خاطرات خواندنی "آن ۲۳ نفر"؛ اعتصاب اسرا یک فریضه عبادی سیاسی بود
آزاده زنجانی ذکرشده در کتاب آن ۲۳ نفر با بیان خاطرات دوران اسارتش گفت: با همان بچگیمان مقابل تبلیغات صدام ایستادیم که اعتصاب اسرا از نظر من یک فریضه عبادی ــ سیاسی بود.
بهگزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان، ابوالفضل محمدی فرزند قربانعلی یکی از اعضای « آن 23 نفر» که در سال 46 در شهرستان خدابنده استان زنجان دیده به جهان گشود در نیمه دوم اسفند سال 60 از طریق بسیح عازم جبهههای حق علیه باطل شد.
ابوالفضل محمدی با حضور در دفتر خبرگزاری تسنیم استان زنجان، خاطرات روزهای اعزام، اسارت تا آزادیش را برایمان بازگو کرد. مهمترین بخشهای گفتوگوی تسنیم با این آزاده سرافراز به شرح زیر است:
- برادر بزرگتر از خودم نیز در جبهه حضور داشت ولی در فیلم مستند مرا فرزند بزرگ خانواده معرفی کردند.
- اصرار داشتم تخریبچی شوم.
- معنای جنگ تبلیغاتی دشمن را در آن روزها نمیدانستم.
- صدام از پیشروی نیروهای ایرانی وحشتزده بود.
- همه در فکر خفهکردن صدام بودیم.
- در اعتصاب غذا فکر میکردم مانند بابی ساندز 63 روز زنده خواهیم ماند.
- میدانستیم اگر به فرانسه برویم راه برگشتی وجود ندارد.
- اگر صدام در زمان فرعون بود نامش در قرآن میآمد.
- هیچ یک از آن 23 نفر عقبنشینی نکردند.
- رژیم بعثی عراق قادر به تسلیم ما نشد برنده واقعی ما و نظام اسلامی ایران بود.
- بعد از 4.5 ماه 23 نفر را از هم جدا کردند.
- در لحظه برگشت به وطن حال عجیبی داشتم.
- جوانان ما میتوانند در برابر هجمههای مختلف دشمن بایستند همان طور که ما ایستادیم.
ابوالفضل محمدی در ابتدای مصاحبه از روزهای اعزام به جبهه گفت طوری که انگار هماکنون 14.5 سال سن دارد و عازم نبرد با دشمن است.
تسنیم: با توجه به اینکه در سال 60 شما تقریبا 14 سال سن داشتید آیا خانواده با رفتن حضرتعالی به جبهه موافق بودند؟
ابوالفضل محمدی: برادر بزرگتر از بنده در جبهه بود و خانوادهام تاکید داشتند که یکی از ما دو برادر به جبهه برویم ولی رضایت ضمنی داشتند، من در زمان اعزام به جبهه با تحصیل در کلاس دوم راهنمایی تقریبا سنم 14.5 سال بود، در پادگان 21 حمزه تهران به مدت یک ماه مدت آموزش دیدم و به تدریج به جنوب رفتیم 15 روز در پادگان امیدیه اهواز، پادگان کرخه و از آنجا به پشت جبههدارخوین کارون اعزام شدیم بعد 3 یا 4 روز در 9 اردیبهشت فرمانده آمد و گفت فردا روز آِغاز عملیات است.
10 اردیبهشت سال 61 آغاز عملیات بیتالمقدس بود، ما در خط مقدم جبهه بودیم، این توفیق نصیب ما شد که در عملیات شرکت کنیم با بچهها خداحافظی کردیم و حلالیت گرفتیم، حال عجیبی بود، در آن روزها اگر کسی پشت جبهه بود ناراحت میشد، بنده اصرار داشتم تخریبچی شوم که شهید میرزاعلی رستمخانی این اجازه را به بنده نداد و بالاخره کمک آرپیجی زن شدم.
تسنیم: از حال و هوای آن شبی که (صبح روز10 اردیبهشت) باید عملیات بیتالمقدس را آغاز می کردید، بفرمایید، آیا با توجه به سنتان ترسی نداشتید؟
محمدی: آن شب تا صبح پیاده رفتیم بعد از نماز صبح گفتند حمله آغاز شد، ادامه دادیم و خط اول را شکستیم، 10 تا 15 کیلومتر سمت راست ما نیروی زرهی عراق بود، این نیرو در دید و شکار ما بود. از قسمت پا گلوله خوردم در یک کانال افتادم، به شدت تشنه بودم ولی آب پیدا نشد قرآن خواندم از سمت چپ سه عراقی به سمت من میآمدند و فاصله نیز کم بود، نمیدانستم در کدام منطقه بودم، اصلا ترسی نداشتم و تسلیم پذیر نبودم ولی به علت مجروح بودن اسیر گرفتند،زمانی که مرا انتقال دادند به شدت کتککاری شدم، نیم ساعت در یک کیوسک نگهبانی ماندم، بعد از نیم ساعت دست بسته سوار نفربر کردند که سه نفر نیز که هم دستها و هم چشمهایشان بسته بود در آن نفربر بودند.
به زیرزمین پادگان بصره منتقل شدیم که تعدادی زیادی اسیر در آن مکان وجود داشت، بعد نیم ساعت برای انجام یک مصاحبه از آن زیر زمین به یک مکان دیگر منتقل شدم، از من پرسیدند برای چه به جبهه آمدی که جواب دادم برای جنگ آمدهام.دو سربازی که در کنار من بودند از جواب من عصبی شده و یکی با پا به قسمت گلوله خورده پایم ضربهای زد که خونریزی دوباره شروع شد و پایم را با زیر پیراهنی که همراهم داشتم بسته و به آسایشگاهی در خود بصره منتقل کردند.
تسنیم: شهرهای عراق در آن روزها چه حال و هوایی داشت؟
محمدی: وقتی که با اتومبیلی ما را به آسایشگاه منتقل میکردند مشاهده کردم که در شهر عکس فرماندهان نظامی خود را که در جنگ کشته شدهاند را نصب کردهاند، بعد از رسیدن به آسایشگاه خوابم گرفته بود، وقتی که بیدار کردند تا به بغداد و به بخش امنیت و اطلاعات که بدتر از ساواک بود منتقل شویم، نمیدانستم چند روز در آن آسایشگاه بودم ولی اسرای دیگر میگفتند 2 روز است اینجا هستیم، آسایشگاه با دوربینهای مدار بسته کنترل میشد.
تسنیم: به چه دلیل به بغداد منتقل شدید؟ برنامهریزیهای تبلیغاتی از این زمان آغاز شد؟
محمدی: در بغداد ما را به یک اتاق نیم دایرهای شکلی بردند که در نیم دیگر زندانیان عراقی بودند، شب را خوابیدیم و روز سیزدهم اردیبهشت با اسم صدا زدند، با توجه به اینکه صدام فیلم را دیده بود دستور جدا کردن ما از بقیه اسرا را صادر کرد، بعد از این دستور صدام به یک اتاق دیگر منتقل شدیم، فردای آن روز دوباره به اتاق نیم دایرهای شکل برگشتیم، صدام دستور داده بود به عنوان اطفال برگردانده شویم ولی غافل از اینکه دشمن دسیسه چینی کرده است.
حجم حملات ایران در عملیات بیتالمقدس شدید بود طوری که 23 روز بعد سبب آزادی خرمشهر شد و این خود دلیلی شده بود تا صدام به فکر سوءاستفاده تبلیغاتی بیفتد، در اتاق نیمدایرهای شکل بودیم که گفتند شما را به زیارت میبریم و در آنجا از ما فیلم و مصاحبه میگرفتند، این برنامهها هر روز و به مدت یک هفته ادامه داشت تا اینکه ما را به کاخ صدام بردند.
