از قندهار تا خرمشهر:"حکایت عشق ۳۵ ساله خمینیست‌های افغانستانی "

از قندهار تا خرمشهر:"حکایت عشق 35 ساله خمینیست‌های افغانستانی "

خبرگزاری تسنیم: ۲۰۰۰ شهید افغان جنگ ایران و عراق، شهدای اعدام شده به جرم «خمینیست» بودن، صف‌های طویل افغانستانی‌ها جلوی سفارت ایران برای دیدن عکس امام؛ ماجرای دیدار ۵ دانشجوی مهاجر افغانستانی با امام و.. ماجرا ادامه دارد.... عشق افغان‌ها به خمینی.

خبرگزاری تسنیم: اگر قرار به واگویی آن‌چیزی است که در تمام این سال‌ها در مورد پدیده‌ای به نام «امام خمینی» در جهان مطرح شده است؛ بحث و گفتگو در مورد کشوری به نام افغانستان، در نزدیکی مرزهای جنوب شرقی ایران یکی از اولین گزینه‌هاست.

ماجرای عشق و ارادت و  علاقه افغانستانی‌ها، هموطنان سالهای دور و رفیقان این سال‌های ایرانی‌ها،  به امام خمینی، ماجرای طویل و دنباله‌داری است.روزگاری در سالهای ابتدایی انقلاب ایران، در حکومت کمونیستی وقت افغانستان، جرمی به نام «خمینیست بودن» به دایره لغات جرایم حقوقی حکومت اضافه شد. چیزی در حدود 500 افغانستانی عاشق امام به جرم «خمینیست بودن» محاکمه شدند و بر سر دار رفتند و جالب این جاست که در فهرست شهدای حکومت کمونیستی ؛نام شماری از دانش‏‌آموزان  دبیرستانی نیز  به اتهام طرفداران حضرت امام نشر شده است و روزگاری افغانستانی‌هایی که میهمان ایرانی‌ها شده بودند با مشاهده شروع تهاجم نظامی علیه ایران، به پا خاستند و به جبهه‌های ایرانی جنگ شتافتند و چیزی قریب به 2000 شهید افغانستانی تقدیم ایران کردند.

محمدسرور رجایی، فعال رسانه‌ای و فرهنگی افغانستانی مطالب دیگری از عشق و ارادت افغانستانی‌هادر اختیار تسنیم قرار داده است تا پرونده «عصر خمینی» این بار به سراغ مردمان مهربان افغانستان رود.

****

از خرمشهر تا قندهار

شهید محمد موسی قندهاری، افغانستان و متولد 1431 خورشیدی، همزمان با تهاجم شوروی، به ایران مهاجرت می کند. با توجه به دستگیری برادر بزرگترش از سوی حکومت وقت افغانستان راه او را برمی گزیند و زیر نظر استادان ایرانی به دوره های آموزش نظامی و همزمان آموزش های عقیدتی وفرهنگی را فرا می گیرد.

در سال 1360 به عضویت بسیج در می آید و در همان سال به صورت داوطلبانه راهی جبهه می شود. شهید قندهاری، در یکسال حضور مداوم خود در جبهه های جنوب و غرب ایران، درعملیات های آزادی خرمشهر، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر 1و2 و مسلم بن عقیل شرکت می کند. در واحد تخریب در خنثی سازی مین های معابر نقش موثری را ایفا می کند. بعد از مدتی به افغانستان بر می گردد و به  زادگاهش شهر قندهار می رود. در قندهار با گردآوری مجاهدین چند عملیات را فرماندهی می کند و میادینی مینی را که به زعم نیروهای شوروی تسخیرناپذیر می نماید، یکی پس از دیگری خنثی میکند. قندهار اما زمان زیادی شاهد رشادت های او نیست. محمد موسی قندهاری در 21 مهر 4631 به کاروان عظیم شهدا می پیوندد.

شهید قندهاری در زمان حضورش در جبهه درمصاحبه ای انگیزه اش را چنین بیان می کند:« ... انگیزه من از رفتن به جبهه های ایران دفاع از حق علیه باطل و دفاع از اسلام و گسترش خط امام است.  آموختن درس ایثار و شهادت طلبی از این مکتب و عشق به رهبر جهان اسلام است. اگر خواست خداوند متعال بود و زنده ماندم بتوانم خدمت بیشتری برای صدور انقلاب اسلامی درافغانستان بکنم و اگر شهید شدم به آرزوی نهایی خود رسیده ام. تصمیم داشتم به جبهات افغانستان بروم ولی شرایط برای من مهیا نبود با انگیزه این که اسلام مرز ندارد و فرقی بین جبهات ایران و افغانستان نیست، تصمیم گرفتم که به جبهات ایران بروم...»

شهید قندهاری در قسمتی از وصیت نامه اش چنین می نویسد:« شما ای دوستانم اطاعت از امام امت امید مستضعفین جهان کنید. از اختلاف بپرهیزید و دیگران را به وحدت دعوت کنید وهمیشه درهر جایی که هستید خدا (ج) را در نظر داشته باشید...
مادر، تا وقتی جهاد ومبارزه است فکر نکن من در کنارت باشم . تا وقتی ظلم و تجاوزگری است ما باید در مقابلش بایستیم و از حق خداداده خود دفاع کنیم. اگر امروز انقلاب افغانستان به پیروزی رسید آیا لبنان مسلمان نیست؟ آیا یک عده ملت لبنان که در زیر چکمه های صهیونیست ها، آمریکائیها و فرانسوی ها وانگلیسی ها خرد و له می شوند مسلمان نیستند؟ آیا فقط آزادی افغانستان مرام ماست؟ بدان مادر که مرام و مقصد ما به اهتزاز درآوردن پرچم اسلام در سراسر گیتی می باشد و تا این پرچم به اهتزاز در نیاید مبارزه هست و تا مبارزه هست و ما زنده ایم، باید جهاد کنیم و باید بکشیم و کشته شویم چون این راه را از امامان خود آموخته ایم.»

***

چرخبال: روایت یک افغانستانی از شب رحلت امام در تهران

یادم نیست که در شب رحلت امام چگونه به خواب رفتم، اما یادم است که صبح روز 14 جوزا (خرداد) خیلی زود بیدار شدم. اما جرئت این را نداشتم که از کسی سوال کنم که حال امام چطور است؟ وقتی خبر جانکاه رحلت امام، منتشر شد من و دوستانم جمع شدیم تا برای خود در مراسم تشییع پیکر امام، برنامه‏ای داشته باشیم. ما فکر می‏کردیم همان روز پیکر امام را به بهشت زهرا برای تشییع و تدفین می‏آورند. با هم تصمیم گرفتیم که در مراسم شرکت کنیم، و بدون تحقیق به سمت بهشت زهرا رفتیم. خیلی زود فهمیدیم که قرار است بعد از مراسم خاصی پیکر امام را برای تشییع آماده کنند. در روز تشییع که چند روز بعد انجام شد، من دوستانم بازهم به سمت بهشت زهرا رفتیم، البته با رادیوی کوچکی که داشتیم خبر مراسم تشییع را لحظه به لحظه دنبال می‏کردیم. آن زمان ما ساکن باقر آباد در نزدیکی بهشت زهرا بودیم و خیلی زود به محلی که قرار بود حضرت امام را دفن کنند رسیدیم، سیل جمعیت عزادار با پای پیاده از هر طرف وارد می‏شدند. تا آن زمان چنین جمعیتی را که برای تشییع جنازۀ امام آمده بودند ندیده بودم. جمعیت هر لحظه زیاد و زیادتر می‏شدند. وقتی گویندۀ رادیو خبر فرود آمدن چرخبال حامل پیکر حضرت امام را اعلام نمود، چرخبال درست بالای سرم بود. فشار باد بال‏هایش بر روی جمعیت سنگینی می‏کرد. فریادها و شیون‏های عزاداران در طنین صدای موتور چرخبال به گوش هم نمی رسید. چرخبال می‏خواست فرود بیاید، نتوانست به زمین بنشیند. فریادها گم شده بود. دوباره و سه باره تلاش کرد که به زمین بنشیند و ناگهان اوج گرفت. ازدحام جمعیت چنان فشرده بود که به قول معروف جای سوزن انداختن هم نبود، چه برسد به فرود چرخبال. بر اثر فشار جمعیت ما چند نفری که با هم بودیم، همدیگر را گم کردیم. خودم شاهد تلاش فرود چرخبال از فاصلۀ بیست متری بودم. وقتی چرخبال در فاصلۀ دورتری موفق به فرود شد، هر چه تلاش کردم که خود را به آن جا نزدیک کنم، از فشار جمعیت نتوانستم. آن روز که خود در جمع عزاداران چند میلیونی دوست‏داران حضرت امام بودم، هیچ وقت فراموشم نخواهد شد. امروز بر خود می‏بالم که در مراسم تشییع و تدفین بزرگ‏ترین شخصیت معاصر جهان حضور داشتم. یا همچون قطره‏ای در دریای خروشان عزاداران بی اختیار به این سو و آن سو رفتم. آرزومندم راه امام همواره ادامه داشته باشد و ملت مسلمان جهان اسلام با اقتدا به این راه، طاغوت‏های جهانی را گوشمالی بدهند.

خان‌‏محمد رفیعی

***

کربلایی گل‏علی

اوایل دهه شصت خورشیدی، شش یا هفت ساله بودم. با این که هیچ شناختی از جهان پیرامونم نداشتم، ولی گاهی که نیروهای شوروی را سوار بر تانک‏ها در جاده‏های کابل می‏دیدم، ناراحت می‏شدم. بعضی از هم‌صنفی‌‏هایم در مکتب از فیلم‏های تلویزیون قصه می‌‏کردند. اما، ما در خان خود تلویزیون نداشتیم. چند سال بعد فهمیدم نداشتن تلویزیون به خاطر پخش برنامه‌‏های مبتذل آن بوده نه موضوعی دیگر، بسیاری از خانواده‌‏های دیگر هم نداشتند، چون تماشای فیلم‏های آن را گناه می‌‏دانستند. در خانوادۀ ما به خصوص کربلایی کاکای مرحومم همیشه رادیو گوش می‌‏داد. همیشه می‌‏دیدم که او با دقت زیاد خبرهای رادیوی ایران را گوش نموده و گریه می‌‏کند. مخصوصا زمانی که سخنرانی آقای خمینی را پخش می‏کرد. کاکایم  با بغض و چشمان پر از اشک با دستانش اشاره می‏کرد که سکوت کنید، امام خمینی گپ می‎‏زند. من و کودکان دیگر خانواده همیشه به گریه‌‏های کربلایی کاکایم، دور از چشمش می‏‌خندیدیم. از هم می‏پرسیدیم که رادیو چه می‏گوید که کربلایی کاکا گریه می‏کند؟

یادم می‏آید، آن زمان دوران حکومت دکتر نجیب‌‏الله بود و کسی در شهر و بازار نمی‏توانست نام امام خمینی را بر زبان بیاورد. چون هزاران نفر به جرم طرفداری از امام خمینی شهید و یا زندانی شده بودند. بارها در خانه شنیده بودم که می‌‏گفتند: «در خارج از خانه و خصوصا در مکتب  از ایران و امام خمینی نام نبریم. یا با همسالان خود در کوچه نگوییم، ممکن است پدر یکی از آن‏ها جاسوس دولتی باشد و به دولت خبر بدهد» اما وقتی در بهار سال 1368 خبر رحلت حضرت امام رسما از رسانه‏‌ها منتشر شد، دیگر مردم طاقت نتوانستند و به خیابان‏ها رفتند. حالا می‏‌دانم که چرا کربلایی گل‏علی کاکایم، با چشمان گریان از خانه خارج شد. چون خانه‌‏های گلین دوست‏داران امام تاب آن همه اندوه عمیق و بغض سنگین را نداشتند. چون دوست‏داران امام می‏‌خواستند در کنار هم عزاداری کنند و به هم تسلیت بگویند. دولت دکتر نجیب الله، وقتی شاهد ناگهانی سیاه‏پوش شدن مغازه‏‌ها و مکان‌‏های شهر کابل شد، همچنین اندوه و ماتم مردم شهر کابل را نسبت به عزای امام مشاهده نمود، نتوانست در برابر عظمت و بزرگی روح حضرت امام مقاومت کند. دولت کمونیستی دکتر نجیب‏‌الله در اقدامی ناباورانه، سه روز عزای عمومی اعلان نمود. از آن زمان تا کنون مراسم درگذشت ده‏ها شخصیت جهانی را از تلویزیون‏ مشاهده نموده‏‌ام، اما هیچ کدام با مراسم رحلت امام برابری نمی‌‏تواند. باورم این است که رحلت امام خمینی، نه تنها برای مسلمانان، بلکه برای تمام آزادی‏خواهان جهان اندوه بزرگ و ضایعه بزرگ‏تری بود.

محمدضیا حیدری

***

یک پوستر، یک خاطره: ماجرای دیدار 5 دانشجوی مهاجر افغانستانی با امام در جماران

جهان اسلام از سال 57 دو خاطرۀ به یادماندنی دارد، یکی تلخ است و دیگری بسیار شیرین. خاطره تلخ اشغال افغانستان توسط نیروهای ارتش سرخ شوروی بود و خاطرۀ شیرین آن، پیروزی انقلاب اسلامی ایران. آن زمان من دانشجوی دانشگاه کابل بودم. بعد از روی کار آمدن حکومت کمونیستی در افغانستان، عناصر نفوذی آن‏ها، با ایجاد فضای رعب و وحشت، میخواستند زمینهای ایجاد کنند که  کشور اسلامی افغانستان را در کام ابر قدرت شرق بکشانند. در دانشگاه اجازه نماز خواندن نداشتیم و در خفا نماز میخواندیم. اما در همان شرایط سخت در بین جوانان به خصوص قشر تحصیل کرده افغانستان، علاقه زایدالوصفی  به حضرت امام خمینی احساس میشد. آن روزها کتاب حکومت اسلامی امام در بین دانشجویان مسلمان دست به دست میشد. سر انجام بعد از فشارهای بیحدوحصر کمونیست‏های داخلی، لطف خداوند شامل حال ما شد و توفیق هجرت به  ایران را یافتم. در تهران هم این توفیق را پیدا کردم که در جمع دانشجویی به زیارت رهبر  انقلاب اسلامی در حسینیه جماران برسیم. ما دانشجویان افغانستانی پنج نفر بودیم، دو نفر از پنج نفر ما خانم و دو نفر هم از دانشجویان  اهل سنت بودند. احساس عجیبی داشتیم و موضوعی که خیلی برای ما جالب و تبدیل به خاطره شد، توجه و دقت حضرت امام به  پلاکاردهای دست دانشجویان بود. در یکی از آن‏ها نوشته بود (به امید روزی که قلمها تبدیل به مسلسل شود) حضرت امام درسخنانش به صراحت فرمودند: «به امید روزی که مسلسلها تبدیل به قلم شود»

در همان دیدار ما دانشجویان افغانستانی پوستری را طراحی کرده و با خود  برده بودیم که طرح آن پوستر، نقشه افغانستان بود، عکس حضرت امام در قلبی طراحی شده بود که آن قلب را مردم احاطه کرده بودند. شعار های چون استقلال آزادی – جمهوری اسلامی و ... ضمیمۀ آن بود.

هدف ما از طراحی این پوستر، تداعی این موضوع بود که جایگاه حضرت امام خمینی در بین مردم افغانستان و در قلب آن‏هاست. موضوعی که در رحلت حضرت امام در افغانستان به خوبی احساس شد.

دکتر علی واحدی

***

شاهد عینی: صف‌های طویل افغانستانی‌ها جلوی سفارت ایران برای دیدن عکس امام 

اشاره: این مطلب خاطره گونه، یکی از دهها مطالبی‌ست که در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در وضعیت نابهنجار کابل نوشته شده و نویسندهاش هم  به دلیل ترس از عوامل دولت کمونیستی وقت، هیچ نام و نشانی از خود بر جای نگذاشته است. این مطلب با عنوان "مشاهدات عینی من" در مجلۀ جهادی استقامت نشریۀ حزب جهادی حرکت اسلامی افغانستان در اردیبهشت ماه 1358 چاپ شده است. این نوشته به همان اندازه که واقعیت ارادت مردم مسلمان افغانستان به امام و انقلاب اسلامی را نشان میدهد، به همان اندازه هم بیم و  هراس دولت کمونیستی وقت را از انقلاب اسلامی ایران بیان میکند.

در اواسط ماه ذیالحجه 57 از طرف وزارت اطلاعات و کلتور (اطلاعات و فرهنگ) دستور اکیدی صادر شد که کتابهای مذهبی که طبق نیاز عصر و در رد مکتب مارکسیسم نوشته شده باشد، از تمام کتابفروشی‌ها جمع‌آوری شود. مخصوصا آثار یکعده از دانشمندان و متفکرین اسلامی، مثل امام خمینی، دکتر علی شریعتی، آقای مکارم، سید محمدباقر صدر، مودودی، سیدقطب، محمد قطب، محمدآصف محسنی و... هرچه زودتر جمعآوری و نابود گردد. مسئولان امنیتی وقت، اخطار دادند چنانچه آثار این نویسندگان در اختیار کسی باشد ضد انقلاب محسوب شده و محکوم به حبس و یا اعدام خواهد شد. بعد از تصویب این فرمان در مجلس شورای انقلابی کمونیستی، ناگهان مامورین مسلح به همه کتابفروشیها و کتابخانه‌ها حمله نموده و کتابهای مذهبی را در بین کامیونها انداخته و به سوی وزارت اطلاعات و کلتور بردند. بر اثر این واقعه جنایت‏‌آمیز، مردم مسلمان که سخت عصبانی و ناراحت شده بودند در خیابانها و راهها با یکدیگر درباره سرنوشت کتابها و کتابفروشان درد دل مینمودند و میگفتند: «برادران مسلمان آیا شما می‏دانید که کتابها را به کجا میبرند؟ آیا میدانید که آنها را آتش زده ‏اند؟ این جانب برای کسب اطلاعات بیشتر با عدۀ از برادران متدین بنا گذاشتیم که بدانیم کتابها را کجا بردهاند و چه کرده‌اند؟ بعد از تجسس و تفحص به این نتیجه رسیدیم که تمام کتاب‏ها را در موضعی واقع در غرب پایتخت، در محل خارج از شهر که معروف است به نام دشت بیست‌هزاری و در آنجا کوره‌های آجر پزی قرار دارد، بردهاند و طعمۀ آتش نموده‌اند. با عجله زیاد ره‏سپار آن موضع شدیم و از کارگران مسلمان آنجا پرسیدیم.

آنها از ترس در اول موضوع را کتمان کردند و حق هم داشتند که چون به قدری در افغانستان اختناق، تهدید و ارعاب موجود است، که حتی کسی به نزدیکترین فردی از بستگانش نمیتواند چیزی از این خبر را در میان بگذارد. ولی عدۀ از آنها که ما را میشناختند و به ما اعتماد قبلی داشتند، موضوع را خیلی مخفیانه و به طور سِرّی بازگو کردند و گفتند: «کارتنهای پر از کتاب را در همین جا میان کورههای آجر پزی سوزاندند و به ما اخطار کردند که اگر این مطلب از جانب شما کارگران فاش شود جان و مال و ناموس‏تان در خطر خواهد بود. شما آقایان بدون استناد دادن به ما از یک راهی که خود تان میدانید این مطلب را به گوش مسلمانان جهان و زعمای دینی برسانید. عمل جمع‏آوری کتاب به همین روش دنبال میشد تا محرم 57 که برادران مسلمان ایرانی ما داشتند به پیروزی انقلاب اسلامی‏شان نزدیکتر میشدند و حساسیت رژیم سفاک کمونیستی افغانستان علیه انقلاب اسلامی ایران هم بیشتر می‏شد. در این مقطع دستور اکیدی از طرف شورای انقلابی دولت کمونیست وقت صادر شد که حتی کتابهایی علمی، مذهبی و... باید از افغانستان جمعآوری شود. اگر بنا است که کتاب جدیدی وارد افغانستان شود، از ورود آنها جلوگیری شود.

نوارهای انقلابی و مذهبی را به وسیلۀ کارگران مهاجر افغان وارد کرده و بعد از تکثیر در اختیار عموم مسلمانان قرار می‌دهند

اما جوانان مبارز و بیدار ما دیدند که از طریق نشریات اسلامی نمیتوانند غذای روحی جامعه اسلامی افغانستان را تامین کنند، به روشی دیگری پرداختند. با مردم صحبت میکنند و هم چنین نوارهای انقلابی و مذهبی را به وسیلۀ کارگران مسلمان که از ایران به افغانستان بر میگردند وارد کرده و بعد از تکثیر در اختیار عموم مسلمانان قرار میدهند. ولی متاسفانه عمال ارتجاع سرخ از این روش هم با خبر شده و بیرحمانه از آن جلوگیری کردند و تا جایی که آتش سوزان ضد دینی‏شان را از این گونه اعمال ضد انسانی فرو نشاندند. در این فضای یاس‌‏آلود، ناگهان جرّقۀ تازه از مغرب افغانستان جهید و انقلاب اسلامی ایران اوج گرفت و نام ابر مرد تاریخ، امام خمینی بیش از پیش سر زبانها افتاد. حتی در ادارات دولت کمونیستی صحبت از قیام و انقلاب این مرد عالیقدر بود. همگی او را به حیث سمبل انقلاب اسلامی میشناختند. 

جشن فرار محمدرضا شاه از ایران در افغانستان

مردم مسلمان افغانستان بین خوف و رجا و دشمنان میان تب و تاب قرار گرفته بودند، که ناگهان این صدا از حلقوم رادیو بی‌بی‌سی به گوش میلیونها مسلمان طنین انداخت(شاه پر، شاهدخت پر) شاه رفت، در حالی که از اعمال ننگینش در فرودگاه گریه میکرد... فردای آن روز هزاران نفر زن و مرد مسلمان افغانستان قدم مهم پیروزی ملت ایران و فرار محمدرضا را جشن گرفتند. علمای مذهبی تاجران مسلمان برای بینوایان و فقرا پول و غذا تقسیم میکردند و در همۀ مجامع و مجالس جشن و سرور برگزار نمودند و مردم با لبخند و شادمانی دستهای هم‏دیگر رامیفشردند. غالبا این جمله از همه شنیده میشد (شاه رفت، خمینی رهبر شد)

 ترهکی(نورمحمد ترهکی اولین رییس جمهور کمونیست افغانستان) و عمال سرسپردهاش از یکطرف محبوبیت امام خمینی را که موجی از احساسات و شادی عموم مردم، اعم از شیعه و سنی را برانگیخته است، و از طرف دیگر منفوریت خودشان را میدیدند، برای سرکوبی مردم و جلوگیری از احساسات اسلامی ملت و ترس از این که روزگار سیاه‏شاه ایران بر سر آنها خیمه نزند، در ابتدا پنج نفر از علمای بزرگ افغانستان را که آثار و خدمات علمی و اجتماعی آنها معلوم بود، دستگیر و به جای نامعلومی که تا الآن برای کسی معلوم نشده، برده شدهاند. اما در عین حال رژیم کمونیستی امید داشت که بختیار غالب آید و شور و شوق مردم انقلابی ایران را مهار کند که ناگهان موسی زمان صدایش از بهشت زهرا بلند شد که میفرمود: «من با مشت به دهن این دولت غیر قانونی میزنم و از صحنه خارجش میکنم»

ترهکی مزدور از ترس اینکه ممکن است افغانستان هم مثل ایران کانون جوشان انقلاب اسلامی گردد، دستور ناجوانمردانهای صادرکرد که هر کسی که با لباس روحانیت و یا مورد اعتماد و وثوق مردم باشند، هرچه زودتر دستگیر و روانۀ زندان و یا به سوی جوخۀ اعدام کشیده شوند. بعد از سقوط دولت بختیار، سفارت ایران اسلامی عکس احیاگر دین، مجاهد کبیر، رهبر و پیشوای امت اسلامی امام خمینی را بالای دروازه سفارت ایران در کابل نصب کردند. مردم مسلمان افغانستان برای دیدن عکس مردی که با دنیایی از جبروت و شکوه خود نمایی میکرد به سوی سفارت میرفتند. تا چشمان وحشتزده و دل‏های هجران کشیدۀ‏شان را به عکس این مرد الهی روشن و آشنا سازند.

خبر نصب عکس حضرت امام به شهرهای دیگر رسید و هر روز جمعیت مردم مسلمان افغانستان، از شهرها و دهات برای تماشای عکس امام به کابل سرازیر می‏شدند

خبر نصب عکس حضرت امام به شهرهای دیگر رسید و هر روز جمعیت مردم مسلمان افغانستان، از شهرها و دهات برای تماشای عکس امام به کابل سرازیر می‏شدند و صفهای فشرده‏ای در برابر سفارت ایران شکل می‏دادند. این صفهای فشرده خود مشت محکمی بود به دهان یاوه‌‏سرایان رژیم کمونیستی که خود را نمایندگان مردم قلمداد میکردند. بعد از آن شورای انقلابی رژیم کمونیستی تصمیم گرفت که باید از این کار جلوگیری کنند و دژخیمان روسی را موظف کردند که خیابانهایی که به سفارت ایران منتهی میشود تحت کنترل داشته باشند و نگذارند یک‌نفر پیاده حتی به خیابانهای مجاور سفارت راه برود، چه برسد از مقابل سفارت. این بود اجمالی از مشاهدات عینی اینجانب در شهر کابل.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران