«باغ آلبالو» در اکتبر هم شکوفه میدهد؟
خبرگزاری تسنیم: تاویل مارکسیستی چرمشیر و پسیانی زمانی برجستهتر میشود که لوپاخین با سادهدلی خود نوشیدنی خریده است - در اثر چخوف این صحنه نشان از خساست لوپاخین دارد -، هیچکس حاضر نیست از نوشیدنی لوپاخین بنوشد؛ چرا که او را پست میانگارند.
خبرگزاری تسنیم_ احسان زیورعالم
«باغ آلبالو» آخرین نمایشنامهای است که چخوف به رشته تحریر درآورد، نمایشنامهای که بوی تغییر و تحول میدهد؛ تغییر و تحولی که چندان به مذاق امروزی ما خوش نمیآید. نگاه چخوف نسبت به تغییرات در طبقات اجتماعی روسیه بدبینانه است، با این حال «باغ آلبالو» پس از انقلاب اکتبر محبوبیتش را از دست نداد.
آتیلا پسیانی پس از تجربه «گنگ خواب دیده»، خوانش جدیدی از «باغ آلبالو» را به 33امین جشنواره بین المللی تئاتر فجر آورده است، خوانشی که در نگاه اول آن را همان اثر چخوف مییابی؛ ولی با کمی تامل میفهمی نوشتار محمد چرمشیر و جابهجاییهایش، دنیای دیگری را خلق کرده است.
«باغ آلبالو» داستان زنی به نام رانوسکی است که در پی بدهیهای بسیارش ناچار است باغ آلبالویش را بفروشد و مهمترین مشتری باغ، لوپاخین، رعیت سابق اوست که در قامت خواستگار دختر خواندهاش نیز ظاهر میشود. رانوسکی که طبعی لطیف و دلی رئوف دارد و دل کندن از باغ برایش سخت است؛ ولی چارهای جز آن نمییابد، باغ را میفروشد و دوباره راهی پاریس میشود.
در نمایشنامه چخوف جامعه به شکل خطکشی شدهای به طبقه ملاک (سرف) و رعایا (موژیک) تقسیم شده است. ملاک آدمهایی مهربان، رومانتیک، عاشق زیبایی و در پی فهمیدنند و در آن سو رعایا یا دهاتیها با آنکه به مال و منالی دست یافتهاند؛ لیکن اندیشه و دیدشان در همان حد مانده است؛ برای مثال لوپاخین در همان ابتدا از تلاشش برای کتاب خواندن و نفهمیدن سخن میگوید. دنیای «باغ آلبالو» چخوف خبر بدی میدهد از آنچه قرار است در اکتبر 1917 رخ دهد؛ یعنی زوال جامعه طبقاتی روسیه بواسطه حکومت موژیکها.
اما «باغ آلبالو» ی پسیانی و چرمشیر حکایت دیگری است. این «باغ آلبالو» از دنیایی میگوید که آدمهای خوب را نه از آن لطایف رومانتیکشان که در ظواهرشان متجلی است؛ بلکه از باطنشان باید شناخت.
چرمشیر در اصل داستان – یا در واقع طرح نمایشی – تغییر ایجاد نکرده است؛ بلکه او نظام شخصیتپردازی چخوف را متحول ساخته است. این تحول نیز در راستای سمبولیسمی است که در کلیت اثر جاری است. آلبالو درخت خاصی در عرصه باغداری به حساب میآید. نهال آلبالو در پنج سالگی میوه میدهد و در پانزده سالگی دیگر توانایی چندانی ندارد و اصولاً به سبب چوب مناسب برای سوخت، به هیزم تبدیل میشود. درخت آلبالو به درختی غولپیکر تبدیل نمیشود و حداکثر دو متر ارتفاع میگیرد. چوبش نازک و لطیف است و انعطاف بالایی دارد. دنیای نمایشی چرمشیر از این آلبالو حکایت میکند، نه آن آلبالوی رومانتیک با شکوفههای سفید که بهار را به عروسی زیبا بدل میکند.
خوانش چرمشیر و پسیانی از «باغ آلبالو» خوانشی مارکسیستی است که در آن موژیکها باید آلبالوهای قدیمی را ببرند و باغ نویی به پا کنند. کافی است کمی دقت کنید که به شکل عجیبی در نمایشنامه تنها ماهی که از آن اسم برده میشود اکتبر است، پس نمایشنامه ظرفیت تغییر و تبدیل را در خود دارد. اگر چخوف از لوپاخین یک دهاتی تازه به دوران رسیده خلق میکند که کمی بدطینتی و کینه در وجود او دیده میشود، چرمشیر لوپاخین باشعوری را متجلی میکند که آینده را میبیند، نه همچون گایف و رانوسکی کمی آن سوی دماغشان.
کافی است مقایسه کنید در تقابل تروفیموف و لوپاخین بر سر گالشها، در اثر چخوف لوپاخین گالشهای گلی خود را با بدطینتی به دانشجوی همیشگی میدهد؛ ولی در اثر چرمشیر لوپاخین با سخاوتمندی گالش خود را با تروفیموف تقدیم می-کند. گویی قرار است قهرمان این نمایش نه آن مادام تازه از پاریس آمده؛ بلکه مردی باشد که با زحمت خویش به جایی رسیده است؛ یعنی لوپاخین. محمد چرمشیر با رسیدن به این چرخش نمیتوانسته به این بسنده کند که برخی از کردارهای به عمد ناشایست لوچاخین در اثر چخوف را تغییر دهد؛ او به ماده اساسیتری نیاز داشته، مادهای که انگیزه شخصیتها را تغییر دهد تا نقاب روی صورتشان فرو افتد و قهرمان روستایی ما برجسته شود.
چرمشیر برای رسیدن به این هدف در مرحله نخست برخی از روابط را تغییر میدهد و بواسطه این تغییرات وجوه شخصیت-ها را پررنگتر میسازد. برای مثال یهپیخودوف در اثر چخوف کدخدای پیر روستاست که سر پیری میخواهد دختر جوانی را به خانه خود برد؛ در اثر چرمشیر یهپیخودوف پسر جوان، عاشقپیشه، آس و پاسی است که جنون مستخدم خانه را دارد. همین کافی است که مثلث عشقی وی با یاشا و دونیاشا شکل بگیرد. دیگر انگیزه این مستخدمه جوان نسبت به طرد ی-پیخودوف تغییر میکند و دست پسیانی بر خلق «باغ آلبالو» تازه باز میشود.
مثال دیگر پیشیک است که در اثر چخوف زن ندارد و دانشکا دخترش است، پس علاقهاش به شارلوتا پاک و بیآلایش است. در مقابل چرمشیر دانشکا را همسر وی معرفی میکند، پس شارلوتایی که نقش چندانی در اثر چخوف ندارد، تبدیل به زنی اغواگر میشود و عشق پیشیک به وی رنگ و بوی خیانت میگیرد.
همه این تغییرات موجب میشود که لوپاخین برجسته شود. رعیتی که تا دیروز آیندهاش به خدمت اربابش گره خورده بود، امروز ارباب را به خدمت خود در میآورد؛ ولی نه آن گونه که ارباب انجام میداد. او رقیق القلب است، نمیتواند بگوید خانه از آن من است. او در دل هراس دارد. در نمایشنامه چخوف وقتی لوپاخین از خرید ملک میگوید، واریا کلیدها را روی زمین پرت میکند و لوپاخین با ولع آنها را برمیدارد. ولی واریای پسیانی، کلیدها را ایستاده روی میز میگذارد و تا انتها روی میز میماند، لوپاخین به آنها نگاه هم نمیاندازد.
تاویل مارکسیستی چرمشیر و پسیانی زمانی برجستهتر میشود که لوپاخین با سادهدلی خود نوشیدنی خریده است - در اثر چخوف این صحنه نشان از خساست لوپاخین دارد -، هیچ کس حاضر نیست از نوشیدنی لوپاخین بنوشد؛ چرا که او را پست میانگارند، همچون نوشیدنیاش. در اثر چخوف، لوپاخین پس از این صحنه کینه به دل میگیرد؛ ولی لوپاخین پسیانی خود را دلداری میدهد. انقلابی روستایی با قلبش چیره میشود.
پسیانی در نقش لوپاخین میدرخشد، با آنکه در آن شلوغی میزانسن گاهی گمش میکنی؛ ولی میتوان درک کرد که این لوپاخین – که عموماً او را چاق و فربه به تصویر میکشند – چه آرام در صحنه حضور مییابد، چه متین عاشق واریا میشود – در حالی که در اثر چخوف نوعی انتقام در این علاقه نهفته است -، و چه سخاوتمندانه مادام را بدرقه میکند.
با این حال برخلاف پسیانی، دیگر بازیگران چنگی به دل نمیزنند، تصنعی رفتار میکنند و کافی است بازی راحت و بی-پیرایه پسیانی را با آنان مقایسه کنید. بازی غلوآمیز بهاره رهنما یا نگار عابدی و یا بد حرف زدن مهدی صدر در تناسب با تسلط پسیانی نیست. شاید بتوان این خوانش را داشت که این تفاوت بازی میتواند مرزی میان سرفها و موژیکها باشد؛ ولی در جواب باید گفت پس چرا سروناز نانکلی در نقش دونیاشا همچون اربابانش سخن میگوید؟
برای من تنها یک جواب متصور است: نمایش هنوز کامل نشده است و باید منتظر بود. این نمایش جای صحبت بیشتری دارد؛ اما فرصت نگارنده محدود است.
انتهای پیام/