شرح یادگارهای ماندگار استاد قهرمان از زبان امیری اسفندقه

خبرگزاری تسنیم: «حاشیه‌های استاد قهرمان که در سر جمع نهایی چندین و چند مجلد خواهد شد از هر لایه و لونی است. و تا کجا بخت و وقت این بنده کمترین، این آموزگار ساده خوش بوده است که این کتاب‌های حاشیه نوشته شده اینک این دم این زمان، نزد من است.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، به قول استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، خراسان همواره چشم و چراغ اهل فرهنگ بود که در قرن حاضر نیز با معرفی بزرگانی همچون بهار، فروزانفر و دیگران باز ثابت کرده است که هنوز خراسان در عرصه فرهنگ حرف نخستین را می‌زند. «از آنها که در نیمه دوم قرن بیستم،در خراسان، توانسته‌اند به این بالندگی و تعالی فرهنگی یاری برسانند،یکی، و درصف نخستین، استاد محمد قهرمان است که پنجاه ساله اخیر با خلاقیت شعری و با پژوهش‌های ادبی و با محفل فرهنگی هفتگی‌اش، این چراغ را همواره روشن نگه داشته است، که روشن باد و روشن‌تر باد.»

زنده‌یاد استاد محمد قهرمان از بزرگان شعر معاصر و از اساتید و چراغ دیده اهل فن و فرهنگ در دوره حاضر بود. از ایشان آثار متعددی به طبع رسیده که هریک شمه‌ای از قلم توانا و طبع سرشار استاد است. مرتضی امیری اسفندقه در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است، ضمن تأکید بر توانایی استاد، به یادگاری‌های ایشان بر حاشیه متون مختلف اشاره می‌کند و آنها را لطائفی می‌داند که از ضمیر خاطر استاد بر صفحه کتاب نقش بسته است. در ذیل یادداشت وی که شرح بخش‌هایی از حواشی استاد قهرمان است، ذکر می‌شود؛ حاشیه‌هایی که همسرش فرشته قهرمان آنها را به قصد جمع‌آوری، به دست امیری اسفندقه سپرده و تمام دل‌خوشی‌های این روزهای وی است:

محض یادگار

«چون فراموشی غبارافشان شود بر یاد ما  
شعر ما فریاد بردارد که ما هم بوده‌ایم
»

 محمد قهرمان                                                                     

سایه آفتابی دست استاد محمد قهرمان در آغازینه دیوان حاصل عمر که در بردارنده شعرهای استاد است از دهه 40 تا دهه 80 یعنی شکوفاترین و شورمندترین دوران تغّزل و ترنّم استاد قهرمان این سطر برجسته است(که پیشکش به همسر مهربانم که فرشته نگهبان من است).

بی هیچ تلواسه و تردیدی می‌توان گفت و از عهده‌اش بیرون آمد که سرکار خانم بانو فرشته قهرمان، نه تنها فرشته نگهبان استاد قهرمان که فرشته نگهبان بخش و بهره سترگ و سرشاری از فکر و فرهنگ و ادب پارسی است.

مراقبت از جان لطیف و نازدار که هر لحظه هر نفس در معرض سرایش آن هم سرایشی از آن دست و این دست که می‌دانیم و می‌بینیم، شور و شکیبایی اوجمند و آرمانخواهی را می‌طلبد که طاقت‌سوز است و توان‌فرسا.

از سر این تجلیل و تمجید بی‌تعارف، و این سلام و سپاس ساده و حتماً و قطعاً بی‌شیله پیله در می‌گذرم که آن مادر مهربان را این سخنان خوش نمی‌آید گرچه هر همه حق‌گزاری است
و یادآور می‌شوم که آن نگهبانی هوشیاری که در روزگار حیات استاد قهرمان از قلم و قدم آن شاعر حساس و هوشمند متوجه فرشته خانم قهرمان بود، پس از کوچ آن نازک دل آفریده شاعر، همچنان بر سیاق و سبک خود باقی است.

گفت:

آرمیدند همه در حرم حرمت و ما
ساکن کوی خرابات مغانیم هنوز

یار دیرینه و آیینه استاد قهرمان، که خود سروده‌ای است به سلامتی غزل‌های استاد، همچنان نگران و ناظر هرچه همه چه از دست نوشته‌های قهرمان گرامی است. چندی و چگونگی این نگاهبانی را این زمان می‌گذارم تا وقت دگر ورنه مثنوی هفتاد و هفتصد من کاغذ می‌شود بی‌اغراق و مبالغه که در وقتش نوشته خواهد آمد. و تنها محض یادگار یاد می‌کنم و به یاد می‌دهم از جمع‌آوری همه حاشیه‌نویسی‌های استاد قهرمان بر کتاب‌های شب تا صبح خوانده و صبح تا شب مرور کرده، که به همّ و غم سرکار خانم فرشته قهرمان دست فراهم داده است.

و تا کجا بخت و وقت این بنده کمترین، این آموزگار ساده و شیفته شعر بلند و خوش بوده است که این کتاب‌های حاشیه نوشته شده اینک این دم این زمان، نزد من است. حاشیه‌هایی که مرا هنوز و هر شب در متن نفس شاعرانه و پژوهشگر استاد قهرمان داشته و می‌دارد و فرصت نمی‌دهد که داغ او را سیر کنم. هر روز که از خانه بیرون می‌زنم تا حق و حقوق آموزگاری را حلال کرده باشم و غایب از اداره، آنهم به اراده نفس نافرجام و خرد خام نباشم، چشم در راه غروب و شبم تا به رونوشت حاشیه‌ها دلگرم و روشن باشم.

اگر بخواهم به لحن و لهجه قهوه‌خانه‌های دهه 60 که بخشی از جوانیم را به عنوان شاگرد در آنها سپری کرده‌ام سخن بگویم، می‌گویم، استاد پشّه سطرهای خوانده را در هوا نعل کرده‌اند و:

گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن  آن پشه عیان در نظر ماست

این حاشیه‌ها که در سر جمع نهایی چندین و چند مجلد خواهد شد از هر لایه و لونی است. از کتاب شعر گرفته تا تاریخ و حکایت و روایت و واقعه و شعر نو و نیمایی. هرچه کتاب که از نظر استاد گذشته، حاشیه‌نویس شده است تا حتی غلط و اشتباه املایی و دیکته‌ای و نیز، افزودن بیتی ناشنیده و ناخوانده به بیتی از شاعری که در جایی آمده است. در هر کتابی، علاوه بر نوشتن حاشیه بر متن، برگی و کاغذی نهاده شده است که شماره صفحه متن و حاشیه را راهنما است.

ورقه‌ای تمیز و تانخورده و بسیار منظم و دقیق و حیرت برانگیز از چشم‌انداز دقت و دانایی و درایت که هر چه شرح آن گویم، چون به خود آیم خجل باشم از آن. تا کاغذ پر نشده است، شکرانه این شوق چند نمونه از آن حواشی را یادآور می شوم از کتاب لطیفه‌ها که گردآورنده آن دوست قدیمی و صمیمی استاد، قطعه‌سرای صاحب سبک معاصر، استاد بقاست و نخست از حاشیه ای که استاد بر صفحه 267 آن کتاب و بر بندو حکایت (ما و اجل) نوشته‌اند که منبع و مرجع و خواستگاه آن (بزم ایران ) است.

بند 520:

میرسید محمد جامه‌باف متخلص به سیفی این قطعه را سروده، برای سیف‌الحکما که طبیب معالجش بود فرستاد.

سیف قاطع بندگان مولوی سیف الملوک
آنکه طرح نو به حکمت در عمل آورده بود

دی اجل می‌گفت بهر بردن جان مریض
هر کجا رفتیم پیش از ما علاجی کرده بود

استاد در حاشیه سمتِ چپ این حکایت نوشته‌اند:

1-  در تذکره «هفت اقلیم»، او را سیف الملوکِ دماوندی نوشته و تخلّصِ او را « شجاعی» و جوابِ مولانا را به میرسیدمحمّد چنین آورده:

ای میر! برای دلِ بیمار شما
من با اجلم هر دو پرستار شما

نه بنده علاج تو تواند نه اجل
حیران شده‌ایم هر دو در کار شما

همایش و نمایش حافظه و هوش استاد که هیچ و هرگز آن را در جمع آنگونه که باید و شاید ندیدیم در حاشیه‌های گرم و گرامی متن تماشایی است.

در همین مجموعه یا به قولِ بیدل دهلوی «گلدسته» در صفحه 349 و در بخشِ نخست و بندِ 282 آمده است که ملک‌الشعرای بهار، در یکی از جلسات مجلسِ شورای ملّی هنگامی که برای سخنرانی به طرفِ تریبون می‌رود پایش به پای «دکتر سنگ» نماینده مجلس می‌خورد، ارتجالاً می‌گوید:

پایِ امید ما همه جا می‌خورد به سنگ
سرّی است در مجاذبتِ سنگ و پای لنگ

استاد بالای واژه مجاذبت علامت زده‌اند «1»

و در سمت چپ صفحه نوشته‌اند:

1-  مجادله

بیت از صبا، مؤسّسِ روزنامه «ایران» است.

در همین صفحه و در بندِ 683، در قصّه خاطره آب‌تنی بهار «ملک‌الشعرا» در حوضِ بلور جا غرق و شعری که استاد بهار برای یکی از دوستانِ آن روز یعنی آقا نظام شهیدی می‌نویسند از آن روزگار، چنین یاد می‌کند:

نظاما بیاید مر آن روزگار              
که سوی نُقُندر فرس تاختیم

برفتیم با هم به حوض بلور            
به حوض بلورت بینداختیم

استاد بالای کار واژه « بیاید» علامت زده‌اند (1) و قلمی کرده‌اند که:

1- شنیده‌ام:

نظاما! به یادآور آن روزگار

که بهتر است

و: رسیدیم تا پایِ حوضِ بلور

در صفحۀ 299 و در بند 568 با عنوان مادّه تاریخ که «ماده تاریخی‌ است که در واقعۀ قتلِ ناصرالدین شاه سروده است» این ابیات از حاج صدرالسلطنه خواجه نوری آمده است:

افسوس از آن حلیم افسوس
شد منطفی آن چراغ فانوس

من مصر و فرنگ و پمبه رفتم
در روز چهارشنبه رفتم

افتاد ز تخت آن جوانبخت
در سال هزار و سیزده، تخت

استاد قهرمان در حاشیۀ این سه بیت نوشته‌اند:

این بیت نیز از همین شعر است:

 آن میرزا رضای قد کوتوله(!)
زد شاهِ شهید(!) را گلوله

دو علامتِ تعجبی که در هر دو مصراع هست، از حاشیۀ استاد قهرمان است و نقدِ استاد را سطحی و شطحی در باب و بارۀ این بیت بی‌هیچ حرف و حدیثی بیانگر است. نقدی که بر اهلِ سخن پوشیده نیست.

گزارش‌هایِ علمی و فرهنگی و هنری استاد در حاشیۀ متنِ کتاب‌ها، بی‌هیچ مداهنه و مجامله‌ای خود به متن پهلو می‌زنند. گزارش‌هایی که بی‌داعیه و دعوی که دور از آن طبعِ شاعر است در قلم آورده شده است.

حواشی کتاب لطیفه‌ها از «حاضر جوابی‌های» آن گرفته تا «گوشه‌هایی از تاریخ» آن، از عدد 6 تا عدد 521، که شمارۀ صفحاتِ کتاب و آن صفحه‌هایی است که استاد قهرمان بر آن حاشیه نوشته‌اند. سر جمع «80» حاشیه می‌شود که سه نمونۀ آن را، سردستی، یادآور شدم و تا کاغذ پُر نشده است سرکی می‌کشم به کتاب یادگار و ماندگار فرهنگ اشعار صائب جلد دوم از (س تا ی) که پیمانه‌ای است از بیت‌های صائب به پژوهش استادِ جاودان‌یاد احمد گلچین معانی، که خاک بر آن سفرکرده خوش باد!

در صفحۀ 499 در برابر و مقابلِ «صحبت برار شدن» به معنیِ:

کوک شدن اختلاط (ب)؛ در گرفتن و موافق آمدن صحبت این دو بیت آمده است:

در عالم خیال ترا یار کرده‌ایم
صحبت اگر برار شود کار کرده‌ایم

و:

کند چو جلوه‌گری قامتِ تو در گلشن
به سرو صحبتِ قمری چسان برار شود

استاد قهرمان در حاشیۀ این دو بیت محکم و متین نوشته‌اند که:

هیچ‌یک از دو بیت، از صائب نیست.

در صفحۀ 619 همین کتاب مغتنم و مهّم و در برابر «گرد جان» استاد گلچین مرقوم فرموده‌اند:

گردجان: به کسرِ اول و سکون ثانی ثالث، کنایه از بی‌عقل و سبک‌مغز.

استاد گلچین این بیت را نیز شاهد آورده‌اند که:

شیوۀ ما گرد جانان بی‌خبر گردیدن است
گرد دل گردین ما گرد سر گردیدن است

استاد قهرمان بالای ترکیب گرد جانان علامت زده‌اند «+»

و در حاشیه یادآور شده‌اند که:

+ چرا گِرد جانان گردیدن نخوانیم؟ اگر گِرد عقل احیاناً در آن روزگار مصطلح بود، ممکن می‌بود چنان معنایی از آن برآورد.

در صفحۀ 608 و در برابر ترکیب و تعبیر کوهِ بُزکش به نظر و نقل استاد گلچین آمده است:

کوهِ بُزکش: کنایه از کوهِ صعب العبور که بُز نیز از آن نتواند گذشت و احتمالاً نام کوهی.

این بیت نیز در ذیل و ضمیمۀ همین ترکیب شاهد آمده است که:

بس که شد آلوده هر سنگی به خونِ هندیان
کوهِ بزکش شد سراسر کوه‌های قندهار

استاد قهرمان در سمتِ راستِ متن، حاشیه زده‌اند که:

+ ظاهراً مولانا به طنز به قرینۀ هند و کش ساخته است و نظر به بُزدلی هندوهان داشته.

صاحبان ذوق و شوق شعری میدانند که درک و دریافت استاد قهرمان از بُزکش و هندوکش تا کجا صائب است.

در صفحۀ 644 و در مبحثی که پیرامون کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه‌ای است که با گوش ساخته شده است همچون: گوش امن، گوش برآواز، گوش به زنگ بودن و ... انگار استاد گلچین از یادآوریِ ترکیب «گوش افکندن» خاطر کرده‌اند؛ چرا که استاد قهرمان متن را گوشمالی داده اند و در گوشۀ پایین صفحه نوشته‌اند:

گوش افکندن

چندان که چو گل گوش فکندیم در این باغ
حرفی که برد راه به جایی نشنیدیم

اشارات و تنبیهات حواشی استاد قهرمان بر فرهنگ اشعار صائب تا آنجا درخور دقت و توجه است که انگاری مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی را گوشزد می‌کند تا در چاپ‌های بعدی این فرهنگ، این لطائف و دقایق را محض یادگار و به پاس شعر و ادب در کار کتاب کند. «86 مورد »و دریغ اگر این نمونه‌ها از چشم‌رس و دسترس دانشجویان و پژوهشگران فکر و فرهنگ پارسی به دور بماند.

حواشیِ نازینه و ریزه‌کاری‌هایی رازینه‌ای که عنایت الهی و لطف روح استاد قهرمان و محبت بی‌کران همسر بزرگوارشان، مرا مأمور از سواد به بیاض آوردن آن نموده است و من-  این آموزگار کمترین- از عهدۀ عهد اعتماد خانواده استاد قهرمان بانو فرشتۀ قهرمان و روزبه بزرگوار که هرکجا هست خدایا به سلامت دارش و محمدرضا جان عزیز چگونه آیا می‌توانم برآیم؟ و چه شکر بخت و وقتِ خویش گویم؟

گفتنی است که کتاب «فرهنگ اشعار صائب» به خاطره و خطّ جاودان‌یاد استاد گلچین معانی آراسته است از این قرار:

هو

به دوست بسیار عزیز شاعر و دانشمندم جناب آقای محمدقهرمان تقدیم شد.

احمد گلچین معانی

23/12/1365

و...

دریغا که کاغذ پر شد.

با درود و دعا

مرتضی امیری اسفندقه
سوم ماه از پاییز 1393

انتهای پیام/