اشعار ویژه میلاد امام حسن مجتبی(ع)


اشعار ویژه میلاد امام حسن مجتبی(ع)

خبرگزاری تسنیم: به مناسبت فرا رسیدن سالروز میلاد امام حسن مجتبی(ع) ، اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت منتشر می شود.

 به گزارش گروه "رسانه‌های دیگر" خبرگزاری تسنیم،به مناسبت فرا رسیدن سالروز میلاد کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) ،  اشعار شعرای آیینی کشور برای این مناسبت را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می شود.

مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است
بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است
عالم پیر دگر باره چه در بر دارد
گوئیا شور جوانیست که در سر دارد
لحظه آمدنش غصه نهان خواهد شد
"عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد"
وخدا خواست که یک برگ دگر رو بکند
جهت قبله نما روی به آن سو بکند
مژده آمدنش تا به پیمبر دادند
همه ذرات جهان در تب و تاب افتادند
نور خورشید ز دامان قمر می آید
چقدر طفل به مادر به پدر می آید
چهره اش ، ناز نگاهش به پیمبر رفته
کرم و عاطفه اش نیز به مادر رفته
این پسر کیست چنین جلوه محشر دارد
از همین کودکی اش هیبت حیدر دارد
ماه مهمانی حق نیز به مهمانی اوست
امشب افطار علی بوسه به پیشانی اوست
و در آن لحظه که این کودک شیرین آمد
شک ندارم که خدا نیز به تحسین آمد
تا در آئینه ی او حُسن خدا را دیدند
نام او را ز سماوات حَسن نامیدند
بر لبان علی و فاطمه لبخندآمد
کوچه امشب به تماشای حسن بند آمد
و خداوند روی سر در افلاک نوشت
هست او سید و آقای جوانان بهشت
دشمنش خوار و ذلیل است مریض است مریض
پسر حیدر و زهراست عزیز است عزیز
در شجاعت که شده فاتح پیکار جمل
و شهادت شده در کام پسرهاش عسل
مادرش نام مرا سائل این خانه نوشت
روزی شعر مرا نیز کریمانه نوشت
پدرش گفت بیاییم و گدایش باشیم
کاش امشب همه مشمول دعایش باشیم
دلخوش از مستحبی هستم و شد ورد لبم
چون که واجب شده پاسخ بدهی مستحبم
با لب روزه تو را می دهم ای یار سلام
که کریمانه بگویی به من زار سلام
سائل خانه ات از حد و عدد بیرون است
آسمان نیز به درگاه شما مدیون است
نظری کن که در این ماه مسلمان بشویم
کاش بر سفره ی افطار تو مهمان بشویم
جانم امام مجتبی (علیه السلام)
مهدی چراغ زاده
 
 
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر دیشب
روی لب های من غزل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله ی دست 
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت
از هر آن کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خشمش ولی زمان نبرد
رنگ از چهره ی اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشکر جمل می ریخت
آن امام که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
از مجموعه شعر(قبله مایل به تو)
حمیدرضا برقعی
 
 
تو آمدی، رمضان سفره ضیافت 
شد شب تولد تو تازه ماه رؤیت شد 
همین که در دو جهان کار تو کرامت شد
 خیال من دگر از روز حشر راحت شد
 به شکر آنکه برای خدا حسن شده ای 
چهار رکعت یومیه های من شده ای
 
 همیشه پشت در خانه تو مهمان است
 بیا ز خانه که در کوچه راهبندان است
 هرآنکسی که گدایت نشد، پشیمان است
 الا که گوشه ای از سفره ی تو ایران است
 چه خوب میشد اگر قبر تو در ایران بود
 شب ولادت تو صحن تو چراغان بود
محمد رسولی
 
 
... درخیالم یک ضریح امشب محیا می کنم 
عشق را درسینه ام یکباره احیا می کنم 
چشم برهم میزنم آرام درکوی شما
 تاخودم را رو به روی صحن پیدا می کنم 
با ملائک درهیاهوی نوای یاحسن 
بیخیال از اوج عرش و سیرِ دنیا می کنم
 یاکریمم یاکریمی یا اباالاحسان حسن 
من عسل های دلم را باتو احلی می کنم
 شال سبز اصلا فقط ارث از امام مجتبی ست
 شانه هایم را به اکرام تو زیبا می کنم
 نیمه ی ماه مبارک،نذری مادر بزرگ
 رزق من راهم بده آقا تمنا می کنم
 آینه در آینه جان میدهم یا ذالکرم
 روزه ام با اشک شوق دیده ام وا می کنم
سید واصفی
 
 
 
کَرَم کنار ِ کریمیِّ تو کم آورده
به پیشگاه تو دریای غم نم آورده
نبوده داغ تو کمتر ز داغ عاشورا
خدا میانِ صَفَر یک مُحَرَم آورده
گذاشت نان و نمک، آب و زهر، همسر ِ تو
چه سفره ی افطاریِ فراهم آورده
یک عمر خونِ جگر خورده ای و حالا او
برای زخم تو مرهم که نَه سَم آورده
برای تیر زدن بر تو و به تابوتت
چقدر آن زنِ ملعونه آدم آورده
جدا مکن به بد و خوب، مادرت مارا
میان مجلس سوگ تو درهَم آورده
دوباره بین غزل نام مادرت بردم
مرا ببخش اگر خاطر ِ تو آزردم
محمد رسولی
 
 
رطب در رطب نوش ماه عسل را
شراباً طهورا مِی بی مثل را
از اینجاست ماه مبارک مبارک
که رو کرده قرصِ مه بی بَدَل را
شب خوب یلدای دلها رسیده
دلا مست واکن به دلبر بغل را
کمی از شب چارده بهره باید
ز کام شب پانزده لااقل را
کمند وفا را مهیای او کن
و تعقیب کن این غزال غزل را
کمی ذکر لاحول باید بخوانی
که بینی جمال امیر جَمَل را
ببین نجمِ ثاقب که را می شناسی
به صفّین بنگر علمدار یَل را
ز شمشیر اَلّاهیِ مجتبایی
ببین برگِ ریزان سرِ هر دغل را
حسودان یهودان جهودان بمیرند
که نتوان ببینند مرد عمل را
خدا را ز دل تا ابد شکر باید
که محتاج او کرد کلّ ملل را
که داند حسن کیست در روحِ خلقت
که خلقاً و خُلقاً نبی شد بَدَل را
جلال و جمال سپهر امامت
حسن آمده با قدی چون قیامت
علی را فقط مصطفی می شناسد
حسن را فقط مرتضی می شناسد
تَقومُ السموات و الارض یعنی
حسن را خدایی خدا می شناسد
حسن را اگر از مدینه بپرسی
علمدار خیر النسا می شناسد
حسینا ! اگرچه غلام تو هستم
تُرا هم دل از مجتبی می شناسد
ز جبریل باید بپرسی که او را
نمکدان آل عبا می شناسد
به حبّ حسن مفتخر هرکه او را
همان یوسف هل اَتا می شناسد
ز کشتی و از نوح گیرم سراغش
که او خوب این ناخدا می شناسد
ز موسی بن عمران نما جستجویش
که او را ز دست و عصا می شناسد
نگاهی به آیات قرآن بیفکن
که اوصاف شمس و ضحی می شناسد
نه هر سینه نور ولایش بگیرد
حسن را دل با خدا می شناسد
دلِ عاشقِ با صفای خدایی
حسن را نه از حق جدا می شناسد
جلال و جمال سپهر امامت
حسن آمده با قدی چون قیامت
حسن نور رحمان حسن ذکر سبحان
حسن ذات ایمان حسن ختم قرآن
حسن ماه بطحا حسن مِهر طاها
حسن عشق زهرا ، وجودش درخشان
حسن روح عزت حسن نوح عترت
حسن عرش رحمت حسن حکم باران
حسن چشم حیدر حسن وجه صفدر
حسن جان کوثر حسن شهد رضوان
حسن نور سرمد حسن خوی احمد
حسن فیض ممتد حسن جان جانان
حسن اعتقادم حسن اعتمادم
حسن عدل و دادم حسن غرق احسان
کریم دو عالم رئوفِ دمادم
امامِ مسلّم ، پناه مسلمان
شکوهِ امامت و کوه کرامت
شفیع قیامت حسن خطّ میزان
 مقامش رفیع و خدا را مطیع و
محب را شفیع و به غربت کماکان
غریب مدینه غمش بی قرینه
عدویش ز کینه شده قاتل جان
دلش پر شراره جگر پاره پاره
بریزد ستاره ز خوناب چشمان
ولی با تمام غریبی که دارد
حسن سبز پوش خداوند رحمان
جلال و جمال سپهر امامت
حسن آمده با قدی چون قیامت
محمود ژولیده
 
وقتی که خدا خویش گرفتار حسن شد
خلقت همه یکباره خریدار حسن شد
جایی که شود خالق ما عاشق مخلوق
اینجاست که دل عاشق و بیمار حسن شد
دانید که مجنونیِ مجنون ز کجا بود
آنروز که اولایق دیدار حسن شد
پرسند کجا یوسف کنعان شده عاشق
آنروز که خود راهی بازار حسن شد
موسای نبی هر چه به کف داشت ز اعجاز
از ناحیة نام گهر بار حسن شد
عیسی اگرش بود دم گرم مسیحا
خود زنده ز یک غمزة دل بار حسن شد
آتش به خلیل است اگر بَرد و سلامت
یکدم متوسل سوی انوار حسن شد
از بسکه هلال رمضان زلف شکن بود
کامل شد و آئینة رخسار حسن شد
عباس اگر هست علمدار برادر
دیده است که ارباب ، علمدار حسن شد
انگار دوباره مُتجلّا شده حیدر
زهراست که مادر شد و بابا شده حیدر
انبوهِ ملک آمده از عرش تماشا
گویند که این یوسف زهراست خدایا!
این قامت رعنا ،به خدا بُرده به مادر
این هیبت زیبا بخدا بُرده به بابا
خاضع تر از این طفل که دیده است به گهوار
از لحظة اول بکند سجده به یکتا
گیسوی مُجعّد به رویش ریخته تا گوش
چشم سِیهَش بُرده دل از حضرت طاها
این گونة هموار و این چشم گشاده
دیوانه کند هرکه شود شاهد آقا
لعل لب او بوسه گهِ ناب پیمبر
این خال سیاه است همان لؤلؤ لالا
خوشروتر از این ماه ندید است سماوات
او اَحسن خلق است و تبارک و تعالی
آیات و روایات مؤید به ولایش
دوم ولیِ خلق امامِ همه دنیا
او اصل صلات است و صلات است به او فرع
هرجا که اصول است فروع است مقفّا
با هرکه دلش غرق تمناست بگویید
واللهِ حسن یوسف زهراست بگویید
بی مهر حسن هیچ دودنیا نمی ارزد
بی روی حسن وعدة عقبا نمی ارزد
بی محضر او دل نَبَرد رشک به جنّات
بی حب حسن جنت اعلا نمی ارزد
افطار محبّین همه از لعل لب اوست
ورنه رطب و آب گوارا نمی ارزد
بی حب حسن صوم وصلات است معطّل
یک عمر عبادت به مصلا نمی ارزد
دردی که شفا یافتة دست حسن نیست
یکذره دم گرم مسیحا نمی ارزد
هرکس حسنی بود حسینی شود آخر
بی طاعت او آیت عظما نمی ارزد
صلح حسنی جنگ حسینی است بوالله
بی فهم و بصیرت سپه ما نمی ارزد
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
ورنه همة عمر ، تقلّا نمی ارزد
بایست ادا کرد همه حق امامان
بی نام حسن خطبة غرّا نمی ارزد
گیریم که نار آمد و با نور در افتاد
((با هادی دین هرکه درافتاد ور افتاد))
تا مدح و ثنا ، فاصله بگذار بماند
در وصف حسن گفتنِ اسرار بماند
ما این همه گفتیم ولی یار غریب است
آن غربت و تنهاییِ بسیار بماند
سرلشگرِ بی لشگرِ اسلام حسن بود
در معرکه شد بی کس و بی یار بماند
یک عمر کشید از غم آن کوچه ز دل ،آه
خونِ جگر و زهر شرربار بماند
با چاه ،علی درد دلِ خویش بیان داشت
امّا حسنش با دلِ خونبار بماند
گفتیم که کوفی نشویم ، آه از این درد
افسوس ،حسن مانده و مختار ،بماند
یک کار برای دلِ دلدار نکردیم
با روی سیه وعدة دیدار بماند
طاقت که نداریم اقلّاً به خود آئیم
رَهدار که داریم اقلّاً به خود آئیم
محمود ژولیده
 
 
با  تیــــغ  نـــظر  سیـــنه ســپر امده بــودی
 دنبـــال  سر چـــند  نفــــر   امـــده   بــودی
روبنـــد نیـــا نـــداخته لــشکر  سپر  انداخت
تـــو   در   جـــمــل انــــگار جـگر  امده بودی
در جنگ علی دست  به  شمشیر  نمی برد
وقتی  کـــه تـــو   هـــمراه پــدر  امـده بودی
فرصــت نشد  اصـحاب  کــنار  تـــو  بجـــنگند
تـــو   یـــک تـــنه   انـــقدر قــدر  امده بــودی
که حس من این است لبی نشنه نمی ماند
در کربـــبلا هـــــم تـــــو  اگــــر امده بــودی
من معـــتقدم کربـــبلا جــای تـو خالی ست
جـــای حرم و گــــنبد زیــبای تو خالی ست
صابر خراسانی
 
 
مجموعه ی صفات خدا می شود حسن
اسماء ذات، وقت دعا می شود حسن
نه رو به مکه، رو به مدینه نشسته ایم
وقت نماز، قبله ما می شود حسن
صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدا
یا می شود حسین، و یا می شود حسن
جبریل هم به رتبه ما غبطه می خورد
وقتی که همنشین گدا می شود حسن
این رنگ سبز، رنگ مقام سیادت ست
امروز سیدالشهدا می شود حسن
گرچه غروب کرد، محرم طلوع کرد
خورشید ظهر کرببلا می شود حسن
از برکت "حسین حسین" گلوی ما
یک روز می رسد همه جا می شود "حسن"
معلوم بود از حسد آل عایشه
روزی بدون صحن و سرا می شود حسن
از تخته پاره های بهم دوخته شده
با زحمت حسین، جدا می شود حسن
از تیرها مقطعه کردن عجیب نیست
"حا، سین، نون" هجا به هجا می شود حسن
 
 
انتهای پیام/
 
پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon