۱ > ۳؛ خون «ملاله» رنگینتر از خون «نبیله»، «عبیر» و «شکریه»
دوگانگی معیار در رسانههای جریان اصلی، بزرگترین روایتی است که امروز درباره آنها گفته میشود. روزگار تغییر کرده است و ظاهراً هرچقدر رسانهها قدرتمندتر میشوند، بیاعتبارتر هم میشوند، ملاله، عبیر، نبیله و حالا شکریه داستان دیگری از این دوگانگی.
به گزارش دفتر منطقهای خبرگزاری تسنیم، رسانههای جهان هر روز قدرتمندتر میشوند و آنچه میخواهند همراه خود میبرند و هرچه نخواهند در زیر پا له میکنند تا حتی صدای مظلوم هم به گوش کسی نرسد.
آنجا که باید حقوقبشر را در برابر اندک خون ریخته شده علم میکنند و آنجا که سری از بدن کودک 9 ساله بریده میشود آنقدر جریان را سیاسی جلوه میدهند که حتی فرصت دلسوزی برای آن کودک پیدا نکنی. در این میان باید بیدار بود و دید و همراه نشد با آنچه برایمان تعبیه کردهاند پس مرور میکنیم چند حادثه را و قضاوت با خواننده است:
الف) ملاله یوسفزی؛ دختر 14 ساله پاکستانی
ملاله یوسفزی یک دختر 14 ساله پاکستانی است که در ایالت سوات پاکستان مشغول یک زندگی عادی بود. طالبان روی منطقه زندگی ملاله تسلط پیدا میکند و به این ترتیب تحصیل دختران در مدارس ممنوع میشودو همه مدارس دخترانه با حمله و تهدید اعضای گروه طالبان مجبور به تعطیلی میشوند. ملاله که پدرش مدیر یک مدرسه در همان منطقه است این شرایط را نمیپذیرد و شروع به تلاش برای ایجاد امکان تحصیل دختران در سوات میکند .مطالبی در دفاع از حق تحصیل دختران در روزنامههای محلی و بینالمللی چاپ میکند و خیلی زود تبدیل به پرچمدار تلاش برای احقاق حق تحصیل دختران در آن منطقه میشود.
با کاهش تسلط طالبان بر آن منطقه بهتدریج برخی مدارس دخترانه در سوات مجدداً راهاندازی میشود و عدهای از دخترها مشغول به تحصیل میشوند. در حالی که بسیاری از آنان ملاله را نجاتدهنده وضعیت قبلیشان میدانند. روز سهشنبه 9 اکتبر 2012 [18 مهر ماه 91] اعضای مسلح شبهنظامیان وابسته به طالبان سرانجام به مدرسه محل تحصیل او حمله میکنند و جلوی چشمان هراسناک همکلاسیهایش با شلیک چند گلوله به بدنش او را زخمی میکنند.
ملاله بهسرعت روانه بیمارستانی با مراقبتهای امنیتی و نظامی میشود. سر او آسیب دیده است و شرایطش بحرانی است. برای یافتن مضروب کننده او 100 هزار دلار جایزه تعیین میشود و یک خط هوایی بین المللی به مقصد آمریکا اجاره میشود تا بهمحض به خطر افتادن سلامتی او بدون اتلاف وقت روانه بیمارستانی در آمریکا شود. با بهبود نسبی حال او و خارج شدن وضعیتش از بحران ملاله به بیمارستان سلطنتی ملکه الیزابت در بیرمنگام انگلستان منتقل میشود. ملاله روز جمعه به هوش می آید و اولین سؤالی که می پرسید این است که در چه کشوری است.
در همه زمانی که ملاله در انگلستان به سر میبرد هزاران پیام و دسته گل از سوی طرفداران او از سرتاسر جهان بهسمت بیمارستان روانه میشود و گروههای طرفدار صلح و حقوق بشر بهیاد او شبها جلوی بیمارستان شمع روشن میکنند. هزاران رسانه در مورد موضوع او کار میکنند و خیلی زود تبدیل به یکی از پرطرفدارترین سوژههای رسانهای میشود. بان کی مون دبیرکل سازمان ملل برای او پیامی مینویسد و در آن میگوید که مشخص است که طالبان از چه میترسد: "دختری کتاب در دست".
