی:

هنرمند را با آثارش باید شناخت؛ برای فارسی‌زبانان هیچ خوب نیست که مثلا حافظ را از کتاب‌های انتزاعی و نظری بشناسند و غزل‌هایش را ناخوانده رها کنند. شاعر بی‌واسطه شعر می‌گوید و بهتر است بی‌واسطه شناخته شود. اما این توصیه هیچ به معنای آن نیست که تعمق و تفکر در شعرِ شاعرِ عمیقی چون حافظ بی‌مدد اهل ادب و فن ممکن تواند بود و کسی نباید توصیف و شرحی از غزل‌های او ارائه دهد و هر کسی می‌تواند او را به تمامی از آثارش دریابد؛  معنای این توصیه صرفا آن است که رجوع به آثار شاعران بسی مهم‌تر است از رجوع به آثار نظری و توصیفی‌ای که درباره آنها نوشته می‌شود.

شاعر خود را در شعرش می‌آفریند و باید او را از آثارش شناخت، اما راه‌یابی به این خودآفرینی شاعر مستلزم آموختن راه‌ است. اهل فن و شارحان صرفا باید دست مخاطبانِ شعر - و نه آثار نظری و توصیفی مربوط به شاعران - را بگیرند و گام به گام به شعر شاعر مورد نظر نزدیک کنند.

این درخواستی که بود که از «محمد سهرابی» شده بود تا به عنوان یکی از معدود شاعرانی که هنوز در سبک هندی شعر می‌گوید، مخاطب را به خودآفرینی صائب در اشعارش نزدیک کند. او بعد از بحث‌های بسیار تنها به این شرط پذیرفت که کارش «شرح غزلیات صائب» خوانده و دانسته نشود. تاکید سهرابی صرفا این است که غزلیات صائب بیش از پیش دیده و خوانده شود و اصرار دارد این کار «نگاهی گذرا بر غزلیات صائب» دانسته شود.

پرونده‌ «گذری بر غزلیات میرزا محمدعلی صائب تبریزی» گشوده شد و محمد سهرابی در هر شماره این پرونده غزلی از غزلیات صائب تبریزی را می‌گشاید و نکاتی چند درباره برخی عناصر آن به تذکر بیان می‌کند؛ باشد که روح صائب را خوش آید. سومین یادداشت محمد سهرابی را در ادامه می‌خوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

غزل

از خسیسان منت احسان کشیدن مشکل است / ناز ماه مصر از اخوان کشیدن مشکل است
از ته دیوار آسان است بیرون آمدن / دامن از دست گران‌جانان کشیدن مشکل است
دم برآوردن بود بی‌یاد حق بر دل گران / دلو خالی از چه کنعان کشیدن مشکل است
زآن لب می‌گون چه حاصل چون امید بوسه نیست / ناز خشک از چشمهٔ حیوان کشیدن مشکل است
از پریشانی دل از هم گر بریزد گو بریز / منت شیرازهٔ احسان کشیدن مشکل است
دل به آسانی ز مژگان بتان نتوان گرفت / طعمه از سرپنجهٔ شیران کشیدن مشکل است
من گرفتم شد قیامت در صف‌آرایی علم / صف برابر با صف مژگان کشیدن مشکل است
آب از آهن می‌توان کردن به آسانی جدا / از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است
می‌توان از سست‌پیوندان به‌آسانی برید / در جوانی از دهان دندان کشیدن مشکل است
درد بی‌درمان به مرگ تلخ شیرین می‌شود / از طبیبان منت درمان کشیدن مشکل است
می‌توان چون غنچه صائب خون دل در پرده خورد / بادهٔ گلرنگ را پنهان کشیدن مشکل است

اشاره

بیت اول: «از خسیسان منت احسان کشیدن مشکل است / ناز ماه مصر از اخوان کشیدن مشکل است»

خسیس در این‌جا به‌معنای بی‌مایه است. سعدی می‌گوید: «زاغ ملعون از آن خسیس‌تر است / که فرستند باز بر اثرش»

