هزینه سنگین ملت ایران برای دستیابی به استقلال و عزت
- اخبار سیاسی
- 21 بهمن 1392 - 15:44
نهمین بخش از گزارش های اختصاصی تسنیم درباره «علل سقوط از زبان رجال عصر پهلوی» به موضوع «» اختصاص دارد. متن یادداشت امروز به قلم عباس سلیمی نمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران به شرح ذیل است:
ملت ایران برای دستیابی به استقلال و عزت، هزینه فراوانی پرداخته و برای حفظ آن نیز به فراخور اهمیتش تلاش خواهد کرد، زیرا بر این امر واقف است که آن چه توانست به یک تحقیر تاریخی پایان داده و کانون تصمیمسازی برای اداره مرز و بومش را به داخل مرزهای ملی منتقل سازد، اتحاد و ایستادگی هوشمندانه در برابر مشت آهنین و نیز در مواجهه با فریبهای گوناگون بوده است.
در بررسی خاطرات برخی رجال عصر پهلوی به این واقعیت نزدیک شدیم که چگونه آمادگی یکپارچه ملت ایران برای ایثار جان در راه آزادی از یوغ بندگی بیگانه، بازوهای سرکوب استبداد و در راس آن محمدرضا پهلوی را دچار استیصال ساخته بود. در آخرین قسمت از این سلسله نوشتار با مراجعه به خاطرات ارتشبد عباس قرهباغی، فریبهایی را مرور میکنیم که بعد از بروز ناکارآمدی مشت آهنین در دستور کار قرار گرفت.
یکی از فریبهای جنایتکارانه، کلید خوردن کشتارهای کور و ایجاد ناامنیهای سردرگم کننده بود. غرب از این شیوه همواره برای مقابله با خیزشهای ملتها علیه سلطه خود بهره گرفته و متأسفانه در بعضی مناطق همچون الجزایر موفق به زمینگیر کردن قیام مردم شده است.
این اقدام و ابعاد گسترده آن را مناسب خواهد بود از این ارتشبد ارتش شاهنشاهی چه در دورانی که به عنوان وزیر کشور مسائل را از نزدیک پی میگرفت و چه در دورانی که ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران را در زمان پهلوی دوم به عهده داشته است، بشنویم.
ارتشبد قرهباغی در پاسخ به سئوالی از سوی احمد احرار میگوید: «روزی مرحوم سپهبد صمدیانپور رئیس شهربانی وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت دو مطلب آمدهام خدمت شما بگویم. یکی این که میگویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک میکند. گفتم یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ گفت بله، یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار است ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم. ما میآئیم اینجا و مبلهای شما را بناست آتش بزنیم.
مبلهای حسابی را بگذارید کنار و تعدادی میز و صندلی عادی جلو دست بگذارید که خسارت زیادی وارد نشود! بعد گفت یک مطلب دیگر هم میخواستم به اطلاع شما برسانم و آن این است که ارتشبد اویسی در فرمانداری نظامی یک ستادی برای خودش ترتیب داده است و اشخاص غیرموجهی را آنجا جمع کرده است که اینها اشخاصی را بازداشت میکنند و بعد از آنها پول میگیرند و مرخصشان میکنند.
پرسیدم چرا این مطلب را به عرض نمیرسانید؟ گفت آمدهام بگویم که شما به عرض برسانید. البته در همان روزها ایشان تقاضای بازنشستگی کرد و به عنوان معالجه گذاشت و رفت. مقصود این که وقتی این مطالب را برای آقای شریف امامی گفتم ایشان تایید کرد و گفت مشکل من خود اویسی است. بنده تعجب کردم.
در مورد ساواک هم گفت از روزی که من آمدهام اتفاق نیفتاده است که ساواک یک واقعهای را قبلاً خبر بدهد. همه وقایع، بعد از این که آتش میزنند و غارت میکنند و منفجر میکنند، به وسیله ساواک گزارش داده میشود. این که سازمان امنیت و اطلاعات نشد.
این را هم نخستوزیر افزود که همه این مطالب را به عرض اعلیحضرت رسانیده است.» (چه شد که چنان شد، مصاحبه احمد احرار با ارتشبد قرهباغی، نشرآران، چاپ آمریکا، سال 1999م (1377خ) صص30-29)
واکنش محمدرضا پهلوی به گزارش وزیر کشور علیه این جنایت ساواک کاملاً مشخص میسازد که وی در جریان این موضوع بوده است.
از اینرو قرهباغی را از دخالت در آن باز میدارد: « تصمیم گرفتم خودم هم بروم حضور اعلیحضرت و مطالب را بیپرده عرض کنم. رفتم حضورشان و گفتم جریان این است. رئیس شهربانی این طور میگوید و خودش هم گویا به عرض رسانیده است.
البته نفرمودند که به عرض رسانیده بود یا خیر، همین طور گوش میکردند. در مورد ساواک گفتند که بله، نخستوزیر فکر میکند همه این کارها زیر سر ساواک است. شما کاری به این کارها نداشته باشید، شما کار خودتان را انجام بدهید!»(همان، ص30) احمد احرار که در این گفت و گوی چالشی تلاش میکند بسیاری از واقعیتها را وارونه جلوهگر سازد خود نیز به این واقعیت اذعان میکند: « دربارة حوادث خیابانی و نقش مأمورین ساواک ما هم چیزهایی شنیده بودیم.
گویا این طور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر، بخصوص در خیابانهای بالای شهر تهران، راه بیفتد و مغازهها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند، مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته میشود و اکثریت خاموش به صدا درمیآید و از اقدامات دولت برای غلبه بر بحران و برقراری امنیت جانبداری میکند.
تقریباً چیزی شبیه آنچه در جریان 25 تا 28 مرداد 1332 اتفاق افتاد. میدانیم که اغتشاشات آن چند روزه و تندرویهایی که شد یکی از عوامل زمینهساز 28 مرداد بود و تودة مردم به دلیل نگرانیهایی که اوضاع آن چند روزه ایجاد کرده بود از جای خود نجنبیدند.
ا.ق- اگر چنین فکری وجود داشته اشتباه بزرگی بوده است. همانطور که در مورد پانزدهم خرداد گفتم که مقایسه آن با اوضاع سال 57 اشتباه است در این مورد هم باید بگویم که مقایسه اوضاع سال 57 با سال 1332 قیاس معالفارق بود.
این حوادث به هیچوجه مشابه هم نبودند که بشود از تجاربی که در آنجا بدست آمده بود اینجا استفاده کنند.» (همان، ص34)
در مورد جنایت سینمارکس که در قالب همین سناریو صورت گرفت آقای احمد احرار ادعای ساواک را تکرار میکند، اما ارتشبد عباس قرهباغی با استناد به اظهارات وزیر دادگستری، پرونده تشکیل شده برای متهم کردن نیروهای طرفدار استقلال را ساختگی اعلام میکند: « میدانید که آتشسوزی سینما رکس قبل از تشکیل دولت شریفامامی اتفاق افتاد ولی چون مسئلهای نبود که فراموش شود در هیئت دولت از همان ابتدا صحبت میشد که بالاخره باید عوامل این حادثه را پیدا کنند... هر بار در جلسات هیئت دولت قبل از ورود در دستور راجع به این موضوع مذاکره میشد و آقای شریف امامی از آقای دکتر باهری سئوال میکرد پرونده به کجا رسید.
ایشان هم جواب میداد که مشغول هستیم، پرونده را آوردهاند و بررسی میکنیم و از این حرفها. یک بار، موقعی که جلسه هیئت دولت تمام شد من آقای دکتر باهری را به کناری کشیدم و گفتم آقای دکتر، این موضوع خیلی مهم است، خیلی حساس است، خیلی در اطرافش سروصدا میشود، چطور است که به جایی نمیرسد؟ ایشان، البته بطور خصوصی، اظهار داشت که بله، من این پرونده را مطالعه کردم ولی چیز درست و حسابی در آن ندیدم. چیز حسابی به دستم نیامده است.
این را که از ایشان شنیدم، از نظر بنده هم موضوع سست شد. البته آنجا تشریح شده بود که این شخص موقع عبور از مرز دستگیر شده و به دخالت در واقعه حریق سینما رکس اعتراف کرده است ولی خوب، از طرفی هم گفته میشد که اینها ساختگی است و در هر حال آقای دکتر باهری به من گفت که چیز حسابی در پرونده نیست.»(همان، صص73-72)
البته نه تنها جنایت زنده در آتش سوزاندن نزدیک به 400 انسان بیگناه نتوانست مردم را از صحنه مبارزه خارج سازد بلکه عزم مردم بعد از آگاهی از اقدام ساواک به دستگیری کارگری ساده و مجبور ساختن وی به پذیرش مسئولیت این جنایت، برای پایان دادن به عمر رژیم پهلوی راسختر شد.
زمانی که ابعاد این جنایات بر مردم آشکار شد مردان وابسته به پهلوی حتی در پادگانها نیز امنیت نداشتند. قرهباغی در این زمینه میگوید: « خاطرم میآید وقتی من رئیس ستاد شدم از ضداطلاعات دستور رسیده بود برای رفتن به نخستوزیری از اتومبیل استفاده نکنیم، با هلیکوپتر برویم.
