فرشتگان برای دست بوسی بانوی بهار صف کشیدند

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، هزار سال پیش بود که موسی افسار ش‌تر دختر خورشید را در دست گرفت و او را به منزلش آورد. در آن ظهر گرم سایه کجاوه آفتاب، روی دیوار خانه‌ها حرکت می‌کرد و مردمی که خبر رسیدن خواهر امام را شنیده بودند با سینی اسپند به استقبال نور آمدند.

موسی بن خزرج که از مومنین روزگار خودش بود؛ از میان جمع می‌گذشت و مردم برای دیدن شافعه روز جزا به دنبال کاروان حرکت کردند. اما... اما همه می‌دانستند بانو با اینکه جوان است بیمار و ضعیف شده است.
ش‌تر آرام آرام در شهر قم چرخید تا کنار دری چوبی رسید و آرام کنار در نشست. زنی از کاروان پرده کجاوه را کنار زد و مردم از دیدن بیماری بانو ناراحت شدند.

چند روز گذشت. طبیبان حاذق شهر یکی پس از دیگری می‌آمدند و اما بیماری دختر خورشید بهبود نیافت. هفده روز از آمدن بانو می‌گذشت که صدای شیون از بیت النور در تمام شهر پیچید. بیرق‌های سیاه بر بالای خانه‌ها دیده شد. خبر بزرگ‌تر از آن بود که فقط اهالی قم باخبر و اندوهگین شوند.

حضرت معصومه (س) مهتابی بودکه در پی خورشید توس، راه حجاز تا ایران را طی کرد و در هجرتی عاشقانه به ساوه رسید و از آنجا به دارالمؤمنین قم آمد و رحل اقامت افکند و پس از 17 روز، آرام اما با قلبی اندوهگین از هجر برادر، دعوت خدا را لبیک گفت.

امروز «دهم ربیع الثانی» است؛‌‌ همان ماهی که در ضمیر پنهان بهاری‌اش، خزان و غم دارد و بهار زندگیِ بانوی آب و آیینه را به برگ ریزانِ خزان مبدل می‌کند. حسرتا! چه زود، شهر قم در فراوانیِ اندوه، پژمرد و داغدار شد! چه زود، شوق میزبانی مهتاب در سویدای دل‌ها، مُرد و لباس سیاه غم جایگزینش شد!

امروز آسمان، پله‌های عروج را با گل‌های بهشتی می‌آراید و بهشت، منتظر استقبال از خاتون عصمت و عفاف، می‌شود و خیل ملائک با تابوتی از نور برای بردن بانوی بهار به زمین هبوط می‌کنند. خوب که نگاه می‌کنی می‌بینی که فرشتگان اسم شهر قم را به شاخه‌ای از طوبی می‌آویزند و عرش با تمام بزرگی‌اش به تعظیم بانوی نور می‌پردازد.

انگارغربت، همزاد ازلی خاندان هدایت است؛ غربتی به طول عمر تاریخ، چه در «مدینه»، چه در «قم»؛ چه در «بیت الاحزان»، چه در «بیت النّور»! و سال هاست که در چنین روزی؛ غم و اندوه گلدسته‌هایت، آبی بی‌کران آسمان را به سوک دعوت می‌کند و آینه‌های ایوان آینه، آرام آرام، دل به سرشک زائران و عزداران می‌سپارند. انگار غمی بزرگ برجان حرم آل الله نشسته است که آسمان هم لباس ماتم پوشیده! بغض کبوتران بازیگوش حرم در میان بغض زائران می‌شکند و گلدسته‌های راست قامت حرم، سر خم می‌کنند.

کبوتران بازیگوش، بال می‌گیرند در آسمانی تب دار و پرواز را در حوالی سکوت و سیاهی تجربه می‌کنند. اصلا بوی اتّفاق می‌آید؛ اتفاقی تلخ که هزار سال است مشام تاریخ را پر کرده است از ناکامی! خاتون خوبی‌ها! از کدام مسیر بهشتی آمده‌ای که از ردّ گام‌های بهاری‌ات، تمام سنگریزه‌ها جوانه زده‌اند و هستی جان گرفته است؟ انگار ستاره‌ها بر مدار چشم‌های آسمانی‌ات می‌چرخند، پیشانی‌ات بهانه خورشید برای طلوع صبحگاهی است.

بانو! تو جام بهشتی مرگ را نوشیدی و با بال‌های گسترده عرشی‌ات از مرز مکان و زمان، از مرز بود و نبود عبور می‌کنی و فرشتگان برای دست بوسی‌ات به زمینیان فخر فروشی می‌کنند.

انگار که از چشمه ماه جرعه‌ای نوشیده‌ای، که نفس تازه می‌کنی وآسمانی فرا‌تر می‌خواهی برای بهشتی شدن؛ اما اینجا روی زمین، گلدسته‌های حرمت سیاه پوشیده‌اند و به سختی نفس می‌کشند در فضای ملتهبِ از دست دادنت. صدای سنج عزاداران در کوچه‌های شهر می‌پیچد و پیکر خورشید در تابوتی پر از گل از بیت النور روانه بهشت می‌شود.

عزاداران با لباس‌های مشکی و دیده‌هایی اشکبار وارد حیاط حرم می‌شوند و هر کدام زمزمه‌ای بر لب دارند؛ اما همه یک آرزو دارند؛ آن هم: اَلْلّهُمَّ وَ رِضَاکَ وَالَّدارَ الاآخِرَةَ؛ یَا فَاطِمَةُ اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ، فَاِنَّ لَکِ عِندَاللّهِ شأْنا مِنَ الشَّانِ. هزار سال می‌گذرد، اما حیات و وفات، سفر و حضور، عبادت و سلوک، مرقد و مزار بانو نه تنها برای مردم قم بلکه برای تمام شیعیان جلوه‌گاه نور و بارگاه عفت شد.

اصلا سال هاست که گنبد طلایى این بارگاه مقدس کعبه دل عاشقان، ضریح مطهرش بوسه‌گاه دلسوختگان، ایوان هاى طلا و آیینه‌اش مأواى دلخستگان، صحن هاى با صفایش روضه رضوان خاص و عام و مساجد و رواق هاى مطهرش خلوتگه انس عارفان و گلدسته هاى سرفرازش رایت و عشق و جهاد و شهادت و مجاهدت است.

سال هاست که همه عاشقان از هر گوشه این پهنه گسترده به این حریم امن پناهنده می‌شوند. برخی آشفته و شوریده سر، غرق در غربتی دیرینه، که هر غروب چنگ بر قلب خسته‌شان می‌زند برای انس با ضریح مقدست با نگاهی مضطرب برای جستن آرامش اینجا پناهنده می‌شوند.

هر غروب دلگیر مادرانی به این حریم می‌آیند تا بغض مانده در گلو را مجال شکستن دهند و اشک را فرصتی می‌دهند تا تمام وجودشان را زلال و بی‌کینه کند. هر روز زائران خسته و محتاج با تمام تشنگی و نیاز، مانندکبوتران حرمت، از دوردست‌ها به امیدت می‌آیند و پیشانی بر ضریح مقدست می‌سایند تا هم نغمه با فرشتگان الهی، زمزمه کنند: «عمّه سادات سلام علیک».
اینجا حریم و باگاره نوری از انوار الهی است؛ که هر لحظه در این حرم وارد شوی صدای بال ملائک را گرداگرد ضریح می‌شنوی که سمفونی اعجاز آمیز هستی را می‌نوازند.

در رواق‌ها که قدم می‌زنی عطر و بوی بهشت را در ریه‌هایت حس می‌کنی و انگار دم تو از بازدم پیامبران است که این گونه نیرو می‌گیری. در ایوان آینه و صحن اتابکی که قدم می‌گذاری، جلوه‌های هنری بدیع و اعجاز برانگیز آستانش روح و جان هر زائر دلخسته‌ای را نوازش می‌دهد. قطره‌های بلورینِ آبِ فواره هایِ حوضِ صحنِ اتابکی بر بستر آبی فیروزه‌ای حوض، هر زائر روشن ضمیرى را به آرزوى رسیدن به کوثر بهشت امیدوار‌تر مى کند.

اصلا سال هاست که خشت خشتِ گنبد طلایی‌ات مثل یک آهن ربای نیرومند، دل‌ها را به سمت خود می‌کشد؛ وسعت میدان مغناطیسی اینجاذبه فرازمینی، از خاک تا افلاک ادامه دارد، که همه قلب‌های عاشق را به طواف می‌خواند....

چه قدر ستودنی شد قم، آن زمان که نگاه سبز تو بر سرش سایه افکند و چه قدر آبی است آسمانش، آن زمان که مناره‌های بارگاهت چون دستان سبز دعا تا عرش قد کشیده‌اند. بانو! اگر نبود آمدنت، اقامت سبزت و عروج غم انگیزت، دیگر شهری نبود که از آن ما باشد.


یادداشت: زهرا رئیسی