یعنی زاغ از آن ناچیز‌تر است که بازی را برای شکار او به پرواز دربیاورند. پوریای ولی: «بنی‌آدم نباشد هر خسیسی / نباشد چون فرشته هر بلیسی»

گلستان: هارون‌الرشید را چون ملک و دیار مسلم شد، گفت به‌خلاف آن طاغی که به غرور ملک مصر دعوی خدایی کرده، نبخشم این ملک را الاّ به خسیس‌ترین بندگان. گلستان: جواهر اگر در خلاب افتد‌‌ همان نفیس است و غبار اگر به فلک رسد‌‌ همان خسیس. ناصر خسرو می‌گوید:
در تنوری خفته با عقل شریف / به که با جهل خسیس اندر خیام

بدین‌ترتیب صائب می‌فرماید که از فرومایگان منت احسان نمی‌توان کشید. و برای این‌که حرف خود را ثابت کند، در قالب مثال می‌گوید که ناز یوسف را نمی‌شود از برادران یوسف خرید. ماه مصر کنایه است از یوسف است.

بیت دوم: «از ته دیوار آسان است بیرون آمدن / دامن از دست گران‌جانان کشیدن مشکل است»

عبید زاکانی در منتخب لطائف فرماید: «دربارهٔ گران‌جانی گفته‌اند که گران‌تر از پوستین در حزیران است و شوم‌تر از روز شنبه بر کودکان»

گران‌جانی در این‌جا کنایه از مردمان سنگین‌روح و عبوس است؛ آنان‌که هم دیرپذیرنده‌اند و هم نفهم از حیث بی‌شعوری که غالبا از اختیار است. در قابوسنامه آمده است: «و به کرسی گران‌جان مباش و ترش‌روی»

همچنین در کتاب المعارف بهاء ولد آمده است: «شیطان را که خود را در تو می‌مالد چون سگ... و مخبط و گران‌جان، و کاهلی می‌کندت، از آن آب وضو این‌ها را بشوی.»

نظامی: «باد سبکروح بود در طواف خود / تو گران‌جان‌تری از کوه قاف»

صائب می‌فرماید که برای انسان بیرون آمدن از بن دیوار، بسی راحت‌تر است از بیرون آمدن از دست گران‌جانان.

بیت سوم: «دم برآوردن بود بی‌یاد حق بر دل گران / دلو خالی از چه کنعان کشیدن مشکل است»

دلو خالی از چاه کنعان کشیدن کنایه است از به حاصل و مقصد نرسیدن. دم برآوردن کنایه از زندگی کردن و نفس کشیدن است. خاقانی می‌گوید: «چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان / این دم ز راه چشم همانا برآورم»

سعدی: «گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی / حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت»

دم برآوردن کنایه از حرف زدن نیز هست. در گلستان آمده است: «گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم برنیارم و قدم برندارم»

دلو با چاه مراعات نظیر دارد و کشیدن به نوعی به دم نیز برمی‌گردد. نوعی پارادوکس هم در شعر دیده می‌شود. دلو خالی باید سبک باشد اما صائب می‌فرماید که گران و سنگین است. دم به معنای جان نیز گرفته شده است. سعدی: «گفتی به کام روزی با تو دمی برآرم / آن کام برنیامد، ترسم که دم برآید»

صائب می‌فرماید که نفس کشیدن بی‌یاد خدا بر دل گران تمام می‌شود و بر او سنگین می‌آید. و مثالی برای این حرف می‌آورد و می‌‌گوید که مشکل است که دلوی را به امید برآمدن یوسف از چاه به چاه بیندازی و بدون یوسف آن‌را بالا بکشی.