با هلیکوپتر از ستاد میرفتم به باغشاه و از باغشاه که نزدیک کاخ نخستوزیری بود با اتومبیل میرفتم نزد نخستوزیر. حتی روزهای آخر گفتند آنجا هم دور از احتیاط است و باید در دانشکده افسری از هلیکوپتر پیاده شویم.
البته دو بار هم به هلیکوپتر من تیراندازی شد، حالا چه طور فهمیده بودند و من در آن هلیکوپتر هستم و از میان چند هلیکوپتری که با هم حرکت میکرد کدام یک مال من است قطعاً به نحوی اطلاع داشتند، جاسوس داشتند.
به هر حال، اوایل که میرفتم به باغشاه دیدم در داخل سربازخانه یک صورتبندی عجیب و غریبی است. تفنگ به دستها دور تا دور میگیرند و محصور میکنند تا این که رئیس ستاد از هلیکوپتر پیاده شود. خیلی ناراحت شدم که خوب، اگر من که رئیس ستاد هستم نتوانم در باغشاه، در یک سربازخانه، پهلوی سربازها بیایم پایین و اعتمادی نباشد در روحیه سربازها و درجهدارها تأثیر خیلی نامطلوبی خواهد داشت.
فکر میکنند که او خودش میترسد از اینکه داخل سربازخانه هم ممکن است بکشندش... یک روز که آمدم باز از هلیکوپتر دیدم عده زیادی آن کنار تفنگ به دست دارند حرکت میکنند. وقتی پیاده شدم به فرمانده پادگان که ادای احترام کرد گفتم من که به شما گفته بودم کسی نباشد.
اینها کی بودند؟ گفت به ما مربوط نبود، اینها محافظین سرلشگر خسروداد بودند که ایشان را در داخل سربازخانه معیت میکنند. یعنی یک صورتبندی نظامی، به اصطلاح ژ.ث در دست و آقای خسروداد در وسط آنها میرفت به قسمت خودش.
در چنین حالتی بود که میگفتند سرلشگر خسروداد قصد کودتا داشت. این است که جواب سؤال جنابعالی منفی است. نه کسی در چنین فکرها بود و نه چنین موضوعاتی مطرح بود.» (همان، صص106-105)
رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران در مورد فرار نیروهای غیروابسته در ارتش نیز میگوید: « از آن طرف هم ما رسیده بودیم به جایی که بطور متوسط روزی 1200 نفر از ارتش فرار میکردند. نه تنها افسران وظیفه و سربازان وظیفه فرار میکردند بلکه افسران داوطلب هم غیبت میکردند و سر کارشان حاضر نمیشدند.
در کتاب «پلبالتا» شاید خوانده باشید که مینویسد من رفتم در تظاهرات، چند نفر دور و بر مرا گرفتند و گفتند ما افسر ارتش هستیم. من باور نمیکردم. کارتهای افسری خود را نشان دادند و گفتند ما از ششصد کیلومتر آمدهایم اینجا که در تظاهرات شرکت کنیم. این گزارشها حقیقت داشت.» (همان، ص82)
و در فرازی دیگر به این واقعیت اذعان دارد که حتی نیروهای ارتش به فریبکاریهای آمریکا و شاه برای بدنام کردن قیام سراسری ملت پی برده بودند و حاضر به جنایت آفرینی نبودند: « در این موقع سپهبد حاتم جانشین رئیس ستاد بزرگ که زیر امر نخستوزیر کار میکرد «چون رئیس ستاد بزرگ هنوز تعیین نشده بود» گفت برابر گزارشی که اداره دوم داده است اطمینانی به افراد نیست و سربازان آمادگی رودرو شدن با مردم را ندارند.
اگر راهپیمایی را منع کردید ولی مخالفین رعایت نکردند و خواستند دسته عزاداری راه بیندازند مجبور خواهید شد دستور جلوگیری به مأمورین بدهید، در حالی که سربازان بر اثر تبلیغات مذهبی که ماههاست ادامه دارد و هر روز به آنها تأکید کردهاند تیراندازی به روی مسلمانان گناه است امکان دارد مانند انقلاب اکتبر روسیه اطاعت نکنند و به مخالفین ملحق شوند.آنوقت چه خواهید کرد؟» (همان، ص116)
در حالیکه جنایات پیدا و پنهان شاه و آمریکا برای مقابله با خواسته به حق ملت ایران یعنی فراهم آمدن امکان مشارکت در اداره جامعه خویش، بر همگان آشکار شد دیگر حتی ارتش به فغان آمده از هدف قرار دادن مردم، حاضر نبود خود را در این جنایات سهیم نماید. به ویژه جنایاتی که به دستور شاه، ساواک در این ایام مرتکب میشد.
حال باید پرسید آیا براستی ملت ایران برای پایان دادن به عمر این فریبکاران راهی جز قیام سراسری داشتند؟
انتهای پیام/