نگاهی به زندگی، سیره، شاگردان، معجزات، مناظرات، مسائل حکومتی و شهادت امام رضا (ع)


خبرگزاری تسنیم: امام رضا - علیه السلام - شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویی کرده بود.به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وی رویداد شهادت امام رضا - علیه السلام - را خبر داده بودند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از مرکز مطالعات وپاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم،عناوین و یادداشت های مربوط به حضرت امام رضا علیه السلام را در ذیل از نظر می گذرانید:


عناوین یادداشت ها و مقالات

زندگی اجمالی امام رضا (ع)، فضائل و کرامات امام رضا(ع)، سیره عملی امام رضا (ع)، معجزات امام رضا (ع)، امام رضا(ع) و تشیع ایران امام رضا(ع) و مسائل کلامی شرائط جامعه اسلامی در عصر عباسیان، دعوت مامون از امام(ع) به خراسان ،ولایتعهدی امام رضا(ع)، مناظرات امام رضا(ع) با غیر مسلمین، شاگردان ممتاز امام رضا(ع)، امام رضا(ع) در برابر افکار بیگانه، امام رضا(ع) و تبلیغات ضد علوی، کتب منسوب به امام رضا(ع)، شهادت امام رضا (ع) و خلفای معاصر امام رضا(ع)


زندگی اجمالی امام رضا (ع)
امام رضا - علیه السلام - بنا به قول بسیاری از مورّخان، در سال 148[1] و به اندکی از آنان، از جمله شیخ صدوق[2] در سال 153 در 11 ذی قعده (یا ذی حجه و یا ربیع الاول) چشم به جهان گشوده است. در تاریخ وفات آن امام اختلاف نظر فراوانی وجود دارد. برخی سال 202 و برخی سال 203[3]را سال رحلت دانسته اند. از نظر ماه نیز کلینی[4] و شیخ مفید[5] ماه صفر را بدون تعیین روز یاد کرده اند. نوبختی آخرین روز ماه صفر را روز رحلت دانسته[6] و برخی دیگر هفدهم یا بیست سوم آن ماه و آخر ذی حجه را روز وفات دانسته اند.[7] به نظر می رسد که در عرف شیعه، سخن نوبختی پذیرفته شده است.
مادر آن حضرت «خیزران» نامیده می شد. بعضی گفته اند که ایشان «ام ولد» و از اهالی نوبه بوده و «اروی» نام داشته و لقبش «شقراء» بوده است. برخی گفته اند اسم او «نجمه» و کنیه اش «امّ البنین» بود و برخی نام آن بانو را «تکتم» دانسته اند.[8] نقش انگشتری آن حضرت: «ماشاءَ الله و لا حَولَ و لا قُوّة اِلّا بِالله» بوده است.[9]
وجود ادلة روایی گسترده و همچنین مقبولیت امام رضا - علیه السلام - در میان شیعیان و نیز برتری علمی و اخلاقی حضرت، امامت ایشان را به خوبی ثابت می کند، گر چه وضعیت مسألة امامت در اواخر زندگی موسی بن جعفر - علیه السلام - بسیار پیچیده و سخت بود، اما بیشتر اصحاب امام کاظم - علیه السلام - جانشینی امام رضا - علیه السلام - را از طرف آن حضرت پذیرفتند.
شیخ مفید نام دوازده تن از این صحابه را که روایاتی در این موضوع تعیین امام رضا - علیه السلام - به جانشینی پدر بزرگوارش نقل کرده اند، ذکر می کند که مهمترین آنها: داود بن کثیر الرقّی، محمد بن اسحاق بن عمّار، علی بن یُقْطین و محمد بن سنان می باشند.[10]
شیخ پس از آن، روایات مذکور را به تفصیل آورده است. مجموع آنچه در این زمینه گرد آمده، توسط شیخ صدوق و برخی از متأخران بوده است.[11]
اختلافی که پس از شهادت امام صادق - علیه السلام - در مسألة جانشینی آن حضرت به وجود آمد، سبب شد تا این بار پس از شهادت امام کاظم - علیه السلام - اصحاب، در موضوع جانشینی دقّت و احتیاط بیشتری به خرج دهند و قبل از شهادت آن حضرت، دربارة شناخت او اصرار بورزند.
نصر بن قاموس می گوید: به ابو ابراهیم (موسی بن جعفر) عرض کردم: من از پدر شما دربارة جانشینش سؤال کردم، شما را معرفی فرمود (فَأخْبُرُنی اِنّکُ انتَ هْو). پس به عرض آن حضرت رساندم که وقتی حضرت صادق - علیه السلام - به شهادت رسید، میان مردم اختلاف افتاد (ذَهُبُ النّاسْ یُمیناً وُ شِمالاً). من و دوستانم شمارا برگزیدیم، اینک ما را مطلع فرمایید که چه کسی جانشین شما خواهد بود؟ امام - علیه السلام -، فرزند خود علی را معرفی کرد.[12]
با این حال باز به دلیل تقیّه و نیز فرصت طلبی اشخاصی که اموالی از طرف کاظم - علیه السلام - از شیعیان گرفته بودند و همچنین وجود برخی از روایات نادرست که در آنها علایمی را برای منحرف ساختن اذهان از امام - علیه السلام -، شناسانده بودند، مشکلاتی به وجود آمد. این در حالی بود که امام کاظم - علیه السلام - در مدینه، میان شیعیان و علویان - که شمار فراوانی از آنان شاهد و ناظر جریان بودند - امام رضا - علیه السلام - را به جانشینی خود منصوب فرمود.[13]
[1] . الکافی، ج 1، ص 486؛ الارشاد، ص 341؛ التهذیب، ج 6، ص 83.
[2] . عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 81. نوبختی سال 151 را نقل کرده است. نک: فرق الشیعه، ص 96.
[3] . الکافی، ج 1، ص 486؛ الارشاد، ص 341؛ فرق الشیعه، ص 96
[4] . الکافی، ج 1، ص 486.
[5] . الارشاد، ص 341.
[6] . فرق الشیعه، ص 96.
[7] . تواریخ النبی و الآل، ص 70.
[8] . در اصل چندین نام برای آن بانو یاد کرده اند که نجمه، اروی، سکینه، سمانه، تکتم از آن جمله است. نک: تواریخ النبی و الآل، ص 91. چنین شایع است که مقبره مادر آن حضرت در مشربه ام ابراهیم در مدینه منوره واقع شده است.
[9] . بحار الانوار، ج 49، ص 2، از کافی.
[10] . الارشاد، ص 304.
[11] . عیون اخبار الرضا، ج 1، صص 17 _ 27؛ مسند الامام الرضا، ج 1، صص 18 _ 37 و نک: روضة الواعظین، ج 1، ص 222.
[12] . الکافی، ج 1، ص 313؛ رجال کشی، ص 451.
[13] . عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 28.
رسول جعفریان ـ حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص 425

===========================================

سیره عملی امام رضا (ع)
سیره عملی امام رضا ـ علیه السلام ـ همچون پدران معصوم خویش کاملاً مأخوذ از سیره و سنت ناب نبوی و علوی است و سیره عملی این بزرگوار برای هر نسلی تا روز قیامت راهگشای زندگی است که اینک به گوشه ای از سیره عملی آن بزرگوار که از طریق یاران و اصحاب و بعضاً از طریق فرزندان ایشان به طریق صحیح رسیده اشاره می کنیم.
حسن بن موسی بغدادی گفت در محضر امام رضا ـ علیه السلام ـ بودم، امام با جمعی مشغول صحبت بود. زید بن موسی برادر آن حضرت در گوشه ای دیگر با جمعی صحبت می کرد و پیوسته می گفت ما کردیم، ما چنین هستیم و فخر فروشی می کرد. امام ـ علیه السلام ـ سخنان او را شنید. ناگفته نماند که زید چندی پیش از آن در مدینه خروج کرده بود، عده ای را کشته و خانه های بنی عباس را آتش زده بود از این جهت او را (زید النار) می گفتند. مأمون سپاهی برای جلوگیری او فرستاد و دستگیرش کرد وقتی که او را پیش مأمون آوردند، گفت ببریدش پیش برادرش علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ هنگامی که وارد بر حضرت شد امام به او فرمود: ای زید حرفهای بعضی از نادانان کوفه ترا گول زده که می گویند: (اِنَّ فاطِمَةَ اَحْصَنَتْ فَرْجُها فَحَرَّمَ اللهُ ذُرِّیَتها عَلَی النّارِ) مولد فرزندان فاطمه )علیها سلام( پاکیزه است خداوند ذریه او را بر آتش جهنّم حرام نموده است. این مقام مخصوص امام حسن و امام حسین ـ علیهما السلام ـ است اگر تو معصیت خدا را انجام دهی و داخل بهشت شوی، پدرت موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ بندگی خدا کند روزها روزه بگیرد و شبها به عبادت بپردازد او هم داخل بهشت شود، بنابر این مقام تو از موسی بن جعفر ـ علیه السلام ـ ارجمند تر است!
قسم به خدا (مایَنالُ اَحَدٌ ما عِنْدَ اللهِ اِلاّ بِطاعَتِهِ) هیچکس به مقام قرب خدا و بهشت نمی رسد مگر به اطاعت ازدستورات پروردگار، اگر تو فکر می کنی با معصیت و مخالفت خدا به آن مقام می رسی سخت در اشتباه می باشی!
امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ فرمود: از برای نیکو کار ما دو پاداش و اجر است و برای گنهکاران مانیز دو کیفر و عذاب است.
زید گفت آیا برادر و پسر پدر شما نیستم؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: آری تو برادر من هستی البته تا مادامی که اطاعت از پروردگار کنی. نوح ـ علیه السلام ـ گفت: پروردگارا فرزندم از خانواده من است تو وعده داده ای آنها را نجات دهی. خطاب رسید ( اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ اَهْلِکَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرَ صالِح) به واسطه معصیت، خداوند او را از خانوادگی نوح خارج کرد.[1]
دعبل بن علی خزاعی یکی از بزرگترین شعرا و مادحین ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ سروده خود را در محضر امام رضا ـ علیه السلام ـ خواند. امام درباره یک قسمتش فرمودند روح القدس ترا به این معنی کمک نموده است. آنگاه جبه خویش را با دینارهایی که به نام مبارکشان سکه زده بودند به او دادند.
یک بار امام ـ علیه السلام ـ به او خطاب فرمودند که :
«مَرحَبا بَکَ یا دِعْبِل مَرحَبا بِمادِحِنا وَ مُحِبّنا وَ ناصِرنا بِیَدِهِ وَ لِسانِهِ».
آفرین بر تو دعبل،آفرین بر مدح کننده دوستدار و یار ما با دست و زبانش.[2]
ابوهاشم جعفری می گوید: یک روز امام ـ علیه السلام ـ به من فرمود: چرا با عبدالرحمن بن یعقوب مجالست می کنی؟ گفتم او از بستگان من است، برادر مادرم محسوب می شود.
امام فرمود: درباره خداوند تبارک و تعالی قائل به عقیده )باطلی( است خدا را قائل به جسم است یا با او بنشین ما را ترک کن و یا با ما باش و او را ترک کن.
عرض کردم من به حرفهای او ایمانی ندارم آیا مرا هم در این مورد گناهی هست؟ فرمود: فکر نمی کنی او مورد خشم پروردگار قرار گیرد و تو نیز به آتش او بسوزی و شریک بلای او گردی؟ مگر نمی دانی یکی از اصحاب حضرت موسی ـ علیه السلام ـ پدرش در جمع قوم فرعون بود همینکه لشکر موسی آب خارج شدند آن شخص از آنها جدا شد تاپدر خود رانصیحت کند و او را تشویق و ترغیب به ایمان نماید. در همان حال ناگهان عذاب خداوند قوم فرعون را فرا گرفت، همه غرق شدند او هم همراه آنها غرق شد.
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ از جبرئیل حال او راپرسید پاسخ داد او بر دین و عقیده پدرش نبود و در رحمت خداست ولی هنگامی که غضب و بلای پروردگار بر ملتی وارد شود کسی که نزدیک گناهکار باشد مدافعی ندارد او هم مبتلا می گردد![3]
یسع بن حمزه گفت در محضر امام رضا ـ علیه السلام ـ بودم و از ایشان مسائلی را می پرسیدم، غیر از من جمع زیادی حضور داشتند که آنها نیز مسائل دینی و حلال و حرام می پرسیدند.
در این هنگام مردی بلند قد و گندم گون وارد مجلس شد، پس از سلام عرض کرد ای پسر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مردی از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از سفر حج بر می گردم، مقداری پول برای بازگشت به وطن همراه داشتم ولی متأسفانه همه را گم کرده ام. اینک تقاضا دارم مرا کمکی بفرمائید تا به شهر خود برگردم. البته این را هم بگویم که من ثروتمند هستم و خداوند نعمت را به من ارزانی داشته و صدقه به من نمی رسد، ضمناً هر چه مرحمت فرمایید در شهر خودم از طرف شما صدقه می دهم.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بنشین خدا ترا بیامرزد، آنگاه با مردم شروع به صحبت شد تا کم کم متفرق شدند من و سلیمان جعفری با آن مرد و خثیمه باقی ماندیم.
امام ـ علیه السلام ـ فرمودند اجازه می دهید وارد )اندرون(شوم. سلیمان عرض کرد بفرمائید. امام داخل خانه شد پس از ساعتی تشریف آورد و درب اتاق را بست از بالای درب دست مبارک خود را بیرون آورده فرمود: خراسانی کجاست؟ عرض کرد در خدمتم، فرمود: این دویست دینار را بگیر برای خرج راهت از این پول تبرک جو و از طرف من هم لازم نیست صدقه بدهی هم اکنون خارج شو که نه من ترا ببینم و نه تو مرا ببینی.
خراسانی رفت، حضرت رضا ـ علیه السلام ـ درب را باز کرد. سلیمان عرض کرد فدایت شوم به او لطف کردی خرج راهش را دادی اما چرا پشت درب پنهان شدید؟
فرمود نخواستم شکستگی و خواری سؤال و درخواست را در صورتش مشاهده کنم چون خواسته او را بر آوردم. نشنیده ای سخن رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ را که فرمود:
اَلْمُستَتِرُ بِالْحَسَنَةِ یَعْدِلُ سَبْعینَ حَجَّةٍ وَالمُذْیعُ بِالسَّیَّئةِ مَخذُولٌ وَ الْمُستَتِرُبِها مَغْفُورٌ لَهُ
کسی که کار نیک را پنهانی انجام دهد پاداشش برابری با هفتاد حج دارد و کسی که آشکارا گناه بکند در پیشگاه پروردگار خوار و مطرود است اما آنکه در پنهانی گناهی از او سر زند آمرزیده می شود.
نشنیده ای که پیشینیان گفته اند:
مَتی آتِه یَوماً لَا طلبُ حاجَة رَجَعْتُ اِلی اَهْلِی وَوَجْهِی بِمائِهِ
هر گاه پیش او برای حاجتی می روم به سوی خانواده خود برمی گردم در حالیکه آبرویم حفظ شده است.[4]
مأمون روزهای دوشنبه و پنجشنبه را اختصاص به رسیدگی به کارهای مردم داده بود، در این روزها امام رضا ـ علیه السلام ـ را در طرف راست خود می نشاند.
محمد بن سنان می گوید در یکی از همان روزها من در خدمت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ بودم. به مأمون گفتند مردی از صوفیه دزدی کرده دستور داد او را حاضر کردند همینکه چشمش به او افتاد آثار زهد و پارسایی از لباس و جامعه اش آشکار بود و اثر سجده در پیشانی او مشاهده می شد. گفت چه زشت است با این ظاهر شایسته و آثار زهد چنین عمل زشت و دزدی از تو سر زند!
آن مرد جواب داد این کار را من از روی اضطرار انجام داده ام چون حق مرا از خمس و غنیمت ندادی مجبور به دزدی شدم.
مأمون گفت: تو در خمس و غنیمت چه حقی داری؟ جواب داد خداوند خمس را در این آیه به شش قسمت تقسیم کرده است:
وَاعْلَمُوا اُنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَئی فَاَنَّ لِلِّه خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی و الْمَساکِینِ و ابْنِ السَّبیلِ[5]
در این غنیمت نیز همین شش قسمت موجود است:
ما اَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِی القُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لایَکُونَ دَوْلَةً بَیْنَ الْاَغنیاءِ مِنْکُم[6]
در هر دو آیه سهمی برای کسی که از وطن دور افتاده )ابن السبیل( و سهمی برای فقرا قرار داده من هم ابن سبیل هستم و هم فقیر تو حق مرا ندادی.
مأمون گفت می خواهی با این یاوه سرایی هایت حدی از حدود خدا را درباره دزد ترک کنم.
پاسخ داد اول خودت را پاک کن و حد برخود جاری نما آنگاه به دیگری بپرداز واو را پاک کن و اقامه حد نما.
مأمون رو به علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ نموده پرسید شما چه می فرمایید. آنجناب فرمود این مرد می گوید تو دزدی کرده ای من هم دزدی نموده ام. از پاسخ امام رضا ـ علیه السلام ـ مأمون بی اندازه خشمگین شد رو به آن مرد کرده گفت به خدا قسم دستت را جدا خواهم کرد، مجرم در جواب او گفت چگونه دست مرا قطع می کنی با اینکه بنده من هستی. مأمون پرسید: من از کجا بنده تو شده ام جواب داد: زیرا مادرت را از بیت المال مسلمانان خریداری کرده اند تو بنده هر مسلمانی هستی که در شرق و غرب جهان زندگی می کند مگر آنکه آزادت کنند ومن ترا آزاد نکرده ام. از طرفی متصدی خمس شده ای و حق آل پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را نمی دهی وهم حق من و امثال من را مانع شده ای. دیگر اینکه کسی که ناپاک است مانند خود را نمی تواند پاک کند باید شخص پاک دیگری او را تطهیر نماید.
آنکس که بر گردنش حدی است نمی تواند حد خدا بر دیگری جاری نماید مگر اینکه اول برخود جاری سازد مگر نشنیده ای خداوند می فرماید:
اَتَأمرونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ وَاَنْتُمْ تَتْلُونَ الکِتابَ اَفْلا تَعْقِلُونَ[7]
مردم را به نیکی وادار می کنید ولی خود را فراموش کرده اید با اینکه کتاب خدا را می خوانید آیا اندیشه و تعقل نمی کنید.
مأمون به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ عرض کرد درباره این مرد چه می فرمایید.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوند در قرآن به پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید:«فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»[8]
از برای خداست استدلال رسا و محکم. این حجت و استدلال همان است که اگر به جاهلی هم برسد آن را با جهلش در می یابد. چنانکه عالم نیز به علم و دانش خویش متوجه آن می شود به هر حال دنیا و آخرت با استدلال و برهان استوار است. این مرد برای تو خوب استدلال کرد.
مأمون دستور داد او را آزاد کردند و چندی از مردم کنار گرفت و در فکر از بین بردن حضرت رضا ـ علیه السلام ـ بود و بالاخره هم جنایت بزرگ یعنی کشتن امام ـ علیه السلام ـ را انجام داد.[9]
یک بار مردی به نام جلودی با سپاه خود به خانه امام رضا ـ علیه السلام ـ حمله کرد. امام متوجه حمله او شد. تمام زنان را داخل خانه ای جای داد و خودش بر در خانه ایستاد. جلودی گفت: من مأمورم داخل خانه شوم، و تمام اشیاء زنان را غارت کنم. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: من آنچه دارند از آنها می گیرم و برای تو می آورم امام چند بار سوگند خورد و در خواست کرد تا راضی شد. امام ـ علیه السلام ـ داخل اتاق شد و آنچه زنان از زیور آلات وحتی چادر و پوشش داشتند از آنها گرفت و در اختیار جلودی گذاشت.
روزی دیگر همین شخص را به خاطر جنایاتش پیش مأمون آوردند همینکه چشم امام رضا ـ علیه السلام ـ به او افتاد به مأمون فرمود: این پیرمرد را به من ببخش!
مأمون گفت: این همان کسی است که نسبت به دختران پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آن جنایات را انجام داده و آنها را غارت نموده است.
جلودی متوجه شد که حضرت رضا ـ علیه السلام ـ با مأمون صحبت می کند خیال کرد آن بزرگوار بر ضرر او سخن می گوید و منظورش کشته شدن اوست رو به مأمون کرده گفت: یا امیر المؤمنین ترا به خدا سوگند سخنان این مرد را درباره من قبول مکن.
مأمور به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ گفت: قسم به خدا که سخن امام رضا ـ علیه السلام ـ را درباره ات نمی پذیرم دستور داد او را به قتل رساندند.[10]
عده ای جلوی درب خانه امام ـ علیه السلام ـ جمع شدند و از آن بزرگوار اجازه ورود خواستند. گفتند به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ عرض کنید یک گروه از شیعیان علی ـ علیه السلام ـ می خواهند به محضر شما شرفیاب شوند. امام ـ علیه السلام ـ در پاسخ آنها فرمود: بگویید من مشغولم آنها را برگردانید. فردا آمدند مانند روز قبل خود را معرفی کردند باز فرمود آنها را برگردانید. تا دو ماه به همین طریق می آمدند و برمی گشتند بالاخره از شرفیابی مأیوس شدند.
روزی به دربان گفتند: به آقای ما علی بن موسی ـ علیه السلام ـ بگو ما شیعه پدرت علی ـ علیه السلام ـ هستیم دشمنان به واسطه اجازه ندادن شما ما را سرزنش کردند این بار بر می گردیم و از خجالت به وطن خود نخواهیم رفت زیرا تاب شماتت دشمنان را نداریم. این مرتبه اجازه فرمود. داخل شدند وسلام کردند. امام ـ علیه السلام ـ نه جواب سلام و نه اجازه نشستن داد، همانطور ایستاده عرض کردند: پسر رسول خدا این چه ستمی است که برما روا می داری ما را خوار می گردانی بعد از اینهمه سرگردانی که اجازه شرفیاب شدن نمی دادی دیگر چه برای ما باقی ماند.
فرمود: این آیه را بخوانید:
ما اَصابَکُم مِنْ مُصِبیَةٍ فِبِما کَسَبَتْ اَیْدِکُم وَیَعْفُوعَنْ کِثَیر[11]
هر مصیبتی که بر شما وارد می شود به واسطه کارهایی است که کرده اید با اینکه بسیاری از آنها را می بخشید.
در این عمل من از خدا و پیغبر وعلی و اباء طاهرینم ـ علیهم السلام ـ پیروی کردم آنها شما را مورد سرزنش قرار دادند من نیز چنین کردم. عرض کردند علت چه بود که مورد سرزنش واقع شدیم؟ فرمود: شما ادعا می کنید ما شیعیان علی ـ علیه السلام ـ هستیم. وای بر شما، شیعیان امام علی ـ علیه السلام ـ، امام حسن و امام حسین و اباذر و سلمان، مقداد و عمار و محمد بن ابی بکر هستند. آن کسانی که کوچکترین مخالفت را نسبت به دستورات علی ـ علیه السلام ـ نکردند و مرتکب یک کار که او نهی کرده بود نشدند، اما شما می گویید شیعه علی هستیم در بیشتر کارها مخالف او هستید ونسبت به بسیاری از واجبات کوتاهی می کنید. حقوق برادران را سبک می شمارید.
آنجا که باید تقیه کنید، رعایت نمی کنید، آنجا که نباید تقیه کنید تقیه می کنید. اگر بگوئید دوستان و محبین آن آقا هستیم با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن هستیم این سخن را رد نمی کنم اما مقامی بسیار ارجمند را ادعا کردید اگر گفته خود را به وسیله اعمال و رفتار ثابت نکیند هلاک خواهید شد مگر رحمت پروردگار نجاتتان دهد.
عرض کردند ای پسر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اینک از گفته خود استغفار می کنیم و توبه می نمائیم همانطوری که شما تعلیم دادی می گوئیم، شما را دوست داریم دوست دوستان شما و دشمن دشمنانتان هستیم، دراین هنگام امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود:
مَرْحبا بَکُمْ یا اِخْوانِی وَاَهْل وُدِّی.
درود بر شما ای برادران و دوستان من. بیایید بالاتر بیایید بالاتر.
پیوسته آنها را بالاتر می برد تا پهلوی خود نشانید آنگاه از دربان سؤال کرد چند مرتبه اینها آمدند و اجازه نیافتند؟ عرض کرد شصت مرتبه. امام فرمود: تو هم شصت مرتبه به آنها سلام کن و سلام مرا نیز برسان. زیرا که اینها استغفار و توبه کردند. به همین خاطر گناهانشان محو شد وبه سبب محبتی که با ما دارند سزاوار احترامند. به احتیاجات خود و خانواده شان رسیدگی کن از نظر مالی به آنها کمک فراوانی کن.[12]
ابراهیم بن عباس می گوید در محضر امام رضا ـ علیه السلام ـ بودیم که یکی از فقهاء حاضر در مجلس این آیه (لَتُسْألُنَّ یَوْمَئذ عَنْ النَّعیم) را اینگونه تفسیر کرد. آن روز از نعمت یعنی آب سرد سؤال خواهید شد. امام ـ علیه السلام ـ با صدای بلند فرمود: اینطور تفسیر می کنید!
هر کسی به یک طریق آیه را معنی می کند. یکی می گوید منظور از نعمت آب سرد است. دیگر می گوید مراد خواب است. عده ای هم می گویند غذای خوش طعم است.
همانا پدرم از پدرش امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل کرد که وقتی شبیه این گفتار در محضر ایشان مطرح شد آن حضرت خشمگین شده فرمود خداوند تبارک و تعالی هیچگاه بندگانش را به خاطر چیزهایی که به آنها تفضل فرموده باز خواست و سؤال نخواهد کرد و برای چنین چیزی منت نمی گذارد. این کار از مخلوق هم سزاوار نیست مثلاً به خاطر آنکه به کسی غذایی داده و یا آب سردی نوشانیده منت گذارد.
وَلکِنَّ النَّعیمُ جُبُّنا اَهْل الْبَیْت وَ مُوالاتُنا یَسْألُ اللهُ عَنْهُ بَعْدَ التّوحیدِ وَ نُبَوّةِ رَسُولِهِ صَلیَّ اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
ولی نعیم عبارت است از دوستی و ولایت ما خاندان که خداوند بعد از توحید و نبوت از آن سؤال خواهد کرد زیرا بنده اگر به لوازم ولایت و محبت وفا کرد به نعیم بهشت که زوال ندارد می رسد.
حضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود: پدرم از حضرت صادق و ایشان از امام باقر به همین طریق از علی ـ علیه السلام ـ نقل کردند که پیغمبر)صلی الله علیه وآله( فرمود:
یاعَلِیُّ اِنَّ اَوَّلَ ما یُسْئَلَ عَنْهُ الْعَبْدُ بَعْدَ مَوتِه شَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللهِ وَ اَنَّ محمداً رَسُولَ اللهِ وَ اَنّک وَلیَّ الؤمِنینَ بِما جَعَلَهُ اللهُ وَ جَعَلْتُهُ فَمَنْ اَقَرَّ بِذلِکَ وَ کانَ مُعْتَقِدَهُ صارَاِلیَ النَّعیمِ الَّذی لا زَوالَ لَهُ.
یا علی اولین چیزی که بعد از مرگ از انسان سؤال می کنند شهادت به توحید و نبوت و اقرار به ولایت توست به آن طریقی که خدا قرار داده ومن نیز ابلاغ کردم. بنابراین هر که اعتراف به اینها نمود و اعتقادش نیز چنین بود به سوی نعمتی که هرگز نابودی و زوال ندارد رهسپار خواهد شد.[13]
یکبار مأمون به امام ـ علیه السلام ـ پیام فرستاد که امامت نماز عید را بپذیرد و نماز را برگزار کند. امام ـ علیه السلام ـ پاسخ داد، تو شرایطی که میان من و توست می دانی، مرا از اقامه نماز عید معذور دار. مأمون گفت: منظورم از این کار آن است که مردم مطمئن شوند و نیز فضیلت تو را بشناسند!
فرستاده مأمون چند بار آمد و رفت و اصرار مأمون را به عرض امام رساند. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بیشتر دوست دارم مرا از این کار معاف کنی ولی اگر نمی پذیری و ناچار باید این کار را انجام دهم، من برای اقامه نماز عید مانند رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ بیرون خواهم آمد.
مأمون پذیرفت و گفت: هر طور مایل هستید بیرون بیایید و دستور داد فرماندهان و درباریان وعموم مردم بامداد عید جلوی خانه امام حاضر شوند.
بامداد عید پیش از طلوع آفتاب کوچه و راهها از مردم مشتاق پرشد و حتی زنان و کودکان هم آمده بودند وانتظار بیرون آمدن امام را می کشیدند فرماندهان به همراه سپاهیان، سوار بر مرکبهای خود جلوی منزل امام ایستاده بودند، آفتاب سر زده، امام ـ علیه السلام ـ غسل کرد و لباس پوشید و عمامه سپیدی که از پنبه بافته شده بود بر سر نهاد، یک سر عمامه را بر سینه و سر دیگر را از پشت بر کتف افکند، خود را معطر ساخت و عصا دردست گرفت و به همراهان خویش فرمود: آنچه انجام می دهم انجام دهید.
آنگاه پای برهنه در حالیکه شلوار و نیز دامن لباس را تا نیمه ساق پا بالا آورده بود براه افتاد، پس از چند گام سر به سوی آسمان بلند کرد و تکبیر گفت، همراهانش به تکبیر او تکبیر گفتند. فرماندهان و سپاهیان چون امام را چنان دیدند از مرکبها بر زمین جستند و پا پوشها از پای در آوردند و پا برهنه بر خاک ایستادند. امام بر در سرای تکبیر گفت و انبوه مردم با او تکبیر گفتند، صحنه چنان شور و عظمتی داشت که گویی آسمان و زمین با او تکبیرمی گویند، شهر مرو را سراسر گریه و فریاد فرا گرفت.
فضل بن سهل چون اوضاع را چنین دید به مأمون خبر داد و گفت: ای امیر اگر حضرت رضا بدینگونه به مصلای نماز برسد فتنه و آشوب می شود و ما همه بر جان خویش بیمناکیم، به او پیام بفرست که باز گردد.
مأمون به امام پیام داد: ما شما را به زحمت انداختیم و دوست نداریم به شما زحمت و رنجی برسد، شما بازگردید و با مردم همان کسی که قبلاً نماز می خواند نماز را برگزار نماید.
امام ـ علیه السلام ـ دستور داد کفش او را بیاورند و پوشید و سوار شد و به خانه بازگشت.[14]
شخصی که امام ـ علیه السلام ـ را نمی شناخت در حمام از امام خواست تا او را کیسه بکشد، امام ـ علیه السلام ـ پذیرفت و مشغول شد، دیگران امام را به آن شخص معرفی کردند و او با شرمندگی به عذرخواهی پرداخت ولی امام بی توجه به عذرخواهی او همچنان او را کیسه می کشید و او دلداری می داد که طوری نشده است.[15]
مردی از اهالی بلخ گفت: در سفر خراسان با امام رضا ـ علیه السلام ـ همراه بودم، روزی سفره گسترده بودند و امام ـ علیه السلام ـ همه خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند. من به امام عرض کردم: فدایتان شوم، بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند. فرمود: ساکت باش، پروردگار همه یکی است، پدر و مادر همه یکی است و پاداش به اعمال است.[16]
سلیمان جعفری از یاران امام رضا ـ علیه السلام ـ می گوید: برای برخی کارها خدمت امام بودم، چون کارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود: امشب نزد ما بمان، همراه امام به خانه او رفتم، هنگام غروب بود، غلامان حضرت مشغول بنایی بودند امام در میان آنها غریبه ای دید، پرسید: این کیست؟
عرض کردند: به ما کمک می کند و به او چیزی خواهیم داد. فرمود: مزدش را تعیین کرده اید؟ گفتند: نه! هر چه بدهیم می پذیرد. امام بر آشفت و خشمگین شد. من به حضرت عرض کردم: فدایتان شوم خود را ناراحت نکنید.
فرمود: من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را برای کاری نیاورید مگر آنکه قبلاً مزدش را تعیین کنید و قرار ببندید.
کسی که بدون قرار داد و تعیین مزد کاری انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کم داده ای، ولی اگر قرارببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهم بود که طبق قرار عمل کرده ای، و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی هر چند کم و ناچیز باشد می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگذار خواهد بود.[17]
احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی می گوید من با سه تن از یاران امام ـ علیه السلام ـ در محضرش بودیم پس از ساعتی همین که خواستیم از محضرش مرخص شویم امام ـ علیه السلام ـ به من فرمود:
ای احمد تو بنشین، همراهان من رفتند و من خدمت امام ماندم و سؤالاتی داشتم به عرض رساندم و امام پاسخ می فرمودند، تا مقداری از شب گذشت، خواستم خداحافظی کنم. فرمود: نزد ما می مانی؟ عرض کردم: هر چه شما بفرمایید، اگر بفرمایید بمان می مانم و اگر بفرمایید برو می روم.
فرمود: بمان و اینهم رختخواب)و به لحافی اشاره فرمود(. آنگاه امام ـ علیه السلام ـ برخاست و به اتاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را که حجت خدا و وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اتاق من بازگشته است. برخاستم. حضرت دست مرا گرفت وفشرد و فرمود:
ای احمد، امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ به عیادت صعصعه بن صوحان رفت و چون خواست برخیزد فرمود: ای صعصعه از اینکه به عیادت تو آمده ام به برادران خود افتخار مکن، عیادت من باعث نشود که خود را از آنان برتر بدانی، از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی کن خدا ترا رفعت می بخشد.[18]
نوجوانانی مشغول خوردن میوه بودند و اغلب میوه ها را ناتمام می خوردند و به کناری پرتاب می کردند امام ـ علیه السلام ـ فرمود:
«سُبحانَ اللهِ اِنْ کُنْتُم اِسْتَغْنَیْتُم فَاِنَّ النّاسَ لَمْ یَسْتَغْنُوا أطْعِمُوهُ مَنْ یَحْتاجُ إلَیْهِ».
)پناه بر خدا( منزه است پروردگار! اگر شما سیر هستید و بی نیازید مردم محتاجند این میوه ها را به آنها که محتاج هستند بخورانید.[19]
معمر بن خلاد می گوید: امام رضا ـ علیه السلام ـ هر وقت غذا میل می فرمود ظرف بزرگی نزدیک سفره خود می گذاشت سپس امر می کرد که بین مساکین تقسیم کنند و این آیه را تلاوت می نمود:
)فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَة([20]و تو چه می دانی که کار مشکل چیست.
این آیه و آیات بعد آن بیان امام ـ علیه السلام ـ را توجیه می کند، بنده ای را رها کردن، یا بروز قحطی، یتیم خویشاوند، یا مسکین خاک نشینی را غذا دادن، تا از آنکسان شود که ایمان آورده و همدیگر را به صبر و ترحم سفارش کرده اند، اینان سمت راستیها هستند و کسانی که آیه های ما را منکر شده اند دست چپی هستند. که آتشی سرپوشیده قرین ایشان است!.
آنگاه امام ـ علیه السلام ـ در ادامه فرمایشاتشان اشاره به علم پروردگار نمودند که خداوند عزوجل می دانست که برهمه کس مقدور نیست که بنده آزاد کنند بنابراین راهی به بهشت با اطعام مستمندان پیش پای او قرار داد.[21]
یک بار امام ـ علیه السلام ـ در روز عرضه تمام اموال خود را بین مستمندان تقسیم کرد، فضل بن سهل گفت که این غرامت است؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود: بلکه غنیمت است و بعد ادامه دادند چیزی را که به توسط آن اجر و کرامت طلب می کنی غرامت نیست.[22]
موسی بن سیار می گوید: من با حضرت رضا ـ علیه السلام ـ همسفر بودم همین که به دیوارهای شهر طوس نزدیک شدیم صدای شیون و ناله ای را شنیدم دنبال صدا رفتم که به جنازه ای برخوردیم در همین حال دیدم مولایم علی بن موس الرضا ـ علیه السلام ـ از مرکب خویش پیاده شد چنانکه بره نوزاد خود را به مادر می چسپاند خود را به آن جنازه چسپانید و به من فرمود: ای موسی بن سیار هر که مشایعت کند جنازه دوستی از دوستان ما را از گناهان خود پاکیزه می شود همانند روزی که از مادر متولد شده است.
همینکه جنازه را نزدیک قبر بر زمین نهادند مشاهده کردم که امام ـ علیه السلام ـ به طرف مرده راه افتاد و مردم را کنار زد تا خود را به جنازه رسانید دست مبارک را بر سینه او نهاد فرمود: فلان فرزند فلان ترا به بهشت مژده باد. بعد از این دیگر وحشت و ترس برای تو نیست! عرض کردم فدایت شوم آیا شما این مرده ای را می شناسی و حال آنکه تاکنون از این سرزمین گذر نکرده اید؟
امام ـ علیه السلام ـ فرمود: ای موسی:( أما عَلِمْتَ اِنّا مُعاشِرَ الأئمةِ تَعْرِضُ عَلَیْنا اَعْمال شِیعَتُنا صَباحاً وَمَساءً فَما کانَ مِنَ التَقْصیرِ فِی أعْمالِهِمْ سَألَنَا اللهُ تَعالیَ الصَّفْحَ لِصاحِبِه وَ ما کانَ مِنَ العُلُوِّ سَألَنَا اللهُ الشّکْرَ لِصاحِبِه).
آیا نمی دانی که اعمال و رفتار شیعیان ما در هر صبح و شام بر ما گروه امامان عرضه می شود. اگر تقصیری در رفتار آنها دیدیم از خداوند می خواهیم که از سر تقصیر ایشان در گذرد و اگر کار خوب از آنها مشاهده کردیم از خداوند می خواهیم که به آنها جزای خیر دهد و خدا را سپاس می گذاریم.[23]
یاسر خادم امام ـ علیه السلام ـ می گوید: آن بزرگوار به ما فرموده بود اگر بالای سرتان ایستادم و شما به غذا خوردن مشغول بودید برنخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد، و در پاسخ او می گفتند به غذا خوردن مشغولند و آن حضرت می فرمود: بگذارید غذایشان تمام شود.[24]
احمد بن عمر حلاّل می گوید: مردی به نام أخرس در مکه بود که پی در پی نام شریف امام رضا ـ علیه السلام ـ را به زبان جاری می کرد و به دنبالش فحش و ناسزا می گفت. من وارد شهر مکه شدم و یک کارد برنده خریدم و او را نشان گرفتم تا در اولین فرصت او را به قتل برسانم. همینکه سر راهش ایستاده بودم تا به محض مشاهده او را بکشم ناگاه نامه ای از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ به من رسید که در آن نوشته شده بود که :
بسم الله الرحمن الرحیم، ترا به حق من بر تو، متعرض أخرس مشو پس بدرستی که خداوند تعالی، ثقه و معتمد من است و او را کافی اس.[25]
[1] . بحار، ج49،ص218و237.
[2] . بحار،ج49،ص218 و237
[3] . بحار،ج49،ص99
[4] . فروع کافی، ج4، ص24.
[5] . انفال- 41.
[6] . حشر- 7.
[7] . بقره- 44.
[8] . انعام- 149.
[9] .بحار، ج49، ص288.
[10] . الکنی و الالقاب، ج2،ص136.
[11] . شوری ـ 30.
[12] . بحار، ج15،چاپ قدیم، ص224.
[13] . ینابیع المودّه، ج1، ص111.
[14] . ارشاد مفید، ص214.
[15] . مناقب، ج4، ص362.
[16] . روضه کافی، ج8 ، ص362.
[17] . فروع کافی، ج5، ص228.
[18] . معجم رجال الحدیث، ج2، ص237.
[19] . محاسن برقی، ص441.
[20] . بلد- 11.
[21] . فروع کافی، ج4. ص52.
[22] . مناقب، ج4، ص361.
[23]. مناقب، ج4، ص341.
[24] . فروع کافی، ج6، ص298.
[25] . بصائر الدرجات، ص371.
سید کاظم ارفع ـ سیره عملی اهل بیت(ع)، ج10، ص9

=====================================================

امام رضا(ع) و تشیع ایران
پس از آنکه مأمون بر برادرش امین، پیروز شد، در حقیقت، حکومت عباسیان را که در اصل تکیه بر خراسانیان داشت، بیشتر از پیش، خراسانی کرد. حکومت امین، تکیه بر عناصر عربی و خاندان عباسیان داشت، اما حکومت مأمون از این دو جهت، ضعیف بود. لذا وی سعی کرد تا پایگاه دیگری بدست آورد. برای ایجاد این پایگاه، می‌توانست حمایت مردم را که علاقه به علویان داشتند، جذب نموده از آن ابزاری برای سرکوبی قیامهایی بسازد که بنام علویان صورت می‌گرفت. ابن خلدون فراوانی شیعیان را سبب چنین دعوتی از سوی مأمون برای ولایتعهدی امام رضا - علیه السلام - می‌داند.[1] در نظر عامه مردم آمدن امام و پذیرش دعوت مأمون برای گرفتن خلافت و یا ولایتعهدی، مهر تأییدی برای مأمون بود، این یکی از اهداف مهم این اقدام بود.
امام ابتدا دعوت مأمون را نپذیرفت. بدنبال آن اصرارهای مأمون به تهدید تبدیل شد و بالاخره پس از تهدیدهای فراوان [2]امام مجبور شد تا به مرو بیاید و ولایتعهدی را بپذیرد. امام این ولایتعهدی را تحت شرائطی قبول کرد؛ مهمترین شرط آن بود که مسئولیتی در قبال کارها نداشته باشد. از جمله امام فرمود: انی داخل فی ولایه العهد علی ان لا آمر و لاانهی ولاافتی و لااقضی و لااولی و لااعزل ولاأغیر شیئا مما هو قائم و تعفین من ذلک کله.[3] من ولایتعهدی را می‌پذیرم به شرط آنکه هیچ امر و نهی نکرده و فتوا و قضاوتی ننمایم. همچنین نقشی در عزل و نصب و تغییر وضعی که حاکم است، نخواهم داشت و از همه اینها معاف خواهم بود. همین موضع امام سبب شد تا شورشهای علوی، همچنان برپا باشد و لذا به قول برخی این ولایتعهدی نیز در فروکش کردن شورش‌های علوی سودی نبخشید.[4]
مأمون برای اینکه امام در مسیر خود به شهرهای شیعی برخورد نکند، دستور داده بود تا او از بصره به طرف اهواز، از آنجا به فارس و بعد به خراسان آورده شود. رجاءبن ابی الضحاک، چنین دستور یافته بود ه امام را جز از این طریق، از راه کوفه نیاورد.[5]در بعضی از مصادر آمده است که امام از طریق قم، آورده شده است.[6] اما این مطلب صحیح نیست چرا که در کتاب عیون اخبار الرضا، تصریح شده که مأمون به رجاء نوشته بود لا تأخذ علی طریق الکوفه و قم[7] راه کوفه و قم را در پیش مگیر.
در مسیری که امام به مرو آورده شد ارتباط امام با کسانی که از دوستان اهل بیت - علیه السلام - بودند برقرار گردید. در نیشابور یکی از پرجمعیت‌ترین اجتماعات برای استقبال از امام برپا شد. در میان استقبال کنندگان گروهی از علمای اهل سنت همچون ابی زرعه رازی از آن حضرت خواستند تا حدیثی برای آنها نقل کند. در ینابیع الموده نقل شده که امام چند روز در نیشابور ماند. پس از آن، هنگامی که خواست به مرو شاهجان برود، ابو زرعه رازی، محمدبن اسلم طوسی و شمار کثیری از طلاب آنها، سر راه امام آمدند تا او را زیارت کنند، پس از آن از او خواستند تا حدیثی از آباء گرامش، نقل کند. امام دستور داد پرده را کنار زدند. مردم در حال هجوم بودند و سروصدای زیادی، آن محیط را پر کرده بود. امام شروع به صحبت کردند و از مردم خواستند تا ساکت باشند. آنگاه از طریق آبائشان و به عنوان کلامی از خداوند، برای مردم نقل کردند: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن خل حصنی امن من عذابی کلمه لا اله الا الله، حصار محکم من است. هر کس داخل آن شد، از عذاب من ایمن خواهد بود. وقتی همه مردم، حدیث را نوشتند، امام با کمی تأمل بدانها فرمودند: این مطلب شروطی دارد و انا من شروطها[8] پذیرش من از جمله شروط آن است. این جمله به عنوان پذیرش ولایت حضرت معنا شده است، چیزی که اساس تفکر شیعی است. از نظر شیعه پذیرش امامت و گردن نهادن به ولایت امامان پس از توحید، شرط رهائی و فلاح است.
این تلاش از آن جهت صورت گرفت که امام - علیه السلام -، در صدد بود محبت مردم را نسبت به علویان، جهت دار کند و تشیع ناشی از دوستی اهل بیت را تبدیل به یک تشیع اعتقادی اصیل کند.
بعد از آن، وجود امام در خراسان، سبب شد تا شخصیت آن حضرت به عنوان امم شیعه برای مردم بیشتر شناخته شود. لذا هواداران شیعه هر روز بیشتر و بیشتر می‌شدند.[9]
حیثیت علمی امام، مهمترین عامل در توسعه مذهب شیعه به حساب می‌آمد. به ویژه که مبانی فکری شیعه نیز در آن شرایط، مشخص شده بود و طبعا مرجعیت علمی امام، توسعه فکر شیعی را دربر داشت. رجاء بن ابی الضحاک که مسئولیت آودرن امام را بر عهده داشت، در مورد حوادث طول راه نقل می‌کند که در هیچ شهری از شهرها فرود نمی‌آمدیم، مگر آنکه مردم به سراغ او می‌آمدند و از او در مورد مسائلشان، استفتاء کرده و معالم دینی‌شان را می‌پرسیدند. او نیز احادیث زیادی از طریق آبائش (تا به علی - علیه السلام - و پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - برای آنها، نقل می‌کرد).[10]
اگر کسی با نقل روایت از طریق ائمه - علیه السلام - آشنا باشد، می‌داند که تکیه آنها بر طریق اباء خود بهترین علامت برای توسعه فکر شیعی بوده است. این طریق، تنها طریقی است که در آن صرفا با اتکای بر اهل بیت - علیه السلام - احادث ارائه شده و از دیگر راویان در سلسله سند حدیث استفاده نمی‌شود.[11] این سند به نام سلسله الذهب بین روات حدیث مشهور است.
مأمون که خود را به مسائل علمی، علاقه‌مند نشان می‌داد، مجالسی را ترتیب داده و سعی می‌کرد تا بحث و مناظره، پیرامون امامت و نبوت با مخالفین و با حضور امام برپا کند.[12] هیچ بعید نیست که هدف او، محکوم کردن امام بوده است.[13] از آنجایی که مردم، اهل بیت - علیه السلام - رابه مثابه عالمانی می‌دانستند که بر دیگران برتری دارند و حتی در این باره به علم لدنی آنها اعتقاد داشتند،‌ محکومیت امام در این قبیل مجالس عمومی، می‌توانست ارزش آنها را نزد مردم از بین ببرد. اتفاقا این مجالس، توانست بهترین زمینه، برای ترسیم شخصیت واقعی امام رضا - علیه السلام - باشد. این جلسات مکرر به نفع امام خاتمه می‌یافت.[14]و این خود، دردسری برای مأمون ایجاد کرد. عبدالسلام بن صالح هروی نقل می‌کند که به مأمون خبر رسید که علی بن موسی - علیه السلام - مجالس بحث کلام منقعد کرده و مردم جذب دانش او شده‌اند. مأمون به محمد بن عمرو الطوسی گفت تا مردم را از مجلس او طرد کند. وقتی امام متوجه این نکته شد، او را نفرین کرد و ضمن آن از خداوند چنین تقاضا کرد:... وانتقم لی ممن ظلمنی و استخف بی و طرد الشیعه من بابی[15] خدایا از کسی که به من ظلم کرده، مرا خوار نموده و شیعیان را از درب خانه من دور کرده انتقام بگیرد.
این روایت نشان می‌دهد که مردمی که به خانه آن امام رفت و شد می‌کرده‌اند در شمار شیعیان آن حضرت بوده‌اند. بنابراین حضور آن حضرت در خراسان در حقیقت، عاملی در جهت توسعه فکر شیعه بوده است. مردم در مورد مسائل مختلف کلامی از آن حضرت پرسش می‌کردند. دانسته است که از اواخر عهد منصور، کتب یونانی ترجمه شد و به تدریج عقل گرایی محدودی به حوزه اسلامی وارد شده بود. در این شرایط به نظر می‌رسید که شیعه نیز می‌بایست افکار خود را در ارتباط با شرایط فکری جدید، مشخص کند. ائمه شیعه بویژه کلمات امام صادق - علیه السلام - و امام رضا - علیه السلام - راهگشای این حقائق بود. در مورد رؤیت خداوند در قیامت، پرسش می‌شد که امام آن را مردود می‌دانست.[16] در مورد حدیث ان الله خلق آم علی صورته، سوال می‌شد که امام تحریف روایت را در مورد حذف قسمتی از آن ـ که روشنگر معنای واقعی آن است ـ توضیح می‌داد.[17] از امام درباره امر بین الامرین که فرموده امام صادق - علیه السلام - بود، سؤال می‌شد[18] و جز آنها.
او در اجرای عبادات اسلامی نیز سعی کرد تا سنت پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - را احیا کند. وقتی مأمون از او خواست تا نماز عید را بخواند، امام مطابق سنت پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم - و بدون تجملات شاهانه، خواست چنین کند. تأثیر این مسأله در میان مردم به اندازه‌ای بود که مأمون دستور داد تا او را از نیمه راه برگردانند.[19] گویا بعد از همین واقعه بود که سختگیریها شروع شد. مأمون کوشید تا روابط امام را با شیعیان قطع کرده و به طرق مختلف کنترل کند. در نهایت مجبور شد تا برای حذف محور شیعه، امام را به شهادت برساند،[20] اما طبیعی قضیه این بود که در همان دو سال حضور امام در خراسان سبب گسترش تشیع در خراسان و نواحی اطراف آن شده بود.
مجموعه نامه‌های امام به افراد مختلف در توضیح مبانی شیعه به راحتی، گستردگی آن را نشان می‌دهد. نامه هایی از قبیل تبیین جایگاه اهل بیت - علیه السلام - در کتاب و سنت. [21] برخی از مسائل کلامی [22]و نیز مسائل اختلافی میان شیعه و سنی مانند مسأله ایمان ابوطالب، [23]توضیح مصداق شیعه، [24]توضیح مصداق صحابی [25]و معنای اولی الأمر [26]و جز آن. این پاسخها آموزه‌هاییبود که برای شیعیان به عنوان دیدگاه قطعی پذیرفته می‌شد. گزارشی هم حکایت از آن دارد که امام اموال خود را در روز عرفه میان مردم قسمت کرد و در برابر اعتراض فضل بن سهل که آن را زیان خوانده بود. امام آن را غنیمت دانست.[27]
یکی از شیعیان خالص امام که در زمان حضور امام در مرو به خدمت ایشان رسید، دعبل خزاعی بود. دانسته است که طایفه خزاعیان از طوایف شیعی عرب به شمار می‌روند و دعبل در این زمان شاعر برجسته عرب، خزاعی و شیعی شناخته می‌شد. زمانی که دعبل به خراسان آمد، قصیده تائیه خود را سروده و گفته بود که نباید کسی پیش از امام رضا - علیه السلام - آن را بشنود.[28] این قصیده تاریخ شیعه را در این دوره منعکس می‌کند، تاریخی که همراه با درد و رنج و قتل و آزار است. دعبل امیدوار است که امامت در اختیار اهل بیت قرار گیرد:
خروج امام لا محالة خارج یقوم علی اسم الله و البرکات
یمیز فینا کل حق و باطل و یجزی علی النعماء و النقمات
امام از این شعر به شدت متأثر شد و یک صد دینار از دینارهایی که به اسم مبارک امام ضرب شده بود، به همراه جبه‌ای به وی داد.[29] عجیب آن که در راه دزدان قافله‌ای را که دعبل در آن بود، مورد حمله قرار دادند و تنها پس از آن که دعبل را شناخته و او قصیده خود را برای آنها خواند، وسائل اهل قافله را پس دادند. مردمان قم، از وی خواستند تا جبه را به قیمت هزار دینار بفروشد اما نپذیرفت. پس از خروج از قم، جوانان عرب آن را از وی گرفتند. وی به شهر برگشت و تنها رضایت داد تا بخشی از جبه را به وی داده و هزار دینار نیز بگیرد.[30] به نظر آقای اشتر وی به احتمال در قم مانده تا زمانی که خبر درگذشت امام را شنیده است. مأمون از روی خباثتی که داشت امام را در نزدیکی قبر پدرش رشید در طوس دفن کرد. این امر آشوبی در وجود دعبل و شیعیان برانگیخت. در اشعار بعدی دعبل حملات صریحی به عباسیان است. وی بویژه به همین ماجرا اشاره کرد:
أری أمیة معذورین ان قتلوا و لا أری لبنی العباس من عذر
... قبران فی طوس: خیر الخلق کلهم و قبر شرهم هذا من العبر[31]
زمانی که مأمون در سال 210 فدک را به طالبیان بازگرداند، دعبل در شعری چنین سرود:
أصبح وجه الزمان قد ضحکا برد مأمون هاشم فدکا[32]
دعبل با همه ارتباطی که با امیران و درباریان دوره مأمون و معتصم داشت، هیچگاه از تشیع دست نکشید و خود می‌گفت که پنجاه سال است که چوبه دار خود را همراه می‌برد اما کسی او را بر دار نیاویخته است. اشعار وی در ستایش اهل بیت بسیار فراوان است:
بأبی و أمی خمسة أحبهم لله، لا لعطیة أعطاها
بأبی النبی محمد و وصیه الطیبان و بنته و ابناها[33]
و در آخرین شعری که پیش از وفاتش سرود گفت:
أعد لله یوم یلقاه دعبل: أن لا اله الا الله
... الله مولاه و النبی، و من بعد هما فالوصی مولاه[34]
به هر روی در بحث تاریخ تشیع در ایران یکی از نکات غیر قابل انکار آمدن امام رضا - علیه السلام -، به ایران است. توجه به حفظ آثار بر جای مانده از مسیر امام در شهرها و مناطقی که به نحوی محل استقرار امام بوده، نشان از علاقه ویژه شیعی در میان مردم است، هر چند ممکن است درباره برخی از این مکانها و ارتباط آنها با امام رضا - علیه السلام - خبر درستی در دست نداشته باشیم. به عنوان نمونه، مسجد امام رضا در اهواز[35] یکی از قدیمیترین نقاطی است که در ایران به نام امام رضا - علیه السلام - وجود دارد. جدای از ابودلف، یاقوت هم از پل شوشتر در اهواز و مسجدی که به نام امام رضا - علیه السلام - روبروی آن بوده یاد کرده است.[36] دو نقطه منسوب به امام رضا - علیه السلام - در شهر شوشتر است یکی از آنها کمی دورتر از پل شاه علی و لشکر[37] و دیگری در شرق شوشتر نزدیک رودخانه شطیط.[38] بر این بنای دوم تاریخی از سال 1094 دیده می‌شود.
قدمگاه دیگری هم در شرق شهر دزفول موجود است.[39] همه اینها به نام امام رضا - علیه السلام - دیمی قرار دارد که این دیمی نامی برگرفته از منطقه است.[40] دو بقعه دیگر، ‌یکی در دزفول و دیگری در شوشتر با نام شاخراسون وجود دارد. دو بقعه دیگر در شوشتر با نامهای امام ضامن در حوالی کنارستان و بقعه امام رضا در حوالی بلوک عقیقی وجود دارد.[41] محلی هم به عنوان قدمگاه امام رضا در جنوب آبادی کهنک[42] در حوالی شوشتر وجود دارد.
در شهر ارجان که در قدیم شهر آبادی بوده و اکنون در یک فرسخی آن بهبهان با قدمت سیصد ساله وجود دارد، محلی با نام قدمگاه یا مسجد امام رضا وجود دارد که گفته شده حضرت در حرکت خود به خراسان در اینجا نماز خوانده‌اند.[43]مسجد قدمگاه امام رضا در ابرقو، مشهور به مسجد بیرون هم از اماکنی است که شناخته شده و آثاری از آن برجای مانده است.[44]
در شهر یزد هم چندین قدمگاه وجود دارد. از جمله آنها قدمگاه خرائق (مشهدک) است. خرانق در شصت کیلومتری شهر یزد قرار دارد. تاریخ این قدمگاه بر اساس کتیبه موجود در آن مکان به قرن ششم هجری باز می‌گردد. در این کتیبه آمده است:
لا اله الا الله، محمد رسول الله، امیرالمؤمنین به تاریخ ست و تسعین مائه علی بن موسیت الرضا اینجا رسیده است و در این مشهد فرود آمد و مقام کرد و به تاریخ سنه اثنی و تسعین و خمسمائه خراب بوذ و از جهد بوبکر بن علی ابی نصر فرمودنذ و به دست ضعیف پرگناه یوسف بن علی بن محمد بنا واکرده شد خدایا بر آن کس رحمت کن کی یک بار قل هوالله به اخلاص در کار آنک فرمود و آنک کرد و آنک خواند کنذ کتبه یوسف بن علی بن محمد فی شهر ربیع الاول سنه خمس و تسعین و خسممائه.[45]
به یقین در آن حوالی شیعیانی زندگی می‌کرده‌اند که این بقعه را سرپا نگاه داشته‌اند. اثر تاریخی دیگر مربوط به آثار سفر امام رضا - علیه السلام -، قدمگاه ده شیر در فراشاه است. این قدمگاه در کنار جاده تفت به ده شیر و در مرکز فراشاه قرار دارد. کتیبه‌ای که در محراب بنای آن وجود دارد حکایت از آن می‌کند که گرشاسب بن علی از امرای کاکویه دیلمی در سال 512 آن مکان را ساخته است. بنای مزبور در همان عصر به نام مسجد مشهد علی بن موسی الرضا شهرت داشته است.
کتیبه برجای مانده چنین است:
حاشیه اول: بسم الله الرحمن الرحیم ذلک الذی یبشر الله عباده... (شوری 23)
حاشیه دوم: بسم الله الرحمن الرحیم و نام دوازده امام.
متن: آیه تطهیر
خط دوم: لا اله الا الله محمد رسول الله (در زیر آن علی ولی الله با خط جدیدتر به آن الحاق شده است)
خط سوم: بسم الله الرحمن الرحیم قد افلح المؤمنون...
خط چهارم: بسم الله الرحمن قل هو الله احد...
امر بعماره هذا المسجد المعروف بمشهد علی بن موسی الرضا - علیه السلام -، العبد المذنب الفقیر الی رحمه الله تعالی کرشاسب بن علی بن فرامز ابن علاء الدوله تقبل الله منه فی شهور سنه اثنی عشره و خمس مائه.[46]
در محله دارالشفای یزد، مسجدی با نام مسجد فرط یا پتک وجود دارد که بسیار کهن و قدیم است. داستان بنای این مسجد به زمان خروج ابومسلم خراسانی برمی‌گردد. گفته شده است که امام رضا - علیه السلام - چون در سفر خراسان به یزد آمد در این مسجد نماز گزارد. اکنون نیز یکی از حجرات مسجد به نام صوعه امام رضا شناخته می‌شود. این مسجد در سال 1087 بازسازی شده است. سنگی در صومعه وجود دارد با این عبارت: وقف کرد بر صومعه متبرکه امام علی موسی الرضا میرک شربت دار فی تاریخ سنه 937.[47]
دو سنگ نبشته یکی با تاریخ 516 در موزه آستان قدس مشهد و دیگری با تاریخ 547 در موزه فریر گالری واشنگتن مربوط به مسجد مشهد امام رضا موجود است که هر دو نشانی است از قدمگاههای یزد و دیگر حضر تشیع در این دیار. متن هر دو سنگ را آقای افشار چاپ کرده‌اند.
عبارات سنگ مورخ 516 چنین است:
حاشیه اول: بسم الله الرحمن الرحیم و نام دوازده امام.
حاشیه دوم: بسم الله الرحمن الرحیم و آیه انما و لیکم الله
حاشیه سوم: امر بعماره المشهد الرضوی علی بن موسی الرضا - علیه السلام - المذنب الفقیر الی رحمه الله ابوالقسم احمدبن علی بن احمد العلوی الحسینی تقبل الله منه.
پیشانی: الله اکبر
متن: هذا مقام الرضا علیه السلم اقبل علی صلوتک و لا تکن من الغافلین شعبان سنه سته عشر و خمس
زیر: مائه. عمل عبدالله بن احمد مره.[48]
سنگ نبشته دوم:
حاشیه اول: آیه 17 و 18 آل عمران
حاشیه دوم و سوم: بسم الله الرحمن الرحیم و نام چهارده معصوم
پیشانی: آیه تطهیر
متن: سوره اخلاص و این جمله: امر بعماره هذا المسجد المعروف بمشهد علی بن موسی الرضا علی السلام العبد المذنب الی رحمه الله تعالی جنید بن عمار برالفاد (نقطه فاء مشخص نیست).
زیر سنگ: فی سنه سبع و اربعین و خمس مائه. عمل احمد بن محمد بن احمد اسک.[49] مسجد دیگری با نام مسجد قدمگاه در شهر یزد در مرحله مالمیر خارج حصار وجود دارد.[50]
در روستای بافران در پنج کیلومتری نائین درختی وجود دارد که از آن با عنوان مردم آن را موم رضا می‌نامند و چنین شهرت دارد که امام رضا - علیه السلام - زیر این درخت غذا تناول فرموده‌اند. مردم هم در روز عاشورا و بیست و یکم رمضان در آنجا جمع می‌شوند. گفته شده که شاه عباس هم در آنجا بنایی ساخته بوده است.[51] در خود نائین هم قدمگاه مسجد قدیمان وجود دارد گفته شده که حضرت در این مسجد نماز خوانده است. ایضا در نائین حمام و مسجد امام رضا وجود دارد که گفته شده حضرت در آنجا استحمام نموده و در مسجد نماز خوانده است. این دو در محله گودالو در نائین قرار دارند. در پشت مسجد کلوان هم قدمگاهی وجود دارد که منسوب به امام رضاست.[52]
رافعی نوشته است که قد اشتهر اجتیاز علی بن موسی الرضا به قزوین و یقال انه کان مستخفیا فی دار داوود بن غازی.[53] گویا کسی در این نکته تردید ندارد که مسیر امام در سفر به خراسان از قزوین نبوده است. نیز گزارش شده است که امام رضا - علیه السلام - از نطنز گذشته و محلی که اکنون به نام قدمگاه علی - علیه السلام -، شهرت دارد مربوط به توقف امام رضا - علیه السلام - در این شهر است.[54] همچنین گزارش شده است که امام رضا - علیه السلام - از دامغان گذشته و در محلی با نام آهوان، چند آهو خدمت آن حضرت رسیدند.[55]
ورود امام رضا - علیه السلام - به نیشابور در منابع فراوانی آمده است. شیخ صدوق از ورود آن حضرت به محله فرد در نیشابور یاد کرده و نوشته است که تا کنون (نیمه دوم قرن چهارم) در آن محل حمامی بنا شده که به حمام رضا مشهور است.[56] همچنین در بیست و شش کیلومتری نیشابور قدمگاه معروف منسوب به امام رضا - علیه السلام - موجود است و به این نام شهرت دارد. جائی هم با نام عین‌الرضا در محلی با نام حمراء[57] شناخته شده بوده است. از جائی نیز با نام پسنده، که محل اقامت امام بوده و ایشان از آن راضی بوده و به همین دلیل از آن با عنوان پسندیده یاد شده نام برده شده است.[58]
در میان اصحاب امام رضا - علیه السلام - کسانی هستند که حتی اگر عرب نیز بوده‌اند، در شهرهای ایرانی زندگی می‌کرده و نامی ایرانی یافته‌اند. چند نفری که به همدانی شهرت دارند ندانستیم که همدانی هستند یا همدانی. بنابراین یادی از آنها نکردیم از رازیها و قمی‌ها و غیر شهرهای ایران هم یاد نکرده‌ایم.
کسانی که لقب آنها منسوب به شهرهای ایرانی است عبارتند از: ابراهیم بن ابی محمد خراسانی (مسندالرضا - علیه السلام - 2/ 511) ابوسعید الخراسانی (مسند 2/ 514) محمدبن عبدالله الخراسانی (مسند 2/ 548) سلیمان بن حفص مروزی (مسند 2/ 533) سلیمان بن صالح مروزی (مسند 2/ 534) سهل بن قاسم نوشجانی (مسند 2/ 534) ابوالقاسم الفارسی (مسند 2/ 515) فتح بن یزید الجرجانی (مسند 2/ 542) فضاله بن ایوب ازدی سکن اهواز (2/ 543) محمدبن اسحاق طالقانی (2/ 545) محمدبن ابی یعقوب بلخی (مسند 2/ 545) محمدبن زید طبری (اصله کوفی) (مسند 2/ 547) نعیم بن صالح طبری (مسند 2/ 553) ابوسعید النیسابوری (مسند 2/ 515) حمزه بن جعفر الارجانی (مسند 2/ 515) ابوحیون مولی الرضا (مسند 2/ 514).
[1]. ابن خلدون، ج 4، ص 7.
[2]. مقاتل الطالبیین، ص 375 ط نجف. امام فرمود: قد علم الله کراهتی لهذا فلما خیرت بین قبول ذلک و بین القتل اخترت القبول علی القتل. خداوند می‌داند که اینکار به اجبار بود. هنگامی که من، مخیر شدم در قبول این امر یا قتل، قبول بر قتل ترجیح دادم. نک: غایه الاختصار، صص 67، 68.
[3]. الکافی، ج 1، ص 486؛ عیون الاخبار الرضا، ج 1، ص 150.
[4]. تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 498. مأمون نیز این حقیقت را درک کرده بود و لذا امام را به شهادت رساند و در ظاهر وانمود کرد که او به مرگ عادی رحلت کرده و خود را عزادار نشان داد. امام علویان، فریب او را نخوردند، زمانی که مأمون ضمن نامه‌ای به عبدالله بن موسی نوشت بیا تو را به جای علی بن موسی، ولیعهد کنم، او به مأمون گفت: من فریب تو را نمی‌خورم. آیا خیال کردی من نمی‌دانم با انگور چه بر سر علی بن موسی آوردی؟ نک: مقاتل الطالبیین، ص 415، 416.
[5]. نک: المقالات والفرق، ص 95.
[6]. رساله الدلائل الرهبانیه، منسوب به علامه حلی، چاپ شده در آخر کتاب الغارات، ج 2، ص 858 ط تهران. نسبت این رساله به علامه حلی تکذیب شده است. نک: ریاض العلماء ج 1، ص 379. گفته شده است که: در قم چشمه‌ای است که گفته می‌شود علی بن موسی الرضا - علیه السلام - از آب آن نوشیده است. به احتمال منسوب به یکی از نوادگان علی بن موسی - علیه السلام - بوده است. نک: گنجینه آثار قم، ج 1، ص 381.
[7]. عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 148، 149، 180. در این مورد، گفتار صاحب عیون مقدم است. نک: بحارالانوار، ج 49، صص 91، 92، 118، 134.
[8]. ینابیع الموده، ص 364. از چند مدرک ـ سند اصل حدیث بقول ابا الصلت، آنقدر محکم بود که اگر بر دیوانه‌ای می‌خواندند، جنون او برطرف می‌شد!! روایات دیگری نیز در مورد استقبال، ذکر شده است. نک: ینابیع الموده، ص 385. عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 132، 133.
[9]. بنا به نوشته کتاب ضیافه الاخوان که شرح حال علمای قزوین است امام رضا - علیه السلام - سال 193 نیز یکبار به قزوین آمده و در منزل داود بن سلیمان اقامت کرده است. نک: حیاه الامام الرضا، صص 227، 228.
[10]. عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 180، 183. امام بر آن بود که حدیث را از آبائش نقل کند. عیون اخبار الرضا، ج 1. ص 111.
[11]. ابوالمحاسن در مورد امام صادق - علیه السلام - می‌نویسد: لایرو الا عن اهل بیته او جز از اهل بیت - علیه السلام - چیزی روایت نمی‌کرد. النجوم الزاهره، ج 2، ص 9. بنابراین، آنچه گفته شده که شاید تنها خصوصیت تازه تشیع در قرن چهارم باشد که همه اخبار و آثار را به علی و خاندانش باز می‌گرداند (تاریخ تمدن اسلامی در قرن چهارم ج 1، ص 81) صحیح نیست، مؤلف مزبور با شیوه نقل حدیث در تشیع از بدو امر آشنا نبوده است.
[12]. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 183، 184.
[13]. مجالس المؤمنین، ج 2، ص 274.
[14]. بحار، ج 49، ص 100. در کتاب الاحتجاج مرحوم طبرسی به تفصیل متن این مباحثات آمده است.
[15]. عیون اخبار الرضا، ج 2، صص 170، 171.
[16]. همان مدرک، صص 93، 94.
[17]. همان، ص 98.
[18]. همان، ص 101، جواب امام در این مورد در حقیقت بیان کلام شیعه بود. امام در یک مورد در جواب مأمون درباره مسائل مختلف، از جمله در مورد جبر و اختیار، فرمودند: ان افعال العباد، مخلوقه خلق تقدیر لا خلق تکوین ولا تقل بالجبر ولا بالتفویض بحار، ج 5، ص 30. مجموعه این سوالات کلامی فراوان بوده و واضح است که شیوع آنها، شیوع فکر شیعه می ‌باشد. به عنوان نمونه درباره به عدم رؤیت خداوند، الکافی ج 1، ص 96 (عربی). معادن الحکمه، ج 2، ص 161؛ التوحید، ص 109. همچنین سوال در مورد مفهوم توحید که امام بوسیله نامه‌ای، جواب می‌دادند. التوحید، ص 56؛ بحار. ج 4، ص 284.
[19]. بحار، ج 49 ص 135، برای تحلیل قضیه نک: حیاه الامام الرضا ص 256، مجالس المؤمنین ج 2، صص 271،‌272.
[20]. بندرت می‌توان عالمی شیعه یافت که در این مسئله تردید کند. هر چند رضی‌الدین علی بن طاووس محقق شیعی در این مسئله تردید کرده و چنین امری را با توجه به برخورداریهای مأمون غیرقابل قبول دانسته است. اما باید دانست این برخوردها همانگونه که استاد جعفر مرتضی توضیح داده‌اند همگی در جهت مصالح سیاسی ویژه‌ای بوده است. حتی اگر مأمون محمدبن جعفر صادق و زیدالنار که هر دو علیه او خروج کردند بخشید، در همین رابطه بوده و مؤیدی بر جهت‌گیری مثبت مأمون به صورت یک اعتقاد نیست اضافه بر اینکه در عیون اخبارالرضا روایاتی صریح در مسئله شهادت امام داریم و تقریبا اجماع علمای شیعه بر این است، نک: مجالس المؤمنین ج 2، ص 273، 274. تاریخ بیهقی، ص 48 ـ 49.
[21]. الکافی، ج 1، ص 223؛ نصائر الدرجات، ص 118؛ بحار، ج 23، ص 336.
[22]. نک: عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 16.
[23]. معادن الحکمه، ج 2، ص 176.
[24]. قرب الاسناد، صص 203، 206.
[25]. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 87.
[26]. تفسیر العیاشی، ج 1، ص 360؛ بحار، ج 23، ص 296.
[27]. محاضرات الادباء، ج 1، ص 589.
[28]. دعبل بن علی الخزاعی شاعر اهل البیت، ص 83، از الغدیر، ج 2، ص 359، الاتحاف، ص 161.
[29]. دعبل بن علی الخزاعی، ص 89، از عیون اخبار الرضا، ص 368، الفصول المهمه، ص 231.
[30]. دعبل بن علی الخزاعی، ص 91.
[31]. همان، صص 95، 98.
[32]. فتوح البلدان، ص 37، به نقل از: دعبل بن علی الخزاعی، ص 107.
[33]. دعبل بن علی الخزاعی، ص 212؛ دیوان دعبل الخزاعی، ص 247.
[34]. دیوان دعبل الخزاعی، ص 140.
[35]. ابو دلف (سفرنامه، ص 89) در قرن چهارم از آن خبر داده است.
[36]. معجم البلدان، ج 1، ص 285، مرات البلدان، ج 1، ص 132.
[37]. درباره آن نک: جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، صص 58، 59.
[38]. درباره آن نک: همان، صص 59، 60.
[39]. درباره آن نک: همان، ص 61.
[40]. نک: دیار شهر یاران، بخش اول، 1/ 554، 368، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، ص 57.
[41]. دیار شهر یاران، بخش اول، 1/ 320، 869، 771، 775.
[42]. جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، ص 63.
[43]. مرات البلدان، ج 1، ص 368، زندگانی امام رضا، سحاب، ص 243، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، صص 78، 79.
[44]. یادگارهای یزد، ج 1، ص 357، 358. قسمتهایی از کتیبه کاشی معرق مورد نظر که اشاره به ورود امام رضا - علیه السلام -، در آن آمده، به طور عمده از بین رفته است.
[45]. یادگارهای یزد، ج 1، ص 173، 177.
[46]. همان، ج 1، ص 383، 384.
[47]. همان، ج 2، ص 211، 217.
[48]. همان، ج 2، ص 917.
[49]. یادگارهای یزد، ج 2، ص 918 گویا نویسنده دانشمند کتاب جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا از این موارد و مورد بعدی غفلت کرده‌اند.
[50]. یادگارهای یزد، ج 2، ص 274.
[51]. تاریخ نائین، ج 2، ص 236، 237، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، ص 109.
[52]. تاریخ نائین، ج 2، ص 230، 237، جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا ص 113، 115.
[53]. التدوین فی اخبار قزوین، ج 3، ص 428.
[54]. نک: میراث فرهنگی نطنز، صص 158، 161.
[55]. بحرالانساب، ص 101، 103 اشاره به ولایت خراسان کرده به خصوص دامغان، نک: جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، ص 116، 117.
[56]. جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، ص 132، 133.
[57]. الثاقب فی المناقب، ص 146. گفته شده که شاید حمراء آن روزگار ده سرخ فعلی باشد. نک: جغرافیای تاریخی هجرت امام رضا - علیه السلام -، ص 136.
[58]. الثاقب فی المناقب، ص 146.

=======================================

شرائط جامعه اسلامی در عصر عباسیان
با اینکه اسلام در عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از محیط حجاز بیرون نرفت، ولی چون زیر بنایی محکم و استوار داشت بعد از رحلت آن حضرت بسرعت رو به گسترش نهاد، آنچنانکه در مدت کوتاهی سراسر دنیای متمدن آن عصر را فرا گرفت و باقیمانده تمدنهای پنجگانه عظیم روم، ایران، مصر، یمن، کلده و آشور را که در شمال، شرق، غرب و جنوب حجاز بودند، در کوره داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه و ظلم و انحراف و فساد و استبداد بود، بسوزد و آنچه مثبت و مفید بود زیر چتر تمدن شکوهمند اسلامی با صبغه الهی و توحیدی باقی بماند، بلکه رشد و نمو یابد. طبیعت علم دوستی اسلام سبب شد که به موازات پیشرفتهای سیاسی و عقیدتی در کشورهای مختلف جهان، علوم و دانشهای آن کشورها به محیط جامعه اسلامی راه یابد و کتب علمی دیگران از یونان گرفته تا مصر و از هند تا ایران و روم به زبان تازی، که زبان قرآن بود، ترجمه شود.
علمای اسلام که فروغ اندیشه خود را از مشعل قرآن گرفته بودند، دانشهای دیگران را مورد نقد و بررسی قرار دادند و ابتکارات و ابداعات جدید و فراوانی بر آن افزودند و بر «مادّه » فرهنگ و تمدن گذشته، «صورت» نو و صبغه اسلامی زدند.
ترجمه آثار علمی دیگران از زمان حکومت امویان (که خود با علم و اسلام بیگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسیان، مخصوصاً زمان هارون و مامون، به اوج خود رسید (همان گونه که در این زمان وسعت کشور اسلامی به بالاترین حد خود در طول تاریخ رسید).
البته این حرکت علمی چیزی نبود که به وسیله عباسیان یا امویان پایه گذاری شده باشد، این، نتیجه مستقیم تعلیمات اسلام در زمینه علم بود که برای علم و دانش وطنی قائل نبود و به حکم : «اُطلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوبِالصِّینِ وَ اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِسَفکِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُجَج ِ»، مسلمانان را به دنبال آن می فرستاد، هر چند در دور افتاده ترین نقاط جهان یعنی چین، و با پرداختن هرگونه بها در این راه حتی خون قلب بود.
در تواریخ آمده است که مامون شبی ارسطاطالیس، فیلسوف مشهور یونانی را در خواب دید، از او مسائلی پرسید و چون از خواب برخاست به فکر ترجمه کتابهای آن فیلسوف افتاد، نامه ای به پادشاه روم نوشت و از وی خواست مجموعه ای از علوم قدیم که در بلاد روم بود، برای او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتگوی بسیار، این درخواست را پذیرفت.
مامون جمعی از دانشمندان را مانند «حجاج بن مطر» و «ابن بطریق » و «سلما»، سرپرست «بیت الحکمة» (کتابخانه بسیار بزرگ و مشهور بغداد) را مامور انجام این مهم نمود.
آنان آنچه را از بلاد روم یافتند و پسندیدند جمع آوری کرده نزد مامون فرستادند و مامون دستور ترجمه آنها را داد[1].
بدون شک خوابهای سیاست بازان کهنه کاری همچون مامون، ساده نیست و قاعدتاً جنبه سیاسی دارد! آنها در این خوابها اموری را می بینند که پایه های کاخ بیدادگریشان را محکم می سازد و به هر حال این
عمل مامون از نظر تحلیل سیاسی احتمالاتی دارد:
1ـ مامون برای اینکه خود را مسلمانی طرفدار علم و دانش قلمداد کند، دست به این کار زد تا از این طریق امتیاز و وجهه ای کسب کند.
2ـ او می خواست به این وسیله ی نوع سرگرمی برای مردم در برابر مشکلات اجتماعی و خفقان سیاسی درست کند.
3ـ هدف او جلب افکار اندیشمندان و متفکران جامعه اسلامی به سوی خود و در نتیجه تقویت پایه های حکومت بود.
4ـ او می خواست از این طریق دکانی در برابر مکتب علمی اهل بیت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ که در میدان علم و دانش در اوج شهرت بودند، باز کند و بدین وسیله مشتریان آن مکتب را کم کند و از فروغ آن بکاهد.
5ـ او می خواست ثابت کند که دستگاه خلافت بنی عباس شایستگی حکومت بر کشورهایی همچون ایران، روم و مصر را دارد.
البته منافاتی در میان این احتمالات پنجگانه نیست و ممکن است همه آنها مورد توجه مامون بوده، ولی علت هرچه باشد در این مسئله ش نیست که او در ترجمه کتابهای یونانی کوشش بسیار نمود، و پول زیادی در این راه صرف کرد، به طوری که می گویند گاه در مقابل وزن کتابها طلا می داد، و به قدری به ترجمه کتابها توجه داشت که روی هر کتابی که به نام او ترجمه می شد علامتی می گذارد، و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق می کرد، با حکما خلوت می نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودی می کرد[2] و به این ترتیب نشر علوم و دانشهای دیگران، در کنار دانشهای اسلامی، مسئله مطلوب روز شد، حتی اشراف و اعیان دولت که معمولاً شامه تیز و حساسی در این گونه امور دارند خط مامون را تعقیب کردند، ارباب علم و فلسفه، منطق را گرامی داشتند و در نتیجه، مترجمین بسیاری از عراق، شام، ایران به بغداد آمدند [3].
«جرجی زیدان » مورخ مشهور مسیحی در این زمینه می نویسد:
هارون الرشید (حک 170ـ 193 موقعی به خلافت رسید که به واسطه آمد و شد دانشمندان و پزشکان هندی و ایرانی و سریانی به بغداد افکار مردم تا حدی پخته شده بود و توجه اذهان عمومی به علوم و کتب پیشینیان توسعه یافته بود. دانشمندان غیر مسلمان که زبان عربی آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشویق می کردند، ولی باز هم مسلمانان از توجه به علوم بیگانه جز علم پزشکی بیم داشتند، چه، فکر می کردند که جز طبّ علوم بیگانه دیگر مخالف اسلام است. با اینهمه، چون پزشکان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره ای داشتند، خواه ناخواه خلفا را به شنیدن مطالب منطقی و فلسفی مشغول می داشتند. رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند، تا آنجا که اگر کشوری یا شهری را فتح می کردند کتابهای آنجا را آتش نمی زدند و نابود نمی ساختند بلکه دستور می دادند کتابها را به بغداد بیاورند و به زبان عربی ترجمه کنند، چنانکه هارون پس از فتح «آنکارا» و «عموریه » و سایر شهرهای روم کتابهای بسیاری در آن بلاد به دست آورده، آن ها را به بغداد حمل کرد و طبیب خود، «یوحنا بن ماسویه » را دستور داد آن کتابها را به عربی ترجمه کند. اما کتابها مزبور، راجع به طب یونانی بود و چیزی از فلسفه در آن یافت نمی شد.
در زمان هارون کتاب «اُقلیدس » برای مرتبه اول توسط «حجاج بن مطر» به عربی ترجمه شد و این ترجمه را «هارونیّه » می گویند و بار دیگر در زمان مامون آن کتاب به عربی ترجمه شد و این دومی را «مامونیّه » می خوانند. «یحیی بن خالد برمکی » در زمان هارون کتاب «مِجَسْطی » را به عربی ترجمه کرد و عده ای آن کتاب را تفسیر کردند و چون بخوبی از عهده برنیامدند هارون «ابا حسان » و «سلما»، مدیر بیت الحکمة، را به آن کار گماشت و آنان مجسطی را با دقت تصحیح و تفسیر نمودند.
[1] . ابن ندیم ، الفهرست ، قاهره ، المکتبةالتجاریةالکبرى ، ص 353
[2] . جرجى زیدان ، تاریخ تمدن اسلام ، ترجمه على جواهر کلام ، تهران ، موسسه امیر کبیر، 1336ه.ش ، ج 3 ص 216
[3] . مجموعه آثار دومین کنگره جهانى حضرت رضا ـ علیه السلام ـ، 1366هـ . ش ، مقاله آیت الله ناصر مکارم شیرازى ، ج 1 ص 428ـ 432با اندکى تلخیص و تغییر در عبارات .
مهدی پیشوایی- سیره پیشوایان، ص498

===============================

ولایتعهدی امام رضا(ع)
چرا مامون می خواست خلافت را به امام واگذارد؟
دعوت مامون از امام - علیه السلام - به خراسان
مامون در ابتدا از امام به صورتی محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل علی به مرکز خلافت بیاید.[1]
امام - علیه السلام - از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی از سوی مأمون اصرار و تأکیدهای فراوانی صورت گرفت و مراسلات و نامه های متعددی رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه السلام - همراه با جمعی از آل ابی طالب به طرف مرو حرکت فرمود.[2]
مأمون به «جلودی» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابی ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهی کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از ادای احترام به کاروانیان و بخصوص امام - علیه السلام - خودداری نکند، اما امام - علیه السلام - برای آگاهی مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود.
روزی که می خواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست برای او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.[3]
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوی قبر پیامبر بازگشت و با صدای بلند گریست.
«مخول سیستانی» می گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در کنار هارون دفن می شوم![4]
طریق حرکت کاروان امام - علیه السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهای کوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم[5]، که مرکز اجتشیعیان بود، عبور نکنند.[6]
ورود به پایتخت
موکب امام - علیه السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیری از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت.
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگی راه گذشت، مذاکراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید.
امام - علیه السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد.
فضل به سهل با شگفتی می گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بی ارزش و خوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی - علیه السلام - واگذار می نمود و او از قبول آن خودداری می کرد.[7]
مأمون که شاید خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله ای را با خشونت و تندی گفت که خالی از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکی از آنها امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم![8]
او از این هم صریحتر امام - علیه السلام - را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خودداری کنی تو را به جبر وادار به این کار می کنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردی به قتل می رسانم![9]
امام - علیه السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
« من به این شرط ولایتعهد تو را می پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتی نداشته باشم»[10]
مقام ولایتعهدی که هرگز به انجام نرسید
مردم مرو خود را برای روزه داری ماه مبارک رمضان سال 201 هجری آماده کرده بودند که خبر ولایتعهدی امام ـ علیه السلام ـ منتشر شد و همه این بشارت را با سروری آمیخته به شگفت تلقی کردند روز دوشنبه هفتم ماه رمضان منشور ولایتعهد به خط مامون نگاشته شد و در پشت همان ورقه حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ نیز با ذکر مقدمه ای پر از اشاره و ایما قبولی خود را اعلام فرمود، ولی یاد آوری کرد که این امر به انجام نمی رسد!! و آنگاه در کنار همان مکتوب، بزرگان و فرماندهان کشوری و لشگری همچون : یحیی بن اکثم، عبدالله بن طاهر، فضل بن سهل، این عهدنامه را گواهی نمودند.[11]
آنگاه تشریفات بیعت طی مراسمی شکوهمند در روز پنجشنبه دهم ماه به عمل آمد و حضرت بر مسند ولایتعهد جلوس فرمود. اولین کسی که به دستور خلیفه دست بیعت به امام ـ علیه السلام ـ داد، عباس فرزند مامون بود و پس از او فضل بن سهل وزیر اعظم، یحیی بن اکثم مفتی دربار، عبدالله بن طاهر فرمانده لشگر و سپس عموم اشراف و رجال بنی عباس که حاضر بودند، با آن حضرت بیعت کردند.[12]
موضوع ولایتعهد امام هشتم، طبعاً برای دوستان و شیعیان آن حضرت موجب سرور و شادمانی بود، ولی خود آن حضرت از این امر اندوهگین و متاثر بود و وقتی که مردی را دید که زیاد اظهار خوشحالی می کند، او را نزد خود فراخواند و فرمود:
دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامی ندارد.[13]
مشکلات سیاسی مامون
بررسی اوضاع و شرائط سیاسی زمان مامون نشان می دهد که وی با یک سلسله دشواریها و مشکلات سیاسی روبرو شده بود و برای رهایی از این بن بستها تلاش می کرد. او سرانجام به منظور حل این مشکلات، یک سیاست چند بعدی در پیش گرفت که همان طرح ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ بود. ذیلاً مشکلات سیاسی مامون را مورد برسی قرار می دهیم :
1 - ناخشنودی عباسیان از مامون
با آنکه به گواهی مورخان، مامون در افکار عمومی بمراتب از امین شایسته تر و سزاوارتر به خلافت بود، اما بنی عباس با وی مخالف بودند و چنانکه نقل کردیم هارون به تفاوت آشکار بین شخصیت این دو برادر کاملاً توجه داشت و از مخالفت بنی عباس با مامون شکوه می کرد.
شاید راز رو گردانی عباسیان از مامون آن بود که می دیدند برادرش امین یک عباسی اصیل به شمار می رود: پدرش هارون و مادرش زبیده بود. زبیده خود یک هاشمی و هم نوه منصور دوانیقی بود، او بزرگترین زن عباسی به شمار می رفت. امین در دامان فضل بن یحیی برمکی، برادر رضاعی رشید و متنفذترین مرد دربار وی، پرورش یافته، و فضل بن ربیع نیز متصدی امورش گشته بود؛ مرد عربی که جدش آزاد شده عثمان بود و در مهر ورزیش نسبت به عباسیان، کسی تردید نداشت.
اما مامون : وی، اولاً، در دامان جعفر بن یحیی پرورش یافت که نفوذش بمراتب کمتر از برادرش فضل بود. ثانیاً مربّی و کسی که امورش را تصدی می کرد، مردی بود که عباسیان به هیچ وجه دل خوشی از او نداشتند، چه، متهم بود به اینکه مایل به علویان است، ضمناً میان وی و مربی امین، فضل بن ربیع، هم کینه بسیار سختی وجود داشت. این شخص همان کسی بود که بعداً وزیر و همه کاره مامون گردید، یعنی فضل بن سهل ایرانی. عباسیان از ایرانیان می ترسیدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، ازینرو بزودی جای آنها را در دستگاه خود به ترکان و دیگران واگذار کردند.
2 - موقعیت برتر امین
امین دارای دار و دسته ای بسیار نیرومند و یاران بسیار قابل اعتمادی بود که در را تثبیت قدرتش کار می کردند. اینها عبارت بودند از: داییهایش، فضل بن یحیی برمکی، بیشتر برمکیان (اگر نگویم همه شان) مادرش زبیده، و بلکه عربها با توجه به این نکته که اینان همان شخصیتهای با نفوذی بودند که رشید را تحت تاثیر خود قرار داده و نقشی بزرگ در تعیین سیاست دولت داشتند، دیگر طبیعی می نماید که رشید در برابر نیروی آنان اظهار ضعف کند و در نتیجه اطاعت از آنان مجبور شد که مقام ولایتعهد را به فرزند کوچکتر خود، یعنی امین، بسپارد و فرزند بزرگتر خود، مامون را به مقام جانشینی بعد از امین گمارد.
شاید حس گروه گرایی و تعصی نژادی بنی عباس و همچنین بزرگی مقام عیسی بن جعفر (دایی امین) بود که در پیش انداختن ولایتعهد امین نقش مهمی بازی کرد. در این ماجرا نقش اصلی در دست زبیده بود که این موضوع را به سود فرزند خود تمام کرد.
گذشته از این، با توجه به نقشی که مسئله نسب در اندیشه عربها دارد، رشید به احتمال قوی در ترجیح امین بر مامون این جهت را نیز مورد نظر داشته است. برخی از مورخان این مطلب را به این عبارت بیان کرده اند: در سال176رشید پیمان ولایتعهد را برای مامون پس از برادرش امین بست. مامون از لحاظ سنی یک ماه بزرگتر از امین بود، اما امین، زاده زبیده دختر جعفر از زنان هاشمی بود، در حالی که مامون از کنیزی بنام مراجل زاده شده و او نیز در ایان نقاهت پس از زایمان در گذشته بود.
تکیه گاه مامون چه بود؟
گرچه پدر مامون مقام دوم را پس از امین برای وی تضمین کرده بود، ولی این امر البته برای خود مامون هیچ گونه اطمینانی نسبت به آینده اش در مسئله حکومت ایجاد نمی کرد، چه، او نمی توانست از سوی برادر و فرزندان عباسی پدرش مطمئن باشد که روزی پیمان شکنی نکنند، بنابراین آیا مامون می توانست در صورت به خطر افتادن موقعیتش، بر دیگران تکیه کند؟
مامون چگونه می توانست به حکومت و قدرت دست یابد؟ و در صورت دستیابی چگونه می بایستی پایه های آن را مستحکم سازد؟!
اینها سوالهایی بود که پیوسته ذهن مامون را مشغول می داشت، و او می بایست با نهایت دقت و هشیاری و توجه، پاسخ آنها را بجوید و آنگاه حرکت خود را هماهنگ با این پاسخها شروع کند.
اکنون موضع گروههای مختلف را در برابر مامون از نظر می گذرانیم، تا ببینیم او در میان کدامی از آنها ممکن بود تکیه گاهی برای خویشتن پیدا کند تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبیهایی که انتظارشان می رفت ـ هم بر ضد خودش و هم برضد حکومتش ـ به مقابله برخیزد.
1 - موضع علویان در برابر مامون
علویان طبیعی بود که نه تنها به خلافت مامون که به خلافت هیچ یک از عباسیان تن در نمی دادند، زیرا خود کسانی را داشتند که بمراتب سزاوارتر از عباسیان برای تصدی حکومت بودند. بعلاوه مامون به دودمانی تعلق داشت که قلوب خاندان علی از دست رجال آن چرکین بود، چه، از دست آنان بیش از آنچه از بنی امیه دیده بودند، زجر و آزار کشیده بودند.
همه می دانیم که بنی عباس چگونه خونهای علویان را ریخته، اموالشان را ضبط و خوشان را از شهرهایشان آواره کرده و خلاصه انواع آزارها و شکنجه ها را در حقشان پیوسته روا داشته بودند. برای مامون همین لکه ننگ کافی بود که فرزند رشید بود؛ کسی که درخت خاندان نبوت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهال وجود چند تن از امامان را از ریشه برافکند.
2 - موضع اعراب در برابر مامون و سیستم حکومتش
اعراب نیز به خلافت و حکمرانی مامون تن در نمی دادند و این به این علت بود که چنانکه گفتیم مادرش، مربیّش و متصدی امورش همه غیر عرب بودند، و این امر با تعصّب خش عربی، که همه اقوام و ملل را (بر خلاف تعالیم قرآن و پیامبر (ص زیر دست و اسیر نژادی خاص می خواست، سازگار نبود؛ خاصّه آنکه ایرانیان، با نشان دادن استعداد شگرف خویش در تصدّی مقامات علمی و سیاسی، میدان را شدیداً بر عناصر مغرور و بیمایه عرب تنگ کرده بودند و با این حساب طبیعی بود که اعراب نسبت به ایرانیان و هر کس که به نحوی با آنان در ارتباط باشد، کینه بورزند، ازینرو مامون مورد خشم و نفرت اعراب بود.
3 - کشتن امین و شکست آرزو
کشتن امین بظاهر یک پیروزی نظامی برای مامون به شمار می رفت، ولی خالی از عکس العملها و نتایج منفی بر ضد مامون و هدفها و نقشه های او نبود، بویژه شیوه هایی که مامون برای تشفّی خاطر خود اتخاذ کرده بود، به این عکس العملها دامن می زند: او دستور قتل امین را به طاهر صادر کرد، و به کسی که سر امین را به حضورش آورد ـ پس از سجده شکر ـ یک میلیون درهم بخشید، سپس دستور داد سر برادرش را روی تخته چوبی در صحن بارگاهش نصب کنند تا هر کس که برای گرفتن مواجب می آید، نخست بر آن سر نفرین بفرستد و سپس پولش را بگیرد. مامون حتی به این امور بسنده نکرد، بلکه دستور داد سر امین را در خراسان بگردانند و سپس آن را نزد ابراهیم بن مهدی فرستاد و او را سرزنش کرد که چرا بر قتل امین سوگواری می کند پس از این نمایشها دیگر از عباسیان و عربها و حتی سایر مردم چه انتظاری می رفت، و آنان چه موضعی می توانستند در برابر مامون اتخاذ کنند!
کمترین چیزی که می توان گفت این است که مامون با کشتن برادرش و ارتکاب چنان کردارهای زننده ای، اثر بدی بر روی شهرت خویش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل کرد و نفرت آنان ـ چه عرب و چه دیگران ـ را برانگیخت.
موقعیت دشوار
علاوه بر این، خراسانیان نیز که خود، مامون را به عرش قدرت و حکومت رسانده بودند، اکنون از او بر گشته، خطری برای او به شمار می رفتند.
در این میان، علویان نیز از فرصت برخورد میان مامون و برادرش به نفع خود بهره برداری کرده، به صف آرایی و افزودن فعالیتهای خود پرداختند. حال شما خوب می توانید وضع دشوار مامون را در نظر مجسم کنید، بویژه آنکه فهرستی از شورشهای علویان را نیز که در گوشه و کنار کشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهید: شورشهای علویان ابوالسرایا که روزی در میان حزب مامون جای داشت، در کوفه سر به شورش برداشت.
لشگریانش با هر سپاهی که روبرو می شدند آن را تار و مار می کردند و به هر شهری که می رسیدند، آنجا را تسخیر می کردند.
می گویند: در نبرد ابوالسرایا دویست هزار تن از یاران خلیفه کشته شدند، در حالی که از روز قیام تا روز گردن زدن وی بیش از ده ماه طول نکشید.
حتی در بصره، که تجمعگاه عثمانیان بود، علویان مورد حمایت قرار گرفتند، به طوری که زید النار قیام کرد. در مکه و نواحی حجاز محمد بن جعفر، ملقب به دیباج، قیام کرد که امیرالمومنین خوانده می شد. در یمن، ابراهیم بن موسی بن جعفر بر خلیفه شورید. در مدینه، محمد بن سلیمان بن داود بن حسن قیام کرد. در واسط که بخش عمده مردم آن مایل به عثمانیان بودند، قیام جعفر بن زید بن علی، و نیز حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی، رخ داد.
در مدائن، محمد بن اسماعیل بن محمد قیام کرد.
خلاصه سرزمینی نبود که در آن یکی از علویان، به ابتکار خود یا به تقاضای مردم، اقدایم به شورش بر ضد عباسیان نکرده باشد؛ حتی کار به جایی کشیده شده بود که اهالی بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوی، همدم ابوالسرایا، گرویده ضمن نامه ای به وی نوشتند که در انتظار پیکش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ کند [14]
راه حل چند بُعدی
مامون در یافته بود که برای رهایی از این ورطه، باید چند کار را انجام دهد: 1ـ فرو نشاندن شورشهای علویان. 2ـ گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر اینکه حکومت عباسیان حکومتی مشروع است.
3ـ از بین بردن محبوبیت و احترامی که علویان در میان مردم از آن برخوردار بودند.
4ـ کسب اعتماد و مهر اعراب نسبت به خویش.
5ـ دوام تایید و مشروع شمرده شدن حکومت وی از طرف اهالی خراسان و تمام ایرانیان.
6ـ راضی نگه داشتن عباسیان و هواخواهانشان.
7ـ تقویت حس اطمینان مردم نسبت به شخص مامون ؛ چه، او بر اثر کشتن برادر، شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست کرده بود.
8ـ و بالاخره ایجاد مصونیت برای خویشتن در برابر خطری که او را از سوی شخصیتی گرانقدر تهدید می کرد؛ آری مامون از شخصیت با نفوذ امام رضا ـ علیه السّلام ـ بسیار بیم داشت و می خواست خود را از این خطر در امان نگاه دارد.
بدین ترتیب با ولیعهدی امام رضا ـ علیه السلام ـ و شرکت او در حکومت، این هدفها تامین می شد، زیرا با شرکت آن حضرت ـ که در راس علویان قرار داشت ـ در حکومت، علویان خلع سلاح می شدند و شعارهایشان از دستشان گرفته می شد و محبوبیتی که در اثر قیام در بین مردم داشتند، از بین می رفت.
از سوی دیگر، مامون از طرف خراسانیان و عموم ایرانیان که طرفدار اهل بیت بودند، مورد تایید واقع می شد و نیز چنین وانمود می کرد که اگر برادر خویش را کشته، هدفش تفویض حکومت به اهل آن بوده است.
از همه اینها گذشته، با آوردن امام رضا ـ علیه السّلام ـ به مرو و کنترل فعالیتهای او، از خطر او ایمن می شد. تنها اعراب و عباسیان می ماندند که مامون می توانست که آن هم به کم ایرانیان و علویان در برابر آنان مقاومت کند.
نقد و بررسی
قرائن و نشانه های روشنی در دست است که صداقت و اخلاص مامون را در طرح ولایتعهد امام رضا ـ علیه السّلام ـ کاملا مشکو می سازد:
راستی اگر مامون صادقانه و از روی عقیده و ایمان می خواست خلافت را به علی بن موسی ـ علیه السّلام ـ منتقل کند:
1ـ چرا همان طور که امام ـ علیه السّلام ـ در مدینه بود، این کار را نکرد و آن حضرت را با اکراه تحت نظر مامورین به مرو آورد، درحالی که می توانست در مرو به نام امام ـ علیه السلام ـ خطبه بخواند و خطّه ایران را به نمایندگی از طرف حضرت نگهداری کند و امام ـ علیه السلام ـ هم در مدینه، در پایگاه نبوت، خلافت پیامبر را به عهده بگیرد؟
2ـ چرا دستور داد امام ـ علیه السلام ـ را از طریق بصره و اهواز و فارس که اتفاقاً راهی سخت و گرم و ناراحت کننده دارد، و احتمالاً از میان کویر لوت به خراسان و مرو می رسد، عبور دهند و از کوفه و قم عبور نکنند؟ در حالی که در کوفه و قم از امام ـ علیه السلام ـ استقبال بیشتری می شد و موقعیت برای هدف ظاهری مامون آماده تر می گشت؟
3ـ چرا در نخستین دور مذاکرات که پیشنهاد خلافت را به امام می داد، خود را ولیعهد قرار داد، در صورتی که می بایست ولایتعهد بعد از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ را به امام جواد ـ علیه السلام ـ واگذارد و یا لااقل به اختیار امام بگذارد؟
4ـ ولیعهد بودن امام ـ علیه السلام ـ آنهم با آن شرط که امام در هیچ کار حکومتی دخالت نکند ـ چه مقدار امت اسلامی را به واقع و حقیقت نزدی می کرد؟ با توجه به این که عمر امام ـ علیه السلام ـ در حدود 20سال بیشتر از مامون از بود و طبعاً روی حسابهای عادی پیش بینی می شد که امام ـ علیه السلام ـ زودتر از مامون از دنیا رحلت کند و در نتیجه هرگز خلافت به آل علی نمی رسید.
5ـ مامون اگر از روی اعتقاد و ایمان اقدام می کرد، چرا وقتی مواجه با امتناع امام ـ علیه السلام ـ شد، دست به تهدید زد و حضرت را با جبر و اکراه به قبول ولایتعهد وادار کرد؟
6ـ چرا وقتی حضرت علی بن موسی الرضا ـ به هر سبب ـ به شهادت رسید، مامون که همان ارادت را به امام جواد ـ علیه السلام ـ اظهار می کرد، مقام ولایتعهد را به آن حضرت تفویض نکرد؟
7ـ چرا مامون در جریان مشهور نماز عید حضرت را از راه باز گردانید و نخواست توجه توده مردم به آن حضرت جلب شود؟
8ـ چرا وقتی مامون از مرو به طرف بغداد حرکت کرد نگذارد که حضرت در مرو بماند؟ اگر حقیقتاً حضرت ولیعهد بود چه مانعی داشت که در مرو باشد و این قسمت از کشور را تحت نظر داشته باشد؟
اینها سوالاتی است که شاید ابتدااً سهل و ساده به نظر برسد، ولی دقت در آنها می تواند بخوبی روشن سازد که مامون در این اقدام مخلص و راستگو نبود، بلکه موجبات دیگری در میان بود که او را بدین کار وامی داشت [15]
دلائل امام برای پذیرفتن ولایتعهد
هنگامی امام رضا ـ علیه السلام ـ ولیعهدی مامون را پذیرفت که دید اگر امتناع ورزد، نه تنها جان خویش را به رایگان از دست می دهد، بلکه علویان و دوستداران حضرت نیز همگی در معرض خطر واقع می شوند.
بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند، زیرا امت اسلامی به وجود آنان و آگاهی بخشیدنشان نیاز بسیار داشت. اینان بایستی باقی می ماندند تا برای مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه ها باشند.
آری، مردم به وجود امام و دست پروردگان وی نیاز بسیار داشتند، چه، در آن زمان موج فکری و فرهنگی بیگانه ای بر همه جا چیره شده و در قالب بحثهای فلسفی و تردید نسبت به مبادی خداشناسی، ارمغان کفر و الحاد می آورد؟ ازینرو بر امام لازم بود که بر جای بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و دیدیم که امام نیز ـ با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدی ـ چگونه عملاً وارد این کار زار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگی ولیعهدی، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودی می سپرد، این فداکاری معلوم نیست همچون شهادت حیاتبخش و گرهگشای سید شهیدان گرهی از کار بسته امت می گشود. علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدی یک اعتراف ضمنی از سوی عباسیان به شمار می رفت دائر بر این مطلب که علویان نیز در حکومت سهم شایسته ای دارند.
دیگر از دلائل قبول ولیعهدی از سوی امام آن بود که مردم خاندان پیامبر را در صحنه سیاست حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان ـ همان گونه که شایع شده بود ـ فقط علما و فقهایی هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمی آیند. شاید امام نیز در پاسخی که به سوال ابن عرفه داد، نظر به همین مطلب داشت. ابن عرفه از حضرت پرسید:
ـ ای فرزند رسول خدا! به چه انگیزه ای وارد ماجرای ولیعهدی شدی؟
امام پاسخ داد: به همان انگیزه ای که جدم علی ـ علیه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود[16].
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدی خویش چهره واقعی مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهای وی در کارهایی که انجام می داد، هرگونه شبهه و تردیدی را از ذهن مردم زدود.
آیا امام خود رغبتی به این کار داشت؟
اینها که گفتیم هرگز دلیلی بر میلی باطنی امام برای پذیرفتن ولیعهدی نمی باشد، بلکه همان گونه که حوادث بعدی اثبات کرد، او می دانست که هرگز از دسیسه های مامون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام، جانش نیز از آسیب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبی در می کرد که مامون به هر وسیله ای که شده در مقام نابودی وی ـ جسمی یا معنوی ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض می شد که مامون هیچ نیت شومی در دل ندارد، چنانکه گفتیم با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف می نمود. پس اینها هیچ کدام برای توجیه پذیرفتن ولیعهدی برای امام کافی نبود. از همه اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز می داشت، ولی برخوردش با عوامل ذی نفوذی که از شیوه حکمرانی وی خشنود نبودند، حتمی بود. همچنین توطئه های عباسیان و دار و دسته شان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که برنامه اش اجرای احکام خدا به شیوه جدش پیامبر - صلی الله علیه و آله - و علی ـ علیه السلام ـ بود، امام را با مشکلات زیانباری روبرو می ساخت.
فقط اتخاذ موضع منفی درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمی یابیم که برای امام ـ علیه السلام ـ طبیعی بود که اندیشه رسیدن به حکومت را از چنین راهی پر زیان و خطر از سر به درکند، چه، نه تنها هیچ یک از هدفهای وی را به تحقق نمی رساند، بلکه بر عکس سبب نابودی علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز می گردید.
بنابراین، اقدام مثبت در این جهت یک عمل انتحاری و بی منطق قلمداد می شد.
مواضع منفی امام در برابر ترفند مامون
حال با توجه به اینکه امام رضا ـ علیه السلام ـ در پذیرفتن ولیعهدی از خود اختیاری نداشت و نمی توانست این مقام را وسیله رسیدن به اهداف مقدّس خویش قرار دهد، و از سویی هم امام نمی توانست ساکت بنشیند و در برابر اقدامات دولتمردان چهره موافق نشان بدهد، پس بایستی برنامه ای بریزد که در جهت خنثی کردن توطئه های مامون پیش برود[17].
امام رضا ـ علیه السلام ـ به صورتهای گوناگونی برای خنثی کردن توطئه های مامو موضع گرفت که مامون آنها را قبلاً به حساب نیاورده بود. این این موضعگیریها:
نخستین موضعگیری امام تا وقتی که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مامون خود داری کرد و آنقدر سرسختی نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مامون به هیچ قیمتی از او دست بردار نمی باشد. حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنین موضع سرسختانه ای برای آن بود که دیگران بدانند که امام دستخوش نیرنگ مامون قرار نمی گیرد و بخوبی به توطئه و هدفهای پنهانیش آگاهی دارد. با این شیوه امام توانسته بود ش مردم را پیرامون آن رویداد برانگیزد موضعگیری دوم بر رغم آنکه مامون از امام خواسته بود که از خانواده اش هرکه را که می خواهد همراه خویش به مرو بیاورد، ولی امام با خود هیچ کس حتی فرزندش جواد ـ علیه السلام ـ را هم نیاورد، در حالی که آن یک سفر کوتاه نبود، بلکه سفر و ماموریتی بس بزرگ و طولانی بود که می بایست امام طبق گفته مامون رهبری امت اسلامی را به دست بگیرد.
موضعگیری سوم در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره محبوبش برای دهها و بلکه صدها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند:
خداوند متعال می فرماید: کلمه توحید (لا اِلهَ اِلاّ اللّه) دِژِ منست، و هر کس به دِژِ من داخل شود از کیفرم مصون می ماند.
در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنکه می بینیم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نکرد، از نماز و روزه و این قبیل مطالب چیزی را گفتنی ندید و نیز مردم را به زهد در دنیا و امثال آن تشویق نکرد. و با آنکه داشت به یک سفر سیاسی به مرو می رفت هرگز مسائل سیاسی یا شخصی خویش را با مردم در میان ننهاد.
به جای همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم توجه همگان را به مسئله ای معطوف کرد که مهمترین مسائل در زندگی حال و آینده شان به شمار می رفت.
آری، امام در آن شرائط حساس فقط بحث توحید را پیش کشید، چه، توحید پایه هر زندگی با فضیلتی است که ملتها به کم آن از هر نگونبختی و رنجی، رهایی می یابند و اگر انسان توحید را در زندگی خویش گم کند همه چیز را از کف باخته است. ضمناً، با توجه به کلامی که چند لحظه بعد فرمود، می خواست بفهماند که جامعه وسیع و پرتکاپوی اسلامی آن روز، از حقیقت توحید عاری و خالی است.
رابطه مسئله ولایت با توحید
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید می اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سراز عماری بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگری به زبان آورد و با صدای رسا گفت : کلمه توحید شروطی هم دارد، من از جمله شروط آن هستم. در اینجا امام یک مسئله بنیادی دیگری را عنوان کرد: مسئله ولایت را که چون تنه ای برآمده از ریشه درخت توحید است.
آری، اگر ملت خواهان زندگی با فضیلتی است پیش از آنکه مسئله رهبری حکیمانه و دادگرانه برایش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهایی خواهد بود که برای خویشتن حق قانونگذاری که مختص خداست، قائل شده و با اجرای احکامی غیر از حکم خدا جهان را به وادی بدبختی، نکبت، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند کشانید...
اگر براستی رابطه ولایت با توحید را در کنیم، خواهیم دریافت که گفته امام : و من از جمله آن هستم با یک مسئله شخصی به نفع خود او سر و کار نداشت، بلکه با این بیان می خواست یک موضوع اساسی و کلی را خاطر نشان کند.
لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله سند آن را هم ذکر کرد و به ما فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوه ای در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه دارد، مگر در موارد بسیار نادری مانند اینجا که امام می خواست مسئله رهبری امت را به مبدا علی و خدا پیوسته سازد و ضمناً شجره نامه تاریخی امامت معصوم را به امت اسلامی معرفی کند.
امام در شهر نیشابور برای بیان این حقیقت از فرصت حساسی که به دست آمده بود حکیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفی کرد. بنابراین، بزگترین هدف مامون را با این آگاهی بخشیدن به توده ها درهم کوبید، چه، او می خواست که با کشاندن امام به مرو از وی اعتراف بگیرد که بلی حکومت او و بنی عباس حکومت مشروع و اسلامی است.
موضعگیری چهارم
امام ـ علیه السلام ـ چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مامون سخن می گفت. نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی ـ هیچ کدام ـ را نمی پذیرفت تا آنکه مامون با تهدیدهای مکرر به قصد جانش برخاست.
امام با این گونه موضعگیری زمینه را طوری چید که مامون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام گفت : می خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است. با این رویّه به مامون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزی بر دارد. در نتیجه از مامون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مامون و کارهایش ش و تردید افکند.
موضعگیری پنجم امام رضا ـ علیه السلام ـ، به اینها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتی تاکید می کرد که مامون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی رسانده است.
افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه می ساخت که مامون بزودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام بصراحت می گفت که به دست کسی جز مامون کشته نخواهد شد و کسی جز مامون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی در پیش روی مامون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمی کرد، بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدی همه از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حکایت می کرد. بدیهی است که اینها همه عکس نتیجه ای را که مامون از ولیعهدی وی انتظار می داشت، به بار می آورد.
موضعگیری ششم امام ـ علیه السلام ـ از کوچکترین فرصتی که به دست می آورد سود جسته، این معنا را به دیگران یاد آوری می کرد که مامون در اعطای سمت ولیعهدی به وی کار مهمی نکرده جز آنکه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مامون را به مردم خاطر نشان می ساخت.
موضعگیری هفتم امام برای پذیرفتن مقام ولیعهدی شروطی قائل شد که طی آنها از مامون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسی را بر مقامی گمارد، نه کسی را عزل کند، نه رسم و سنتی را براندازد و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون سازد، بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مامون نیز تمام این شروط را پذیرفت. بنابراین می بینیم که امام بر پاره ای از هدفهای مامو خط بطلان کشید، زیرا اتخاذ چنین موضعی دلیل گویایی بود بر امور زیر:
الف ـ اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتی وی.
ب ـ سیستم موجود هرگز نظر امام را به عنوان یک نظام حکومتی تامین نمی کرد.
ج ـ مامون بر خلاف نقشه هایی که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی توانست کارهایی را بنام امام و به دست او انجام دهد.
د ـ امام هرگز حاضر نبود تصمیمهای قدرت حاکم را اجرا سازد[18].
[1] . در مدارک اصیل تاریخی هنگام دعوت امام به مرو، نامی از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فکری بوده که بعداً برای مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فکر را داشته ابراز نمی کرده است. در این میان، تنها بیهقی جریان را به نحو دیگری ضبط کرده، و حتی می نویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت کرد؛ ولی این نقل چندان صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشته اند و ثانیاً، نقل بیهقی، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنی از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالی که اغلب مورخان می نویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت می کرد. با این حال در بعضی از رساله هایی که به فارسی یا عربی در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بکلی خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت برای قبول خلافت تلقی کرده اند (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا - علیه السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
[2] . علی بن عیسی الاربلی،، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنی هاشمی، 1381 ه.ق، ج 3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتی، ص 309 - فتّال نیشابوری، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 247/
[3] . مجلسی، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ک به: علی بن عیسی الاربلی، همان کتاب، ج 3، ص 95/
[4] . مجلسی، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
[5] . مرحوم سیدعبدالکریم بن طاووس، صاحب فرحةالغری، متوفای 693 ه، شرحی در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است که در جای دیگری دیده نمی شود. با توجه به اینکه شیخ صدوق علیه الرحمةکه خود قمی بوده و فاصله زیادی هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزی از آمدن آن حضرت به قم نقل نمی کند، بلکه مسیر دیگری را ذکر می کند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمی رسد (محقق، سیدعلی، زندگانی پیشوای هشتم؛ امام علی بن موسی الرضا - علیه السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
[6] . محقق، همان کتاب ص 70 - 74/
[7] . الاربلی، همان کتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتی، ص 310 فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمی للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 248/
[8] . شیخ مفید، همان کتاب، ص 310 - علی بن عیسی، همان کتاب، ج 3، ص 65 - طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 333 - فتال نیشابوری، همان کتاب، ص 248/
[9] . صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مکتبةالطباطبائی، ج 1، ص 226 - فتال نیشابوری، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمی للمطبوعات، ص 247/
[10] . طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مکبتةبصیرتی، ص 310/
[11] . علی بن عیسی الاربلی می گوید: من این عهدنامه را به خط امام و ماءمون در سال 670هجری مشاهده کردم. وی متن آن را نسخه برداری نموده در کتاب خود، کشف الغمّه، آورده است (ج 3 ص 123 128
[12] . محقق، سید علی، زندگانی پیشوای هشتم، امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ، قم، انتشارات نسل جوان، ص 82ـ 87
[13] . علی بن عیسی، همان کتاب، ج 3 ص 67ـ شیخ مفید، همان کتاب، ص 312 فتال نیشابوری، همان کتاب، ص 249
[14] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمهء دکتر سید خلیل خلیلیان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365ه.ش، ص 97ـ 123با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت. )
[15] . محقق، همان کتاب، ص 138ـ 141
[16] . ابن شهر اشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، موءسسهء انتشارات علامه، ج 4 ص 364ـ صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 2 ص 141ـ مجلسی، بحارالاءنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385ه.ق، ج 49 ص 140
[17] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان کتاب، ص 162ـ 165با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت.
[18] . مرتضی الحسینی، سید جعفر، همان کتاب، ص 168ـ 183 با تلخیص و اندکی تغییر در عبارت.
مهدی پیشوایی - سیره پیشوایان

=================================

شاگردان ممتاز امام رضا(ع)
در اینجا به معرفی برخی از اصحاب و شاگردان ممتاز امام رضا(ع) می پردازیم:
- حسن بن علی بن زیاد الوشاء
نجاشی می گوید: این شخص نوه الیاس صیرفی از شیوخ اصحاب حضرت صادق ـ علیه السلام ـ بوده و از بهترین اصحاب امام رضا ـ علیه السلام ـ محسوب می شده است.
حسن بن علی از جد خود الیاس صیرفی روایتی را نقل می کند که در وقت احتضارش گفت: شاهد باشید این ساعت وقت دروغ گفتن نیست از امام صادق ـ علیه السلام ـ شنیدم که فرمود:
وَاللهِ لا یَمُوتُ عَبْد یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ یَتَولیَّ الاَئِمَّةَ فَتَمسَّهُ النّارَ، ثُمَّ أعادَ الثّانیَةَ وَ الثالِثَةَ مِن غَیْرِ اَنْ اَسْألُهُ.
سوگند به پروردگار در هنگام مرگ و بعد از آن کسی که خدا و رسول و ائمه ـ علیهم السلام ـ را دوست بدارد آتش را لمس نخواهد کرد. و این کلام را دوبار و سه بار بدون اینکه از او سؤال کنند تکرار کرد.
احمد بن محمد قمی می گوید: برای طلب و دریافت عازم کوفه شدم و در آنجا با حسن بن علی وشاء‌ ملاقات کردم و از او تقاضا نمودم که کتاب علاء بن رزین و أبان بن عثمان را برایم بیاورد. کتابها را به من داد و گفت عجله مکن هر چه می خواهی از روی آنها بنویس و بعد گفت اگر می دانستم مثل تو اینچنین طالب حدیث وجود دارد احادیث بیشتری حفظ می کردم زیرا که من در این مسجد نهصد هزار را درک کردم که همگی از بزرگان بودند و می گفتند:)حدثنی جعفر بن محمد(. یک بار طوماری از مسائل مختلف تهیه کرد تا از امام رضا ـ علیه السلام ـ سؤال کند. می گوید هنگام صبح به طرف منزل امام ـ علیه السلام ـ حرکت کردم. جمعیت زیادی را به درب خانه آن حضرت مشاهده کردم در این حال خادمی را دیدم که می پرسید حسن بن علی وشاء پسر دختر الیاس بغدادی کیست؟
گفتم: ای غلام آنکس را که جستجو می کنی منم، آنگاه نوشته ای به من داد و گفت این است جواب مسائلی که با خود همراه داری![1]
- حسن بن علی بن فضّال
او از کسانی که امام کاظم ـ علیه السلام ـ را درک کرده بود و از راویان امام رضا ـ علیه السلام ـ بود واختصاص تمام به آن حضرت داشت. درباره اش گفتند: که بسیار جلیل القدر، زاهد و صاحب ورع وثقه بوده است. وقتی به صحرا می رفت چنان به عبادت و سجده های طولانی می پرداخت که مرغان صحرا اطراف او جمع می شدند و او آنچنان از خود بی خود می شد که بر زمین می افتاد و از دور گمان می بردند جامه ای است روی زمین افتاده!
از جمله تألیفات و مصنفات او را اینگونه بر شمرده اند، کتاب زیارات، بشارات، نوادر، رد برغلات، کتاب الشواهد و کتاب در متعه و در ناسخ و منسوخ و کتاب ملاحم و کتاب صلاة و رجال و کتابی هم که قمیون از پدرش علی نقل کرده اند.[2]
- حسن بن محبوب
او را از ارکان اربعه زمان خویش محسوب می شده و از اصحاب اجماع است، او غیر از آنکه احادیثی از امام رضا ـ علیه السلام ـ نقل کرده، از حدود شصت نفر از اصحاب حضرت صادق ـ علیه السلام ـ نیز احادیثی نقل نموده است.
پدرش جهت تشویق و ترغیب او برای جمع آوری احادیث می گفت: پسرم برای هر حدیثی که از علی بن رئاب گوش دهی و بنویسی یک درهم به تو خواهم داد و علی بن رئاب از ثقات و بزرگان علماء شیعه در کوفه بود. ناگفته نماند که جد حسن بن محبوب به کمک امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ آزاد شد و پس از آزادی خدمتگزار حضرت مولا علی ـ علیه السلام ـ بود. تألیفاتی از او نقل شده درباره حدود و دیات و واجبات ونکاح و طلاق و کتاب نوادر که در هزار ورق بوده و کتابی در تفسیر قرآن که همگی را از امام رضا ـ علیه السلام ـ نقل نموده است.
او درسال دویست و بیست و چهارم هجری در سن شصت و پنج سالگی بدرود حیات گفت.[3]
- ذکریا بن آدم
او اهل قم، ثقه و جلیل القدر و نزد امام رضا ـ علیه السلام ـ صاحب منزلت و مقام خاص بود.
کشّی در رجال خود می نویسد که ذکریا بن آدم به حضرت رضا ـ علیه السلام ـ عرض کرد که من تصمیم دارم که از میان اهل بیت و فامیل خویش بیرون آمده و جدا شوم زیرا که سفیهان در میانشان زیاد شده اند.
امام ـ علیه السلام ـ فرمود:
لا تَفْعَل فَاِنَّ اَهْلَ بَیْتِکَ یَدْفَعُ عَنْهُم بِکَ یَدْفَعُ عَنْ اَهْلِ بَغْدادٍ بِأبِی الْحَسَنِ الْکاظٍم عَلَیْهِ السَّلامُ
این کار را مکن زیرا خداوند تبارک و تعالی به خاطر تو اهل بیت ترا از بلایا حفظ خواهد کرد همانطور که مردم بغداد را از برکت امام کاظم ـ علیه السلام ـ از بلایا حفظ می فرماید.
علی بن مسیب همدانی که از ثقات اصحاب امام رضا(علیه السلام است می گوید به امام ـ علیه السلام ـ عرض کردم که راه من دور است وهمه وقت نمی توانم به محضر شما شرفیاب شوم. می فرمایید احکام دینم را از چه کسی بپرسم؟ امام ـ علیه السلام ـ فرمود:
مِنْ ذکِریَّا ابْنِ اَدَمِ الْقُمِّی المأمُونَ عَلَی الدِّین وَ الدُنْیا، قالَ عِلیُّ بنِ الْمُسَیُب: فَلَمَّا انْصَرفْتُ قَدَّمْتُ عَلی ذَکِریَّا بْنِ آدَم فَسَألتُه، عَمّا احْتَجتُ اِلَیْهِ
از ذکریا بن آدم قمی بپرس که امین دین و دنیاست، علی بن مسیب می گوید: پس از مرخص شدن از محضر امام ـ علیه السلام ـ نزد ذکریا بن آدم رفتم و از هر چه نیاز داشتم سؤال نمودم.
یکی از توفیقات ذکریا این بود که یک سال از مدینه تا مکه و در اعمال حج همسفر و مصاحب امام رضا ـ علیه السلام ـ بود.
شیخ کشّی به سند معتبر روایت می کند که ذکریا بن آدم گفت یک شب تا طلوع فجر که امام برخاست و نماز فجر خواند با امام ـ علیه السلام ـ مذاکره علوم و اسرار داشتم.[4]
- محمد بن اسماعیل بن بزیع
او از صلحای جامعه شیعه واز ثقات و از اصحاب امام رضا ـ علیه السلام ـ است و مقداری از عمر خود را در محضر حضرت جواد ـ علیه السلام ـ نیز بوده است. دو کتاب تألیف نموده به نامهای کتاب ثواب الحج و کتاب الحج.
یک بار محمد بن اسماعیل از حضرت جواد جهت کفن خویش پیراهنی را در خواست کرد امام ـ علیه السلام ـ پیراهن خویش را برایش فرستاد و فرمود تکمه های آن را بردار و او در محلی بین راه مکه وفات یافت.
یکی از دوستانش بر سر مزار او آمد و گفت: از صاحب این قبر شنیدم که امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود:
مَنْ زارَ قَبْرَ اَخیهِ الْمومِنِ فَجِلَسَ عِنْدَ قَبْرِهِ وَ اسْتَقْبَلَ القِبْلَةَ وَوَضَعَ یَدَهُ عَلیَ الْقَبْرِ وَقَرأ اِنّا اَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ سَبْعَ مَراّتٍ آمِنَ مِنَ الْفَزَع الْاَکْبَر.
هر که قبر برادر مؤمن خود را زیارت کند و درکنار قبر بنشیند در حالیکه روی به قبله باشد و دست بر قبر گذارد و هفت بار سوره مبارکه )اِنّا اَنْزَلْناه( را بخواند از ترس بزرگ روز قیامت در امان خواهد بود.
حسین بن خالد الصیرفی می گوید با عده ای در محضرت امام رضا ـ علیه السلام ـ نشسته بودیم ناگهان صحبت محمد بن اسماعیل بزیع به میان آمد.
فَقالَ عَلَیْهِ السَّلامُ وَدَدْتُ اَنَّ فیکُم مِثْلُهُ.
امام علیه السلام فرمود: دوست داشتم که مثل او نیز درمیان شما وجود داشته باشد.[5]
ریّان بن صلت
نجاشی در رجال خویش می نویسد که اوراویِ روایاتی از امام رضا ـ علیه السلام ـ است، اوثقه و صدوق بوده و کتابی را که مجموعه کلمات امام ـ علیه السلام ـ درباره فرق بین آل و امت است تألیف نموده است.
معمر بن خلا می گوید: فضل بن سهل به من برای خراسان مأموریتی داد. در این بین ریان بن صلت به من گفت: دوست دارم وقتی به خراسان رسیدی سلام مرا به امام رضا ـ علیه السلام ـ برسانی و از حضرت بخواهی که یکی از پیراهنهای خویش را با درهمهایی که به نام ایشان ضرب شده به من تفضل نمایند.
معمر می گوید: همینکه به محضر امام ـ علیه السلام ـ شرفیاب شدم بی مقدمه فرمود:
اَیْنَ رَیّانَ اَیُحِبُ اَنْ یَدْخُلَ عَلَیْنا فَأکسُوهُ مِنْ ثِیابِی و اُعْطیه مِنْ دَراهمِیِ
ریان کجاست آیا دوست دارد که با ما ملاقات کند و ما از پیراهن خود او را بپوشانیم و از دراهم خویش به او بدهیم؟!
معمر می گوید: گفتم سبحان الله قسم به خدا که من هنوز سؤالم را مطرح نکرده بودم. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: ای معمر، مؤمن صاحب توفیق است، برو به ریان بگو نزد ما بیاید.
ریان به محضر امام ـ علیه السلام ـ شرفیاب شد پیراهنی از پیراهنهای حضرت را گرفت و قتی از خانه خارج شد از او پرسیدم چه در دست داری گفت: سی درهم.[6]
ریان بن صلت می گوید: به امام ـ علیه السلام ـ عرض کردم که هشام بن ابراهیم عباسی ادعا می کند که شما شنیدن غناء را اجازه فرمودید؟ حضرت رضا ـ علیه السلام ـ فرمود: آن زندیق دروغ می گوید، از من درباره شنیدن غناء پرسید به او پاسخ دادم که مردی از امام باقر ـ علیه السلام ـ همین سؤال را کرد آن حضرت فرمود: اگر خداوند تبارک و تعالی جمع بین حق و باطل را بنماید غناء باکدام یک از آنهاست؟ آن مرد گفت: با باطل؟ امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: همین پاسخ توست خود بر علیه خویش حکم کردی.سپس امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود: حکم من نیز همین است.[7]
نصربن قاموس
شیخ مفید او را از اصحاب خاص حضرت رضا ـ علیه السلام ـ و از ثقات شمرده و او را از اهل علم و ورع و فقیه شیعه می داند.
نصر بن قاموس می گوید: در منزل امام کاظم ـ علیه السلام ـ بودم. آن بزرگوار دست مرا گرفت و بر در اتاقی از خانه خود برد سپس در را گشود ناگاه پسرش علی ـ علیه السلام ـ را مشاهده کردم که در دستش کتابی بود و مطالعه می کرد امام کاظم ـ علیه السلام ـ به من فرمود: او را می شناسی؟ عرض کردم آری این پسر شماست. فرمود: ای نصر می دانی این چه کتابی است که در آن نظر می کند؟ گفت: نه، فرمود: این جفری است که نظر نمی کند در آن مگر پیغبر یا وصی پیغمبر![8]
[1] . معجم رجال الحدیث، ج5، ص35 و مناقب، ج4، ص335.
[2] . معجم رجال الحدیث، ج5، ص48.
[3] . منتهی الآمال، ج2، ص361.
[4] . معجم رجال الحدیث، ج5، ص270.
[5] . معجم رجال الحدیث، ج15، ص95.
[6] . معجم رجال الحدیث، ج7، ص209.
[7] . بحار، ج49، ص263.
[8] . منتهی الآمال، ج2، ص366.
سید کاظم ارفع ـ سیره عملی اهل بیت(ع)، ج10، ص47

==========================================

شهادت امام رضا (ع)
برخی از فرقه های اسلامی معتقدند که اطاعت از حکّام واجب است و به هیچ وجه نمی توان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمی کند که ماهیت حاکم چه باشد، حتی اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.
معنای این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وی حرام است.
این مساله جزء معتقدات برخی از فرقه های اسلامی است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعری که خود او نیز به همین مطلب عقیده مند بود.
برای تایید این عقیده احادیثی هم به پیغمبر - صلی الله علیه و آله - نسبت داده اند، ولی متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلی و وجدان می باشد.
بازتاب این اعتقاداین باورداشت بازتاب گسترده ای بر اندیشه های نویسندگان، مورخان و حتی علما و فقهایشان بر جای نهاده که به موجب آن خود را مجبور می دیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.
یکی از خواستهای این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدی بازگو کنند.در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند و برای اجرای اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبری که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار می گرفتند.از اینرو می بینیم که در بسیاری از کتابهای تاریخی نه تنها زندگی امامان ما نوشته نشده بلکه حتی نامشان هم برده نشده است.
دلیل این رویداد نه آن بود که امامان - علیهم السلام - افرادی گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسی به آنها توجهی نمی نمود.زیرا هر چه بود مردم یا از روی دوستی و تشیع و یا از روی دشمنی و مبارزه با آنان سر و کار داشتند.با اینوصف، حتی نام آنان را در بسیاری از کتب تاریخی نمی یابیم.در حالی که آنها حتی از ذکر داستانهایی مربوط به آوازخوانها، رقاصه ها و حتی قطاع طریق خودداری نمی کردند.
اینها خیانت نسبت به حقیقت به شمار می رود، یعنی این نویسندگان در برابر نسلهای آینده خود مرتکب خیانت شدند و امانتی را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.
در چنین شرایطی شیعیان اهلبیت از امکانات کمی برای ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند.آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.
اکنون می پرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج می نهادند.چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا می خواندند.آیا این شیوه با موضع خصمانه ای که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ این سؤال روشن است.نخست علت سوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون می دانستند که حق حکمرانی از آن آنهاست پس می کوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.
ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمی کردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودی نمی داشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر برای جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار می رفتند.
اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق می کردند، برای تحقق بخشیدن به هدفها سیاسی معینی بود.البته این حمایت تا حدودی رعایت می شد که زیانی برای حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکی از ابزار خدمت به آنان می بود.آنها می خواستند از این مجرا هدفهای زیر را تامین کنند:
1 - دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل می دادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
2 - به دست این دانشمندان بسیاری از نقشه های خود را به شهادت تاریخ عملی سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه می دادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشتری کنند و طرد اهلبیت با استقبال از علما به نحوی جبران می شد.
4 - تشویق علما وسیله ای برای پوشاندن چهره ائمه و به فراموشی سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها برای خلفا محترم بود.و گر نه هر بار که از سوی شخصیتی احساس خطر می کردند در رهایی از چنگش به هر وسیله ممکن دست می یازیدند.
احمد امین درباره منصور می نویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم می دید فرا می خواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت می کرد، البته این تا وقتی بود که آنان برخوردی با سلطه اش پیدا نمی کردند، و گرنه دستگاه کیفری علیه شان به کار می افتاد»[1]
آری، همین منصور بود که «ابوحنیفه » را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعت با محمد بن عبدالله علوی سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ می گرفت.
بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار می کوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه - علیهم السلام - باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستی آنها را به مردم عرضه می کردند و در این باره از کسانی که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک می گرفتند.
بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبری، ابوالفداء، ابن العبری، یافعی و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانی بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفی لازم را نداشتند.
مثلا یکی از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکی از تعصب آنان و اطاعت کورکورانه شان از حکام است مطلبی است که درباره نحوه درگذشت امام رضا - علیه السلام - نوشته اند.طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهی گردید.[2]
ظاهرا ابن خلدون هم که شخصی اموی مشرب بود می خواسته از اینان پیروی کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگوری که خورده بود بطور ناگهانی در گذشت...» [3]
براستی که این حرفها عجیب است.آخر چگونه انسان می تواند چنان پرخوری را درباره یک آدم معمولی بپذیرد تا چه رسد به امامی که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.
آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پنداری می دهد که شخصی عاقل و حکیم همچون امام با پرخوری دست به خودکشی زده باشد؟
آیا کسی در طول زندگی امام به یاد دارد که وی شخصی پرخور و شکم پرست بوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمی دهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنی کند.
اینها تمام ناشی از تعصب مذهبی و پیروی از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتی را می دهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمی چنین رویدادی را می تواند تصدیق کند!
اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام - علیه السلام - چه گفته اند.
نظر برخی دیگر از مورخان با نگرشی سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام - علیه السلام - به بررسی ناهماهنگی گفته ها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.
عده ای در این باره فقط خود حادثه را گزارش کرده اند ولی هیچگونه ذکری از علت آن ننموده اند و فقط بر سبیل تردید چنین آورده اند: «گفته می شود که او مسموم شد و درگذشت » (مانند یعقوبی در جلد دوم ص 80 از تاریخش).
نظر دسته سوم عده ای دیگر مسموم شدن امام را پذیرفته اند ولی معتقدند که این جنایت به دست عباسیان صورت گرفت.سید امیر علی دارای همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده.[4]
برای این نظر سند تاریخی جز آنچه که «اربلی » نقل کرده، وجود ندارد.وی عبارتی مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافت به اولاد علی انتقال یافته علی بن موسی را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت » [5]
نظر چهارم برخی نیز گفته اند امام به دست مامون مسموم گردید ولی این به رهنمود و تشویق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نیازی به تشویق یا راهنمایی برای انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبی احساس می کرد.روشن است که این نظریه برای تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود.از این گذشته، چگونه می توان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلی بدان نداشته است!
نظر پنجم برخی دیگر گفته اند که امام به مرگ طبیعی درگذشت و هرگز مسمومیتی در کار نبود.برای اثبات این موضوع دلایلی ذکر کرده اند.
یکی از این افراد «ابن جوزی » است که پس از نقل قول از دیگران که نوشته اند پس از یک استحمام در برابر امام - علیه السلام - بشقابی از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزی می نویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وی بوده باشد.چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه می کرد.این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتی چشم پوشیده بود.[6]
البته عبارت ابن جوزی حاکی از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولی منکر آنست که مامون عامل این جنایت بوده باشد.
«اربلی » نیز به پیروی از ابن جوزی همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.
احمد امین نیز از کسانی است که معتقدند کسی غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتی پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز می پوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برتری حضرت علی - علیه السلام - مباحثه می کرد [7]
دکتر احمد محمود صبحی نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا - علیه السلام - از مطالب ساختگی شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندی برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضی احساس نمی کنند.[8]
دلایل کسانی که در تبرئه مامون از جنایت سم خورانی سعی کرده اند، به شرح زیر خلاصه می گردد:
1 - پیمان ولیعهدی که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت می رسید.
2 - بزرگداشت شان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وی و ارجمندی خانواده اش.
3 - به همسری وی در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستی میان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برتری علی - علیه السلام - در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطوری که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روی گردانده بود.
6 - دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وی نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز می پوشید حتی پس از ورودش به بغداد.
8 - پیوسته با علویان به رغم اقدامهای مکرر بر ضدش، مهربانی می نمود.
9 - خلق و خوی مامون به او اجازه چنین جنایتی نمی داد.
10 - مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.
این خلاصه همه دلایلی بود که تبرئه کنندگان مامون آورده اند.ولی بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافی نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستی درباره این مساله تاریخی ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را می دانستند ولی به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروی از هوای خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کرده اند.
واقع امر اینست که تمام چیزهایی که اینان ذکر کرده اند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون برای دفع خطر وجود امام - علیه السلام - دست به توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بن سهل آورده بود.فضل نیز مقامی شامخ نزد مامون داشت و حتی اصرار داشت که دخترش را هم به وی تزویج کند.
او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین » را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بی آنکه کوچکترین مجالی برای دفاع به وی بدهد و یا شکایتش را استماع کند.توطئه های مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد.اینان وزرا و فرماندهانش بودند که برای مامون و تحکیم پایه های قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.
با اینوصف می بینیم که چگونه همه را یکی پس از دیگری به دیار عدم فرستاد در حالی که نسبت به همه نیز ابراز محبت و سپاسگزاری می نمود.مامون کسی بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دست باز دارد.آیا این معقول است که بگوییم به نظر وی امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتی از برادرش محبوبتر می نمود؟
اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگواری نمود قضیه روشن است.مگر در آن شرایط از چنان افعی مکار و سیاست بازی می شد انتظار شادمانی و سرور برد؟
مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت[9] و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید.بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وی درآورد.اما پس از پیروزی بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت.[10]
طاهر را نیز خود او کشت ولی بیدرنگ یحیی بن اکثم را از سوی خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیت خلیفه را به ایشان ابراز کند.سپس فرزندان طاهر را بر جای پدر بنشاند ولی بتدریج همه را یکی پس از دیگری سرنگون نمود.
از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست.به همین قیاس، عکس العملها و گفته هایش در مرگ امام رضا - علیه السلام - نیز کوچکترین ارزشی نداشت.چه اگر راست می گفت پس چگونه دست به خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحت شکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا - علیه السلام - در خطبه ها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتی برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوی وی ناسازگار بود.آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتی با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبت به آنان ابراز می داشت.بنابراین، مهر ورزیش نسبت به امام نیز هیچگونه منافاتی با قتلش نمی توانست داشته باشد.
اما اینکه علویان را بزرگ می داشت علت را خودش در نامه ای که به عباسیان نوشته، چنین بیان می دارد که این بزرگداشت جزئی از سیاست وی به شمار می رود.لذا پس از درگذشت امام رضا - علیه السلام - دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطه ای دستور داد که به دستگیری علویان بپردازند.
اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایی است که هرگز صحت ندارد.زیرا در تاریخ حتی نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا - علیه السلام - ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزه اش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشته اند، و همچنین شورش برادران امام - علیه السلام - که به خونخواهی وی برخاسته بودند.
اما اینکه گفته اند داستان مسمومیت امام از ساختگیهای شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنی این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهای اهل سنت می خواندند که منابع بسیاری از آنان را ما در همین کتاب ذکر کرده ایم.
با اینهمه اگر کسی باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدی را به فرزندش حضرت جواد - علیه السلام - عرضه نکرد، در حالی که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف می کرد.حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبت به فضل و کمال خویش برانگیخته بود.مناظره وی با «یحیی بن اکثم » معروف است که با چه مهارتی به سؤالهای وی پاسخ می داد [11] به علاوه، صغر سن نمی توانست بهانه عدم واگذاری مقام ولیعهدی به امام جواد - علیه السلام - باشد، چه ولیعهدی معنایش تصدی عملی امور مملکتی نیست و تازه خلفا و حتی رشید، پدر مامون، برای کسانی بیعت ولیعهدی گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم که نظری درست است!
طبق این نظر امام - علیه السلام - بدون شک مسموم گردید.کسانی که بر این عقیده اند گروه بزرگی را تشکیل می دهند که ابن جوزی نیز بدانها اشاره کرده است.
شیعیان بطور کلی این نظر را تایید کرده اند مگر مرحوم اربلی در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است.ولی ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنی مامون و رضا - با همدیگر انگوری را تناول کردند سپس امام - علیه السلام - بیمار شد و مامون نیز خود را به بیماری زد!!..
یکی از اموری که بهترین دلیل بر شهادت امام - علیه السلام - به شمار می رود اتفاق شیعه بر این مطلب است.چه آنان بهتر و عمیق تر به احوال امامان خود می پرداختند و دلیلی هم برای تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیاری از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعی امام - علیه السلام - بوده و یا لااقل مسمومیت وی را قولی مرحج دانسته اند.مانند این افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکی در فصول المهمة ص 250.
- مسعودی در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندی در مآثر الانافة فی معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزی حنفی در ینابیع المودة ص 263 و 385.
- جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.
- ابوبکر خوارزمی در رساله خود - احمد شلبی در تاریخ اسلامی و تمدن اسلامی / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلی در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجی، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانی در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.
- دکتر کامل مصطفی شیبی در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.
و بسیاری دیگر...
بازتاب قتل امام - علیه السلام - در زمان مامون
چون به کتابهای تاریخی مراجعه می کنیم درمی یابیم که شهادت امام رضا - علیه السلام - به دست مامون به وسیله سم، حتی در زمان مامون نیز امری معروف و بر سر زبانهای مردم بود.بطوری که مامون خود شکوه از این اتهام می کرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام می پنداشتند!
در روایت آمده که هنگام مرگ امام - علیه السلام - مردم اجتماع کرده و پیوسته می گفتند که این مرد - یعنی مامون - وی را ترور کرده است.در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموی امام، را به سویشان بفرستد و برای متفرق کردنشان بگوید که امام - علیه السلام - امروز برای احتراز از آشوب از منزل خارج نمی شود.[12]
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسی - علیه السلام - را آن دانسته که وی مامون را متهم به قتل برادرش می نمود.[13] ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید.برادرش نیز زید بن موسی که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد.اینکه یعقوبی نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد [14] منافاتی با آن ندارد که مدتی بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد.چه آنان به خونخواهی برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهری می بود.
طبق نقل برخی از منابع تاریخی یکی دیگر از برادران امام رضا - علیه السلام - به نام احمد بن موسی چون از حیله مامون آگاه شد.همراه سه هزار تن - و به روایتی دوازده هزار - از بغداد قیام کرد.کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان » به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایی هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید.[15]
در آن ایام برادر دیگر امام رضا - علیه السلام - به نام هارون بن موسی همراه با بیست و دو تن از علویان به سوی خراسان می آمد.بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنی حضرت فاطمه - علیه السلام - بود. [16] مامون ماموران انتظامی خود را دستور داد تا بر قافله بتازند.آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند.هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولی سپس او را در حالی که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند.[17]
می گویند حتی به حضرت فاطمه - علیه السلام - نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزی او هم به شهادت رسید.[18]
دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام - علیه السلام - به نام حمزة بن موسی بود.
با توجه به این وقایع درمی یابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امری شایع میان مردم گردیده بود.
پیشگویی امام - علیه السلام - و اجدادش
افزون بر تمام آنچه که گذشت یاد این نکته نیز لازم است که امام رضا - علیه السلام - شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویی کرده بود.به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وی رویداد شهادت امام رضا - علیه السلام - را خبر داده بودند.
می توان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد:
1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر - صلی الله علیه و آله - یا ائمه - علیهم السلام - نقل شده و حاکی از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنج حدیث وارد شده.
2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا - علیه السلام - نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویی نموده است.
[1] . ضحی الاسلام، 3، ص 202 و نیز جلد 2، ص 46 و 47.
[2] . الکامل، 5، ص 150 - طبری، 11، ص 1030 - تاریخ ابوالفداء، 2، ص 23 - مختصر تاریخ الدول، ص 134 - مرآة الجنان، 2، ص 12 - وفیات الاعیان، 1، ص 321 (چاپ 1310 هجری) - برخی از اینان داستان مسموم شدن را با تعبیر «گفته می شود... » بیان کرده اند.
[3] . تاریخ ابن خلدون، 3، ص 250.
[4] . روح الاسلام، سید امیر علی، ص 311 و 312 - احمد امین چنین نگاشته: «اگر براستی او را مسموم کرده باشند، حتما این سم را کسی غیر از مامون به او خورانیده، یعنی یکی از مدعیان حکومت برای خاندان عباسی».
[5] . الامام الرضا ولی عهد المامون، ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوک، ص 142.
[6] . تذکرة الخواص، ص 355.
[7] . ضحی الاسلام، 3، ص 295 و 296.
[8] . نظریة الامامة، ص 387.
[9] . التاریخ الاسلامی و الحضارة الاسلامیة، 3، ص 322 - ماثر الانافة، 1، ص 211. درباره چگونگی قتل فضل سخن گفتیم و دیگر آن را تکرار نمی کنیم.
[10] . لطف التدبیر، ص 166.
[11] . الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ینابیع المودة، اثبات الوصیة، بحار، اعیان الشیعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانی، نور الابصار، ائمة الهدی هاشمی، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فی مناقب اهل العبا...
[12] . مسند الامام الرضا، 1، ص 130 - بحار، 49، ص 299 - عیون اخبار الرضا، 2، ص 242.
[13] . تاریخ ابن خلدون، 3، ص 115.
[14] . مشاکلة الناس لزمانهم، ص 29.
[15] . قیام سادات علوی، ص 169 - اعیان الشیعة، 10 از مجلد 11، ص 286 و 287 به نقل از کتاب الانساب از محمد بن هارون موسوی نیشابوری - مدینة الحسین (سری دوم) ص 91 - بحار، 8، ص 308 - حیاة الامام موسی بن جعفر، 2، ص 413 - فرق الشیعة، حاشیه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئی) و سایر منابع.
[16] . قیام سادات علوی، ص 168.
[17] . جامع الانساب، ص 56 - قیام سادات علوی، ص 161 - حیاة الامام موسی بن جعفر، 2.
[18] . قیام سادات علوی، ص 168.
سید جعفر شهیدی- زندگی سیاسی هشتمین امام، ص202

=====================================

فضائل و کرامات امام رضا(ع)
برخی از فضائل و کرامات امام علی ابن موسی الرضا- علیه السلام- عبارت است از:
دعای مستجاب
1 - آل برمک، مخصوصاً یحیی بن خالد بر مکی برای حفظ حکومت و مقام خویش هارون عباسی را وادار کردند تا موسی بن جعفر - علیه السلام - را شهید کرد، بدین سبب امام رضا - علیه السلام - در مکه به آنها نفرین کردند، حکومت و مقامشان تار و مار گردید.
محمد بن فضیل گوید: ابوالحسن رضا - علیه السلام - را دیدم، در عرفات ایستاده و دعای می کرد. بعد سرش را پایین انداخت، (گویی چیزی به قلب مبارکش الهام شد) که وی علت سر به زیر انداختن را پرسیدند؟ فرمود: به برامکه نفرین می کردم که سبب قتل پدرم شدند. خداوند امروز دعای مرا درباره آنها مستجاب کرد، امام از مکه برگشت، چیزی نگذشت که در همان سال، هارون بر آنها خشم گرفت وتار و مارشان کرد،[1] جعفر برمکی شقه شد، پدرش یحیی به زندان رفت، بطوری متلاشی شدند که مایه عبرت مردم گشتند.
علم غیب
2 - حسن بن علی بن وشا از مسافر نقل می کند: با ابوالحسن الرّضا - علیه السلام - در «منی» بودم، یحیی بن خالد با گروهی از آل برمک از آنجا گذشتند. امام صلوات الله علیه فرمود: بیچاره ها نمی دانند در این سال چه بلایی به سرشان خواهد آمد، بعد فرمود: بدانید عجیب تر از این آن است که من با هارون مانند این دو انگشت خواهم بود، آنگاه دو تا انگشت مبارک را در کنار هم گذاشت. مسافر گوید: والله من معنی این کلام را نفهمیدم مگر بعد از آنکه امام را در طوس در کنار قبر هارون دفن کردیم.[2]
لقب رضا ازخدا است
3 - ابونصر بزنطی رضوان الله علیه گوید: به امام جواد صلوات الله علیه گفتم: قومی از مخالفان شما می گویند: پدرت صلوات الله علیه را مأمون، رضا لقب داد، که به ولایت عهدی راضی شد. فرمود: به خدا قسم، دروغ گفته و گناهکار شده اند. پدرم را خدای تعالی رضا لقب داده است زیرا که به خداوندی خدا در آسمانش و به رسالت رسول الله و ائمه در زمینش راضی بود.
گفتم: مگر همه پدرانت چنین نبودند؟ فرمود: آری. گفتم: پس چرا فقط پدرت به این لقب ملقب شدند؟ فرمود: چون مخالفان از دشمنانش مانند موافقان از دوستانش از وی راضی شدند و چنین چیزی برای پدرانش به وجود نیامد، لذا از میان همه به رضا ملقب گردید.[3]
ناگفته نماند: مخالفان خواسته اند با این طریق منقصتی بر آن حضرت فراهم آوردند، ولی چنانکه دیدیم این لقب از جانب خدا بوده است، درست است که همه امامان صادق، کاظم، رضا، جواد و هادی و... بودند ولی برای هر یک بمناسبتی لقب بخصوص تعیین گشته است.
حضرت ابوالحسن رضا - علیه السلام - در «نیاج»
4 - ابو حبیب نیاجی[4] گوید: رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در خواب دیدم که به «نیاج» آمد و در مسجدی که حاجیان هر سال می آمدند نشست گویا محضر ایشان رفته و سلام کرده و مقابلش ایستادم، در پیش آن حضرت طبقی از برگ درختان خرمای مدینه بود و در آن خرمای صیحانی داشت. گویا رسول خدا مشتی از آن خرما را به من داد، شمردم هیجده تا بود، - پس از بیداری - خوابم را چنین تأویل کردیم که هیجده سال عمر خواهم کرد.
بعد از بیست روز در زمینی بودم که برای زراعت آماده می کردند، مردی پیش من آمد گفت: حضرت ابوالحسن رضا - علیه السلام - به «نیاج» آمده و الان در مسجد نشسته اند. در این بین دیدم که مردی به دیدار آن حضرت می روند، من هم به زیارت آن بزرگوار شتافتم، دیدم در محلی نشسته که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در آنجا دیده بودم، زیر آن حضرت حصیری بود مانند حصیرری که در زیر جدش بود. و در پیش وی طبقی از برگ درخت خرما و در آن خرمای صیحانی قرار داشت.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و از من خواست نزدش بروم، مشتی از خرما به من داد که شمردم هیجده تا بود، گفتم: یابن رسول الله - صلی الله علیه و آله - ! زیاد بدهید، فرمود: اگر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - زیاد داده بود ما هم زیاد می دادیم «فقال لوزادکَ رسولُ اللّه لزدْناکَ»[5].
فضایل امام رضا - علیه السلام - از زبان ابراهیم بن عباس
5 - ابراهیم بن عباس گوید: امام رضا - علیه السلام - نشد که به کسی در سخن گفتن ظلم یا جفا کند، هر که با او سخن می گفت، کلام او را قطع نمی کرد و مجال می داد تا آخر سخنش را بگوید. اگر کسی حاجت پیش او می آورد در صورت امکان ابداً او را رد و مأیوس نمی کرد. ندیدم که در پیش کسی پایش را دراز کند، و ندیدم در پیش کسی تکیه کند. ندیدم که به کسی از غلامانش فحش بدهد، ندیدم که آب دهان را به زمین اندازد، و ندیم که با صدا و قهقهه بخندد بلکه فقط تبسم می کرد.
چون سفره طعام را باز می کردند همه خدمتکاران و غلامانش را و حتی دربان را با خود در سر سفره می نشانید. شبها کم می خوابید، بیشتر بیدار می ماند، اکثر شبها از اول تا آخر احیا می کرد، بسیار روزه می گرفت، در هر ماه سه روز روزه از وی فوت نمی شد. می گفت : این روزه همه عمر است «ذلک صومُ الدّهر».[6] در پنهانی بسیار احسان می کرد و صدقه می داد، این کار را بیشتر در شبهای ظلمانی انجام می داد، هر که گوید: نظیر او را در خوبی دیده ام، باور نکنید[7].
مبارزه با اسراف
6 - روزی غلامانش میوه ای را خوردند ولی آن را تمام نخوردند و مقداری مانده به دور انداختند، امام صلوات الله علیه بر آنها بر آشفت و فرمود: سبحان الله، اگر شما بی نیاز هستید دیگران بدان نیازمندند، بجای انداختن، به مستمندان انفاق کنید، «سبحان الله ان کنتم استغنیتم فان اُنا ساً لم یستغنوا اطعموه من یحتاج الیه» [8]
علم غیب
7 - محمد بن سنان گوید: به آن حضرت عرض کردم: خودت را به امامت و پیشوایی مشهور کرده و در جای پدرت نشستی حال آن که از شمشیر هارون خون می ریزد؟! فرمود: قول رسول خدا - صلی الله علیه و آله - به من این جرأت را داده است، آن حضرت فرمود: اگر ابوجهل مویی از سر من برکند، بدانید که من پیغمبر نیستم، و من می گویم: اگر هارون توانست مویی از سر من بگیرد بدانید که من امام نیستم.[9]
فضیلت زیارت امام رضا - علیه السلام -
8 - رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: بزودی پاره ای از بدن من در زمین خراسان دفن می شود، هیچ غمگینی او را زیارت نمی کند، مگر آن که خدا غمش را زایل می کند و هیچ گناهکاری او را زیارت نمی کند، مگر آن که خدا گناهانش را می آمرزد. «قال رسول اللّه - صلی الله علیه و آله - ستّد فَنُ بضعةٌ منی بخراسان مازارها مکروب الا نفس الله کربه و لا مذنب الا غفرالله ذنوبه» [10]زیارت ائمه علیهم السلام مانند توبه از مکفرات است و مصداق: «ان الحسنات یذهبن السیئات» (هود: 114) می باشد، رسول خدا - صلی الله علیه و آله - این کلام را در وقتی فرموده که هنوز پدر و مادر امام هم به دنیا نیامده بودند.
امام جواد صلوات الله علیه به داوود صرمی فرمود: «من زار ابی فله الجنة».[11] هر که قبر پدرم را زیارت کند اجرش بهشت است.
و در روایت دیگری فرمود: هر کس قبر پدرم را عارفاً بحقه زیارت کند ازطرف خدا بهشت او را ضمانت می کنم: «قال ابوجعفر محمد بن علی الرضا - علیه السلام - ضمنت لمن زار قبر ابی - علیه السلام - بطوس عارفاً بحقه الجّنةَ علی اللّه عزوجل» [12].
سخنی گهربار
9 - ثامن الائمه صلوات الله علیه فرمود: مؤمن، مؤمن (واقعی) نمی شود مگر آن که در وی سه سنت (عادت و کار) باشد: سنتی از پروردگارش،سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش. اما خصلتش از پروردگار آن است که اسرار مردم رإ؛ّّ مخفی بدارد و افشا نکند و اما خصلتش از پیامبر آن است که با مردم مدارا کند، و امام خصلتش از امام آن است که در ضررهای بدنی و مالی صبر و استقامت داشته باشد. «قال الرضا - علیه السلام - لایکون المؤمن مؤمناً حتّی یکونَ فیه ثلاث خصالٍ: سنةٌ من ربه و سنة من نبیه و سنة من ولیّه، فاما السّنةُ من ربه فکتمان السر و اما السنة من نبیه فمداراة الناس و اما السنة من ولیّه فالصبر فی الباساء والضراء» تحف العقول: ص 442.
احسان
10 - مردی به محضر حضرت رضا - علیه السلام - آمد و گفت: به اندازه مروت خویش به من احسان کن، فرمود: نمی توانم (زیرا مروت امام خارج از حد بود). گفت: پس بقدر مروت من احسان کن، امام فرمود: آری، بعد به غلامش فرمود: دویست دینار به او بده.
امام در روز عرفه در خراسان همه مالش (شاید نقدینه باشد) را احسان کرد و به اهل نیاز تقسیم فرمود. فضل بن سهل گفت: این غرامت و اسراف است. فرمود: نه، بلکه غنیمت است، آنچه را که در آن پاداش و کرامت هست، غرامت مشمار.[13]
علی بن موسی عالم آل محمد
11 - موسی بن جعفر صلوات الله علیه به پسرانش می فرمود: برادرتان علی بن موسی عالم آل محمد است، از او از دینتان بپرسید، آنچه می گوید حفظ کنید، من ازپدرم امام صادق - علیه السلام - دفعات شنیدم می گفت: عالم آل محمد در صلب تو است ای کاش او را درک می کردم، او همنام امیرالمؤمنین علی است..[14] امام صادق صلوات الله علیه در 25 شوال 83 هجری از دنیا رفت، امام رضا - علیه السلام - بعد از 16 روز در 11 ذوالقعده همان سال به دنیا آمد.
تواضع
12 - مردی از اهل بلغ گوید: در سفر خراسان در خدمت امام رضا - علیه السلام - بودم.روزی طعام خواست، همه خدمتکاران از سیاهان و دیگران را کنار سفره جمع کرد، گفتم: فدایت شوم،بهتر آن است که آنها در خوان دیگری بخورند. فرمود: آرام باش پروردگار همه یکی است، مادرمان حوا و پدرمان آدم یکی است، مجازات بسته به اعمال است «فقال: مه ان الرّبّ تبارک و تعالی واحد، والام واحدة والاب واحد و الجزاء بالاعمال» [15].
بنده نوازی
13 - امام صلوات الله علیه به غلامانش گفته بود: در وقت طعام خوردن اگر بالای سرتان هم بایستم قبل از تمام کردن طعام برنخیزید، یاسر گوید: گاهی بعضی از ما را صدا می کرد، می گفتند: مشغول طعام خوردنند، می فرمود: پس بگذارید طعامشان را تمام کنند: «قال: ان قمت علی رؤوسکم و انتم تاکلون فلاتقوموا حتی تفرغوا». [16]
توحید
14 - بزنطی علیه الرحمة نقل می کند: مردی از ماوراء نهر بلخ خدمت امام رضا - علیه السلام - آمد و گفت: از شما سؤالی می کنم اگر جواب دادید به امامتان معتقد خواهم بود، حضرت فرمود: از هر چه می خواهی بپرس.
گفت: مرا از خدایت خبر بده، در کجا بوده و چطور بوده و بر چه چیز تکیه کرده بوده است؟ امام - علیه السلام - فرمود: «انّ اللّه اَیّنَ الأَینَ بلاأینٍ و کَیّفَ الکْیفَ بلا کیفٍ و کان اعتمادُه علی قدرته».
یعنی خداوند به وجود آوردنده مکان است بی آنکه مکانی داشته باشد و به وجود آورنده کیفیت است بی آنکه کیفیتی داشته باشد و اعتمادش بر قدرتش بود، (خدا لامکان است، مکان از عوارض جسم است، خدا جسم نیست، کیفیت، مخلوق خداست، لازمه اش محدود بودن است، خدا بی انتها است، خدا بر قدرت خود ایستاده، هستی را از جایی دریافت نکرده است).
آن مرد چون این جواب را شنید برخاست، سر مبارک امام را بوسید و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله و ان علیا وصی رسول الله والقیّمُ بعده بما أَقام به رسول الله و انّکم الائمة الصادقون و انک الخلف بعدهم» [17] ظاهراً آن مرد از فلاسفه بوده و از جواب امام - علیه السلام - پی به دانایی و امامت آن حضرت برده است.
معجزه ای از امام رضا - علیه السلام - و مجسم شدن عکسها
15 - صدوق رحمة الله علیه در عیون اخبار الرضا - علیه السلام - نقل می کند: در عهد مأمون عباسی که حضرت رضا - علیه السلام - ولیعهد بود، باران قطع گردید، مأمون از آن حضرت خواست درباره باران دعا کند، امام فرمود: روز دوشنبه چنین خواهم کرد، رسول خدا - صلی الله علیه و آله - دیشب با امیرالمؤمنین به خواب من آمد و فرمود: روز دوشنبه به صحرا برو و از خدا باران بطلب که خدا بر آنها باران خواهد فرستاد...
امام به صحرا رفت و از خدا باران خواست، باران آمد و احتیاج مردم رفع گردید.[18] امام جواد صلوات الله علیه فرمود: بعضی از بدخواهان پدرم، به مأمون گفتند: یا امیرالمؤمنین! به خدا پناه که تو شرافت عمیم و افتخار بزرگ خلافت را از خاندان بنی عباس به خاندان علویان منتقل کنی!! بر علیه خود و خانواده ات اقدام کردی. این جادوگر و فرزند جادوگران را آوردی، و او را پس از آن که گمنام بود میان مردم شهرت دادی، آوازه اش را بلند کردی.
دنیا را با این جادو که در وقت دعایش باران آمد، پر کرد. مرا واهمه گرفت که خلافت را ازخاندان عباسی خارج گرداند، حتی وحشت کردم که با سحر خود نعمت شما را زایل نموده و بر مملکت تو شورش بر پا دارد، آیا کسی بر علیه خود چنین جنایتی کرده است؟!!
مأمون گفت: این مرد در پنهانی مردم را به سوی خویش دعوت می کرد، خواستیم او را ولیعهد خود گردانیم تا مردم را به سوی ما دعوت نماید و مردم بدانند که اهل حکومت و خلافت (دنیا دوست) است و آنان که به وی فریفته شده اند بدانند که در ادعای خود از تقوا و فضیلت و زهد صادق نیست! خلافت مال ما است نه مال او، ولی ترسیدیم که اگر او را به حال خود رها کنیم، برای ما از جانب او وضعی پیش بیاید که جلوگیری نتوانیم کرد.
و اکنون که کرده خود را کردیم و به خطای خود پی بردیم، مسامحه در کار وی ابداً روا نیست، ولی می خواهیم بتدریج او را در نزد رعیت چنان بنمایانیم که بدانند لیاقت حکومت ندارد، آنوقت ببینیم با چه راهی بلای او را از سر خود می توانیم قطع نماییم.[19]
آن مرد گفت: یا امیرالمؤمنین! مجادله با او را به عهده من بگذارید، تا خود و یارانش را مغلوب نمایم و احترام و عظمت او را پایین آورم، اگر هیبت تو در سینه ام نبود او را سر جای خودش می نشاندم. و بر مردم آشکار می کردم که از لیاقت ولایت عهدی که به او تفویض کرده ای قاصر است.
مأمون گفت: چیزی برای من محبوبتر از این کار نیست که به او اهانت و از قدرتش کاسته گردد، گفت: پس بزرگان مملکت، فرماندهان، قضات، و بهترین فقهاء را جمع نمایید، تا منقصت او را در پیش آنها روشن کنم، تا از مقامی که او را در آن قرار داده ای پایین آید.
مأمون نامبردگان را جمع کرد، و در صدر مجلس نشست و حضرت رضا - علیه السلام - را در مقام ولایت عهدی در طرف راست خود نشانید، پس از رسمیت جلسه، آن شخص که از طرف مأمون مطمئن بود، شروع به سخن کرد و گفت: مردم از شما بسیار حکایات نقل می کنند. و در تعریف شما افراط کرده اند، بطوری که اگر خودتان بدانید از آنها بیزاری می کنید، اولین اینها آن است که: شما خدا را درباره باران که عادت باریدن دارد، دعا کردید و باران آمد، مردم آن را به حساب معجزه ای از شما گذاشتند و نتیجه گرفتند که در دنیا نظیر و مانندی ندارد. این امیرالمؤمنین ادام الله ملکه و بقاءه است که با کسی مقایسه نمی شود مگر آن که برتر آید، شما را در محلی قرار داده که می دانید، این پاسداری از حق و انصاف نیست که مجال دهید دروغگویان بر علیه او و بر له شما بدروغ چیزهایی بگویند که تکذیب مقام امیرالمؤمنین است!! و شما را از او بالاتر بدانند؟!!!
امام صلوات الله علیه فرمود: بندگان خدا را مانع نمی شوم ازاین که نعمتهای خدا را درباره من یاد و حکایت کنند، اما این که گفتی: صاحب تو (مأمون) مقام مرا برتر داشت، او مرا قرار نداد مگر در مقامی که پادشاه مصر، یوسف صدیق را در آن قرار داد، حال آن دو را نیز می دانی (یوسف پیامبر بود و او یک پادشاه مشرک).
در این وقت آن مرد بر آشفت و گفت: پسر موسی! از حد خود قدم فراتر گذاشتی، که خداوند بارانی را در وقت معین خود نازل کرد و تو آن را وسیله بلندی مقام خود قراردادی، که به مقام حمله به دیگران بر آیی؟ گویا معجزه ابراهیم خلیل را آورده ای که سرهای پرندگان را در دست گرفت و اعضاء آنها را در کوهها پراکنده نمود و به وقت خواندن، آمدند و بر سرهای خود چسبیدند و شروع به پرواز کردند؟!!!
اگر راستگویی این دو عکس شیر را که در مسند خلیفه هستند زنده کن و بر من مسلط گردان، در این صورت معجزه ای برای تو خواهد بود، اما باران که با دعای تو آمد، تو از دیگران در این کار برتر نیستی.
امام صلوات الله علیه از جسارت آن خبیث برآشفت و به دو عکس شیر فریاد کشید: این فاجر را بگیرید، پاره کنید، از او عینی و اثری نگذارید. در دم آن دو عکس به دو شیر ژیان مبدل شدند، و آن خبیث را گرفته و خرد کردند و خوردند و خونش را که ریخته بود لیسیدند، مردم با حیرت به این منظره نگاه می کردند. آنگاه آن دو شیر محضر حضرت آمده و گفتند: یا ولی الله فی ارضه! دیگر چه فرمانی داری، می خواهی مأمون را نیز مانند او به سزایش برسانیم.
مأمون از شنیدن این سخن بیهوش گردید، امام فرمود: در جای خویش بایستید. بعد فرمود: بر صورت مأمون گلاب پاشیدند، به حال آمد، شیران عرض کردند: می فرمایید او را به رفیقش ملحق سازیم؟ فرمود: نه، خداوند عز و جل را تدبیری است که به سر خواهد برد(اجازه نداده از ولایت تکوینی هر استفاده ای را بکنیم).
گفتند: پس فرمانت چیست؟ فرمود: برگردید به حالت اولی خود، آن دو شیر در دم مبدل به عکس شده و در روی مسند قرار گرفتند.
مأمون گفت: خدا را حمد می کنم که مرا از شر حمیدبن مهران خلاص کرد (آن مرد خبیث)، بعد گفت: یابن رسول الله! خلافت مال جد شما بود، سپس از آن شماست اگر می خواهی آن را به شما تحویل بدهم، امام فرمود: اگر خلافت را می خوستم در عدم قبول آن با تو منازعه نمی کردم و از تو آن را نمی خواستم، زیرا خداوند از اطاعت مخلوقش به من عطا فرموده مانند آن را که با چشم دیدی که چگونه آن دو تصویر به شیر مبدل شدند.
ولی جهال بنی آدم از من طاعت ندارند، آنها هر چند در این کار زیانکار شده اند ولی خدا را در تدبیر آنها مشیتی است، مرا امرفرموده بر تو اعتراضی نکنم و کاری را که کردم بر تو ننمایم، چنان که به یوسف - علیه السلام - نیز درباره پادشاه مصر چنان فرمان داده بود...[20]
نگارنده گوید: در این کار ابداً شگفتی نیست، آن مانند مبدل شدن عصای موسی به اژدهاست. امام - علیه السلام - ولایت تکوینی داشت و خدا او را چنین قدرتی داده بود، چنان که عیسی - علیه السلام - نیز نظیر آن را انجام داد. در بعضی نقلها دیده ام که مأمون به آن حضرت گفت: دعا کنید که آن مرد زنده شود، فرمود: اگر عصای موسی جادوها را پس می داد، اینها نیز آن مرد را پس می دادند.
[1] . عیون اخبارالرضا: ج 2 ص 225 باب 50.
[2] . عیون اخبارالرضا: ج 2 ص 225 باب 50.
[3] . علل الشرایع: ج 2 ص 237 باب 172.
[4] . نیاج بر وزن کتاب روستایی است در بادیه.
[5] . عیون اخبارالرضا: ج 2 ص 210 باب 47، بحار ج 49 ص 35.
[6] . چون بحکم «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» هر یک روز در جای ده روز است.
[7] . عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 184، بحار ج 49 ص 91.
[8] . انوار البهیه ص 107.
[9] . انوار البهیه ص 107.
[10] . وسائل الشیعه: ج 10 ص 433 و 435.
[11] . وسائل الشیعه: ج 10 ص 433 و 435.
[12] . وسائل الشیعه: ج 10 ص 433 و 435.
[13] . بحارالانوار /101/ 100/ 49.
[14] . بحارالانوار /101/ 100/ 49.
[15] . بحارالانوار /101/ 100/ 49.
[16] . فروع کافی: ج 6 ص 298.
[17] . اصول کافی: ج 1 ص 88 باب الکون و المکان.
[18] . با اختصار و نقل به معنی ترجمه شده است.
[19] . گفته های مأمورن پرده از روی بسیاری از کارها بر می دارد چنان که در فصل قبول ولایت عهدی اجباری بود، آمده است.
[20] . عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 168 - 172 بحار: ج 49 ص 180 - 185.
برگرفته از کتاب خاندان وحی- سید علی اکبر قریشی، ص570 - 604

===========================================

معجزات امام رضا (ع)
حضرت امام رضا - علیه السلام - نیز مانند سایر پیشوایان معصوم - علیهم السلام - دارای کراماتی است که در این مقاله به برخی از آن ها اشاره می شود:
1. از اباصلت هروی نقل شده که گفت: خدمت حضرت رضا - علیه السلام - ایستاده بودم فرمود: ای اباصلت برو در این قبه که قبر هارون است و مقداری خاک از چهار طرف آن بیاور، رفتم و آوردم؛ فرمود: آن خاک جانب در را بده، دادم، گرفت بوئید و دور انداخت، و فرمود: این جا برای من قبری می کنند؛ سنگی پیدا می شود اگر همه کلنگهای خراسان را بیاورند کنده نشود؛ سپس دربارة خاک پائین پا و بالای سر هم همین را فرمود آن گاه فرمود: این خاکی را که از قبر من است؛ بده در اینجا برای من قبر می کنند. به آنها بگو: هفت درجه قبر را تا پائین بکنند( شاید مراد این باشد که هفت وجب بکنند) و گودال را وسط قبر بکنند؛ و اگر خواستند حتماً لحد بکنند بگو لحد را دو زراع و یک وجب قرار دهند که خداوند هر چه بخواهد وسعت می دهد؛ و وقتی که چنین کردند رطوبتی بالای سر من می بینی؛ سخنی تعلیمت می کنم بگو آب می جوشد تا لحد پر شود ـ و ماهیهای ریزی در آب میبینی این نانی که بتو می دهم برای آنها ریزه کن می خورند وقتی که خلاص شد ماهی بزرگی پدید آید و ماهیان خرد ببلعد بطوری که چیزی از آنها نگذارد و ناپدید شود چون غایب شود دست در آب بگذار و سخنی که تعلیمت می کنم بگو آب تماماً فرو می رود، و این کار را جز در حضور مأمون مکن؛ سپس فرمود: ای اباصلت فردا نزد ابن فاجر می روم اگر سر برهنه بیرون شدم هر چه می خواهی بگو جوابت می دهم و اگر سرپوشیده بودم با من سخن مگوی و حدیث وفات آن جناب را ذکرمی کند تا آنجا که می گوید: همه چیزها بهمان نحو که فرمود پیدا شد؛ و چون مأمون رطوبت بالای سر و ماهیان و غیره را دید گفت: همیشه حضرت رضا - علیه السلام - در زمان حیات عجایب خود را بما می نمود وبعد از وفات هم غرائب خویش ظاهر کرد « تا آخر حدیث.» و در این حدیث معجزات دیگری هم هست که در ذکر معجزات فرزندش که تتمة حدیث را نقل میکنیم خواهد آمد! و این حدیث را طبرسی هم در اعلام الوری از علی بن ابراهیم بهمین نحو نقل می کند.
2. و از هرثمه بن اعین نقل شده که گفت: شبی تا چهار ساعت از شب در حضور مأمون بودم سپس اجازة خروج داد ورفتم، چون نیمی از شب گذشت کسی در را کوبید یکی از غلامان جواب داد، گفت: بهرثمه بگو: سرور خود را اجابت کن، شتابان برخاسته جامعه ها برداشتم و بسرعت بطرف منزل حضرت رضا - علیه السلام - رفتم، غلام جلو رفت من پشت سرش وارد شدم، دیدم آنجناب درصحن خانه نشسته؛ فرمود: ای هرثمه گفتم؛ بلی ای مولای من فرمود: بنشین، نشستم، فرمود بشنو و حفظ کن ای هرثمه اینک وقت رحلت من بسوی خدا و ملحق شدنم بجد و پدران بزرگوارم رسیده؛ و عمرم سر آمده و این باغی تصمیم گرفته مرا بوسیلة انگور و انار زهر آلود مسموم کند، انگور را با ریسمانی که در زهر فرو برده و با سوزن در آن می کشد زهر آگین می کند، و انار را بدست یکی از غلامانش که بزهر میالاید و آن را بدست خود میمالد تا دانه ای از آن آلوده شود مسموم می کند که بخورم، و می خورم و حکم خدا جاری می شود؛و تقدیر او می رسد، وقتی که مردم مأمون می گوید: من بدست خود او را غسل می دهم در خلوت از جانب من باو بگو: متعرض غسل و کفن و دفن من مشو که آن غذابی که تا کنون تأخیر افتاده و برای آخرت تو مهیا است در دنیا بتو می رسد، و بشکنجه درد ناکی که از آن فرار می کنی گرفتار می شوی، چون این سخن بشنود باز ایستد عرض کردم:بچشم ای سرور من، فرمود: وقتی که غسل مرا دراختیار تو گذاشت در جای بلندی از عمارات خود نزدیک جای غسل من برای مشاهده اوضاع می نشیند، تو هم هیچ متعرض غسل من مشو تا به بیینی خیمه سفیدی در کنار خانه زده شد، آن گاه مرا با جامه هائی که پوشیده ام ببر در خیمه بگذار و خود پشت خیمه بایست، و همراهانت نزدیک تو بایستند و دامن خیمه بالا مزن که اگر مرا ببینی، هلاک بشود: و مأمون ازبالای بام بر تو مشرف می شود و می گوید ای هرمثه مگر تو نگفتی امام را جز امام غسل نمی دهد! پس که حضرت رضا - علیه السلام - را غسل می دهد با این که فرزندش محمد در مدینه است و ما درطوسیم؟ وقتی که این سخن گفت بگو: ما می گوئیم: امام را جز امام نباید غسل دهد، ولی اگر متجاوزی تعدی کند و امام را غسل دهد امامت او بجهت تعدی ستمکار باطل نخواهد شد، و همچنین امامت امام بعدی هم باینکه کسی که بقهر و غلبه پدرش را غسل دهد باطل نشود، و اگر علی بن موسی را در مدینه می گذاشتی پسرش، محمد او را آشکارا غسل می داد و اکنون هم غیر از او غسلش نمی دهد ولی البته مخفی است، و وقتی که خیمه برداشته شد می بینی که مرا کفن کرده اند، بدن را در تابوب گذار و حمل کن: و هنگام قبر کندن می خواهد قبر هارون را قبلة قبر من قرار دهد؛ و هرگز این ممکن نیست؛ و هرچه کلنگ زنند در زمین اثر نکند؟ و باندازة ریزة ناخنی جدا نشود، و موقعی که کوشش خود کردند و باشکال برخوردند بگو خودش فرموده کلنگی در جلو قبر هارون بزنید؛ چون آن جا کلنگ زدند قبر کنده و ضریح (: گودال وسط قبر ) آماده پیدا شود، و مرا پائین نبر تا آب سفیدی از ضریح بجوشد، و قبر را پر کند، تا مساوی سطح زمین شود، سپس یک ماهی بطول قبر پیدا شود و باضطراب آید، صبر کن تا آن ماهی ناپدید شود و آبها فرو رود آن گاه مرا در قبر میان ضریح گذار، و مگذار کسی خاک بیاورد بر من بریزد که قبر خود پر می شود، گفتم: بچشم سرور من سپس فرمود:وصیتی که بتو کردم حفظ کن و بکار بند و تخلف مکن، گفتم: پناه بر خدا که من از یک دستور شما تخلف کنم، و گریان و محزون بیرون شدم، و مثل مار روی تا به بیتاب بودن و جز خدا کسی از دل من خبر نداشت، سپس مأمون مرا طلبید، و رفتم تا چاشت آن جا ایستادم، آن گاه گفت: ای هرثمه برو نزد حضرت رضا - علیه السلام - سلام مرا برسان و بگو: شما تشریف می آورید اینجا یا من خدمت شما برسم؟و اگر آمدن را پذیرفت اصرار کن که زود تر بیاید وقتی که خدمت آن جناب رسیدم فرمود: ای هرثمه وصیت مرا حفظ کردی؟ گفتم: آری؛ فرمود: کفش مرا بیاورید، میدانم ترا برای چه فرستاده، کفش او را بردم و نزد هارون رفت. سپس حدیث را تا آخر ذکر می کند، و در این حدیث است که آن چه فرمود بهمان نحو واقع شد.
و این حدیث را طبرسی هم در کتاب اعلام الوری از هرثمه نقل می کند جز این که اخبار از زهر زدن مأمون به انگور و انار را ذکر می کند و بمضمون تتمة حدیث اشاره می فرماید.
3. ابن بابویه در کتاب عیون، در باب ذکر برکات و نشانه ها، و استجابت دعاهایی که در زمان خود از مرقد مطهر حضرت رضا - علیه السلام - برای مردم ظاهر شده از محمد بن عمر نوقانی نقل می کند که گفت: شب تاریکی که در نوقان در بالاخانه خوابیده بودم؛ از خواب بیدار شدم، بجانب سناباد که قبر حضرت رضا - علیه السلام - بود نگاه کردم دیدم نوری بر آن احاطه کرده که حرم آن جناب را مثل روز روشن کرده، و در آن وقت من در حقانیت حضرت رضا - علیه السلام - شک داشتم، مادرم که او هم از سنّیان بود گفت: ترا چه می شود؟ گفتم: نور تابنده ای میبینم که بقعة حضرت رضا ـ علی السّلام ـ را در سناباد پر کرده؛ گفت: چیزی نیست، این از عمل شیطان است؛ باز شب دیگری که تاریک تر از شب اول بود نظیر آن نور را دیدم که بقعه را پر کرده، باز بمادرم خبر دادم و او را در آن جایی که خودم بودم آوردم نور را بهمان هیئت دید و قضیه را بزرگ شمرد و بنا کرد شکر کند جز این که باز مثل من مطمئن نشد؛ و متوجه بقعة آن جناب شدم دیدم در بسته است، گفتم: خدایا اگر امامت حضرت رضا - علیه السلام - بر حق است این در را باز کن، سپس در را بدست خود عقب کردم باز شد؛ با خود گفتم: شاید آن طور که باید بسته نبوده آن را بستم بطوری که یقین کردم که جز با کلید باز نمی شود سپس گفتم: خدایا! اگر حضرت رضا - علیه السلام - بر حق است این در را باز کن! و در را با دست عقب کردم باز شد، وارد شده زیارت کردم، و نماز گزاشتم؛ و در امر حضرت رضا - علیه السلام - بصیر شدم، و از آن روز تا کنون هر جمعه از نوقان بزیارت او می روم و آن جا نماز می خوانم.
4. و از حسین بن عبید الله نوقانی نقل می کند که گفت: شنیدم ابو منصور بن عبد الرزاق حاکم طوس که به، ببوردی معروف بود می گفت: فرزند داری؟ گفت: چرا نمی روی در حرم حضرت رضا - علیه السلام - دعا کنی که خداوند فرزندی نصیبت کند؟ من در آن جا حاجتهایی از خداوند خواسته ام و همه روا شده، حاکم گفت: من در حرم رفته حضور حضرت رضا - علیه السلام - از خدا خواستم که فرزندی نصیبم کند، و خداوند عز وجل پسری به من داد.
5. صدوق فرماید: وقتی که از رکن الدوله اجازة زیارت حضرت رضا - علیه السلام - را گرفتم در رجب سال 352 اجازه داد و هنگامی که از حضور او بیرون شدم مرا برگردانده گفت: این حرم مبارکی است، من آن را زیارت کردم و حاجتهایی در دل داشتم آن جا از خدا خواستم بر آورد؛ پس در دعای در حق من و زیارت از جانب من کوتاهی مکن، که دعا در اینجا مستجاب است، من قبول کردم و بوعده هم وفا کردم وقتی که از مشهد برگشتم و بر او وارد شدم؛ دعا برای ما کردی؟ زیارت بجای ما خواندی؟ گفتم: آری، گفت: احسنت؛ برای ما ثابت شده که در این مشهد دعا مستجاب است.
6. و از احمد بن حسین ضبی نقل می کند و می گوید: من ناصبی تر از او ندیدم، و بقدری با اهلبیت دشمن بود که می گفت: الهم صل علی محمد و «آل» را ذکر نمی کرد که گفت: از ابوبکر حمامی پوستین فروش در کوچة حرب نیشابور (لابد نام کوچه ای بوده و گمان می کنم بلحاظ ابن که محلة نیشابور است کوچه جنگ نام داشته) که از اصحاب حدیث بود شنیدم که می گفت: شخصی امانتی نزد من گذاشت، زیر خاک کردم، و جایش را فراموش کردم، پس از مدتی آمد مطالبه کرد؛ جای او را نمی دانستم متحیر ماندم؛ مرا متهم کرد؛ اندوهگین و سرگردان از خانه بیرون آمدم، دیدم عده ای مهیای رفتم مشهد اند با آن ها رفتم و زیارت کردم و از خدا خواستم که جای دفن آن امانت را برای من واضح کند، در خواب دیدم کسی آمد و گفت: امانت را فلان جا خاک کرده ای؛ برگشتم و صاحب امانت را بآن جا ارشاد کردم، ولی خودم این خواب را تصدیق نکردم ( یعنی یقین بصحتش نداشتم) آن مرد رفت و آن جا را کند و امانت را که بمهر خود بود برداشت، و بعد از این آنمرد این قصه را برای مردم نقل می کرد و آن ها را بزیارت مشهد تحریص می کرد.
شیخ حر عاملی- اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ترجمه احمد جنتی، ج6، ص93

======================================

امام رضا(ع) و مسائل کلامی
دوران امام رضا - علیه السلام - از دوران هایی است که بحثهای کلامی از ناحیه جریانات گوناگون فکری به سرعت رو به رشد و توسعه گذاشته و در هر زمینه اختلاف نظر پدید آمده است. دو گروهی که ما آنها را به نامهای «معتزله» و «اهل حدیث» می‌شناسیم، در بر پایی این جدالها و کشمکشهای فکری، بیشترین سهم را دارا بودند. خلفای عباسی نیز هر کدام به نحوی در این مسائل مشارکت می‌کردند، اما هیچ کدام با مأمون قابل مقایسه نیستند. بعد از زمان مأمون نیز خلفا به صورت جدی در مسائل فکری و کلامی درگیر شدند. در برابر این دو گروه، که یکی عقل را بر نقل ترجیح می‌داد و دیگری (اهل حدیث) به عکس، امام رضا - علیه السلام - می‌ کوشید تا موضع خود را بیان کند. از این روست که بخش عمده روایاتی که از آن حضرت نقل شده، در موضوعات کلامی آن هم در شکل پرسش و پاسخ و یا احیانا مناظرات است. از آنجا که امام رضا - علیه السلام - مدتی در سمت ولایتعهدی، برخوردهای آشکارتری در این زمینه داشت، این مناظرات بیشتر پیش می‌آمد، به ویژه که مأمون هم در اوائل، به دلایل متعددی به منظور ترتیب و تشکیل چنین جلساتی سعی وافری از خود نشان می‌داد.
در میان این مباحث، آنچه از همه بیشتر مطرح می‌شد، بحثهای مربوط به امامت بود که یک پایه آن بر عقل و پایه دیگرش بر نقل استوار بود. البته مباحث مختلف مربوط به توحید، به ویژه مبحث صفات خداوند، از جمله صفت عدل که ارتباط مستقیمی با موضوع جبر و اختیار داشت، از داغ‌ترین بحثهای کلامی در طول چندین قرن، در میان مسلمانان بود. آغاز این بحثها از اواخر قرن اول و گسترش آن در نیمه دوم قرن دوم صورت پذیرفت. ما در بیان شرح حال امامان پیشین، گاه و بیگاه مسائل کلامی را مطرح می‌کردیم. در اینجا می‌کوشیم تا به نحوی مسائل جاری آن زمان را که نسبت به زمان قبل از آن گسترش بیشتری داشت و از کیفیت بالاتری برخوردار بود، مطرح کرده و موضع امام رضا - علیه السلام - را که در اوج گیری این مسائل نقش مهمی در بیان آراء امامیه داشته، بیان کنیم.
محدودیتهایی که عباسیان برای علویان و شیعیان فراهم کرده بودند، غالبا باعث دوری شیعیان از ائمه بوده و از نظر فراگیری اعتقادات، مشکلاتی برای آنها فراهم می‌کرد. لذا از ابی نصر بزنطی نقل شده که خدمت امام عرض کردم: اِن اَصحابُنا بعضُهمً یُقُولُون بالجبرِ و بعضهْم یقولونُ بالاسًتِطاعُهِ.
از شیعیان گروهی اعتقاد به جبر پیدا کرده‌اند و گروهی قائل به اختیار هستند.[1]
در روایت دیگری آمده است که یکی از شیعیان خطاب به امام گفت:
یابنُ رسولِ الله! صِفً لَنا رُبکُ فإن مُنً قبِلنا قَدِ اختَلَفوا عُلَیًنا.[2]
ای فرزند رسول خدا! خدا را برای ما وصف کن؛ زیرا میان اصحاب ما در شناخت خدا اختلاف زیادی پیدا شده است.
مشکل مهمتر از ناحیه اهل حدیث بود، کسانی که تنها خود را متعهد به قبول ظواهر آیات و روایات دانسته و تحت تأثیر برخی از سوء تفسیرهای مغرضانه‌ای که از طرف امویان و یا یهودیان سرچشمه گرفته و ترویج شده بود، قرار می‌گرفتند و ظاهر آیات و روایات را که دال بر تشبیه بود، می‌پذیرفتند. این افراد هرگز حاضر به جمع بندی کلی از آیات و تکیه به محکمات، که می‌توانست متشابهات را تفسیر کرده و مشکل تشبیه را حل کند، نبودند. اینان روایاتی نقل کرده و با استناد به آن رویات، خدا و صفات او را طوری تفسیر می‌کردند که او را به شکل یک انسان تصویر کرده و برای او اثبات چشم و دست و پا... می‌کردند.
طبعا شیعیان که خود را متعهد به روایات می‌دیدند در برابر این رویات، وامانده و از امام - علیه السلام - در این رابطه پرسش می‌کردند. هِرُوی می‌گوید: از امام درباره حدیث: «ان المؤمنینُ یُزورونُ ربهْمً مِنً منازِلِهِم فِی الجنةِ»؛[3] که اهل حدیث این روایت و روایاتی دیگر از این نوع را دال بر رؤیت بصری خداوند در قیامت می‌دانند، پرسیدم. امام به تفصیل به بررسی این روایات پرداخته و قسمتی را از اساس غیر صحیح خوانده و برخی را نیز با استفاده از آیات و روایات دیگر و مقدمات عقلی توجیه نمود.[4]
و در روایت دیگری در این باره به صراحت فرمود:
«ما شَهِدُ بِهِ الکِتابْ والسنة فَنَحًن القائِلونُ بِهِ»؛[5]
«هر آنچه را که کتاب و سنت صحت آن را تأیید می‌کنند، ما آن را می‌پذیریم.» شیعه که از ابتدا از موضع نفی تشبیه و جبر برخوردار بوده، با این دو مسأله (تشبیه و جبر) که مروج آن یهودیان و متأثران از آنها و نیز حکام اموی بودند، مبارزه کرده است. اما به دلایلی که از جمله آنها: وجود غلات در میان شیعه، تبلیغات نادرست و تحریف کننده درباره عقاید آنها و همچنین عدم فهم درست نظرات آنها می‌باشد، سبب شد تا کسانی، شیعه را به داشتن عقیده تشبیه متهم نمایند. این تهمت در قرن چهارم هجری، تا زمانی که مرحوم شیخ صدوق کتاب «توحید» خود را به منظور ابطال همین تهمتهای نادرست مخالفان تألیف کرد وجود داشت که خود سبب تألیف کتاب مزبور از ناحیه شیخ شد. مشکل مزبور در زمان خود امام رضا - علیه السلام - وجود داشت. علت آن هم وجود پاره‌ای از روایات تشبیه بود که غلات آنها را بیشتر به منظور توجیه عقاید خودشان از قبیل حلول روح خدا در وجود امام و امثال آن، ساخته بودند. حسین بن خالد می‌گوید: به امام عرض کردم: عامه ما را معتقد به تشبیه و جبر می‌دانند و این به دلیل روایاتی است که از پدران شما نقل شده است. امام پاسخ بسیار جالبی داده و فرمودند: ای پسر خالد! روایاتی که می‌گویی از پدران من درباره تشبیه و جبر آمده زیادتر است یا آنچه که در این زمینه از خود پیامبر - صلی الله علیه و آله - روایت شده؟ گفتم: آنچه از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نقل شده بیشتر است. امام فرمود: پس باید بگویید رسول خدا قائل به تشبیه و جبر بوده است. گفتم: آنها می‌گویند رسول خدا - صلی الله علیه و آله - این کلمات را نفرموده است، بلکه به دورغ به او بسته‌اند. امام فرمودند: به مردم بگویید پدران من نیز چنین چیزی نفرموده‌اند بلکه این روایات را به نام آنها جعل کرده‌اند. بعد امام - علیه السلام - فرمود: هر کس قائل به تشبیه و جبر باشد کافر و مشرک می‌شود و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم. امام پس از بیان این مطالب، آن روایات را ساخته دست غلات دانسته و از شیعیان خواست تا آنها را از خود طرد کنند.[6] همین شبهات سبب شد که امام رضا - علیه السلام - به طور روشنی ضدیت موضوع شیعه با اهل حدیث را برملا کند و در تعابیر گوناگونی، با استفاده از فرمایشات امیر مؤمنان - علیه السلام - [7] و یا خودش عقیده تنزیه را تشریح فرمود. در اینجا نمونه های از آن را عرضه می کنیم: امام به نقل از پدرانش و آنها از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - روایت کرده‌اند که:
ما عُرُفُ الله مُنً شَبهُهْ بِخلقِهِ، وُلا وُصفَهْ بالعُدًلِ مُنً نَسُبُ الیهِ ذنوبُ عِبادِهِ؛ [8]
هر کس که خدا را به آفریدگانش تشبیه کند او را نشناخته و کسی که گناهان بندگان را به او نسبت دهد او را عادل ندانسته است. این روایت در نفی هر دو اعتقاد (تشبیه و جبر) گویا و روشن است در روایتی دیگری امام - علیه السلام - اعتقاد به تشبیه را که به بدترین شکل در میان اهل حدیث رواج داشت، اعتقاد کفرآمیز نامید. داود بن قاسم می‌گوید: از علی بن موسی الرضا - علیه السلام - شنیدم که می‌فرمود:
مُنً شَبهُ اللهُ بِخلقِهِ فَهوُ مْشرِک وُ مُنً وُصفَهْ بِالمکانُ فَهْوُ کافِر.[9]
هر کس خدا را به آفریدگانش تشبیه کند، مشرک است و هر کس برای خدا قائل به مکان شود کافر است. در اینجا برای روشن شدن این مطلب که اهل حدیث در مسئله تشبیه کار را به چه درجه از وقاحت کشانده‌اند، بهتر است به برخی از روایات آنها اشاره‌ای داشته باشیم:
الف: قلوب بندگان خدا در میان دو انگشت او قرار دارد.
ب: خدا روز عُرُفه به آسمان دنیا فرود می‌آید.
ج: در روز قیامت آتش جهنم همچنان شعله می‌کشد تا خدا پاهایش را روی آن بگذارد.
د: به دروغ به رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نسبت داده‌اند که آن حضرت می‌گوید:؛ من پرودگارم را در بهترین شکل آن دیدم». این روایات را با همان ظواهر کفرآمیزش پذیرفته‌اند.[10] و در روایات دیگری آورده‌اند: «اَلْکرسی الَّذی یُجًلِسْ عُلیًهِ الر ب ما یفضُلُ مِنهْ اِلاّ قَدرُ اَربعِ اَصابعُ»؛ «آن صندلی که خدا روی آن می‌نشیند همه (جسم) خدا را می‌گیرد و تنها مقدار چهار انگشت از آن باقی می‌ماند!» و آنگاه ابی بکر بن ابی مسلم اضافه می‌کند: ان المُوضِعُ الَّذی یُفْضُلُ لِمْحمدٍ - صلی الله علیه و آله - لِیْجًلِسهْ مُعُهْ؛[11] مقداری که از صندلی خدا باقی می‌ماند مخصوص رسول خدا - صلی الله علیه و آله - است تا خدا او را در کنار خودش بنشاند.
این نمونه‌ای از عقاید نادرستی بود که اهل حدیث سخت به آن معتقد بودند.
از مسائلی که اهمیت کلامی بسیار داشت، مسئله رؤیت خدا بود، مسئله‌ای که حتی اشاعره با تمام کوششی که در این راه به کار بردند، نتوانستند از آن خلاصی یابند و در نهایت همچون اهل حدیث اعتقاد به رؤیت خدا در روز قیامت را باور کردند.
برای اثبات این اعتقاد، به رؤیت خداوند توسط پیامبر که در برخی از آیات متشابه آیات قرآن آمده، مانند «لَقَدً رُأهْ نَزْلَةً اُخْری» و احادیثی که در اطراف آن نقل شده، استناد کرده‌اند.
امام رضا - علیه السلام - در رد این برداشت و استدلال به آن و به عنوان انکار رؤیت به طور کلی، فرمودند: در دنبال این آیه، آیه دیگری نازل شده و آنچه را که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - دیده روشن می‌کند: «ما کَذَّبُ الفُؤادْ ما رُای» (آنچه را که پیامبر با دل خود ـ نه به چشم سر ـ دیده تکذیب نمی‌کند) و پس از این آیه می‌فرماید: «لَقَد رُای مِنً آیاتِ رُبهِ الْکُبًری» (پیامبر پاره‌ای از آیات بزرگ خدایش را دیده) و روشن است که آیات خدا، غیر از خود خدا است؛ چنان که در جای دیگری فرموده: لا یْحیطُونُ بِهِ عِلْماً» (هیچ کسی به خدا احاطه علمی نمی‌تواند پیدا کند). اگر کسی بتواند او را به چشم ببیند، پس به او احاطه علمی پیدا کرده و خدا مورد معرفت او قرار گرفته است. ابو قره گفت: آیا شما روایات را تکذیب می‌کنید؟ امام فرمود: اِذا کانَتِ الر وایاتُ مْخالِفَةً لِلْقُرآنِ کَذَّبًتُها.[12] وقتی روایات مخالف با قرآن باشد من آن را تکذیب می‌کنم.
امام در تفسیر آیات دیگری که مورد استدلال اهل حدیث بود یعنی آیه « اِلی رُبِّها ناظِرُةٌ» فرمود: یعنی مْشْرِفَةً تَنْتَظِرْ ثوابُ رُبِّها»[13] در روز قیامت چهر‌ه‌های مومنین از زیبایی می‌درخشد و انتظار ثواب پروردگارشان را دارند و در تفسیر آیه « وُجاءَ رُبّْکُ...» فرمود: «وُجاءَ (اَمًرْ) رُبِّکُ وُالْملَکْ صَفّاً صَفّاً.[14]امر پروردگارت رسیددر حالی که ملائکه صف به صف در جایگاه خود قرار گرفته‌اند. ابراهیم بن عباس تعبیر جالبی درباره امام دارد و آن این که: کانُ کَلامْهْ کُلُّهْ وجُوابْهْ و تَمُثُّلهْ اِنْتِزاعاتٌ مِنُ القُرًآنِ.[15] سخنان امام رضا - علیه السلام - و جوابها و مثالهای آن حضرت به طور کلی از قرآن برداشت شده بود.
تکیه امام بر قرآن در مقابل اقوال دیگران نیز جالب است. موقعی که قول معتزله نزد امام مطرح شد که به اعتقاد آنها گناهان کبیره بخشوده نمی‌شود، فرمود:
قَدً نَزَلَ القرآنْ بِخِلافِ قَوًلِ المْعتَزِلَةِ: وُ اِن رُبکُ لَذُو مُغْفرةٍ لِلناسِ عُلی ظُلْمِهِم.[16]
قرآن بر خلاف قول معتزله نازل شده، خدا می‌فرماید: پروردگار تو گناه مردم را می‌بخشد. از روایات دیگری که اهل حدیث در مقام توصیف آنچنانی خدا به کار گرفته‌اند و نشانه‌ای از مشبهی بودن آنها است، روایتی است که در آن آمده: «فَاِن الله خَلَقُ ادُمُ عُلی صُورُتِةِ. احمد نن حنبل می‌گفت: مقصود از این روایت آن است که خدا آدم را شبیه به خودش آفریده است. و به منظور تأکید بیشتر در اعتقادش اضافه می‌کرد: اگر ضمیر در «صورته» به خود آدم بگردد، آن وقت کلام خدا بی معنی و لغو می‌شود، زیرا قبل از آدم، آدم دیگری نبوده که آدم دوم را شبیه او بیافریند.[17]
امام رضا - علیه السلام - در برابر این نوع استدلال، شأن صدور این کلام از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را چنین فرمدند: خدا آنها را بکشد؛ قسمت نخست روایت را حذف کرده اند:
ان رُسولَ الله - صلی الله علیه و آله - مُر بِرُجْلَیًنِ یُتَسابانِ، فَسُمِعُ اَحُدُ هْما یُقُوْل لِصاحِبِه: قَبُّح الله وُجًهُکُ وُوُجًهُ مُنً یُشْبُهْکُ فقال رُسْولُ الله - صلی الله علیه و آله - یا عُبًدُ الله لا تَقُلْ هذا لأِ خِیکُ فَان الله عزّوجلَّ خَلَقُ ادُمُ عُلی صُورُتِهِ.[18] رسول خدا دو مرد را دید که به همدیگر دشنام می‌دادند و شنید که یکی به دیگری می‌گوید: خدا زشت کند صورت تو و کسی را که به تو شبیه است. رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: ای بنده خدا، به برادرت این چنین نگو که خدا حضرت آدم را شبیه او آفریده است. روایت نشان می‌دهد که چگونه احادیث در خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - سالم و محفوظ مانده و در میان دیگران با حذف قسمتی از آن و یا با تصرف در آن، دچار تحریف شده است.
امام در روایتی مردم را از نظر نقطه اعتماد به صفات الهی، به سه دسته تقسیم فرمود: گروهی قائل به تشبیه هستند و گروه دیگری قائل به تعطیل، که اعتقاد هر دو باطل است و راه سوم اثبات صفات خدا بدون تشبیه او به چیزی می‌باشد.[19]
اهل حدیث برای اثبات دست برای خدا به آیه «بُلْ یُداهْ مُبسوطَتانِ»[20] استدلال کرده‌اند. وقتی از نظر و دیدگاه امام - علیه السلام - درباره این آیه و تفسیر آن به وسیله مشبهه سؤال شد، فرمود: اگر منظور از دو دست مانند دستهای انسان باشد، آن وقت خدا باید مخلوق باشد.[21]
روایات متعددی نیز درباره قضا و قدر و مسأله جبر و اختیار، از امام وارد شده که توضیح مبانی آنها نیازمند به شرح و بسط زیادی است که این مختصر جای آن نیست؛ ولی به طور اشاره لازم است گفته شود که امام در این باره نیز حد فاصل عقیده معتزله و اهل حدیث را که اولی معتقد به تفویض و دومی قائل به جبر است، اختیار فرموده و همان مفهوم «الأمًرْ بُیًنُ الاَْمًرُیًن» جدش امام صادق - علیه السلام - را توضیح داده است.[22]
برای حسن ختام، به نقل یک حدیث در این باب بسنده می‌کنیم:
حسن بن علی الوشاء می‌گوید: از ابوالحسن - علیه السلام - پرسیدم: آیا خدا اختیار انجام کارهای بندگانش را به دست خودشان سپرده است؟ فرمود: خداوند اجل از آن است که چنین کند. عرض کردم: پس خدا آنها را اجبار به انجام معاصی می‌کند، فرمود: خدا عادلتر و حکیم‌تر از آن است که چنین کند. سپس فرمود: خدا خطاب به بندگانش چنین می‌گوید:
یابنُ آدُمُ أنَا أوًلی بِحُسُناتِکُ مِنْکُ وُ أنْتَ اوًلی بِسُیِّئاتِکُ مِنّی عُمِلْتَ المُعاصی بِقُو تی الَّتی جُعُلْتُها فیکُ.[23]
ای فرزند آدم! من به کارهای خوب تو. از خود تو شایسته‌ترم و تو به کارهای بدت شایسته‌تر از من هستی، با نیرویی که من به تو داده‌ام، مرا نافرمانی کردی.
در مبحث امامت مطالب با ارزشی از ائمه هدی - علیهم السلام - در دست داریم. دانسته است که بحث امامت ابتدا متکی بر نقل بود، چرا که از نظر تاریخی، این بحث بر این پایه است که آیا پیغمبر برای جانشینی پس از خود کسی را تعیین کرده یا نه؟ به مرور زمان، مسأله نیازمند توضیح عقلی شد. برای پاسخ به این سوال که چه کسی باید پس از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - حکومت کند؟ و آیا این شخص باید منصوب از جانب خدا باشد یا مردم؟ مبانی عقلی مطرح گردید و ورای آن، سایر مباحث مربوط به امامت مانند این که: آیا دو امام در یک زمان می‌توانند این مقام را تصدی نمایند یا نه؟ مطرح شد و بحثهای عقلی فراوانی در حول و حوش آن در گرفت.
بدین جهت تا زمان امام رضا - علیه السلام - ما بیشتر با شیوه نقل و گاهی هم با شیوه عقل در این باره مواجهیم. در زمان آن حضرت، بحثها با تفصیل بیشتری شکل عقلی به خود گرفت و امام رضا - علیه السلام - در این باره، معارف زیادی را مطرح فرمود. البته دلیل دیگری نیز وجود داشت و آن مطرح شدن حق اهل بیت - علیهم السلام - برای خلافت بود که مأمون آن را پذیرفته بود. در «مسند الامام الرضا»، بیش از 490 روایت در فصل «الامامة» آمده که قسمتی از آنها مباحث تاریخی مربوط به جریانات امام رضا - علیه السلام - می‌باشد. در ضمن احادیث این فصل، بحثهای عقلی فراوان دیده می‌شود. روشن است که این حجم از معارف مربوط به امامت، تا پیش از آن نبوده است. در این باره، روایت مفصلی را که بحث قرآنی ـ عقلی مبسوطی درباره امامت از طرف امام رضا - علیه السلام - در آن مطرح شده، مرحوم کلینی نقل کرده است، روایتی که به طور جامع، ابعاد مختلف امامت را مورد بحث قرار داده و می‌تواند به عنوان یک متن جامع در این زمینه بشمار رود.[24]
روایت مهم دیگری از طریق فضل بن شاذان نقل شده که بخشی از آن مباحث عقلی مربوط به امامت است. از جمله پاسخ امام به این سوال است که: فلِمُ جُعُلَ اُولِی الاْمًر وُاَمُرُ بِطاعُتِهِمً؟»؛ «خدا چرا اولوالامر را قرار داده و مردم را به پیروی از آنان امر کرده است؟»، امام علل مختلفی برای لزوم تعیین امام از طرف خدا بیان کردند. قسمت دیگری از آن پاسخ این سؤال است که: فَلِمُ لا یُجْوزُ اَنً یکُونُ فِی الارًضِ اِمامانِ فی وُقْتٍ واحِدٍ؟ که پاسخهای جالبی به آن داده شده است. دیگر آن که چرا باید امام از خانواده رسول خدا - صلی الله علیه و آله - باشد؟ [25]
شاید یکی از مهمترین دلایلی که در بیان ارتباط ولایت با توحید مطرح شده، روایتی است که امام - علیه السلام - در سر راه خود به خراسان، در نیشابور بیان فرمود و نقش تاریخی چنین روایتی را که در میان ابراز علاقه شدید مردم به آن حضرت مطرح گردید، به خوبی می‌توان حدس زد. در این روایت همانگونه که مشهور است چنین آمدن است. امام از طریق پدرانش ـ چنانکه همه احادیث آن بزرگواران چنین بود ـ از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نقل کرده که خداوند فرمود:
لا اِلهُ اِلا الله حِصْنی فَمُنً دُخَلَ حِصْنی اَمِنُ مِنً عُذابی. لا اله الا الله حصار من است هر کس داخل آن حصار شود از عذاب من در امان خواهد بود.
فَلَما مُر تِ الر احِلة نادانا: بِشروطِها وُ أنَا مِنً شُرْوطِها.[26]
آنگاه که مرکب امام گذشت، خطاب به ما فرمود: با شرایطش که من یکی از آن شرایط هستم. از دیگر فعالیت‌های علنی امام - علیه السلام - درباره امامت تعبیر زیبایی است که آنحضرت در کنار مأمون ـ در زمان طرح مسأله ولایتعهدی ـ بیان فرمود: مأمون حقی را به ما داد که دیگران آن را نپذیرفتند.[27]
در هر حال امام رضا - علیه السلام - با آزادی نسبی که در طول درگیری مأمون با امین و نیز پس از طرح ولایتعهدی از سال 200 تا 203 به دست آورده بود، معارف جالبی را درباره مسأله امامت مطرح کردند. از جمله تأکید کردند که هیچگونه تقیه‌ای در اظهار امر امامت ندارد.[28]
اثبات این مسأله که امامت حق علویان است. از نکاتی است که ولایتعهدی امام - علیه السلام - و حرکت تبلیغی ایشان در توضیح معنای امامت و مناظرات آن حضرت، تأثیر منحصر به فردی داشته است.
[1]. التوحید، ص 338.
[2]. التوحید، ص 47.
[3]. مؤمنین در بهشت خدا را از منازلشان زیارت خواهند کرد.
[4]. التوحید، ص 117؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 115.
[5]. التوحید، ص 113؛ الکافی، ج 1، ص 100.
[6]. التوحید، ص 363؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 142.
[7]. امام رضا - علیه السلام - گاهی عینا خطبه‌های امیرالمؤمنین - علیه السلام - را نقل می‌فرمودند؛ نک: التوحید، ص 69؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 121.
[8]. التوحید، ص 47.
[9]. التوحید، ص 69.
[10]. نک: طبقات الحنابله، ج 2، ص 23.
[11]. طبقات الحنابله، ج 2. ص 67.
[12]. التوحید، ص 110؛ الکافی، ج 1، ص 95.
[13]. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 114؛ الامالی، صدوق، ص 246؛ مسندالامام الرضا، ج 1، ص 379.
[14]. التوحید، ص 162.
[15]. عیون اخبار الرضا، ج 2. ص 180.
[16]. سوره رعد، 6.
[17]. طبقات الحنابله، ج 2. ص 131.
[18]. عیون اخبار الرضا، ص 119.
[19]. التوحید، ص 100.
[20]. بلکه دو دست خدا باز است.
[21]. التوحید، ص 168.
[22]. عیون اخبار الرضا، ج 1. ص 124.
[23]. التوحید، ص 362؛ الکافی، ج 1، ص 157؛ و نک: مجموعة الأثار، ص 144.
[24]. الکافی، ج 1. ص 198؛ کمال الدین، ص 675.
[25]. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 99.
[26]. عیون اخبار الرضا، ج 2. ص 134؛ التوحید، صص 25ـ 26؛ معانی الاخبار، ص 371؛ الامالی، صدوق، ص 142؛ حلیة الاولیاء، ج 3. ص 192، به نقلِ مسند الامام الرضا، ج 1. صص 45ـ46.
[27]. عیون اخبار الرضا، ج 2. ص 145.
[28]. عیون اخبار الرضا، ج 2. ص 213.
رسول جعفریان - حیات فکری و سیاسی امامان شیعه - علیهم السلام -

===============================

دعوت مامون از امام(ع) به خراسان
مامون در ابتدا از امام رضا- علیه السلام - به صورتی محترمانه دعوت کرد که همراه با بزرگان آل علی به مرکز خلافت بیاید.[1]
امام - علیه السلام - از قبول دعوت مأمون خودداری ورزید، ولی از سوی مأمون اصرار و تأکیدهای فراوانی صورت گرفت و مراسلات و نامه های متعددی رد و بدل شد تا سرانجام امام - علیه السلام - همراه با جمعی از آل ابی طالب به طرف مرو حرکت فرمود.[2]
مأمون به «جلودی» و یا به نقل دیگر «رجأ بن ابی ضحاک» که مأمور آوردن امام و همراهی کاروان حضرت شده بود، دستور داده بود که به هیچ وجه از ادای احترام به کاروانیان و بخصوص امام - علیه السلام - خودداری نکند، اما امام - علیه السلام - برای آگاهی مردم آشکارا از این سفر اظهار ناخشنودی می نمود.
روزی که می خواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را گرد آورد و از آنان خواست برای او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.[3]
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر وداع کند. حضرت چندین بار وداع کرد و باز به سوی قبر پیامبر بازگشت و با صدای بلند گریست.
«مخول سیستانی» می گوید: در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم. فرمود: مخول! مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور می شوم و در غربت جان می سپارم و در کنار هارون دفن می شوم![4]
طریق حرکت کاروان امام - علیه السلام - از مدینه به مرو - طبق دستور مأمون - از راه بصره و اهواز و فارس بود، شاید به این جهت که از جبل (قسمتهای کوهستانی غرب ایران تا همدان و قزوین) و کوفه و کرمانشاه و قم[5]، که مرکز اجتماع شیعیان بود، عبور نکنند.[6]
ورود به پایتخت
موکب امام - علیه السلام - روز دهم شوال به مرو رسید. چند فرسنگ به شهر مانده حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیری از امرا و بزرگان آل عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسائل رفاه و آسایش در اختیار آن حضرت قرار گرفت.
پس از چند روز که به عنوان استراحت و رفع خستگی راه گذشت، مذاکراتی بین آن حضرت و مأمون آغاز شد و مأمون پیشنهاد کرد که خلافت را یکسره به آن حضرت واگذار نماید.
امام - علیه السلام - از پذیرفتن این پیشنهاد بشدت امتناع کرد.
فضل به سهل با شگفتی می گفت: خلافت را هیچگاه چون آن روز بی ارزش و خوار ندیدم، مأمون به علی بن موسی - علیه السلام - واگذار می نمود و او از قبول آن خودداری می کرد.[7]
مأمون که شاید خودداری امام را از پیش حدس می زد گفت:
حالا که این طور است، پس ولیعهدی را بپذیر!
امام فرمود: از این هم مرا معذور بدار.
مأمون دیگر عذر امام را نپذیرفت و جمله ای را با خشونت و تندی گفت که خالی از تهدید نبود. او گفت: «عمر بن خطاب وقتی از دنیا می رفت شورا را در میان 6 نفر قرار داد که یکی از آنها امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - بود و چنین توصیه کرد که هر کس مخالفت کند گردنش زده شود!.. شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیری، زیرا من چاره ای جز این نمی بینم»![8]
او از این هم صریحتر امام - علیه السلام - را تهدید و اکراه نمود و گفت: همواره بر خلاف میل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی. به خدا سوگند اگر از قبول پیشنهاد ولایتعهد، خودداری کنی تو را به جبر وادار به این کار می کنم، و چنانچه باز هم تمکین نکردی به قتل می رسانم!![9]
امام - علیه السلام - ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
«من به این شرط ولایتعهد تو را می پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امری نباشم و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتی نداشته باشم»[10].
[1] . در مدارک اصیل تاریخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت یا ولایتعهد آن حضرت به میان نیامده است و ظاهراً این فکرى بوده که بعداً براى مأمون پیش آمده و یا اگر هم قبلاً این فکر را داشته ابراز نمى‏کرده است. در این میان، تنها بیهقى جریان را به نحو دیگرى ضبط کرده، و حتى مى‏نویسد: طاهر در عراق با امام به ولایتعهد بیعت کرد؛ ولى این نقل چندان صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسیر حضرت را همه از طریق بصره نوشته‏اند و ثانیاً، نقل بیهقى، از ابتدا بحث از ولایتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در آن نیست، در حالى که اغلب مورخان مى‏نویسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پیشنهاد انتقال خلافت مى‏کرد. با این حال در بعضى از رساله‏هایى که به فارسى یا عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بکلى خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى کرده‏اند (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیه‏السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72).
[2] . على بن عیسى الاربلى،، کشف الغمّة، تبریز، مکتبةبنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج‏3، ص 65 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 309 - فتّال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 247.
[3] . مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاسلامیة، 1385 ه.ق، ج 49، ص 117، نیز ر.ک به: على بن عیسى الاربلى، همان کتاب، ج 3، ص 95.
[4] . مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117.
[5] . مرحوم سیدعبدالکریم بن طاووس، صاحب فرحةالغرى، متوفاى 693 ه، شرحى در مورد ورود آن حضرت به قم نقل کرده است که در جاى دیگرى دیده نمى‏شود. با توجه به اینکه شیخ صدوق علیه الرحمةکه خود قمى بوده و فاصله زیادى هم با زمان آن حضرت نداشته است، چیزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمى‏کند، بلکه مسیر دیگرى را ذکر مى‏کند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمى‏رسد (محقق، سیدعلى، زندگانى پیشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - علیه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74).
[6] . محقق، همان کتاب ص 70 - 74.
[7] . الاربلى، همان کتاب ج 3، ص 66 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبةبصیرتى، ص 310 فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه.ق، ص 248.
[8] . شیخ مفید، همان کتاب، ص 310 - على بن عیسى، همان کتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 333 - فتال نیشابورى، همان کتاب، ص 248.
[9] . صدوق، علل الشرایع، قم، منشورات مکتبةالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نیشابورى، روضةالواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، ص 247.
[10] . طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص 334 - شیخ مفید، ارشاد، قم، منشورات مکبتةبصیرتى، ص 310.
مهدی پیشوایی- سیره پیشوایان، ص476

=================================

مناظرات امام رضا(ع) با غیر مسلمین
گرچه مناظرات امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السّلام ـ فراوان است، ولی از همه مهمتر هفت مناظره است که ذیلاً فهرست‌وار از نظر می‌گذرد.
این مناظرات را عالم بزرگوار، مرحوم شیخ صدوق، در کتاب عیون اخبار الرضا آورده و مرحوم علامه‌ مجلسی نیز در جلد 49 بحارالانوار از کتاب عیون نقل کرده و در کتاب مسند الامام الرضا جلد 2 نیز آمده است. این مناظرات عبارتنداز:
1ـ مناظره با جاثلیق.[1]
2ـ مناظره با رأس الجالوت.[2]
3ـ مناظره با هربز اکبر.[3]
4ـ مناظره با عمران صابی.[4]
این چهار مناظره در یک مجلس و با حضور مأمون و جمعی از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت.
5ـ مناظره با سلیمان مروزی[5] که مستقلاً در یک مجلس با حضور مأمون و اطرافیانش صورت گرفت.
6ـ مناظره با علی بن محمد بن جهم.[6]
7ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره.
هر یک از این مناظرات دارای محتوای عمیق و جالبی است که امروزه هم با گذشت حدود هزار و دویست سال از آن تاریخ رهگشا و بسیار آموزنده و پر بار است، هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحث‌ها. به عنوان نمونه به سراغ مناظره با جاثلیق که در یکی از جلسات بزرگ مأمون واقع شده، می‌رویم.
تلاش مأمون در عیون اخبار الرضا در این باره چنین می‌خوانیم: هنگامی که علی بن موسی الرضا ـ علیه السّلام ـ وارد بر مأمون شد او به فضل بن سهل، وزیر مخصوصش، دستور داد که پیروان مکاتب مختلف را مانند جاثلیق (عالم بزرگ مسیحی) و رأس الجالوت (پیشوای بزرگ یهودیان) و نسطاس رومی (عالم بزرگ نصرانی) و همچنین علمای دیگر علم کلام را دعوت کند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را.
فصل بن سهل آنها را دعوت کرد، هنگامی که جمع شدند نزد مأمون آمد و گفت: همه حاضرند مأمون گفت: همه‌ی آنها داخل شوند. پس از ورود، به همه خوش آمد گفت، سپس افزود: من شما را برای کار خیری دعوت کرده‌ام، و دوست دارم با پسر عمویم که اهل مدینه است و تازه بر من وارده شده، مناظره کنید. فردا همگی نزد من آیید و احدی از شما غیبت نکند. همه گفتند: چشم، همه سر بر فرمانیم! و فردا صبح همگی نزد تو خواهیم آمد.
حسن بن سهل نوفلی[7] می‌گوید: ما خدمت امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السّلام ـ مشغول صحبت بودیم که ناگاه یاسر خادم که عهده‌دار کارهای حضرت بود، وارد شد و گفت مأمون به شما سلام می‌رساند و می‌گوید برادرت به قربانت باد! اصحاب مکاتب مختلف و ارباب ادیان و علمای علم کلام از تمام فرق و مذاهب جمعند، اگر دوست دارید قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آیید و سخنان آنها را بشنوید و اگر دوست ندارید اصرار نمی‌کنم، و نیز اگر مایل باشید ما به خدمت شما می‌آییم و این برای ما آسان است. امام ـ علیه السّلام ـ در یک گفتار کوتاه و پر معنا فرمود: «سلام مرا به او برسان و بگو می‌دانم چه می‌خواهی؟ من انشاء الله صبح نزد شما خواهم آمد.»[8]
نوفلی که از یاران حضرت بود می‌گوید: وقتی یاسر خادم از مجلس امام بیرون رفت، امام ـ علیه السّلام ـ نگاهی به من کرد و فرمود: تو اهل عراق هستی و مردم عراق ظریف و باهوشند، در این باره چه می‌اندیشی؟ مأمون چه نقشه‌ای در سر دارد که اهل شرک و علمای مذاهب را گرد آورده است؟
نوفلی می‌گوید: عرض کردم او می‌خواهد شما را به محک امتحان بزند و بداند پایه‌ی علمی شما تا چه حد است؟ ولی کار خود را بر پایه‌ی سستی بنا نهاده، به خدا سوگند طرح بدی ریخته و بنای بدی نهاده است.
امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: چه بنایی ساخته و چه نقشه‌ای طرح کرده؟
نوفلی (که گویا هنوز نسبت به مقام شامخ علمی امام معرفت کامل نداشت و از توطئه مأمون گرفتار وحشت شده بود) عرض کرد: علمای علم کلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند، چرا که عالم، واقعیت‌ها را انکار نمی‌کند، اما اینها اهل انکار و سفسطه‌اند، اگر دلیل بیاوری که خدا یکی است می‌گویند این دلیل را قبول نداریم، و اگر بگویی محمد رسول الله است می‌گویند رسالتش را اثبات کن، خلاصه (آنها افرادی خطرناکند و...) در برابر انسان دست به مغالطه می‌زنند و آن قدر سفطه می‌کنند تا انسان دست از حرف خود بردارد، فدایت شوم از اینها برحذر باش.
امام ـ علیه السّلام ـ تبسمی فرمود و گفت: ای نوفلی، تو می‌ترسی دلائل مرا باطل کنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلی (که از گفته‌ی خود پشیمان شده بود) گفت: نه به خدا سوگند من هرگز بر تو نمی‌ترسم، امیدوارم که خداوند تو را بر همه آنها پیروز کند.
امام فرمود: ای نوفلی، دوست داری بدانی که مأمون از کار خود پشیمان می‌شود؟
عرض کرد: آری.
فرمود: هنگامی که استدلالات مرا در برابر اهل تورات و توراتشان بشنود، و در برابر اهل انجیل به انجلیشان، و در مقابل اهل زبور به زبورشان، و در مقابل صابئین به زبان عبریشان، و در برابر مؤبدان به زبان فارسی‌شان، و در برابر اهل روم به زبان رومی، و در برابر پیروان مکتب‌های مختلف به زبان خودشان. آری هنگامی که دلیل هر گروهی را جداگانه ابطال کردم به طوری که مذهب خود را رها کنند و قول مرا بپذیرند، آنگاه مأمون می‌داند مقامی را که او در صدد آن است مستحق نیست! آن وقت پشیمان خواهد شد. و هیچ حرکت و قوه‌ای جز به خداوند متعال عظیم نیست: «وَلا حَوْلَ وَلا قُوَةَ اِلا بِالله الْعَلیِّ الْعَظِیْمِ»
نوفلی می‌گوید: هنگامی که صبح شد فضل به سهل خدمت امام ـ علیه السّلام ـ آمد و عرض کرد: فدایت شوم پسر عمویت (مأمون) در انتظار شماست و جمعیت نزد او حاضر شده‌اند، نظرتان در این باره چیست؟
امام فرمود: تو جلوتر برو، من هم انشاء الله خواهم آمد، سپس وضو گرفت و شربت سویقی[9] نوشید و به ما هم داد نوشیدیم، سپس همراه حضرت بیرون آمدیم تا وارد بر مأمون شویم.
مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر[10] با جماعتی از بنی‌هاشم و آل ابی‌طالب و جمعی از فرماندهان لشکر نیز حضور داشتند. هنگامی که امام ـ علیه السّلام ـ وارد مجلس شد مأمون برخاست، محمد بن جعفر و تمام بنی هاشم نیز برخاستند. امام ـ علیه السّلام ـ همراه مأمون نشست، اما آنها به احترام امام ـ علیه السّلام ـ همچنان ایستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگی نشستند. مدتی مأمون بگرمی مشغول سخن گفتن با امام ـ علیه السّلام ـ بود، سپس رو به جاثلیق کرد و گفت:
ای جاثلیق! این پسر عموی من علی بن موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ است، من دوست دارم با او سخن بگویی و مناظره کنی، اما طریق عدالت را در بحث رها مکن.
جاثلیق گفت: ای امیر مؤمنان! من چگونه بحث و گفتگو کنم که (با او قدر مشترکی ندارم) او به کتابی استدلال می‌کند که من منکر آنم و به پیامبری عقیده دارد که من به او ایمان نیاورده‌ام.
مناظره با جاثلیق
در اینجا امام ـ علیه السّلام ـ شروع به سخن کرد و فرمود: ای نصرانی! اگر به انجیل خودت برای تو استدلال کنم اقرار خواهی کرد؟ جاثلیق گفت: آیا می‌توانم گفتار انجیل را انکار کنم؟ آری به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هر چند بر ضرر من باشد.
امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: هر چه می‌خواهی بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق: درباره نبوت عیسی و کتابش چه می‌گویی؟ آیا چیزی از این دو را انکار می‌کنی؟
امام ـ علیه السّلام ـ من به نبوت عیسی و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کرده‌اند، اعتراف می‌کنم، و به نبوت (آن) عیسی که اقرار به نبوت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم.
آیا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمی‌کنی؟
امام ـ علیه السّلام ـ آری.
جاثلیق: پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانی که نصاری شهادت آنان را مردود نمی‌شمارند بر نبوت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام ـ علیه السّلام ـ هم اکنون انصاف را رعایت کردی ای نصرانی، آیا کسی را که عادل بود و نزد مسیح عیسی بن مریم مقدم بود می‌پذیری؟
جاثلیق: این مرد عال کیست؟ نامش را ببر؟
امام ـ علیه السّلام ـ درباره‌ی «یوحنای» دیلمی چه می‌گویی؟
جاثلیق: به به! محبوب‌ترین فرد نزد مسیح را بیان کردی.
امام ـ علیه السّلام ـ تو را سوگند می‌دهم آیا انجیل این سخن را بیان می‌کند که یوحنا گفت: حضرت مسیح مرا از دین محمد عربی باخبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت: آری! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردی و نیز بشارت به اهل‌بیت و وصیش داده است، اما نگفته است این در چه زمانی واقع می‌شود و این گروه را برای ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم.
امام ـ علیه السّلام ـ اگر ما کسی را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتی از آن را که نام محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و اهل‌بیتش ـ علیهم السّلام ـ و امتش در آنها است، تلاوت کند آیا ایمان به او می‌آوری؟
جاثلیق: بسیار خوب است.
امام ـ علیه السّلام ـ به نسطاس رومی فرمود: آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ داری؟
نسطاس گفت: بلی، از حفظ دارم.
سپس امام به رأس الجالوت (بزرگ یهودیان) رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را می‌خوانی؟ گفت: آری به جان خودم سوگند. فرمود سِفْرِ سوم را برگیر، اگر در آن ذکری از محمد و اهل‌بیتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده.
سپس امام ـ علیه السّلام ـ سِفْرِ سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ رسید، آنگاه متوقف شد و رو به جاثلیق کرد و فرمود: ای نصرانی! تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول داری که من از انجیل باخبرم؟
جاثلیق: آری.
سپس امام ـ علیه السّلام ـ نام پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و اهل‌بیتش ـ علیهم السّلام ـ و امتش را برای او تلاوت کرد، سپس افزود: ای نصرانی! چه می‌گویی، این سخن عیسی بن مریم است؟ اگر تکذیب کنی آنچه را که انجیل در این زمینه می‌گوید، موسی و عیسی هر دو را تکذیب کرده‌ای و کافر شده‌ای.
جاثلیق: من آنجه را که وجود آن در انجیل برای من روشن شده است انکار نمی‌کنم و به آن اعتراف دارم.
امام ـ علیه السّلام ـ همگی شاهد باشید او اقرار کرد، سپس فرمود: ای جاثلیق: هر سئوال می‌خواهی بکن.
جاثلیق: از حواریان عیسی بن مریم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نیز خبر ده که علمای انجیل چند نفر بودند؟
امام ـ علیه السّلام ـ از شخص آگاهی سئوال کردی، حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علمای بزرگ نصاری سه نفر بودند: یوحنای اکبر در سرزمین باخ، یوحنای دیگری در قرقیسا و یوحنای دیلمی در رجاز، و نام پیامبر و اهل‌بیت و امتش نزد او بود، و او بود که به امت عیسی و بنی‌اسرائیل بشارت داد.
سپس فرمود: ای نصرانی به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسی داریم که ایمان به محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ داشت، ولی تنها ایرادی که به پیامبر شما عیسی داریم این بود که او کم روزه می‌گرفت و کم نماز می‌خواند.
جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل کردی، و پایه‌ی کار خویش را ضعیف نمودی، و من گمان می‌کردم تو اعلم مسلمانان هستی.
امام ـ علیه السّلام ـ مگر چه شده؟
جاثلیق: به خاطر این که می‌گویی عیسی ضعیف و کم روزه و کم نماز بود، در حالی عیسی حتی یک روز را افطار نکرد و هیچ شبی را (به طور کامل) نخوابید و صائم الدهر و قائم اللیل بود.
امام ـ علیه السّلام ـ برای چه کسی روزه می‌گرفت و نماز می‌خواند؟
جاثلیق نتوانست پاسخ گوید و ساکت شد (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسی می‌کرد با ادعای الوهیت او سازگاری نداشت.
امام ـ علیه السّلام ـ ای نصرانی، سئوال دیگری از تو دارم.
جاثلیق، با تواضع، گفت: اگر بدانم پاسخ می‌گویم.
امام ـ علیه السّلام ـ : تو انکار می‌کنی که عیسی مردگان را به اذن خداوند متعال زنده می‌کرد؟
جاثلیق در بن‌بست قرار گرفت و به ناچار گفت: انکار می‌کنم، چرا که آن کس که مردگان را زنده کند و کور مادرزاد را مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهیّت.
امام ـ علیه السّلام ـ حضرت الیسع نیز همین کار را می‌کرد و او بر آب راه می‌رفت و مردگان را زنده کرد و نابینا و مبتلا به برص را شفا داد، اما امتش قائل به الوهیت او نشدند و کسی او را عبادت نکرد. حزقیل پیامبر نیز همان کار مسیح را انجام داد و مردگان را زنده کرد.
سپس رو به رأس الجالوت کرده فرمود: ای رأس الجالوت، آیا اینها را در تورات می‌یابی که بخت النصر اسیران بنی‌اسرائیل را در آن زمان که حکومت با بیت المقدس مبارزه کرد به بابل آورد، خداوند حزقیل را به سوی آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات مضبوط است، هیچ کس جز منکران حق از آن را انکار نمی‌کنند.
رأس الجالوت: ما این را شنیده‌ایم و می‌دانیم.
امام ـ علیه السّلام ـ : راست می‌گویی، سپس افزود: ای یهودی این سِفْر از تورات را بگیر، و آنگاه خود شروع به خواندن آیاتی از تورات کرد، مرد یهودی تکانی خورد و در شگفت فرو رفت.
سپس امام ـ علیه السّلام ـ رو به نصرانی کرد و قسمتی از معجزات پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ را درباره‌ی زنده شدن بعضی از مردگان به دست او و شفای بعضی از بیماران غیر قابل علاج را به برکت او برشمرد و فرمود: با این همه ما هرگز او را پروردگار خود نمی‌دانیم، اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسی را خدای خود بدانید باید «الیسع» و «حزقیل» را نیز معبود خویش بشمارید، زیرا آنها نیز مردگان را زنده کردند و نیز ابراهیم خلیل پرندگانی را گرفت و سر برید و آنها را بر کوه‌های اطراف قرار داد، سپس آنها را فرا خواند و همگی زنده شدند، موسی بن عمران نیز چنین کاری را در مورد هفتاد نفر، که با او به کوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد، تو هرگز نمی‌توانی این حقایق را انکار کنی، زیرا تورات و انجیل و زبور و قرآن از آن سخن گفته‌اند، پس باید همه اینها را خدای خویش بدانیم.
جاثلیق پاسخی نداشت بدهد، تسلیم شد و گفت: سخن، سخن تو است و معبودی جز خداوند یگانه نیست.
سپس امام ـ علیه السّلام ـ در باب کتاب اشعیا از او و رأس الجالوت سئوال کرد. او گفت: من از آن به خوبی آگاهم. فرمود: این جمله را به خاطر دارید که اشعیا گفت: من کسی را دیدم که بر دراز گوشی سوار است و لباس‌هایی از نور در تن کرده (اشاره به حضرت مسیح) و کسی را دیدم که بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ) گفتند: آری، اشعیا چنین سخنی را گفته است.
امام ـ علیه السّلام ـ افزود: ای نصرانی، این سخن مسیح را در انجیل به خاطر داری که فرمود: من به سوی پروردگار شما و پروردگار خودم می‌روم و «بار قلیطا» می‌آید و درباره‌ی من شهادت به حق می‌دهد (آن گونه که من درباره‌ی او شهادت داده‌ام) و همه چیز را برای شما تفسیر می‌کند؟[11]
جاثلیق: آنچه را از انجیل می‌گویی ما به آن معترفیم.
سپس امام ـ علیه السّلام ـ سئوالات دیگری درباره‌ی انجیل و از میان رفتن نخستین انجیل و بعد نوشته شدن آن به وسیله‌ی چهار نفر: مرقس، لوقا، یوحنا و متّی که هر کدام نشستند و انجیلی را نوشتند (انجیل‌هایی که هم اکنون موجود و در دست مسیحیان است)، سخن گفتن و تناقض‌هایی از کلام جاثلیق گرفت.
جاثلیق به کلی درمانده شده بود، به گونه‌ای که هیچ راه فرار نداشت. لذا هنگامی که امام ـ علیه السّلام ـ بار دیگر به او فرمود: ای جاثلیق، هر چه می‌خواهی سئوال کن، او از هر گونه سئوالی خودداری کرد و گفت: اکنون شخص دیگری غیر از من سئوال کند، قسم به حق مسیح که گمان نمی‌کردم در میان مسلمانان کسی مثل تو باشد.[12]
[1] . جاثلیق (به کسر «ث» و «لام») «لفظی یونانی است به معنای رئیس اسقفها و پیشوای عیسوی، لقبی است که به علمای بزرگ نصاری داده می‌شد و نام شخص خاصی نیست (المنجد) و شاید معرّب کاتولیک بوده باشد.
[2] . رأس الجالوت لقب دانشمندان و بزرگان ملت یهود است (این نیز اسم خاص نیست).
[3] . هربز اکبر، یا هیربد اکبر لقبی است که مخصوص بزرگ زردشتیان بوده، به معنای پیشوای بزرگ مذهبی و قاضی زردشتی و خادم آتشکده.
[4] . عمران صابی چنانکه از نامش پیداست، از مذهب صابئین دفاع می‌کرد. صابئین گروهی هستند که خود را پیرو حضرت یحیی می‌دانند ولی به دو گروه موحد و مشرک تقسیم شده‌اند: گروهی از آنان رو به ستاره پرستی آورده‌اند، لذا آنها را گاه به عنوان ستاره پرستان می‌نامند. مرکز آنها سابقاً شهر حران در عراق بود، سپس به مناطق دیگری از عراق و خوزستان روی آوردند. آنها طبق عقاید خود بیشتر در کنار نهرهای بزرگ زندگی می‌کنند و هم اکنون گروهی از آنان در اهواز و بعضی مناطق دیگر به سر می‌برند.
[5] . سلیمان مروزی مشهورترین عالم علم کلام در خطه‌ی خراسان در عصر مأمون بود برای او احترام زیادی قائل می‌شد.
[6] . علی بن محمد بن جهم، ناصبی و دشمن اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ بوده است. موحوم صدوق روایتی از علی بن محمد بن جهم نقل کرده که از آن استفاده می‌شود که وی نسبت به حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ محبت داشته است، آنگاه در ذیل همین حدیث آورده است که: هذا الحدیث غریب من طریق علی بن محمد بن الجهم مع نصبه و بغضه و عداوته لأهل البیت ـ علیهم السّلام ـ ؛ عیون اخبار الرضا، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1377ق،‌ج1، ص204، صاحب جامع الرواة نیز همین مطلب را در شرح حال او آورده است (جامع الرواة، منشورات مکتبة آیت الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1403ق، ج1، ص596 ـ 597.
[7] . با اینکه علمای رجال،‌حسن بن سهل نوفلی را توثیق نکرده‌اند، اما گفته‌اند: او را کتابی است خوب و کثیر الفائده (اردبیلی، جامع الرواة، قم، مکتبة آیت الله العظمی المرعشی النجفی، 1403ق، ج1، ص226.
[8] . صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، ص155.
[9] . سویق شربت مخصوصی بوده که با آرد درست می‌کردند.
[10] . فرزند اما صادق ـ علیه السّلام ـ و عموی امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السّلام ـ .
[11] . مقصود از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا»، که حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌باشد و این پیشگویی در انجیل «یوحنا» در ابواب 14 و 15 و 16 وارد شده است، و قرآن مجید نیز در آیه‌ی 6 از سوره‌ی صَف، این معنا را از قول حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ نقل کرده است (برای اطلاع بیشتر در این زمینه رجوع شود به کتاب «احمد موعود انجیل»، تألیف استاد جعفر سبحانی، انتشارات توحید، قم، 1361 هـ . ش، ص97 ـ 133.
[12] . مجموعه‌ی آثار دومین گنگره‌ی جهانی حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ ، 1366 هـ . ش، ج1، ص432 ـ 452، مقاله‌ی آیت الله نصار مکارم شیرازی، با تلخیص.
مهدی پیشوایی- سیره پیشوایان، ص515

=====================================

امام رضا(ع) در برابر افکار بیگانه
اما با وجود این همه تلاشهای علمی، آنچه مایه نگرانی است، این بود که در بین این گروه مترجمان، افرادی از پیروان متعصب و سرسخت مذاهب دیگر مانند زردشتیان، صابئیان، نسطوریان، رومیان و برهمنهای هند بودند که آثار علمی بیگانه را از زبانهای یونانی، فارسی، سریانی، هندی، لاتین و غیره به عربی ترجمه می کردند.
یقیناً همه آنها در کار خود حسن نیّت نداشتند و گرهی از آنان سعی می کردند که آب را گل آلود کرده و ماهی بگیرند و از این بازار داغ انتقال علوم بیگانه به محیط اسلام، فرصتی برای نشر عقاید فاسد و مسموم خود، به دست آورند و درست به همین علت عقاید خرافی و افکار انحرافی و غیر اسلامی در لابلای این کتب بظاهر علمی، به محیط اسلام راه یافت و بسرعت در افکار گروهی از جوانان و افراد ساده دل و بی آلایش نفوذ کرد [1].
مسلماً در آن زمان هیات نیرومند علمی که از تقوا و دلسوزی برخوردار باشد در دربار عباسیان وجود نداشت که آثار علمی بیگانگان را مورد نقد و بررسی دقیق قرار دهد، و آن را از صافی جهان بینی اصیل اسلامی بگذراند، دردها و ناخالصیها را بگیرد و تنها آنچه را که صافی و بی غل و غش است در اختیار جامعه اسلامی بگذارد. مهم این جاست که این شرائط خاص فکری و فرهنگی وظیفه سنگینی بر دوش امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ گذارد و آن امام بزرگوار که در آن عصر می زیست و بخوبی از این وضع خطرناک آگاه بود، دامن همت بر کمر زد و انقلاب فکری عمیقی ایجاد فرمود، و در برابر این امواج سهمگین و تند باد خطرناک اصالت عقیده و فرهنگ جامعه اسلامی را حفظ کرد و سرانجام این کشتی را با رهبری حکیمانه خویش از سقوط در گرداب خطرنا انحراف و التقاط رهایی بخشید.
اهمیت این مسئله آنگاه روشنتر می شود که بدانیم وسعت کشور اسلامی در عصر هارون و مامون به آخرین حد خود رسیده بود، به طوری که بعضی از مورخان معروف تصریح کرده اند در هیچ عصر و زمان چنان حکومت گسترده ای در جهان وجود نداشت (تنها وسعت کشور اسکندر کبیر را با آن قابل مقایسه می دانند).
در آن زمان کشورهای زیر همه در قلمرو اسلام قرار داشت :
ایران، افغانستان، سند، ترکستان، فقفاز، ترکیه، عراق، سوریه، فلسطین، عربستان، سودان، الجزایر، تونس، مراکش، اسپانیا (اندلس ) و به این ترتیب مساحت کشورهای اسلامی در عصر عباسیان بدون محاسبه اسپانیا برابر با مساحت تمام قاره اروپا بود یا بیشتر! [2]
طبیعی است که فرهنگ پیشین این کشورها به مرکز اسلام نفوذ می کرد و این نفوذ، مایه اختلاط و آمیختگی آنها با اندیشه و فرهنگ اصیل اسلامی بود، در حالی که غثّ و سمین و سره و ناسره در آن فرهنگها با هم مخلوط بود.
[1] . دکتر طه حسین ، اندیشمند معاصر مصرى ، درباره تاثیر ناروایى که آشنایى مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص فرهنگ یونانى گذاشت ، مى نویسد: سپس چیزى نگذشت که مسلمانان با فرهنگهاى بیگانه بخصوص با فرهنگ یونانى و از همه بیشتر با فلسفه یونان آشنا شدند. اینها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسیله دفاع از دین خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چیزى حاکم شمردند و گمان کردند تنها عقل سرچشمه معرفت است و تدریجاً خود را بى نیاز از سر چشمه وحى دانستند. این ایمان افراطى به عقل ، آنان را فریفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همین اشتباه بود که درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعیتى به استدلالات واهى تمس جستند و شماره فرقه هاى آنان را از هفتاد گذراند (آئینه اسلام ، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتى ، تهران ، شرکت انتشار، 1339ه.ش ، ص 266.
[2] . گوستاولوبون فرانسوى مى گوید: حقیقت مطلب این است که سلطنت سیاسى اعراب در زمان هارون و پسرش مامون به اوج قدرت رسید، زیرا حد شرقى سلطنت آنها در آسیا، مرز چین بود، و در آفریقا، اعراب ، قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه ، و رومیان را تا تنگه بسفور به عقب راندند و همچنان تا کرانه هاى اقیانوس اطلس پیش رفتند، تاریخ تمدن اسلام و عرب ، ترجمه سید هاشم حسینى ، تهران ، کتابفروشى اسلامیه ، ص 211.
مهدی پیشوایی- سیره پیشوایان، ص508

============================

کتب منسوب به امام رضا(ع)
1 - صدوق در عیون اخبار الرضا - علیه السلام - رساله ای از آن حضرت نقل کرده که در جواب محمد بن سنان قمی در علل احکام نوشته است و در آن پنجاه و پنج علت از علل شرایع رقم رفته و در باب 32 عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 88 - 98 منقول است.
2 - کتاب علل فضل بن شاذان که همه را از امام رضا - علیه السلام - شنیده و جمع کرده و از آن حضرت به علی بن محمد بن قتیبه نیشابوری نقل می کند، عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 99 - 121 علل و حکمتهای احکام دینی در آن بیان گردیده است.
3 - رساله ای که آن حضرت برای مأمون عباسی در محض اسلام و شرایع دین مرقوم فرموده و صدوق علیه الرحمة آن را در عیون اخبار الرضا: باب 35 ج 2 ص 121 - 127 آورده است.
4 - رساله ای که باز برای مأمون عباسی درباره شریعت نوشت، حسن بن شعبه در تحف العقول نقل کرده: مأمون، فضل بن سهل را محضر امام رضا صلوات الله علیه فرستاد و پیغام داد که دوست دارم برای من از حلال و حرام و واجبات و سُنن بنویسی که تو حجت خدا بر خلق و معدن علم هستی، امام - علیه السلام - دوات و کاغذ خواست و نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم... آنگاه ابن شعبه این رساله رابتفصیل نقل می کند، تحف العقول: ص 415 - 423 روایات امام رضا - علیه السلام - .
5 - رساله ذهبیه، رساله ای بود که امام - علیه السلام - درباره طب و بهداشت و صحت بدن توسط اغذیه برای مأمون عباسی نوشت و چون مأمون دستور داد آن را با آب طلا نوشتند، به رساله ذهبیه معروف گردید، شیخ طوسی در فهرست در ترجمه محمد بن حسن بن جمهور بصری از آن یاد کرده و فرماید: «وله الرسالة الذهبیة عن الرضا - علیه السلام - »، علامه مجلسی رضوان الله علیه همه آن رساله را در بحار: ج 59 ص 306 - 356 در پنجاه صفحه نقل کرده و در آخر فرموده: ابومحمد حسن قمی گوید: چون این رساله به دست مامون رسید، آنرا خواند و شاد شد و گفت: با آب طلا نوشته شود و رساله مذهبیه مسمی گردد، نگارنده گوید: رساله ذهبیه و مذهبیه نامیده شده است، برای مزید اطلاع به مستدرک الوسائل: ج 3 ص 335 رجوع شود.
6 - کتاب فقه الرضا، و آن کتابی است در ابواب فقه، این کتاب تا زمان مجلسی اول مشهور نبود و از زمان وی معروف گردید، علتش آن بود که، جماعتی از اهل قم نسخه آن کتاب را به مکه آوردند، قاضی امیر سید حسین اصفهانی آن را دید و یقین کرد که آن تألیف حضرت رضا صلوات الله علیه است، سید آنرا استنساخ کرد و با خود به اصفهان آرد و به مجلسی اول نشان داد، او و فرزندش مجلسی دوم یقین کردند که آن از حضرت رضا صلوات الله علیه است.
علم امام رضا - علیه السلام -
قیام علمی، ارشاد مردم، تبیین احکام الله، بیان شریعت که از وظایف خاص اولیاء الله است، هیچ وقت از امام رضا صلوات الله علیه فوت نشد و یکی از کارهای اساسی آن حضرت بود، چه در مدینه و چه در مرو. احکام بسیاری در کتب احادیث از یادگارهای آن حضرت است، کافی است در این باب فقط فهرست عیون اخبارالرضا را که صدوق علیه الرحمة درباره آن حضرت نوشته است مطالعه کنیم.
شیخ طوسی علیه الرحمة در رجال خود سیصد و هفده نفر از روایان را تحت عنوان «اصحاب الرضا» نام برده که همه از آن حضرت کسب فیض کرده و به افتخار حدیث رسیده اند.[1] مردان بزرگی امثال احمد بن أبی نصر بزنطی، احمد بن محمد بن عیسای اشعری، ادریس بن عیسای اشعری، عبدالله بن جندب بجلی، حسن بن علی وشا، محمد بن فضیل کوفی و دیگران.
سید محسن امین فرموده: جماعتی از اهل تألیف از او نقل حدیث کرده اند، از جمله: ابوبکر خطیب در تاریخ خود، ثعالبی در تفسیرش، سمعانی در رساله اش، ابن معتز در کتابش، و دیگران. حافظ عبدالعزیزبن اخضر در کتاب معالم العترة الطاهرة گوید: عبدالسلام بن صالح هروی، داوود بن سلیمان، عبدالله بن عباس قزوینی از وی نقل حدیث کرده اند.[2]
علی بن محمد بن جهم با آنکه ناصبی و از دشمنان اهل بیت است،[3] نقل می کند: در مجلس مامون بودم که علی بن موسی الرضا نیز حضور داشتند، مأمون از اخباری که اشعار بر عدم عصمت انبیاء دارند از او سؤال می کرد، او به هر یک جواب می داد، مأمون پس از شنیدن جواب می گفت: «اشهد انک ابن رسول الله حقا».
و گاهی می گفت: «لِلّه دّرک یابن رسول الله» و گاهی می گفت: «بارک الله فیک یا اباالحسن»و نیز می گفت: «جزاک الله عن انبیائه خیراً یا أبا الحسن» و چون به همه سؤالات جواب داد، مأمون گفت: یا ابن رسول الله! قلبم را شفا دادی و آنچه بر من مشتبه بود روشن فرمودی، خدا تو را از جانب انبیاء خودش و از اسلام جزای خیر بدهد.
علی بن محمد بن جهم اضافه کرد: چون صحبت تمام شد، مأمون برای نماز برخاست و دست محمد بن جعفر را که حاضر بود گرفت و من در پی آن دو روان شدم. مأمون به محمد بن جعفر گفت: پسر برادرت را چگونه دیدی؟ گفت: داناست، ندیده ایم که از کسی علم آموخته باشد.
مأمون گفت: پسر برادرت از اهل بیت پیامبر است که درباره آنها فرموده: «ألا انّ ابرارَ عترتی و أَطائب أَرومتی، احکمُ الناس صغاراً و اعلم الناس کباراً، لا تُعِلّمُوهم فانّهم اعلم منکم، لا یخرجونکم من بابِ هُدی، و لا یُدخِلُونکم فی باب ضلال»[4].
آنگاه حضرت رضا - صلوات الله علیه- به منزل خود بازگشت، فردای آن روز به محضر آن حضرت رفتم و سخن مأمون و جواب عمویش محمد بن جعفر را به وی رساندم، امام خندید وفرمود: پسر جهم! آنچه از مأمون شنیدی فریبت ندهد. به خدا قسم که او بزودی با حیله مرا می کشد و خدا از او انتقام مرا خواهد گرفت. صدوق رحمة الله فرمود: این حدیث از طریق ابن جهم عجیب است که او از دشمنان و مغبضین اهل بیت بود.
[1] . رجال طوسی: 366 - 396.
[2] . سیر الائمه: ج 4 ص 141.
[3] . عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 195 - 204 بطور تفصیل، بحار: ج 49 ص 180.
[4] . عیون اخبار الرضا: ج 1 ص 195 - 204 بطور تفصیل، بحار: ج 49 ص 180.
برگرفته از کتاب خاندان وحی- سید علی اکبر قریشی، ص570 - 604

==================================

خلفای معاصر امام رضا(ع)
مدت امامت آن حضرت بیست سال بود که ده سال آن معاصر با خلافت «هارون الرشید»، پنج سال معاصر با خلافت «محمد امین»، و پنج سال آخر نیز معاصر با خلافت «عبدالله المأمون» بود.
امام تا آغاز خلافت مأمون در زادگاه خود، شهر مقدس مدینه، اقامت داشت، ولی مأمون پس از رسیدن به حکومت، حضرت را به خراسان دعوت کرد و سرانجام حضرت در ماه صفر سال 203 هجری قمری (در سن 55 سالگی) به شهادت رسید و در همان سرزمین به خاک سپرده شد[1].
[1] . کلینى، همان کتاب، ص 486- شیخ مفید، همان کتاب، ص 304.
مهدی پیشوایی- سیره پیشوایان، ص467

انتهای پیام/