بیت چهارم: «زآن لب می‌گون چه حاصل چون امید بوسه نیست / ناز خشک از چشمهٔ حیوان کشیدن مشکل است»

ناز خشک کشیدن یعنی ناز خشک و خالی کشیدن. یعنی ناز کشیدن در قبال هیچ و کنایه است از اینکه فخر و تکبر کسی را بیهوده تحمل کردن. صائب فرماید: صائب ز گل چو قسمت من نیست غیر خار / بیهوده ناز خشک چه از آسمان کشم؟»

می‌فرماید وقتی از آن دهان امید بوسه‌ای ندارم، هیچ حاصلی از آن لب می‌گون نخواهم داشت و من کسی نیستم که از چشمهٔ آب حیات ناز خشک و خالی بکشم. صائب: «نه بوسه‌ای نه شکرخنده‌ای نه پیغامی / به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست»

حافظ: «گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک»

باز از حافظ: «با یار شکرلب گل‌اندام / بی‌بوس و کنار خوش نباشد»

دهان یار در این بیت صائب به چشمهٔ حیوان یا‌‌ همان آب حیات تشبیه شده است و لب یار از شدت سرخی به شراب مانند شده است. لب را شاعران‌ گاه به یاقوت،‌گاه به شراب و‌ گاه به لعل بدخشانی مانند کرده‌اند.

بیت پنجم: «از پریشانی دل از هم گر بریزد گو بریز / منت شیرازهٔ احسان کشیدن مشکل است»

می‌فرماید اگر دل می‌خواهد از پریشانی و فقر از هم بپاشد بگو تا بپاشد چرا که سخت است انسان دل خود را به احسان دیگران جمع و جور نگاه بدارد. صائب احسان خلق را شیرازهٔ نگاه داشتن دل فقرا دانسته است، اما پریشانی را بر استفاده از آن شیرازه ترجیح می‌دهد. سعدی فرماید: «هر چه از دونان به منت خواستی / در تن افزودی و از جان کاستی»

و باز از اوست: «به نان خشک قناعت کنیم و جامهٔ دلق / که بار محنت خود به که بار منت خلق»

حافظ: «چو حافظ در قناعت کوش وز دنیی دون بگذر / که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد»

کلیم: «کلیم از ضعف، منت از مسیحا برنمی‌دارد / به کنج بی‌کسی بهتر که بگذاریم بیمارش»

صائب: بار منت برنمی‌دارد دل آزادگان / ترک احسان را ز مردم جود می‌دانیم ما»

باز از اوست: برنتابد منت مرهم دل مجروح ما / زخم ما را خون گرم ما‌‌ همان مرهم بس است»

بیت ششم: «دل به آسانی ز مژگان بتان نتوان گرفت / طعمه از سرپنجهٔ شیران کشیدن مشکل است»

گرفتن در این‌جا به‌معنای برداشتن و یا پس گرفتن است. صائب می‌فرماید مشکل است که آدمی دل از مژگان زیبارویان بردارد و دل به آن نسپارد. شاهدی که می‌آرود این است: «نمی‌توان شکار را از دست شیر درآورد». مژگان یار به پنجهٔ شیر تشبیه شده است. طعمه در بیت مابه‌ازای دل است. آسان و مشکل تضاد است. صائب: «گرچه بیماری از آن چشم سیه می‌بارد / شیر را طاقت سرپنجهٔ مژگانش نیست»

صائب در این‌جا کوچکی عاشق را در قبال معشوق خیلی زیرکانه متذکر شده است. طعمه همیشه کوچک‌تر از شکارچی است. می‌گوید: «تمنای ترحم از نگاه خونیی دارم / که دست از قبضهٔ شمشیر مژگان برنمی‌دارد»

باز گفته است: «گرچه رنگ آشتی خط بر عذارش ریخته است / می‌چکد زهر عتاب از تیغ مژگانش هنوز»

بیت هفتم: «من گرفتم شد قیامت در صف‌آرایی علم / صف برابر با صف مژگان کشیدن مشکل است»

صف‌آرا کسی است و یا کسی بوده است که صفوف را هنگام رزم و یا سان دیدن امرا منظم می‌کرده و ترتیب صفوف را مشخص می‌کرده است. مسعود سعد می‌گوید: ابطال جهانگیر درآیند به ابطال / اعلام صف‌آرای درآیند به اعلام»

صائب می‌فرماید گیرم که روز قیامت تمام صفوف را در جای خود منظم بدارد و هر قسمی از مردم را در جای خودشان جای بدهد و در صف‌آرایی حرف اول را بزند، اما آن‌چه مشکل است صف‌آرایی در برابر صف مژگان نگار است.

