بوی استخوان‌های بهروز + فیلم

خبرگزاری تسنیم: 9 سال قبل، در روزی که کاروان شهدای گمنام در بین شهر می‌چرخید، قاب دوربین جوان مستندسازی در مقابل دانشگاه تهران برشی از احساسات مادری را به تصویر کشید. مادری که قاب عکس فرزند شهیدش را به دست دارد و در کنار کاروان شهدای گمنام راه می‌رود. مادر قاب عکس را نشان سرباز می‌دهد و با سوز می‌گوید:

- آقا گمنام 61 دارید، 18 ساله

- حاج خانوم کدوم منطقه بوده؟

- منطقه سومار بوده.

- نه حاج خانوم سومار نداریم.

مادر از کی داری می‌گردی؟

- 23 ساله، پیرزن چادر را به سر می‌کشد قاب عکس بچه را نشان می‌دهد؛ بین ناله و هق‌هق صدایش می‌گوید: ببین بچه‌ام چه خوشگله، اومدم دوستاش رو بدرقه کنم شاید بچه‌ی من هم بین این‌ها باشه. دیروز به خواب همسایه ما اومده که یک پلاک و اسکلتش را آوردند. ولی هفته پیش عروسیشو برگزار کردیم خیلی باشکوه بود اما خودش نبود. داماد بی نام و نشون دیده بودید شما.

پیرزن هق هق کنان از مقابل دوربین دور می‌شود در حالی‌که با قاب عکس فرزندش حرف می‌زند: مامان اومدم دوستات رو دیدم تو نبودی بین این‌ها هم نبودی دارم میرم. این برش از مستندی که بعدها به «گمنام 61» معروف می‌شود، در قالب کلیپی دست به دست می‌چرخد.

روز پنجم جشنواره سی‌ودوم فیلم فجر جنسش با روزهای دیگر جشنواره داشت. پرده سینمای برج میلاد  تصویر مادری از جنس روزهای دفاع مقدس را به تصویر کشید. مریلا زارعی در قاب دوربین صبر و استقامت زنانی که از فراغ فرزندان خود بزرگ شدند را هنرمندانه جلوه‌گر کرد. «شیار 143» آمده بود تا رسالت رسانه‌ای خود در بیان سهم مادرانی که کم نیستند اما سهمی در سینما نداشتند را ادا کند.

خیلی زود «شیار 143» با استقبال مردم همراه شد. فیلم اکران‌ها و تقدیرهای متعددی را پشت سر گذاشت. تقدیرهایی که هنوز ادامه دارد. فیلمی که انتظار مادر شهیدان  را در قالب حماسی‌ترین احساس روایت می‌کند. مادر شهید بهروز صبوری هم برای تماشای این فیلم چند بار آمده است.او در جلسات اکران حاضر شد تا هم از کارگردان و بازیگر این فیلم تقدیر کند و هم یک در خواست از تماشاگران این فیلم کند. او می‌گفت: «یک روز بهروز از سر کار آمد و به پدرش گفت که امام خمینی(ره) گفته که افراد 18ساله به جنگ بروند. بهروز 17 سال و 20 روزش بود، از پدرش خواست که اجازه دهد به جبهه برود. پدرش گفت که از من اجازه بگیرد. بهروز مقابل من نشست و من سکوت کردم. او به پدرش گفت: سکوت مادرم نشان از رضایت او دارد. او سال 61 به جبهه رفت و یک ماه حضورش در جبهه 31 سال طول کشید. من سالی یکی دوبار به سومار می‌روم چون پیکر فرزندم آنجاست. دعا کنید تا حداقل یک بند انگشت از فرزندم را برای من برگردانند.»

هنوز چند روز بیشتر از آخرین خواسته این مادر که حالا بیشتر از ویدئوی 9 سال قبل فراگیر شده بود نگذشته بود که روز موعود رسید. شهید بهروز صبوری همه را جمع کرده تا پرده پایانی این نمایش را خود به تصویر بکشد. پنجشنبه هشتم اسفندماه 1392 است زرین‌تاج بهرامی، مادر شهید بهروز صبوری بر سر مزار همسرش موسی صبوری نشسته است. قرار است فردا به پابوس امام رضا علیه السلام برود. بلند می‌شود آرام آرام به سمت مزار شهدای گمنام قدم بر می‌دارد تا فاتحه‌ای برای فرزندان خود بخواند دو مرد جوان به سمت او می‌آیند خبری تازه از فرزندش دارند.

بهروز صبوری، گمنام 61 منطقه عملیاتی سومار پیدا شده. مادر شوکه می‌شود. به استقبال و اطمینان از خبری خوش به معراج الشهدا می‌رود. به او می‌گویند سه سال قبل بهروز را در دانشگاه خلیج فارس بوشهر در بین شهدای گمنام دفن کرده‌اند. آرام گرفته است و می‌گوید: «من بهروزم را از امام رضا(ع) دارم. فردا هم ایشان مرا دعوت کرده که به پابوسش بروم. من اول به پابوس حضرت رضا(ع) می‌روم، بعد به پابوس بهروزم می‌روم. در این چند سال من بالای سر همه این شهدای گمنام بودم و شاهد تدفین آن‌ها بودم اما نمی‌دانم که بهروز من را در این چند سال چه‌کسی بغل کرد.»

بند انگشتی از بهروز می‌خواست اما می‌گوید: «خدا را شکر. می‌گویند دو تا سه کیلو از وزنش به من رسیده است.»

 

 

انتهای پیام/