به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عبدالحمید قدیریان در جمع هنرمندان انقلاب چهره شناخته شدهای است، پیش از آنکه هنرمند باشد، انسان دردمندی است که دغدغههای معنوی زیادی دارد، به هنر هم برای تجسم بخشیدن به همین دغدغهها میپردازد. به همین دلیل بیشتر از آنکه به مباحث هنری بپردازد، علاقه دارد درباره بنیادهای الهی و معنوی فرهنگ و هنر سخن بگوید.
دردهایش، دردهای مشترک همه هنرمندانی است که دوران اصالت هنر در سالهای آغازین انقلاب را تجربه کردهاند. از سخنان او نوستالژیهای همه هنرمندان انقلاب و دفاع مقدس بروز میکند. هنر معنوی این طراح، نقاش و طراح صحنه در گذر این سالها، با تحمل دردهای ناشی از بیارزش تلقی شدن بسیاری از ارزشها و بیمعنا شدن بسیاری از آرمانها همچنان در مسیر ارزشهای دینی و انقلابی پیش میرود.آثار او امروز چنان صیقل خورده که آینهای شده است برای خوانش مولفههایی که دیگر کمتر مورد توجه هنرمندان امروز قرار میگیرد؛ ایدههایی که زمانی نه چندان دور، هنر همین دیار به اعتبار آنها استقلال داشت و ایستاده راه میرفت.
قدیریان در عموم محافل و مصاحبههایش بر لزوم توجه به ابعاد آسمانی و آرمانی هستی در هنر دست میگذارد و تاکید دارد که «اساس» هستی و خلاقیت در هنر امروز ما غایب است. دلیل این امر آن است که هنرمند در فضایی نفس میکشد که چندان از آن «بنیاد» و «اساس» خبری نیست. تقصیر در اینجا با هنرمندان نیست، قدیریان معتقد است که متفکران باید خوراک فکری مناسب به هنرمندان بدهند. برخی از این موضوعات در گفتوگوی قدیریان با تسنیم مطرح شده است که بخش نخست آن هفته گذشته منتشر شد و اینک بخش دوم و پایانی آن میآید:
*تسنیم: انقلاب اسلامی ما یک انقلاب فرهنگی بوده است و این را بارها و بارها از زبان بسیاری از مسئولان شنیدهایم. اما امروز به نظر میرسد که فاصله زیادی از فضای معنوی و فرهنگی سالهای آغازین انقلاب گرفتهایم و اولویتها و آرمانهای فرهنگی آن دوران کمتر توسط مسئولان ما دنبال میشود؟ به نظر شما چرا چنین اتفاقی افتاده است؟
اعتقاداتمان همپای شکوفایی انقلاب اسلامی، رشد نکرد
در این مقطع تاریخ فردی نورانی به نام امام خمینی(ره) ظاهر میشود، انقلاب میکند و حکومت را عوض میکند. این حکومت زیرساختهایش فراهم نشده بود. این انقلاب نیازمند زیرساختهای جدید بود. شاید اگر بعد از انقلاب اهل تفکر، اهل بینش و علم مینشستند و میگفتند الان موقعیت عوض شده، ما تا دیروز زیر ظلم بودیم ، اما حالا حکومت دست ما افتاده، بیاییم نگاه جدیدی را ایجاد کنیم و افق را تغییر دهیم. لااقل از این مرد نورانی که آمده، کلید واژهها را بگیریم و روی آنها کار کنیم و ساختار نظری و فکریمان را سامان دهیم. باید تغییر ساختار در تفکر ما ایجاد میشد، ولی نشد. امور ایمانی و معارفمان در همان سطح قبل از انقلاب ماند، اما حکومت برپا شد و ادعای اتصال به آقا امام زمان(عج) را داشت. یعنی فضای انقلاب خیلی اوج گرفت، ولی اعتقادات و افکار ما همپای آن بالا نرفت.
بعد از انقلاب فرهنگی وضعمان بدتر شد!
