به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، چهل روز پیش بود که موج موج جمعیت از میدان امام(ره) تا گلستان شهدا با چشمانی اشــکبار و در فضایی که با دود اسفند و گلاب معطر شده بود، مسافران اروند را تا منزلگاه ابدیشان؛ بهشت بدرقه کردند.
آن روز همه آمده بودند تا سرمه گرد قدوم مبارک مسافران کربلا را بر چشم نهند و دیدگان خود را بر حماسه مردانی که بی هیچ ادعایی رفتند و بی هیچ ادعایی بازگشتند را باز کنند.
دست تکان دادن مردم، اشک شوق، شور جوانان، جاماندگان پشت خاکریز، دلهای بیقرار مادران چشم به راه...! وای که با آمدنتان چه بلوایی در دل مردم به پا کردید! عجب شور شیرینی را برای مان به یادگار گذاشتید!
راستی وقتی میخواستید بروید، فکر بازگشتی این چنین را میکردید؟ آن روز که دستانتان را میبستند فکرش را میکردید که روزی این همه دست برای رسیدن به تابوتهایتان لحظهشماری کند؟

به سهمیههای به جاماندهتان چه؟ به آنها فکر میکردید؟!
پدرانی که از رفتن فرزندانشان تنها بغضهای مانده در گلو، لرزش دستها و گاهی هم گریههای پنهانی سهمشان شد.
مادرانی که وقتی صدای زنگ در، در فضای خانه میپیچید، دیوارهای دلشان روی هم میریخت که نکند خبری از عزیزشان آرودهاند، شاید هم خودش آمده است اما هیچکدام آنها تو نبودی!
سهمیههای به جا ماندهتان، حال خراب پدر بود و دل نگران مادر!
مادر باید همه دلتنگیهایش را جایی گوشه دلش جا میداد به خاطر پدر
و پدر باید لرزش شانههایش را پنهان می کرد به خاطر مادر!
و حالا چهل روز است که دیگر نه خبری از بیتابیهای مادر است و نه خبری از بغضهای فروخورده پدر.
حالا چهل روز است که هر وقت دلشان تنگ عزیزشان میشود، راه مزارت را در پیش میگیرند و ساعتی را در کنار فرزندانشان خلوت میکنند!
حالا چهل روز است که هم مادر آرام گرفته است و هم پدر...
انتهای پیام/