تسنیم: میدانستید که به دیدار صدام میروید؟
محمدی: زمانی که به کاخ انتقال مییافتیم از فیلترهای امنیتی عبور کردیم، همه وسایل و حتی کمربندها را گرفتند، به مکانی میرفتیم که همه فرماندهان نظامی عراق دور آن میز تصمیمات جنگ را میگرفتند به بیان دیگر به اتاق جنگ صدام میرفتیم، بعد از 15 دقیقه گفتند یکی میآید بلند شوید و دست بزنید بعد دیدیم یکی که دست دختر بچهای را گرفته وارد شد،اول نمیدانستیم به دیدار صدام آمدهایم، دست هم زدیم چون نمیشناختیم بعد از ورود پچ پچ افتاد که عکس این شخص را دیدهایم و آشناست.
همه بچهها به این فکر بودند که آیا میشود اقدامی کرد ولی فضا کاملا امنیتی بود و فهمیدیم نمیشود کاری انجام داد.
تسنیم: چه فکری در ذهن ابوالفضل محمدی میگذشت؟
محمدی: فکر میکردم که چطور میشود صدام را کشت و یا خفه کرد ولی من نیز فضای امنیتی را درک کردم، صدام گفت « شما بچهاید نباید جبهه میآمدید، من متاسفم و امیدوارم برگردید و درس بخوانید» و درخواست کرد خودمان را معرفی کنیم.
نفر نخست حسن مستشرق از ساری خودش را معرفی کرد و نفر دوم من بودم، بیشتر وقت به معرفی بنده گذشت. گفتم « ابوافضل محمدی هستم از قیدار استان زنجان، چهار بچه هستیم و برادر بزرگ من نیز در جبهه است. پدرم آسیابان است».مترجم نتوانست معنای آسیابان را به صدام بفهماند. آنها برای رسیدن به اهداف خود بخشهای زیادی از صحبتهای من را در مستند سانسور کردند و در آن فیلم من را فرزند اول خانواده معرفی کردند.
صدام همه را به حرف کشاند و گفت «به دخترمیگویم گل سفیدی را به نشانه آشتی برای شما بیاورد تا به مردم ایران بدهید، ما خواهان صلح هستیم.عملیات بیتالمقدس سبب شده بود صدام چنین رفتارهایی را از خود نشان دهد».
تسنیم: در مورد عکسی که با صدام گرفتید و حاشیههای آن توضیح دهید.
محمدی: بعد از اینکه هر کدام یک گل برداشتیم صدام از ما درخواست کرد تا یک عکس یادگاری بگیریم.همه به پشت سر صدام رفتیم و محافظان با عجله همه را ردیف کردند. در همان لحظه کلاه یکی از بچهها افتاد و ما با دیدن آن صحنه خندیدیم و بالافاصله از ما عکس گرفتند.
صدام از دخترش خواست تا برای خنده یک لطیفه بگوید، دختر صدام گفت: «نه»! و ما در این لحظه نیز دوباره خندیدیم و عکس دیگری از ما گرفتند. ما همه بچه بودیم و من معنای تبلیغات را نمیفهمیدم. یکی از بچهها به اسم محمد صالحی به من گفت: اینها میخواهند تبلیغات کنند من در آنجا بود که فهمیدم تبلیغات یعنی چه!
تسنیم: بعد از آن جلسه چه اتفاقی افتاد؟
محمدی: پس از آن ما را به اتاقی که به شکل نیم دایره بود منتقل کردند و چهار و نیم ماه در آنجا ماندیم.در این مدت نیز به نحوهای مختلف از ما سوء استفاده تبلیغاتی میکردند، ما را به پارک و تله کابین میبردند و از ما فیلم میگرفتند و کم کم همه متوجه شدند همه این کارها برای تبلیغات است.
حسن مسشترق هنگام سوار شدن به تله کابین با پا ضربهای زد و دوربین افتاد. سرباز میخواست او را تنبیه کند اما به خاطر وجود دوربینها نتوانست کاری انجام دهد.
ما متوجه شدیم که کار از کجا بند گرفته، خواستیم تصمیمی بگیریم، در این مدت صلیب سرخ را هم ملاقات کردیم و آنها گفتند که میخواهند ما به ایران برگریدیم اما ما با خود فکر کردیم که اگر بازگردیم نمیتوانیم در ایران سر بلند کنیم.
تسنیم: فکر اعتصاب غذا از همین جا به ذهنتان خطور کرد؟
محمدی: بله از همین جا تصمیم گرفتیم اعتصاب غذا کنیم. در آن سالها من خودم قضیه بابی ساندز را شنیده بودم که برای اعتراض به نژادپرستی 63 روز اعتصاب غذا کرده بود و من هم تصور میکردم ما هم 63 روز بدون غذا زنده میمانیم و مرگ ما بعد از 63 روز است.
روز بعد صبحانه آوردند ما نخوردیم نگهبان موضوع را به مراجع بالا منتقل کرد. ملاصالح قاری مترجم کل اسرا که اهل آبادان بود، پیام اعتصاب ما را به رئیس زندان رساند. رئیس زندان گفت: یعنی چه؟ ملا صالح به رئیس زندان پاسخ داد که این 23 نفر میگویند ما به ایران برنمیگردیم و قصد داریم صلیب سرخ را ببینم و میخواهیم مانند سایر اسرا به اردوگاه برگردیم.
تسنیم: واکنش رئیس زندان نسبت به تصمیم شما چه بود؟
محمدی: ابو وقاص گفت که میخواهید قهرمان بازی در بیاورید و کار بابی ساندز را انجام دهید، به جایی میفرستم که عرب نتواند در آن جا نی بیندازد ما گفتیم به ایران برنمیگردیم و آمادهایم رنج اسارت را تحمل کنیم.
ابووقاص نمیخواست خبر اعتصاب غذای ما به منعکس شود و سعی میکرد موضوع را مخفی نگه دارد. با خود فکر کردیم که چطور میشود این خبر به بیرون درز کند، دو نفر از بچهها داوطلب شدند خود را به مریضی بزنند تا خبر به بیرون درز کند.بعد از انتقال این دو نفر به بیمارستان به آنها گفتند که غذا بخورید دوستان شما اعتصاب خود را شکستند. آنها هم قبول نکرده بودند.
آن دو نفر بعد از پنج ساعت برگشتند و از ما پرسیدند شما غذا خوردید و ما گفتیم نه! ابو وقاص این خبر را به رئیس اسرای ایران در عراق منتقل کرد. چند نفر از بچهها برای مذاکره به اتاق رئیس اسرای ایران در عراق رفتند که ما به آنها گفته بویدیم شما حق تصمیم ندارید و فقط پیام رئیس اسرا را منتقل میکنید.بعد از آن همه ما 23 نفر را نزد رئیس اسرا بردند.
تسنیم: واکنش رئیس اسرای ایران در عراق چگونه بود؟
ژنرال قدوری گفت «این چه کاری است بیایید با هم غذا بخوریم این کار برای شما زود است، بدنتان در حال رشد است.» با عناوین مختلف قصد داشتند ما اعتصاب غذای خود را بشکنیم ولی ما بر تصمیم خود مصمم بودیم و احساس گناه میکردیم که خوراک تبلیغات شده بودیم. در نهایت با ژنرال به توافق نرسیدیم و او به ما گفت « بروید و منتظر مرگتان باشید» بعد از آن با مترجم مشورت کرد که چه کار کنیم اینها میخواهند به اردوگاه برگردند.
ژنرال پیشنهاد تزریق آمپول به بچهها و وارد کردن مادهای در آن برای کشتن ما را با ملا صالح در میان گذاشت اما ملا صالح پیشنهاد او را رد کرد و گفت که صلیب سرخ بچهها را دیده و کشتن آنها فاجعه به بار میآورد.
پنج روز بود که چیزی نخورده بودیم و حال ما رو به وخیم شدن بود. میخواستیم کار عبادی و سیاسی انجام دهیم و اعتصاب ما واقعی باشد بعد این مدت دشمن سر تعظیم فرود آورد و تسلیم شد و تصمیم گرفتند که گفتههای ما انجام دهند.
آنها با این اقدام قصد فریب ما را داشتند تا ما غذا بخوریم. ما قبول نکردیم گفتنی است ما در این پنج روز سه چهار بار هم تنبیه شدیم. پس از آن ما را به اردوگاه بردند و ما با استفبال گرم اسرا مواجه شدیم و با غذای اسرای ایرانی اعتصاب خود را شکستیم.
تسنیم: در مصاحبههایی که انجام دادید چه چیزی از شما خواستند؟
محمدی: در زمان تشکیل گروه 23 نفری ما را به مصاحبه بردند و شخصی به نام فواد از ما مصاحبه میگرفت که اسلحه کلت او روی میز بود و از ما خواست در مصاحبه بگوییم «مارا به زور به جبهه آورند»
من گفتم «من با زور آمدم». فواد با کابل و اسلحهای که روی میز گذاشته بود، ما را تحت فشار میگذاشت که جمله مورد نظر او را بگوییم و من نیز مجبور شدم که جمله فواد را تکرار کنم اما جمله دوم من در آن مستند ضبط نشده و همان جملهی «من به زور آمدم» بخش شده بود.
آنها میخواستند ما را از طریق فرانسه به ایران برگردانند و در عوض چیزی دریافت نکنند و رئیس منافقان مسعود رجوی و بنی صدر در فرانسه آماده هضم و شستشوی مغزی ما بودند ولی ایران اسرار داشت که انتفال ما از طریق ترکیه انجام شود و ایران حاضر بود برای آزادی ما سه افسر بدهد.ما میدانستیم که اگر به فرانسه برویم راه برگشتی نداریم و این ترس دلیل برای ادامه اعتصاب بود. بالاخره معادله به نفع ما و نظام رقم خورد آنها قصد داشتند در مصاحبهها این موضوع را القا کنند که ایران اطفال را به جنگ فرستاده است.
تسنیم: از خاطرات دوران اسارت در اردوگاه برای ما بگویید.
محمدی: یک روز تعدادی از خبرنگاران با حضور در اردوگاه از ما خواستند والیبال بازی کنیم تا آنها تصویربرداری کرده و در سازمان ملل از آن استفاده کنند. من و مرحوم عباس سعادت که والیبالیست ماهری بود تصمیم گرفتیم قبول کرده ولی بازی را خراب کنیم.
پس از آنکه بازی از جانب ما خراب شد، سرگرد محمدی که به درجه سرهنگی رسید، تهدید کرد که ما را به توالت میاندازد من کمی ترسیدم. آنها از ما خواستند که به امام (ره) ناسزا بگوییم. آنها تا صبح ما را با کابل تنبیه کردند و به ما حرفی زدند که بازگویی آن در رسانه جایز نیست.
بعد از پنچ شش ماه اسارت شاکله 23 نفر را از هم پاشیدند. من تا آخر در آن اردوگاه بودم دیگر همدیگر را ندیدیم تا اینکه مستندساز توانمند ایران در سال 85، 23 نفر را دور هم جمع کرد.
تسنیم: آیا در مدت اسارت از مسیر انتخابی خود پشیمان شدید؟
محمدی: همه 23 نفر یک صدا بودند و هیچ کدام ذرهای خستگی به خود راه نداد و 8 سال و4 ماه و 22 روز در اسارت بودیم. این راهی بود که خود انتخاب کرده بودیم و سبب شد که خواسته ما برآورده شود و نامعادلهای که دشمن برای ما تعریف کرده بود، به نفع نظام جمهوری اسلامی رقم بخورد.
تسنیم: در لحظه آزادی از اسارت و بازگشت به وطن چه احساس داشتید؟
محمدی: ما پس از چشیدن طعم اسارت در یک شهرویر 69 به ایران بازگشتیم. حال و هوای عجیبی بود مردم با حضور گرم و پر شور خود که با موسیقی کردی همراه بود از ما استفبال کردند به ترتیب اسرا به شهرهای خود بازگشتند. بنده از تهران به زنجان و ازآن جا به قیدار منتقل شدم.
وقتی پدر و ماردم را دیدم احساس کردم چشمان پدرم نابینا شده، استقبال عجیبی بود اما من در آن لحظه فقط به چشمان پدرم خیره شده بودم.
تسنیم: نظر شما در مورد کتاب ان 23 نفر چیست؟
محمدی: چهار کتاب با این موضوع چاپ شده ولی کتاب آن 23 نفر یک شاهکار است که به دلیل خلوصی که در آن است و دست مبارک رهبر نیز سبب ماندگاری این کتاب شده است. امیدوارم توجه بیشتری به این کتاب شود و قشر جوان با خواندن این کتاب با فرهنگ ایثار و شهادت آشنا شوند و در مقابل متجاوزان ساکت ننشینند. به نظرم این 23 نفر شباهتهایی با اصحاب کهف دارند که هر دو در مقابل طاغوت زمان استادند.
تسنیم: اگر سال 61 برگردید باز هم به جبهه میروید؟
محمدی: آن سالها حال و هوای معنوی عجیبی داشت و کشور در معرض تهدید بود، اگر صدام در زمان فرعون بود یا قرآن در زمان صدام نازل میشد به طور حتم نام صدام در قرآن میآمد.
صدام میخواست خوزستان را به عراق الحاق کند و همه ثروتهای مادی استکبار نیز در اختیار صدام بود و صدام با این امکانات جنایتهای متعددی را مرتکب شد و به طور یقین دیگر آن زمان تکرار نمیشود چون دشمن در جنگ هشت ساله فهمید با چه ملتی طرف است.
هم اکنون داعش را میبینیم که به همه کشورهای منطقه دست درازی میکند ولی جرئت چپ نگاه کردن به سرزمین ما را ندارد.همین داعشیها تربیت شدههای صدام هستند طوری که دختر صدام برای جهاد نکاح اعلام آمادگی کرده است.
ایستادگی مردم در هشت سال دفاع مقدس است که لرزه بر اندام دشمن انداخته است. ما باید هر لحظه گوش به فرمان ولایت و رهبری باشیم. در زمان جنگ بعثیها با شنیدن کلمه سپاه به خود میلرزیدند.
تسنیم: آیا امریکا و اسرائیل توان حمله به ایران را دارند؟
محمدی: آمریکا هیچ غلطی نمیتوانند بکنند، اگر موشکی که به قول خودشان در هفت دقیقه میتواند به ایران برسد ما قادریم در هفت ثانیه پاسخ آنها را بدهیم. به قول امام خمینی(ره) «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند».
تسنیم: چه توصیهای به مسئولان و جوانان دارید؟
محمدی: به نظرم جوانان باید فرهنگ ایثار و شهادت را در خود نهادینه کنند این فرهنگ در زمان جنگ برجسته بود و سخنی که با مسئولان دارم این است که به جوانان اعتماد کنند و فرهنگ دوران دفاع مقدس را به گونهای منتقل کنند که جوانان درک کنند که مسئولان به آنها اعتماد میکنند.
باید فرصت آزمون و خطا به جوانان بدهیم. تفاوتی نمیکند که این فرصت در جبهه علم، فرهنگ و اقتصاد باشد یا در جبهههای نبرد حق علیه باطل. جوانان میتوانند در برابر دشمن بایستند همان طور که ما ایستادیم.
گفتوگو از علی الماسی
انتهای پیام/