ضرورت اندیشه و خودآگاهی فرهنگی هنری، در تمدن‌سازی تاریخی

خبرگزاری تسنیم:

تاریخ نشان می‌دهد که کافی نبودن دلایل جنگها گاهی به دلیل سوء تفاهم‌های آدمیانی بوده که رویاروی هم قرار گرفته‌اند. این سوء تفاهمها گاهی حتی میان دو نفر اتفاق افتاده و آتش جنگ دامان سرزمینها و آدمیانشان را گرفته است. نمونه‌های این  جنگها در طول تاریخ کم نیست. اما ناکافی بودن دلایل جنگها، سویه‌های دیگری هم دارند؛ عموم جنگها به گواهی تاریخ مقاصدی اقتصادی و سیاسی داشته‌اند که تمام نبردهای استعماری و استثماری را شامل می‌شوند. استراتژیست‌های امروز آن جنگها را نبردهای دوران استعمار کهن می‌خوانند و در کنار آن‌ از استعمار نو و حتی فرا نو هم سخن می‌گویند.

نگاه رایج، ترویج می‌کند که جنگها را دارای اغراض سیاسی و اقتصادی در نظر بگیریم، اما به نظر می‌رسد بیش از هر چیز، این اندیشه‌ها هستند که جنگها را رقم می‌زنند. اما این همه ماجرا نیست. اندیشه‌ها و افکار کارکردی دو سویه دارند، هم نبردهای بزرگ تاریخ را رقم زده‌اند و هم زمینه‌های صلح و آشتی‌های ملی و بین‌المللی را ایجاد کرده‌اند. یعنی حرکت‌های فکری در تاریخ، هنگامی که به اجتماعیات و سیاست وارد شده‌اند، نتایجی دوگانه به همراه داشته‌ است؛ «جنگ» و «صلح».

گوهر عقلانیت بشری که از آغاز تاریخ اندیشه، هر کس به نوعی آن را فصل ممیز انسان از حیوان برشمرده‌اند، در دو کارکرد، زیباترین و زشترین رویدادها را رقم زده اند. مشهور است که ناپلئون که یکی از تاریخی‌ترین جنگهای جهان از آرمان فکری او رقم خورده، در دوران کهن‌سالی اعتراف کرد: «تاکنون فکر می‌کردم، شمشیر بر جهان حکومت می‌کند، اما اکنون دریافته‌ام که آنچه حقیقتا بر جهان حکومت دارد، اندیشه است».

جنگهای جهانی و جنگهای فرقه‌ای مشهور جهان از جمله جنگهای صلیبی شاید بهترین مصداقهای این اعتراف ناپلئون باشد، که برخی بر مبنای اندیشه‌های متعارض در فلسفه سیاسی و اقتصادی به وقوع پیوست و برخی دیگر بر اساس اندیشه مذهبی. اینکه آنها به معنای دقیق و ارزشی کلمه اندیشه بودند یا نه، در اینجا محل بحث نیست، بلکه اندیشه به معنا عام کلمه به عنوان روح فرهنگ و معنویت افراد یا اقوام محل بحث است. اندیشه‌ها به عنوان هسته اساسی فرهنگها تاریخ را پیش می‌برند و همه آنچه در تاریخ رخ می‌دهد تابعی از اندیشه آدمیانی است که خودشان ملتزم به تاریخ هستند. همین دیالکتیک «انسان» و «جهان» است که تقدیر تاریخی جهان را می‌سازد.

آنچه که در جریان تمدن‌سازی بسیار اهمیت دارد این است که خودآگاهی فرهنگی آدمیان یا اقوام در این فرایندِ تقدیرسازی، امکان به دست‌گیری ابتکار عمل را به ارمغان می‌آورد. تنها ملتهای خودآگاه می‌توانند جریان‌سازی تاریخ را به دست بگیرند و تمدنی نوین بسازند؛ این همان جدیت فرهنگ در برابر تلقی کسانی است که فرهنگ را به مثابه حیات خلوت زندگی و تاریخ و یا تفرجگاهی برای برون‌رفت از کسالت روزمرگی در نظر می‌گیرند. در معنای اخیر کارکرد فرهنگ کاملا به سطح هنر فرو کاسته می‌شود و از این نظر هنر برای هنر معنا می‌یابد. چیزی خارج از جریان تاریخ و حیات انسانی که بتوان ساعتی با آن سر کرد و همگام با آن از جریان تاریخ و حیات فارغ شد. هنر در این معنا افیون است، همان افیونی که کارل مارکس زمانی آن را به دین منتسب می‌کرد. 

اگر اعتراف ناپلئون را بپذیریم که فرهنگ و اندیشه تنها چیزهایی هستند که بر جهان حکومت دارند و پیش‌نیاز هر گونه تمدن‌سازی و تاریخ‌سازی‌اند و اقتصاد، سیاست، علم و... تنها تبعاتی از آن دو محسوب می‌شوند، ساختن بناهای استوار در عرصه‌های اقتصاد، سیاست، علم، تکنولوژی و... دیگر نگاه تبعی به فرهنگ را برنمی‌تابد و ما را بیش از هر زمانی مستلزم اندیشیدن، ایده‌سازی و آرمانمندی می‌کنند؛ در این معنا دیگر نگاه تبعی و ابزاری به فرهنگ هیچ توجیهی ندارد و هنر کاملا در خدمت اندیشه و کنش فرهنگی یک قوم در می‌آید. ریشه‌های این واقعیت تاریخی را به راحتی می‌توان تا یونان باستان و آغاز تمدن‌سازی غرب - که امروز آرمان برخی از شرقیان هم هست - پیگیری کرد. 

«ورنر یگر» یونان‌شناس بزرگ آلمانی در شاهکار مشهورش «پایدیا» که به حق می‌توان آن را «واکاوی فرهنگی تمدن‌سازی غرب» نام نهاد، این معنا را خاطرنشان می‌کند که یونانیان از اساس دارای آرمانی فرهنگی بودند و این آرمان حتی در شعر شاعران، هنر خنیاگران، بازی نمایشگران و داستانهای نمایشنامه‌نویسان یونانی دوران گذار - از اسطوره به عقلانیت - به خوبی قابل مشاهده است. «یگر» نمونه‌های بسیاری را نشان می‌دهد و تحلیل می‌کند و در قالب اثرش به خوبی تبیین می‌شود که پدید آمدن پدیده‌‌ای مانند «افلاطون» که امروز پدر فلسفه غربی خوانده می‌شود آبشخوری جز آن اصالت فرهنگ در یونان دوران گذار نداشته است.

این به نظر واقعیت محتوم تاریخ است که اگر ضرورت اصالت فرهنگ و بنیاد آن، یعنی اندیشه، به سطح خودآگاهی قومی مردمان جامعه‌ای نرسد، تمدن‌سازی به خودی خود معنای محصلی نخواهد یافت. این مهم حتی آنگاه که برای قومی، به دلیل ضرورت‌های اعتقادیش، تمدن‌سازی دینی مهم باشد، به مراتب ضروری‌تر است. ضرورتی که ما به شیوه دهشتناکی از آن غافلیم، تا شاید سالی برسد و شعار «فرهنگ» به سطح بیاید و ما را تکان دهد.

انتهای پیام/