بیت هشتم: «آب از آهن می‌توان کردن به آسانی جدا / از دل خونگرم ما پیکان کشیدن مشکل است»

صائب می‌گوید که از آهنی که به هیچ وجه در خود آب ندارد می‌توان آب بیرون کشید؛ می‌توان آب آهن را کشید، اما از دل خونگر ما نمی‌توان تیر را درآورد؛ چرا که ما با هر کسی که خو بگیریم او را‌‌ رها نمی‌کنیم. ما خونگرمیم و تیری را که در سینه‌ی خود جای داده‌ایم‌‌ رها نمی‌کنیم و با او اخت می‌شویم. جنابش فرموده است: «کباب‌تر به اخگر آنچنان هرگز نمی‌چسبد / که می‌چسبد ز خونگرمی به دل‌ها لعل خونخوارت»

آب از آهن جدا کردن کنایه است از کار غیرممکن، کاری ناشدنی و البته به یک معنا عبث که در این‌جا مقصود عبث بودن کار نیست بلکه ناممکن بودن آن مورد توجه است. صائب: «با تو سرکش برنمی‌آیم وگرنه شوق من / آتش سوزان ز سنگ و آب از آهن می‌کشد»

و: «منشین فسرده کز پی سامان اشک و آه / آتش ز سنگ و آب ز آهن کشیده‌اند»

بیت نهم: «می‌توان از سست‌پیوندان به‌آسانی برید / در جوانی از دهان دندان کشیدن مشکل است»

تکیه در مصراع اول در «سست‌پیوندان» است. شاید در ابتدا اسلوب معادله در این بیت به چشم نیاید. اما این نوعی اسلوب معادله است. من آن را اسلوب معادلهٔ معکوس می‌نامم که بحث درباره آن نیازمند مقاله‌ای مجزا است که شاید در آینده نوشتم.

در این بیت این‌گونه به نظر می‌رسد که مثلا صائب باید در تأیید جوانی و قوت آن در مصراع اول سخن می‌گفته و مصراع دوم را به‌عنوان شاهد و تأیید سخن خود رو می‌کرده است. مثلا اگر می‌فرموده که «نیست آسان قطع اسباب معیشت در قوی» شاید مردم زود به نتیجه می‌‌رسیدند، اما جنابش با قرار دادن آکسان بر روی «سست‌پیوندان» کار را هنری‌تر نموده است. او بی‌آن‌که از جلوه‌های جوانی و قوت جوانی سخنی به میان بیاورد حرف خود را زده است. به‌علاوه از پیری و سستی ایام پیری هم زیرکانه یاد نموده است. این طرز به زیبایی این بیت افزوده است. سست‌پیوند را در جاهای دیگر نیز آورده است: «چو سکه دل به زر و سیم کم‌عیار مبند / که همچو برگ خزان‌دیده سست‌پیوند است»

یا: «به یک اشاره گره می‌گشاید از ابرو / فغان که بند قبای تو سست‌پیوند است»

بیت دهم: «درد بی‌درمان به مرگ تلخ شیرین می‌شود / از طبیبان منت درمان کشیدن مشکل است»

صائب می‌فرماید مرگ تلخ دوای خیلی دردهاست؛ دردهای لاعلاج؛ مرگ تلخ را بپذیر و منت درمان از طبیبان مدعی مکش. درد بی‌درمان از نگاه صائب با مرگ تلخ تبدیل به شیرینی می‌شود. حافظ: «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانهٔ غیبش دوا کنند»

بیت یازدهم: «می‌توان چون غنچه صائب خون دل در پرده خورد / بادهٔ گلرنگ را پنهان کشیدن مشکل است»

غنچه در پیچیدگی خود خون می‌خورد تا عاقبت باز شود و شکفته شود. صائب می‌فرماید خون دل را نهانی می‌خورم، اما از من مخواه که شراب را در خفا بنوشم. او غصه را در نهان قبول دارد، اما شادمانی را متعلق به جامعه می‌داند. شادی باید علنی باشد، برعکس غم.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران