یک اسب مسیر قصه را عوض کرد


خبرگزاری تسنیم: معین کریم الدینی از روایت داستانی مستند «آتلان» که بر اصول سینما استوار است و سه سالی که برای ساخت آن صرف کرده، سخن گفت.

«آتلان» عنوان آخرین ساخته معین کریم الدینی است که توانست در جشنواره سی و سوم فیلم فجر جایزه بهترین فیلم مستند را دریافت کند.

علی گوگ نژاد، برادران و پدرش مربیان اسب هستند و این فیلم مستند داستان زندگی علی را مطرح می کند و اسب های او که در کورس اسب دوانی همیشه قهرمان می شده اند.

ایلحان یکی از این اسب هاست که در چند دوره قهرمان کورس است. در این فیلم شاید اسب هم نقشی بر عهده دارد و به گفته کارگردان مخاطب می تواند نسبت به این اسب احساس دلتنگی، ناراحتی و یا حتی همراهی داشته باشد.

رهسپار شو! سوار بر اسب شو... اینها از جمله معانی واژه «آتلان» هستند که علی در پایان فیلم بیان می کند و می گوید که این واژه بارها در کودکی برایش تکرار شده است.

«آتلان» اگرچه در ساختاری مستند روایت می شود با این حال آنچنان که خود کارگردان نیز تاکید می کند از سینمای داستانگو پیروی می کند. این فیلم آنچنان پیش می رود که شاید در وهله اول داستان آن بازسازی به نظر برسد و بخشی از این مساله را می توان به پژوهش های کارگردان نسبت به موضوع و همراهی و نزدیکی وی با شخصیت های این اثر دانست که همه چیز را برای مخاطب باورپذیر و ملموس می سازد.

«آتلان» از تولیدات مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی است که از 25 اسفندماه به اکران نوروزی گروه «هنر و تجربه» درآمده و در سالن های سینما آزادی، خانه هنرمندان ایران، موزه سینما، پردیس سینمایی کوروش، پردیس سینمایی هویزه مشهد و پرشین کرج و سینما سوره اصفهان به نمایش درآمده است. به همین بهانه گفتگویی با معین کریم الدینی کارگردان این فیلم در خبرگزاری مهر صورت گرفت.

کریم الدینی در این گفتگو از اینکه 3 سال برای فیلم خود وقت گذاشته و 3 ماه تلاش داشته است تا اعتماد سوژه فیلمش علی گوگ نژاد را بدست آورد سخن گفت.

وی همچنین بیان کرد که حضور کارگردان در این فیلم پررنگ است و علی رغم اینکه بعضی منتقدان از او خواسته اند تا پلان های کرین فیلمش را برای حضور در جشنواره دربیاورد این کار را نخواهد کرد.پ

با ما در بخش نخست این گفتگو همراه می شوید:

*به عنوان اولین سوال لطفا توضیح دهید که چه مقدار از این فیلم براساس داستان و فیلمنامه پیش می رود و چه میزان از آن مستند است چون من تا اواسط فیلم آن را اثری کاملا مستند می دانستم اما کمی بعد داستانی بودن آن برایم جلوه گر شد.

- بگذارید ابتدا من این سوال را بپرسم که از این روند، که ابتدا حس مستند فیلم برایتان پررنگ بود و بعد درگیر داستان شدید احساس خوبی داشتید یا بد؟

*نسبی است نمی توانم به این شفافیت بگویم من به مونولوگ های علی گوگ نژاد فکر می کردم و اینکه کارگردان چقدر در اینها موثر است. فکر می کنم نمی توان درباره فیلم فقط حسی صحبت کرد. من حین فیلم از آن لذت می بردم و با پایان یافتن آن به دور از این حس آن را بررسی کردم.

- وقتی از فیلم دور شدید چه فاکتوری به جای حس معیار قرار گرفت؟

*منطقی که با آن ساختار فیلم را ارزیابی کردم.

- منطق در زمانی که فیلم را می بینید وجود نداشت؟

*کمتر وجود داشت چون حین فیلم شما بیشتر درگیر آنچه که می بینید، هستید و بعد از فیلم به داستان آن فکر می کنید که به طور مثال در قسمت هایی از فیلم دانایی و آگاهی علی بیش از حد است و حتی گویی فیلم به نوعی نگاهی فلسفی درباره علاقمندی ها و زندگی را توسط علی مطرح می کند.

- ببینید حضور کارگردان در این فیلم بسیار پررنگ است. شما فیلمی را می بینید که حضور کارگردان در آن محسوس است. من معتقدم سینمای مستند ثبت واقعیت نیست بلکه واقعیت و سوژه به علاوه کارگردان است.

این سلیقه اروپایی ها و فستیوال های اروپایی است که یک فیلم هر چقدر کثیف تر باشد، دوربین بیشتر بلرزد و اصول سینما کمتر خودنمایی کند، مستندتر است. به طور مثال من اگر بخواهم صحنه ای را از شما بگیرم و بعد بخواهم همکارتان را که کنارتان نشسته در قابم بیاورم باید «پن» کنم و نباید کات بزنم. در این میان اگر دوربین دچار لرزش شد یا صدا ضعیف بود هیچ اشکالی ندارد. من با این سلیقه مشکل دارم. این اعتقاد من است و تا جایی که تلاشم نتیجه دهد در برابر این سلیقه می ایستم. من روایتی را به یک پکیج سینمایی تبدیل می کنم و باید از همه احساسات آرتیستیک خود و همه اصولی که در سینما آموخته ام استفاده کنم. بسیاری از منتقدها و فیلمسازان از من خواستند که پلان های کرین «آتلان» را دربیاورم چرا که در جشنواره های جهانی، فیلم را به همین دلایل از دور خارج می کنند.

*وقتی مخاطب با عنوان مستند طرف است تمام و کمال آن را مستند و واقعی می پندارد اما شاید اینجا با کمی تردید روبه رو شود.

- ببینید بدترین سوال و بدترین نکته منفی برای فیلم من این است که وقتی فیلم تمام می شود مخاطب از خود بپرسد «خب که چه؟» وقتی مخاطب چنین سوالی بپرسد یعنی من کارم را خوب انجام نداده ام. اگر هم با خود بگوید «نه... این فیلم ساختگی بود» باز هم من کار خود را درست انجام نداده ام، اما اگر فیلم را ببیند آن را باور کند و از آن لذت ببرد، با اسب و با شخصیت‌های فیلم همذات‌پنداری کند و سپس به خاطر یک سری تابوهای فسیل شده فکر کند که این فیلم واقعی بود یا خیر، قضیه فرق می کند. اینجا دیگر بحث ناتوانی فیلم در القای واقعیت نیست بلکه بحث فاکتورهای اشتباهی است که به خورد من و شما داده شده تا فیلم را ساختگی قلمداد کنیم.

*نمی توان اینقدر لحظه ای فکر کرد که مخاطب در لحظه از فیلم لذت ببرد چون فیلم تازه با تیتراژ و پایان بندی آن آغاز می شود.

- من با شما موافقم دقیقا همین است و زمانی که از صندلی سینما بلند می شوید تا هنگام شب و قبل از خواب به فیلم فکر می کنید این اتفاق مطمئنا برای همه فیلم های خوب رخ می دهد، اما بسیاری از این نقدها پیرو یک تابو بیان می شود که فیلم چقدر سعی کرده است مستند جلوه کند.

من به جلوه گری سینمای مستند علاقه ای ندارم و در ساختار روایی این فیلم روی لبه تیغ راه رفتم. برای من بسیار راحت تر بود که وقتی سراغ این شخص می روم او را در لوکیشن های مختلف در مقابل دوربین قرار دهم و با او مصاحبه کنم. کاری که در 80 درصد مستندهای ما چه در ایران و چه در مناطق دیگری از دنیا که می خواهند خود را با معیارهای فستیوال های اروپایی انطباق دهند انجام می دهند.

در این شیوه مصاحبه هایی در حالت‌های مختلف گرفته می شود و سعی می شود چند موقعیت خاص از دعوای شخصیت فیلم و درگیری های اجتماعی یا خانوادگی او یا صحبت های شخصی اش ثبت شود اما من تصمیم گرفتم روایت دیگری داشته باشم. این روایت مونولوگ اول شخص است و از ابتدا مخاطب را با دنیای علی آشنا می کند. علی در ابتدای فیلم می گوید «از وقتی که یادم می آد جلوی خونه مون همیشه اسب بوده، اسب‌هایی که همین جا به دنیا اومدن، قهرمان شدن و رفتن.» این یعنی شما قرار است با فیلمی مواجه شوید که می خواهد به شما کد دهد و کدها را در ادامه دانه به دانه باز کند. این کدها را من به عنوان کارگردان طراحی کردم اما فراموش نکنید که تمام این کدها ذهنیت و جهان بینی شخصیت فیلم است و فقط توسط کارگردان چیده شده اند.

مونولوگ هایی که در فیلم می شنوید اعتقادات و جهان بینی شخصیت فیلم است. ذهنیت من نیست. من فقط آنها را در خدمت روایت کلی فیلم صیقل دادم. این فرم روایت آنقدر پیش می رود تا اینکه در پایان فیلم از عنوان «آتلان» رمزگشایی می شود. من می توانستم تمام دغدغه های شخصیت فیلمم را به صورت مصاحبه در فیلم بیاورم، می توانستم حوادث را راحت تر کنار هم بچینم و فیلم کم ریسک تری داشته باشم اما من این روایت را بیشتر دوست داشتم.

*فکر می کنید این روایت برای مخاطب جذاب تر است؟

- ببینید من اهمیت زیادی برای مخاطب قائلم. سینما به مخاطب تعلق دارد. البته نه در حدی که تمام اصالت فیلم و دغدغه هایش فدای این نگاه مخاطب گرا شود و فیلم در پرتگاه سلایق پوپولیستی بیفتد. من قرار است فیلمی بسازم که می خواهد با تمام ابزارهایی که در اختیار دارد اندیشه اش را به مخاطب انتقال دهد. فاکتور من یک کلمه است؛ سینما. سینما با همه امکانات و پتانسیل های آن یعنی صدا، تصویر، تدوین، روایت قصه که اگر هر یک از اینها فالش بزند فیلم کار ضعیفی خواهد شد.

روایت، ابتدایی ترین چیزی است که بین مخاطب و فیلم ارتباط ایجاد می کند. من فکر می کنم این شیوه روایت بهترین انتخاب برای این فیلم بود چون این فرم روایت به بهترین نحو در خدمت روحیه درونگرای علی و شخصیت سرکش ایلحان قرار گرفت. من نمی خواستم فیلم دانای کل بسازم و مانیفست صادر کنم. می خواستم  مخاطب با حس علی و درد ایلحان پیش برود. شما هیچ جا احساس کردید که شخصیت های فیلم از جمله علی، کریم، پدرش، گزارشگر، قماربازها و... در مقابل دوربین فیلم من بازی می کنند؟

*نه، اتفاقا تعجب من از این بود که چطور این شخصیت ها به راحتی زندگی خود را ادامه می دهند. مثل سکانسی که همه افراد خانواده طبیعی نشسته اند و یکی از مسابقات را تحلیل می کنند و شاید همین مساله است که مخاطب را کمی درگیر واقعی بودن یا نبودن فیلم می کند.

- بله و این یعنی سینمای مستند. یعنی شما شخصیت ها را باور کنید. با آنها زندگی کنید و هیچ لایه ای بین شما و شخصیت ها نباشد. زندگی و روایت این آدم ها کاملا واقعی است و من به عنوان کارگردان فقط سعی کردم این روایت را در دکوپاژ، میزانسن، انتخاب روایت، چیدمان دوربین و صحنه صیقل دهم. بسیاری به من گفتند که سکانس کرینی را که علی با اسب وارد میانکاله می شود، دربیاورم و معتقد بودند فیلم کار خود را انجام می دهد اما من خواستم فیلم به این طریق کار خود را پیش ببرد. حتی دوستانی بودند که به من می گفتند موسیقی فیلمت زیاد است اما من اصلا معتقد نیستم که اگر موسیقی را از این فیلم حذف کنید اثر واقعی تری بدست می آید.

دوستی با من تماس گرفت و سوال کرد که چرا همه اتفاقات خوب این فیلم در نور خوب رخ می دهد و من جواب دادم چون تصویربرداری این اثر 10 ماه طول کشید. من از همه اتفاقاتی که در نور غیرمناسب می افتاد، گذشتم و اگر هم تصویربرداری کرده بودم در مونتاژ حذفشان کردم. ما از 5 صبح بیدار می شدیم و فقط تا 9 کار می کردیم. و دوباره از ساعت 3 بعد از ظهر تصویربرداری را شروع می کردیم. البته صحنه هایی هم بود که مجبور شدم در نور بد کارم را انجام دهم. مثل سکانس تست دپار که دست من نبود و این اتفاق در لحظه رخ داد، مثل سکانس ابتدایی که ایلحان به میان جمعیت فرار می کند.

*فیلمنامه اولیه شما چقدر با سوژه تان شباهت داشت؟

- من قرار بود فیلمی درباره یک اسب قهرمان و مربی اش بسازم و این اسب یعنی ایلحان و علی مربی اش را پیدا کردم اما بعد این اسب دچار حاشیه هایی شد و تمام داستان من را عوض کرد و باز هم سینمای مستند هم یعنی همین، ممکن است اتفاقی در مسیر فیلم بیفتد که مسیر قصه را عوض کند.

*فیلمنامه اولیه چه داستانی داشت؟

- علی یک مربی اسب ترکمن بود که اسبی با ارزش به نام ایلحان داشت. ایلحان یکی از پرافتخارترین اسب های میدان اسب دوانی بود. علی اسب های دیگری هم داشت و قراربود با پولی که از جایزه اسب ها به دست می آورد ازدواج کند. زندگی شخصی و خانوادگی علی، زندگی اجتماعی او و فراز و فرودهایی که در کورس داشت، موقعیت خانوادگی او و مهم تر از همه ارتباط عاطفی که با اسب هایش داشت در کنار ابهامی که در سرنوشت حرفه ای ایلحان به عنوان یک مبارز وجود داشت، می توانست روایتی پر تلاطم را از زندگی علی به نمایش بگذارد اما در ابتدای راه ایلحان دچار حاشیه ای شد که تمام خط داستان فیلم را به سمت خودش کشید.

*شما از مربی ها نخواستید که هیچ واکنش خاصی را از اسب بگیرند؟

- هرگز. من هرگز چنین کاری را نمی کنم. اگر زندگی علی و خانواده اش و بقیه آدم های جلوی دوربین به نوعی بازی گرفتن من باشد، من باید خیلی به خودم ببالم که توانستم چنین بازی های دقیقی را از تعدادی نابازیگر ثبت کنم. مطمئن باشید اینها اگر بازی بود می بایست جایی از فیلم بیرون بزند. بزرگترین کاری که من در این فیلم داشتم این بود که فضایی را مهیا کنم تا افراد دوربین را نبینند و احساسش نکنند و این حاصل رفت و آمدهای زیاد من با آنها بود.

*چه مدت شما با شخصیت ها ارتباط داشتید؟

- ساخت این فیلم 3 سال طول کشید. پژوهش من از آخر بهمن سال 90 شروع شد؛ زمانی که من تصمیم گرفتم این مربی را پیدا کنم و فکر می کنم برای یافتن او با حدود 37 مربی صحبت کردم. بعد از یافتن علی گوگ نژاد حدود 3 ماه طول کشید تا با او زندگی و پژوهشم را کامل کنم. در این مرحله ابتدا خط کلی داستان مشخص شد و سپس داستانک های فرعی فیلم شکل گرفت.

*چه معیارهایی در صحبت با 37 نفر در نظر شما وجود داشت؟

- من در سفر اولی که به ترکمن صحرا داشتم شرایط به خصوصی را از یک مربی و اسبش دیدم. برای اولین بار رابطه عاطفی یک مربی و اسب را در آن سفر دیدم. تاثیر طبیعت بر این رابطه را از نزدیک لمس کردم و دیدم که چطور یک اسب در زندگی عاطفی یک خانواده­­ ترکمن تاثیر می گذارد و در عین حال چرخه اقتصادی آنها را نیز تعیین می کند. شمایلی که از شخصیت فیلمم در ذهن داشتم متاثر از سفر اولم به ترکمن صحرا بود. وقتی وارد مرحله ابتدایی پژوهش فیلم شدم، دیدم شرایط فرق کرده است. شیوه های اسب داری عوض و همه چیز مدرن شده است. معیار من در مصاحبه با آن 37 نفر تصویری بود که از سفر قبلی به ترکمن صحرا داشتم. علی هم به همین ترتیب وارد فیلم من شد. من سوژه ای داشتم که سه ماه طول کشید تا پیدایش کنم و دوباره 3 ماه طول کشید تا من مطمئن شوم که می توانم فیلم خود را درباره او بسازم و اعتماد او را جلب کنم.

*این اعتماد را چگونه جلب کردید؟

- من نمی دانم شما چقدر با کسانی که هم نژاد، هم مذهب و هم زبان شما نباشند ارتباط داشته اید. ارتباط برقرار کردن با چنین کسانی اگر بخواهید با آنها حرف بزنید بسیار سخت است. در واقع اعتماد به من برای آن شخص سخت است. آنها زندگی سنتی و اعتقادات خود را دارند و این طبیعی است که به راحتی به یک غریبه اجازه ندهند که وارد خانه و زندگیشان شود. به هر حال مدتی طول کشید تا این اعتماد برقرار شد. من با علی رابطه خوبی برقرار کردم و با هم دوست شدیم و هنوز این دوستی به شکلی عمیق ادامه دارد.

و این اعتماد که شکل گرفت فاصله‌ای پیش آمد تا ما قراردادها را بستیم و برای من مشخص شد که می خواهم چکار کنم و روایتم را چگونه شکل دهم. در نتیجه شروع فیلمبرداری من آذر 91 بود و پایان آن مرداد 92. در این مدت ما 15 سفر فیلمبرداری به ترکمن صحرا و 40 جلسه فیلمبرداری داشتیم.

*پس در آنجا مستقر نشدید؟

- چرا گاهی یک یا دو هفته مستقر می شدیم و برمی گشتیم.

زمانی هم تنها برای فیلمبرداری کورس های اسب‌دوانی می رفتیم و فیلمبرداری می کردیم که برای این کورس ها 7 دوربین فیلمبرداری داشتیم تا بتوانیم کورس را ثبت کنیم. تصور کنید، بخواهید برای یک مستند معمولی 7 تصویربردار را با 7 دوربین و دستیارانشان مدیریت و در شهری دیگر مستقر کنید، همچنین 3 گروه صدابرداری برای ضبط کورس داشتیم با این شرایط می توان گفت این فیلم پروداکشن بسیار سنگینی داشت.

منبع: مهر

انتهای پیام/