*تسنیم: منظورتان این است که ما وجوه حکومتی و اجتماعی انقلاب را حفظ کردیم ولی وجوه فرهنگی را رها کردیم؟
بله. مثلا شما انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها را به یاد بیاورید، من در آن زمان دانشجو بودم، یکی از خوشحالیهایم این بود که شاهد یک انقلاب فرهنگی خواهم بود. تصور من دانشجو آن موقع این بود که وقتی انقلاب فرهنگی تمام شود و دانشگاهها باز شوند ما به یکباره شاهد یک دانشگاه اسلامی خواهیم بود، چرا که بارها شنیده بودیم، اسلام همه جوابها را دارد. اما دانشگاهها باز شد و ما دیدیم که اتفاق خاصی نیفتاد. فقط یکسری گروههای الحادی از دانشگاه ترد شدند و بیرون رفتند و اساتیدی که باعث اغتشاش میشدند پاکسازی شدند که البته کار خوب و منطقیای بود و مردم هم حمایت کردند. اما در بحث آموزش و پرورش تغییر منابع درسی و تدوین سرفصلها و... هیچ اتفاقی رخ نداد.
اتفاقا بعد از انقلاب فرهنگی به دلایلی اوضاع ما بدتر شد. چرا؟ چون پیش از آن میگفتیم کتابها غربی است، بچهها این کتابها را نخوانید، یا حداقل اگر میخوانید، به آنها دل ندهید! اما بعد از انقلاب فرهنگی گفتیم دانشگاه اسلامی شده و حالا میتوانیم به بحثها و درسها دل بدهیم، در حالی که مطالب، همان مطالب قبلی بود! هیچ فرقی نکرده بود، ما به اشتباه تصور میکردیم که اتفاقی افتاده است. زمان جنگ هم کسی فرصت نکرد بپرسد بالاخره انقلاب فرهنگی چه شد؟ خیلی راحت از کنار آن رد شدیم و همه چیز به تاریخ پیوست. درست مثل جاروکردنی که آشغالها را به زیر فرش هدایت میکنیم، غافل از اینکه بالاخره روزی کسی قالی را کنار میزند همه چیز دوباره به سطح میآید!
فرهنگ را در انتهای لیست نیازها قرار دادیم
واقعیت آن است که شروع انقلاب فرهنگی به خاطر نیاز فرهنگی نبود، شاید اگر آن گروه های الحادی عرصه را تنگ نمی کردند هیچ وقت انقلاب فرهنگی شروع نمی شد. به عبارت دیگه در این سالها سیاست و سیاسیون بودند که مبنای حرکتهای ما قرار گرفتند و فرهنگ را به انتهای لیست نیازها بردند. الان بعد از گذشت این همه مدت من هنرمند که سی سال است کار فرهنگی میکنم، میبینم که در مقابل رهبرم خجالت زده هستم. بعد از 35 سال از انقلاب ایشان میآیند میگویند من بزرگترین دغدغه و مشکلم «فرهنگ» است.
*تسنیم: برای امثال ما که دوران انقلاب را تجربه نکردیم، خیلی عجیب است که چرا یک انقلابی که همه جزئیات آن بواسطه یک بیداری فرهنگی شکل میگیرد و یک جنگ سنگین را با عناصر فرهنگی خود اداره میکند، به جایی میرسد که بعد از 35 سال مقام معظم رهبری باید هشدارهایی در خصوص فرهنگ بدهند!
ببینید، خداوند در جریان انقلاب حجتش را بر ما تمام کرد. به عبارت دیگر در مسیر انقلاب، معلم همه ما (پروردگار) ما را تعلیم داد و با ما کار کرد، درست مانند یک معلم نقاشی رنگ گذاشتن را به ما یاد داد، طراحی کردن را به ما آموخت؛ بعد خودش را کنار کشید تا ما رشد کنم و نقاشی را ادامه بدهم! حالا اگر کار نکنیم، مشکل دیگر مشکل معلم نیست، مشکل از ماست.
واقعهای مثل واقعه طبس، برای کل تاریخ یک امت کافی است
شما واقعهای مثل طبس را در نظر بگیرید. این واقعه، واقعا عظیم بود و برای تاریخ یک امت کافی است. این اتفاق عجیب در این کشور میافتد تا مردم باور کنند که «خدا زنده است و پای انقلاب ایستاده». یا مثلا شما شهدای ما و تحول روحی و معنویای که در آنها ایجاد شد را ببینید. این بچههایی که در جبهه شهید شدند، به نوبه خودشان با هوشترینهای زمانه ما بودند، کسانی بودند که دست خدا را دیدند. شما جانتان را در جایی که میارزد خرج میکنید، نه هر جا! دادن جان شوخی نیست. اشتیاقی که برای جان فشانی در رزمنده ها بود حاکی از اشتیاق وصل به خدا بود، نه یک حس زودگذر. همچنین در آزادی خرمشهر حضور خدا را تجربه کردیم! اصلا امام راحل یک پدیده عظیم الهی بود، پدیدهای که بعد از اهل بیت(ع) جهان اسلام چنین شخصیتی را به خود ندیده بود.

ما همه این آیات الهی را لمس کردیم. خداوند حضورش را بارها و بارها به ما نشان داد. پس چرا ما داریم کار دیگری میکنیم؟ و به دنبال چیز دیگری میگردیم؟ شعارهایمان همان شعارهای اوایل انقلاب است اما جنس و وزن کلام و رفتارمان فرق کرده است. آیا نباید مبانی معارفیمان را باز نگری میکردیم؟ فضا و اتفاقاتی که در مسیر انقلاب رخ داد نیاز به تبیین نداشت؟ آیا نیاز به بالا بردن سطح معارفی جامعه نداشتیم؟ بزرگان ما سالها جامعه را در زمان سلطه ظلم با فقه هدایت کردند و جامعه را از حوادث و انحرافات بسیار به سلامت عبور دادند. آیا وجود این همه آیات الهی در بعد از انقلاب نیاز به تغییر فضا و به تبع آن تغییر نگاه معارفی در جامعه نشان نمیداد؟
آمریکا منجی عراق و افغانستان معرفی شد، ما میگوییم اشغالگری فلسطین به ما ربطی ندارد!
*تسنیم: یکی از مشکلاتی که ما در حوزه فرهنگ داریم، مسئله «احساس حقارت فرهنگی» است، این حقارت عموما در مقایسه با فرهنگ غرب به ما دست میدهد، نتیجه آن هم چیزی جز انفعال فرهنگی نیست؟ نظر شما در این باره چیست؟
نکته ظریفی در اینجا وجود دارد که بسیار جالب است، ببینید فرهنگی مثل فرهنگ آمریکا، وقتی میخواهد حضور تام و تمام در جهان داشته باشد، جنس رفتارش، منجیگرایانه میشود. یعنی تلاش میکند در همه تولیدات هنری و سینماییاش و رویکردهای سیاسیاش به دیگران حس منجی بودن را القا کند. مثلا القا میکند که ما آمدهایم افغانستان را نجات دهیم! آمدهایم عراق را از دست صدام بگیریم! همچنین در فیلم هایشان یک آمریکایی یا مشغول نجات کشور خود است یا نجات کشورهای دیگر و یا نجات جهان. کمتر فیلم آمریکایی وجود دارد که یک آمریکایی در آن منفعل باشد، بلکه همواره در جهت نجات دیگران مشغول فعالیت است. اینکه به ناحق این حس را القا میکنند موضوعی جداست، اینجا میخواهم روی این نکته دست بگذارم که مسئولان فرهنگی آمریکا این فضا را فرهنگسازی میکنند تا فیلم آمریکایی به شما حس منجی بودن آنها را ایجاد کند.
فرهنگسازی آمریکایی با هدف شناساندن خود به مثابه «منجی عالم»
این فرهنگسازی باعث میشود که وقتی آمریکا میگوید ما باید لشکرکشی کنیم به افغانستان یا عراق، کسی نمیگوید چرا؟ در خود آمریکا هم حتی کسی نمیگوید به ما چه مربوطه؟ اگر هم بگویند صدایشان به گوش کسی نمیرسند، گویا همه به غلط پذیرفتهاند که آمریکا واقعا منجی است. یعنی فضای فرهنگی باعث میشود که همه آرام آرام آمریکا را به عنوان یک منجی بپذیرند.
این در حالی است که ما درست در نقطه مقابل این جریان حرکت میکنیم، مثلا وقتی کسی در مملکت ما میخواهد از حق فلسطین یا مسلمانان مظلوم هر کشوری دفاع کند، عدهای میگویند به ما چه ربطی دارد؟ یادمان که نرفته عدهای شعار میدادند «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!» یعنی ما خودمان القا میکنیم که به ما چه ربطی دارد ما که منجی نیستیم! ما چه کاره عالم هستیم که برویم از حق دفاع بکنیم؟! این فرهنگی است که ما در خودمان ایجاد میکنیم! اما آمریکایی که کارش ظلم به بشر است و همواره دنبال سود خود میگردد، خود را منجی معرفی میکند و صدای هیچکسی هم در نمیآید!
*تسنیم: آقای قدیریان عموم کارهای ما در حوزه فرهنگ کار سلبی است، لااقل باید تصدیق کنیم - همانطور که خودتان هم تاکید کردید - که در حوزه فرهنگکار سلبی و تدافعی بر کار ایجابی ما غلبه پیدا کرده است، پیشنهاد شما برای فراتر رفتن از این چه باید بکنیم؟
به نظر میآید در حوزه فرهنگ باید کار اساسی انجام دهیم، دورنما و آیندهای که واقعا به دنبال آن هستیم را تعریف کنیم و بشناسیم، این کار را باید متفکران و اندیشمندان انجام دهند. نه اینکه یکسری حرف به ما تحویل بدهند. باید روشن کنند که ما داریم به کدام سمت می رویم؟ چه مراحلی را باید بگذرانیم؟ ما در غایت قرار است به کجا برسیم؟ سرزمینی که به سویش میرویم چه جور جایی است و چه شرایطی را برای ورود به آن باید داشته باشیم؟ و سئوالهایی از این قبیل.
غرب غایت فرهنگیاش را برای خود تعریف کرده، ما هنوز نمیدانیم چه میخواهیم!
در تفکر غرب، چه هنرمندش و چه سیاستمدارش غایتش را میشناسد. او میداند چه میخواهد؛ میخواهد مثلا رئیس پلیس دنیا شود و برنامهاش را در همین راستا ریخته و دارد در همین مسیر حرکت میکند. شاید 200 سال است دارد کار میکند تا به نتیجهای که میخواهد برسد. اما ما چه میکنیم و برای حرکتی که با انقلاب کلید خورد چه برنامهای ریختیم؟ اصلا حرکتمان چیست و به کدام سو است؟ سهم اقتصاد در این مسیر چقدر است؟ سهم فرهنگ و سیاست چقدر است؟ کجا باید نرم حرکت کنیم و کجا باید سفت بگیریم؟ آیا خدا در برنامههایمان جایگاهی دارد؟ آیا سازمانها، چه اجرایی و چه برنامهریز، جایی برای حضور خواست و برنامه الهی قائل هستند؟ یا آرمانها را در حد شعار مطرح میکنند؟

به یاد دارم در جشنواره هنری 1404 که مسئولیتی داشتم گفتم جای فرهنگ و هنر و مسیر این دور نما خالیست. در جواب گفتند فرهنگ در بطن این برنامه وجود دارد. در صورتی که باید فرهنگ و هنر در بالا ترین جایگاه آن برنامه تبیین میشد و همه پیشرفتها ذیل آن صورت میگرفت تا در گذر زمان به جایی نرسیم که برای تحقق مثلا پیشرفت اقتصادی فرهنگ را نا دیده بگیریم و از ارزشها فاصله پیدا کنیم و یا برای رونق اقتصادی مجبور شویم پای میز مذاکره بنشینیم. پیشرفت به هر قیمتی!
این بحثها شوخی نیست جبهه، جبهه سختی است و ما باید تکلیف خودمان را بدانیم. ببینید رقیب ما، اقتصاد و سیاست و فرهنگش همگی در یک راستا حرکت میکنند و آنقدر این راه دقیق برنامه ریزی شده که کاملا نشان میدهد، متفکران دقیق پشت آن حضور دارند. مثلا آمریکاییها خیلی اوقات درگیر کارهایی میشوند که اصلا اقتصادی نیست و بهره مادی برایشان ندارد، اما وقتی بررسی میکنید میبینید که کاملا نیت آنان فرهنگی است و در جهت آینده¬ای که تبیین شده حرکت میکنند.
قبول ندارم آمریکا صرفا به فکر اقتصاد است، اتفاقا آنها شدیدا فرهنگی هستند
این را قبول ندارم که آمریکا صرفا به فکر اقتصاد است؛ اتفاقا آنها شدیدا فرهنگی هستند. یعنی با یک ایده و اندیشه حرکت میکنند و برای خود یک دورنمایی متصور هستند و بر اساس آن فرهنگ ایجاد کرده، حرکت میکنند.
تسنیم: مایلم کمی هم به راهکارها بپردازیم، فکر میکنید چه کارهایی باید انجام شود که کمتر مورد توجه قرار گرفته؟ فکر میکنید دورنمای ما باید چه باشد که به قول شما چندان به آن اهمیت نمیدهیم و شفافاش نمیکنیم؟
ببینید غرب سالهاست دارد کار میکند و به یک مبانی فکری دست پیدا کرده است، عدهای هم حافظ این مبانی هستند، البته در پنهان. عدهای خط میدهند، عدهای هستند که فکر میکنند. آنها یاد گرفتهاند که تئوری را چطور به عمل تبدیل کنند. یعنی حد فاصل بین نظر و عمل را پر کردهاند. شما بعضی وقتها به تلاشهایشان که نگاه میکنید، حیرتزده میشوید، یکی از اساتید فلسفه هنر که خیلی گرایش غربی هم داشت، در یکی از واحدهای دانشگاهی چهار کتاب قطور را سر کلاس آورد و پرسید شما فکر میکنیداین چهار جلد کتاب درباره چیست؟ هر یک از دانشجویان چیزی گفتند. ما تصور میکردیم آن کتابها درباره یک موضوع فلسفی پیچیده است. وقتی همه حدسهایمان را گفتیم، استاد گفت: این چهار جلد کتاب فقط درباره یکی از آثار طراحی لئوناردو داوینچی است که بر روی یک تکه کاغذ کشیده شده! ببینید چقدر کار کردهاند.
قرار است بنیانهای فکریمان را دانشگاههایی فراهم کنند که در آنها فرهنگ غربی تحصیل میشود!
یکی از مشکلات فرهنگی ما این است که حل مسائل معارفی و فکری را به جمعهای دانشگاهی موکول میکنیم، دانشگاههایی که فرهنگ غربی در آنجا تحصیل میشود، یعنی همان فرهنگی که به شیوههای مختلف آن را نفی میکنیم. به نوعی داستان ما تبدیل به یک دور کمیک شده. اینکه ما با فرهنگ غربی، گویش غربی اصول و راهکارهای غربی و استدلال و نگاه غربی پیش میرویم و فقط یک روکش مذهبی روی حرفها و برنامههایمان میکشیم. ثمره این دور خندهدار همین است که میبینیم.
نمیخواهیم بپذیریم که غرب با یک منظر خاص پیش رفته و به اینجا رسیده، اما ما یک نگاه الهی داریم و اصلا نمیتوانیم از راهکارها و استدلالهای آنها استفاده کنیم. باید دینمان و قرآن را بشناسم و با آگاهی از فرهنگ و فضای اسلامی، مشکلاتمان را حل کنیم. ساختدار تفکر قرآنی از اساس با تفکر غرب متفاوت است و نگاهی کاملا متفاوت به نحوه حل مشکلات دارد، حتی مشکلات مادی.
سوال من این است که فرق یک غربی با من بچه مذهبیِ مسلمانِ شیعه چیست؟ حداقل، من باید «یومنون بالغیب» باشم ولی نیستم. چقدر «غیب» در فرهنگ اجتماعی ما تأثیر دارد؟ یک زمان جوان ما به زور از خانه فرار میکرد تا به جبهه برود، میپرسیدیم: چرا؟ میگفت: آنجا نور الهی را میبینم، نور حضرت زهرا(س) را می¬بینم. یعنی کاملا ایمان داشت که «غیب» وجود دارد. اما الان جوان ما در چه فضایی است؟ این همان جوان است، فقط چیزی گم کرده است و ما باید ببینیم چه گم کرده.
همین بحث حجاب را در نظر بگیرید که امروز به یک معضل اجتماعی تبدیل شده. هیچوقت نشنیدم یا کمتر شنیدهام که وقتی از حجاب بحث میشود کسی تبیین کند که «حجاب سفینهای است برای رسیدن به مقامات بالای انسانی و رسیدن به قرب الهی! فرایندی است برای زیبا شدن در سیرت و پاک شدن و قرب خدا را به دست آوردن!» بلکه تا بحث حجاب مطرح میشود و کسی میپرسد چرا باید حجاب داشته باشیم؟ میگویند «چون جامعه به فساد نیفتد!» کسی نمیگوید این حرف غلط است، اما چرا اینقدر یک امر مقدس و والا را سطح پایین میآوریم، لااقل هر دو استدلال را بیاورید.
انتقاد از سکولاریزاسیون پنهان در رسانهها؛ چرا «عالم غیب» را از جوانانمان میگیریم؟
چرا رابطه جوان را با «غیب» قطع میکنید؟ چرا متفکر اسلامی ما در تلویزیون میگوید به اهل بیت(ع) دنیایی نگاه کنید! یا میگوید؛ چون مراتب والای اهل بیت(ع) را نمیفهمید، به سمت بعد ملکوتی آنان نروید! با همین رویکرد است که امام حسین(ع) و امام حسن(ع) تبدیل میشوند به جوانهایی بسیار خوش رو، با ادب، با هوش، با اخلاق و ... . وقتی این را به جوان ما میگویید، او همسایه بغلیاش را نگاه میکند و همه این ویژگیها را در فرزند آنها پیدا میکند، دیگر چرا باید سراغ اهل بیت(ع) برود؟! هنرمند نیاز به آسمان دارد، این آسمان یک فضای غیبی و ورای مادیت است و همین است که هنر و زیبایی را خلق میکند، اما وقتی شما بعد غیبی و ملکوی و معنوی دین و اهل بیت(ع) را که تولید فضا و آسمان میکند، از جوانان میگیرید، چه انتظاری از او دارید؟!

تصور میکنید در هنر غرب فضای غیبی نیست، غربیها خوب این فضا را میفهمند و از آن استفاده میکنند. در خیلی از فیلمهای غربی به بهانهای یک نمای ماوراء الطبیعی را نشان میدهند، حالا ممکن است جنس ماوراء الطبیعه آنان شیطانی باشد ولی مهم نیست، چرا که آنان می¬دانند که انسان نیاز به فضایی برای پرواز دارد. آنان میدانند که مادیت و دنیا برای پرواز محدود است برای همین فضایی از جنس غیب ولی تقلبی ایجاد میکنند. چرا باید جوانان ما به جای اینکه با فضای غیبی از جنس ملکوت آشنا شود، با غیبی از جنس دخان و اجنه و شیاطین آشنا شوند.
فکر میکنم که باید خلاءها را بشناسیم و روی آنها دست بگذاریم. مبارزه با رخنههای فرهنگی همین خلاءها هستند که باید پر شوند. اخیرا گروهی که دانشنامه امام مهدی(ع) را تهیه کردند، که کاری بسیار ارزنده و خوبی هم بود، خدمت مقام معظم رهبری رسیدند و آقا خوشحال شدند از این کار بزرگ. بعد ایشان جمله¬ای فرمودند، گفتند: «شما خلاء را خوب شناختید.» درست است که سی و چند سال از انقلاب گذشته و شاید کمی دیر باشد، اما مهم این است که یکی از خلاءها شناسایی شد! بنابراین من فکر میکنم باید خلاءها را ببینید، چون ما مخازن پر ارزش معارفی داریم، باید خلاءها را پیدا کنیم و آنها را ترمیم نماییم.
انتهای پیام/