مروری کوتاه بر 3 سفر مبارزاتی مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی(قده)
- اخبار رسانه ها
- 27 اسفند 1391 - 10:08
به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از جوان، یادگار فقید امام در دوران مبارزات منتهی به انقلاب، برای دیدار با پدر و برادر و نیز ایجاد هماهنگی در امور مبارزاتی، سه بار رهسپار عراق گردید. این سفرها هر یک دارای نتایج و حواشی خاص خود بود که در مقالی که پیش روی شماست بدان پرداخته شده است. داستان این سفرها تنها بخشی کوچک از مجاهدات و کارنامه مبارزاتی مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی(قده) است.
نخستین سفر
تا مهر ماه 1344ش که رژیم ستمکار طاغوت، امام(ره) را در ترکیه به حالت تبعید نگه داشته بود، هیچگونه امکان دیدار با پدر و برادر، برای سید احمد جوان فراهم نشد. بهناچار او میبایست درد سنگین فراق آن دو بزرگوار را تحمل میکرد، اما با تبعید حضرت امام و شهید حاجآقا مصطفی از ترکیه به عراق، شرایط مناسبتری برای سفر و ملاقات پدر و برادر و علاوه بر آن زیارت عتبات عالیات و آشنایی با حوزه نجف برای ایشان مهیا شد. این فرصت او را برانگیخت تا به هر شکل ممکن راهی عراق شود. ابتدا سعی کرد با عضویت در یکی از تیمهای مطرح فوتبال تهران که از او دعوت کرده بودند، از کشور خارج شود، اما متأسفانه در گزینش او را به عنوان بازیکن اصلی تیم انتخاب نکردند. در نتیجه از همراهی با آنان محروم ماند. به ناچار در اواخر سال 1344 به همراه یکی از دوستانش کاظم رحیمی مخفیانه از طریق آبادان راهی عراق شد. این سفر کوتاهمدت بود. سید احمد آقا پس از زیارت عتبات عالیات، دیدار پدر و مادر ارجمندش و ملاقات سایر دوستان و نزدیکان، رهنمودهای لازم را از حضرت امام گرفت و در روزهای پایانی فروردین 1345 به کشور بازگشت. خوشبختانه ساواک با وجود مراقبتهای ویژه تا یک هفته بعد که ایشان برای دیدار آقای اشراقی از قم به همدان رفت، از جریان این سفر مطلع نشد، اما عوامل امنیتی مزدور رژیم ستمشاهی در همدان از جریان این سفر مطلع شدند و بلافاصله پیام فوری ذیل را به ساواک مرکز ارسال کردند: «روز گذشته سید احمد خمینی، فرزند آیتالله خمینی از عراق وارد. . . و در منزل شهابالدین اشراقی سکونت اختیار کرده است.» ساواک مرکز با اطلاع از این موضوع در ذیل همان پیام تلفنی، دستور به مراقبت شدید داد. (1)
به این ترتیب از سال 1345 رفت و آمد و فعالیتهای سید احمد آقا و همچنین منزل حضرت امام در قم تحت مراقبت ویژه ساواک قرار گرفت، بهطوری که نامه ارسالی سید احمد آقا به عراق بازخوانی شد و از اسناد سری ساواک قلمداد میشود. گزارش بازخوانی این نامه چنین است:«شخصی که نامش را احمد مصطفوی ذکر کرده است، ضمن ارسال نامهای از قم به آدرس عراق (نجف اشرف)، شیخ نصرالله خلخالی، مطالبی به شرح زیر نوشته است:
صبح چهارشنبه با کاظم حرکت کردیم و در [مرز] خسروی 24 ساعت ما را نگه داشتهاند، البته در یک قهوهخانه، ولی در خیابان آزاد بودیم. صبح پنجشنبه ما را که 43 نفر بودیم به ژاندارمری قصرشیرین بردند، تعداد زیادی از اینها را در بغداد دستگیر کرده بودند. چیزی نپرسیدند، فقط اسم و فامیل و اسم پدر و شغل که تمام را بهغیر از شغل که گفتم کاسب، راست گفتم. به هر حال از ژاندارمری ما را به سازمان امنیت قصرشیرین بردند. در آنجا سؤالاتی از ما کردند که تمام آنها دروغ گفته شد. مثلاً شغل، گفتم:«کاسب» گفت:«چه کسبی؟» گفتم:«میوهفروشی». گفت:«کجا؟» خیابان باجک. خانه شما کجاست؟ جنوب شهر. دیگر نروی. چشم. برای چه رفته بودی؟ زیارت. بفرمایید!ظهر کارمان تمام شد. با چهار نفر دیگر ماشین سواری دربست برای کرمانشاه گرفتیم. عصر به کرمانشاه رسیدیم. شب در آنجا بودیم و صبح رفتیم همدان. با اینکه چند ساعتی در همدان بودم، ولی منزل آقای اشراقی را پیدا نکردم و از آنجا به اراک و از اراک به قم رفتیم. در خسروی پولی از ما گرفته نشد. آقای حاجی شیخ یک ساعت بعد از ما رسید. تلگراف امروز صبح زده شد...». (2)
در ذیل این گزارش، ساواک تهران نوشته است:«آقای صابری! این خبر و فتوکپی نامه را به ساواک قم بدهید، سعی کنند نامبرده را شناسایی کنند. سوابق احمد مصطفوی قبلاً از فیش استعلام شود. رونوشت اطلاعیه را به ساواک کرمانشاه بدهید و تذکر بدهید که دقت بیشتری در مصاحبه با اشخاص معمول کند و مشخصات این شخص با استفاده از دفاتر مرزی، آمار، گذرنامه و غیره خواسته شود». (3)
سفر دوم
مراقبتها و ترفندهای ساواک مانعی در انجام رسالت الهی سید احمد آقا نبود. او در کنار آموختن جدی علوم دینی پس ازسفر اول، مسئولیت بزرگ انقلابی و سیاسی خود را پی میگیرد. مسئولیتی که تا انتهای زندگی دنیوی نه چندان طولانی ولی پربرکت خود لحظهای آن را وانمیگذارد. از جمله فعالیتهای ایثارگرانه او، انتقال پیامها و رهمنودهای حضرت امام، فعال کردن بیت ایشان، توزیع وجوهات شرعی بین طلاب و دیدار از خانوادههای زندانیان و تبعیدیان است. روزهای پایانی سال 1345ش آغاز هجرتی دیگر است. فرزند رشید روحالله، بهرغم مراقبت شدید ساواک، مجدداً مخفیانه طی سفری سخت که یک هفته به طول انجامید، راهی عراق شد. در این نوبت ایشان علاوه بر زیارت حرمهای شریف معصومین(ع) در نجف، کربلا، کاظمین و سامرا نهایت استفاده را از رهنمودهای حضرت امام(ره) میبرد و در همین سفر بود که به دست مبارک ایشان عمامه بر سر گذاشت و لباس مقدس روحانیت بر تن کرد. علاوه بر آن از همان فرصت چند ماهه استفاده کرد و از محضر درس پدر، برادر و دیگر اساتید حوزه نجف بهره گرفت. اما رسالت انقلابی و مسئولیت منحصر به فرد وی، با وجود خطراتی که تهدیدش میکردند، بار دیگر او را به ایران کشاند. مأموران ساواک که از خروج زیرکانه او دستان پلیدشان را به دندان میگزیدند، به محض اینکه در هشتم تیر ماه 1346 از مرز خسری عبور میکرد، وی را دستگیر و در ساواک قصرشیرین بازداشت کردند. مأموران مرزی بلافاصله با ارسال یک پیام بسیار فوری به ساواک کل، از آنان کسب تکلیف کردند. ریاست خبیث ساواک دستور انتقال ایشان را به مرکز صادر کرد. در پی این حکم، بلافاصله ایشان را به تهران آوردند و به زندان مخوف قزلقلعه منتقل کردند. روز بعد بازپرسی دادستانی ارتش، به دستور نصیری رئیس پلید ساواک، درحالی که حتی طبق گزارش 8/4/46 از کرمانشاه هم هیچ مدرکی علیه ایشان وجود نداشت، به اتهام جعلی اقدام بر ضد امنیت داخلی کشور قرار بازداشت موقت ایشان را صادر کرد. پس از صدور این حکم ظالمانه، از سید احمد آقا بازجویی نسبتاً مفصلی شد که با پاسخهای زیرکانه دشمن نتوانست کوچکترین نقطهضعفی از ایشان به دست آورد. قسمتی از متن این بازجویی چنین است:
«س: در عراق چند روز اقامت داشتید؟ محل اقامت سرکار کجا بود؟ به کدام یک از شهرها مسافرت کردید و در هر شهری چند روز اقامت داشتید؟ افرادی که با سرکار تماس گرفتند چه کسانی بودند؟
ج: در عراق قریب به صد روز اقامت داشتم. محل اقامت بنده در نجف منزل خودمان. به شهرهای کربلا، سامرا، کاظمین برای زیارت. در کربلا مدت زیادی بودم و در سامرا سه روز و در کاظمین سه روز، دو مرتبه به کاظمین مسافرت کردم و یک مرتبه به سامرا و به کربلا. تعداد مسافرتم معلوم نیست، چون زیاد بوده. من با کسی تماس نگرفتهام چون در آنجا غریب بودم، ولی در آنجا مشغول به درس بودم و به ناچار با چند نفر همصحبت بودم: آقا یوسف و آقا حیات و شیخ عباسعلی، از اینکه فامیل اینها را ذکر نکردم، برای اینکه نمیدانم، چون در آخوندی مرسوم نیست!
س: بار اول از چه طریق و به چه مدت مسافرت کردید؟ جریان مسافرت قبلی خود را نیز مشروحاً مرقوم فرمایید.
ج: بار اول از طریق آبادان و باز ما این بار در مدرسه قائمیه رفتیم و از آنجا به وسیله عبدالجاسم مرا بردند که میگفتند از زیردستان محمدسلطان است و محمدسلطان را ندیدم، ولی میگویند او رئیس بقیه است و در آبادان مغازه دارد. نمیدانم چه مغازهای و مدت مسافرت مثل این مرتبه بود، یعنی نزدیکهای عید رفتم و بعد هم برای این موقع برگشتم. آن مرتبه از طریق آب با کشتی مرا با صد نفر دیگر بردند، ولی من تنها بودم، یعنی کسی حاضر نیست با من مسافرت کند، چون من پسر حضرت آیتالله هستم و مردم میترسند. یک هفته در راه بودیم و بعداً در چند فرسخی نجف پیاده و سوار ماشین شدیم و به نجف رسیدیم. ساعت تقریباً هشت صبح رسیدم، چون کسالت پیدا کردم، چه آن دفعه، چه این دفعه، از این جهت دکتر گفت:«باید بروی ایران یک جای خنک!» آخر گاهی درجه حرارت نجف به 52 میرسد و واقعاً مشکل بود برای من مریض و الان هم کسالت دارم. مقصودم از آبادان این است که از آبادان به عراق رفتم و این مرتبه از خرمشهر.
س: بالاخره تصریح نکردید از ایران به عراق نامه نوشتهاید یا خیر و ظرف این مدت هم که به آن اشاره شد با چه کسانی مکاتبه داشتهاید؟
ج: من از ایران به عراق نامهای ننوشتهام. به غیر از نامه برای برادرم با هیچ کس مکاتبه نداشتهام، چون کسی را در عراق ندارم که برایش نامه بفرستم.
س: اسامی دوستان خود در عراق را مرقوم بفرمایید:
ج: همان طور که ذکر کردم آقا حیات، آقا یوسف، آقا شیخ عبدالعلی و آقا فرقانی هم آشنایم بود.
البته تمام اینها آشنا بودند، چون در عراق دوست ندارم.
س: شما از بیان حقایق خودداری میفرمایید و تا حد مقدور کتمان حقیقت میفرمایید، با اینکه در ابتدای بازجویی تذکر داده شد که به سؤالات جواب کامل بدهید و آنچه را که اتفاق افتاده است تشریح کنید، معالوصف به توصیه مزبور عمل نکردید. علیهذا بیان کنید شیخ نصرالله خلخالی کیست و چند بار برای وی نامه نوشتید و چه مطالبی را برای او ذکر کردهاید. مبنای آشنایی و روابط خود را نیز با وی مشروحاً بنویسید.
ج: کسی که کارهای نبوده است و نیست، کسی که تاکنون هیچ سابقهای نداشته است، چگونه میخواهید با سؤال او را گیج کنید. بنده به تمام سؤالهای جنابعالی جواب صحیح دادم و راجع به شیخ نصرالله خلخالی نمیدانم چگونه باید بنویسم. مرد 70 ساله، آیا دوست من است؟ مردی که از پدرم بزرگتر است، آیا میتواند رفیقم باشد؟! چون احتمال اینکه پست نامه برای پدرم نمیبرد و ممکن است نامه نرسد، از این جهت نامههایم را به ایشان مینویسم تا ایشان به مادرم نامهها را رد کند. من هیچگونه حقایقی را مخفی نکردم... .»
آخرین سفر به عراق
مشیت الهی که در شوق زیارت مشاهده مشرفه، دیدار پدر و بستگان و گریز از خطر احتمالی دستگیری تجلی کرده بود، بار دیگر سید احمد آقا را به سمت عراق کشانید. افزایش احتمال خطر به آن دلیل بود که یکی از همراهان مبارزاتی او دستگیر شده بود و امکان داشت ساواک به سراغ ایشان نیز بیاید. لذا به همراه همسر و فرزندان رهسپار عراق شدند، اما انجام این سفر به طریق معمول امکانپذیر نبود، زیرا نیروهای امنیتی اجازه رفتن به عراق را به حاج احمد آقا و خانواده ایشان نمیدادند. به این دلیل در تیر ماه سال 1356 ابتدا به سوریه رفتند. نمایندگی ساواک در سوریه ورود ایشان را چنین گزارش میکند:«سید احمد خمینی، یکی از فرزندان خمینی که مقیم ایران است، به اتفاق همسر و فرزندان خود اخیراً وارد دمشق شده و قرار است از دمشق به بیروت بروند و در بیروت ویزای مسافرت به عراق و عربستان سعودی تحصیل کردهاند و برای زیارت به عراق و عربستان سعودی عزیمت کنند. در بیروت نیز مهمان سید موسی صدر خواهند بود.»
آنان آنگاه از سوریه به لبنان رفتند، سپس به حج مشرف شدند و بعد با کمک دوستان و آشنایان لبنانی مجدداً به سوریه عزیمت کردند و از آنجا راهی عراق شدند. از نکات جالب این سفر، حضور همزمان حاج آقا مصطفی در بازگشت از سفر حج با ایشان در سوریه و لبنان بود. گویی اراده حق تعالی بر آن قرار گرفته بود که سید احمد آقا در واپسین ماههای زندگی دنیوی برادر زمان بیشتری همراه او باشد تا هرچه بیشتر از دانستهها و تجارب علمی، معرفتی و سیاسی ایشان بهره گیرد و در غیاب او توان همراهی و رازداری خمینی کبیر را داشته باشد. آقای جلالالدین فارسی مینویسد:«آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی چند ماه قبل از شهادتش به قصد انجام حج عمره از عراق خارج شد. ابتدا به دمشق و سپس به بیروت آمد و این افتخار را به بنده دادند که با حججالاسلام سید محمد موسوی بجنوردی و حاج احمد آقا تشریففرما شوند». (4)
منابع ساواک در لبنان نیز از دیدار فرزندان امام با شهید دکتر مصطفی چمران گزارشی تهیه کردهاند. در قسمتی از این گزارش آمده است:«… مصطفی چمران از مبارزات بهحق شیعیان و وضع نابسامان کنونی آنها صحبت میکرد و در این مورد اقدامات موسی صدر و سازمان چریکی امل را میستود. مصطفی چمران احمد خمینی را به جنوب برد تا از نزدیک وضع جنگهای کنونی و وضع جنگزدهها را ببیند. احمد خمینی خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود...». (5)
داغ برادر
سید احمد آقا و برادر گرامیشان پس از سفر به سوریه و لبنان به عراق نزد حضرت امام رفتند، اما از توقف سید احمد آقا در نجف چند ماهی نگذشته بود و او هنوز از خرمن کمال و دانش برادر خوشههایی چند برنگرفته بود که حادثه غمبار شهادت حاج آقا مصطفی اتفاق افتاد. سید احمد آقا با اشاره به ابعادی از شخصیت برادر بزرگوارش این واقعه را چنین بازگو میکند:«من موفق نشدم با ایشان در زمینههای مختلف به اندازه کافی گفتگو کنم، چون وقتی ایشان را تبعید کردند من کلاس ده بودم. به صورت قاچاق به نجف رفتم و دوباره به ایران برگشتم. مدت هفت هشت سال در ایران بودم که دو باره سفر دیگری به نجف کردم. بهطور کلی باید این را اقرار کنم که در این زمینهها غیر از این سالهای آخر نتوانستم دقیقاً با او تماس پیدا کنم. او این را خوب درک کرده بود که تمام بدبختیهای ما از شاه است....»
با شهادت حاج آقا مصطفی مدیریت منزل امام و ساماندهی ارتباط دوسویه امام با یاران و پیروان با صلاحدید و تأکید حضرت امام به سید احمد آقا واگذار شد. به این ترتیب مرحله سنگین و بسیار تأثیرگذاری از رسالت الهی تاریخی فرزند جوان و برومند رهبر بزرگ انقلاب اسلامی در ابعاد
سیاسیـ اجتماعی فرا رسید. شهادت حاج آقا مصطفی، چنانکه حضرت امام(ره) با دید ربانی و الهامات سبحانی خود بیان فرمودند، بهرغم نهایت تلخ و تأثر الطاف خفیه بس گسترده و غیر قابل پیشبینی نیز به همراه داشت. این شهادت زمینه و دستاویزی برای ظهور و بروز، شکوفایی و سرانجام ثمربخشی انقلاب شکوهمند اسلامی شد. برگزاری چهلم شهادت حاج آقا مصطفی و تظاهرات گسترده 26 دی ماه 1356 قم و در پی آن چهلمهای اعتراضآمیز تبریز، یزد و دیگر شهرهای ایران بهمن سهمگین انقلاب را از فراز قله ولایت به گستره سلسله به هم پیوسته امت به حرکت درآورد و طومار رژیم ستمگر 2500 ساله طاغوت را در هم نوردید.
پینوشت:
(1) به ساواک قم بنویسید: این شخص در هفته گذشته از عراق به قم مراجعت کرده و پس از ورود به قم برای ملاقات اشراقی به همدان رفته، ضمن اینکه به ساواک قم در این زمینه اطلاعی نداده، این فعالیتها را کرده است، دستور مراقبت بدهید. اعمال وی دقیقاً تحت نظر باشد و هدف از آمدن وی روشن شود». (مجله حضور، اردیبهشت 1374، شماره 10، ص 62).
(2) حمید انصاری، مهاجر قبیله ایمان، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ص 30
(3) همان، ص 31
(4) جلالالدین فارسی، زوایای تاریک، تهران، انتشارات حدیث، 1373، ص 392
(5) یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید سرفراز دکتر مصطفی چمران، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، ص 326
انتهای پیام/