تزریق آمپول‌های فراموشی 12 سال ازخانواده دورم کرد/مادری که از داغ دوری دختر دق کرد

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم ، زنان بسیاری در زمان رژیم شاه به دلیل فعالیت‌های سیاسی در زندان حبس بودند به گونه‌ای که امام خمینی (ره) خطاب به زنان ایرانی می‌گوید: شما بانوان شجاع دوشادوش مردان پیروزی را بر اسلام بیمه کردید، من از تمام زنان ایران تشکر می‌کنم، خداوند از شما راضی باشد، شما با بچه‌های کوچک خود در خیابان آمدید و از اسلام پشتیبانی کردید، من در خود احساس غرور میکنم برای این شجاعت.

کوکب حاتمی از جمله زنان شجاع ایرانی است که در زمان شاه به عنوان زندانی سیاسی سال‌ها پشت میله‌های زندانی محبوس بود و حالا با گذشت نزدیک به 30 سال از آن روزها آثار شکنجه بر بدنش باقیست، طعم تلخ شکنجه‌های ساواک را در زندان‌های شاه سالها چشیده است.

* آشنایی در کتابخانه و شروع فعالیت‌های انقلابی

حاتمی درباره شروع فعالیت‌های سیاسی‌اش می‌گوید: دختر کنجکاوی بودم اهل مسجد سلیمان و در خانواده‌‌ای مذهبی بزرگ شدم، در دوران نوجوانی یکی از دبیرانم نقش مهمی را در زندگی‌ام ایفا کرد، روشنگری‌های او بسیاری از سوالاتم را پاسخ می‌داد به گونه‌ای که احساس کردم در برابر سرنوشت جامعه مسئولم پس همه خطرات را به جان خریدم.

روزی در کتابخانه با دختری به نام فاطمه آشنا شدم که او جزوات و اعلامیه‌هایی از امام خمینی (ره) به من داد، بعد از مدتی وقتی دیدم ارتش نیرو جذب می‌کند وارد این نهاد شدم و از سوی گروهی که توسط دوستم فاطمه با آنها آشنا شدم مامور به خارج کردن اطلاعات و گزارش از وضعیت داخلی ساختمانپ ها و رفت و آمدها در ارتش مسجد سلیمان شدم.

* دستگیری توسط ساواک و زندانی شدن در 18 سالگی

پس از مدتی احساس کردم که در ارتش به من مظنون شده‌اند و از اعضای گروه خواستم تا مقدمات فرارم را آماده کنند اما در روزی که قرار بود فرار کنم توسط عوامل رژیم شاه دستگیر شدم در آن زمان که توسط ساواک دستگیر شدم فقط 18 سال داشتم؛ سه روز اول را در بازداشتگاهی در اهواز بودم  پس از آن به تهران منتقل شدم، ماه‌های اول در سلول انفرادی بودم  و تزریق آمپول‌های فراموشی را از همین جا برایم آغاز کردند این داروها باعث شد که بعدها مدت طولانی را در فراموشی کامل به سربرم.

وی در رابطه با احساسش نسبت به سال‌های سختی و زندان می‌گوید: سال‌هایی که در زندان بودم روزی خواب دیدم که امام خمینی (ره) آمدند و امانتی را به من دادند این خواب بسیار مرا آرام می‌کرد؛ مجموعا 6 سال در زندان بودم و در این دوران شکنجه‌های روحی و جسمی بسیاری شدم.

 

* شکنجه‌های جسمی و تزریق آمپول‌های فراموشی

ماموران ساواک وادارم می‌کردند که با سر و صورت به دنبال اشیایی که ادعا می‌کردند در چاه دستشویی افتاده بگردم و بعد اجازه نداشتم سر و صورتم را بشویم، برای شکنجه روحی نیز من را در سلول زنان منحرف می‌انداختند.

سال 56 بود که آزاد شدم، مدتی در بخش اعصاب و روان بیمارستان امام خمینی (ره) فعلی بستری شدم و دیگر به کلی خانواده‌ام را نمی‌شناختم پس از پیروزی انقلاب و شروع دوران جنگ همراه با بسیج به امور پشتیبانی و تدارکات جبهه‌ها پرداختم و به مرور زمان کم کم حافظه‌ام که تخریب شده بود رو به بهبودی بود.

پس از آزادی از زندان رژیم شاه به دلیل اینکه حافظه‌ام را از دست داده بودم از خانواده‌ام خبری نداشتم یعنی از سال 56 تا سال 62 که بخشی از حافظه‌ام را به دست آوردم از خانواده‌ام خبری نداشتم و سال 62 پس از 12 بی‌خبری به آغوش خانواده‌ام برگشتم، پدرم تعریف کرد که پس از دستگیری من و پیگیری‌های مداوم او بالاخره بسته لباسی را از زندان برایش فرستاده و گفته‌اند: دخترت چند شب پیش هنگام فرار کشته شد و مادرم از غصه دق کرد و از دنیا رفت.

انتهای پیام/