چند وقت پیش ملاله در سازمان ملل سخنرانی میکند و دبیرکل سازمان ملل با صحبتهای او اشک میریزد، سخنرانی او در بیشتر شبکههای بینالمللی رسانههای جریان اصلی بهطور مستقیم پخش میشود. آن روز برای رسانههای دنیا روز ملاله است.
دو مجله مشهور جریان اصلی رسانههای عکس روی جلدشان ملاله یوسفزی است.
ملاله به دیدار اوباما میرود و به عنوان فرشته نجات و سفیر صلح معرفی میشود. همه رسانههای جهان دست به دست هم میدهند و ملاله را تا جایی پیش میبرند که کمتر کاخی در دنیا میزبان وی نباشد از کاخ سفید به میزبانی اوباما تا کاخ ملکه الیزابت در لندن.
ماجرا به اینجا ختم نمیشود و خواندنیتر میشود: حالا پس از چندسال سرمایهگذاری رسانهای ملاله که در رسانههای غربی از او تصویر یک فعال حقوق بشر ارائه میشد مجدداً در صدر اخبار آنها قرار گرفته است. او به تازگی با «اما واتسون» بازیگر مشهور بریتانیایی مصاحبهای انجام داده و گویا حمایت از فمنیسم مأموریت جدیدی باشد که برایش در نظر گرفتند.
ب) عبیر قاسم حمزه الجنابی, دختر 14 ساله عراقی
در 12 مارچ 2006، بارکر، کورتز، اسپیلمن ،گرین، 5 سرباز و درجهدار آمریکایی وارد خانه قاسم الجنابی در محمودیه عراق شدند. بارکر و کورتز، عبیر دختر 14 ساله عراقی را به داخل یک اتاق کشاندند، در حالی که گرین، مادر، پدر و دختر کوچکتر را در اتاقی دیگر نگه داشته بود.درجهدار جس وی. اسپیلمن از چمبرزبرگ پنسیلوانیا محافظت داخل هال منزل را به عهده داشت. در حالی که بارکر و کورتز به دختر تجاوز میکردند، گرین با شلیک به سه عضو دیگر خانواده، آنها را به قتل رساند. سپس گرین به اتاق دیگر رفت و به عبیر تجاوز کرد. بعد از تجاوز گرین با گلوله به میان دو ابروی عبیر شلیک کرد. عبیر در دم جان داد.اما گرین دستبردار نبود، خشاب اسلحهاش را روی عبیر خالی کرد. سربازان قبل از ترک آنجا، جسد او را به آتش کشیدند.
دیلی میل ماجرا را اینگونه تشریح میکند:گرین قبل از این که اتهامات فدرالی علیه او به جریان افتد، به دلیل «اختلال شخصیت» از خدمت منفصل شده بود.
گرین میگوید یک نقطه عطف، در 10 دسامبر 2005 رخ داد، زمانی که یک عراقی که پیش از آن رابطه صمیمانهای با ما داشت، خود را به یک پست ایست بازرسی رساند و آتش گشود.
این گلولهها، سرگروهبان تراویس ال. نلسون، 41 ساله را کشت و بلافاصله گلوی گروهبان 32 ساله، کنیت کاسیکا را مورد اصابت قرار داد. کاسیکا زمانی که سربازان، او را از هاموی (ماشین نظامی) به سمت بیمارستان صحرایی میبردند، کشته شد.گرین میگوید مرگ این دو نفر «ضربه روحی شدیدی به او وارد کرد».
این مرگها، احساسات گرین را نسبت به تمام عراقیها که اغلب توسط دیگر سربازان با الفاظ زشت و تحقیرآمیز خوانده میشدند، بدتر از پیش کرد.
طی چهار ماه بعدی، گرین از مشاور استرس ارتش کمک گرفت و میزان کمی از داروی تنظیمکننده خلق و خوی دریافت کرد تا بتواند قبل از بازگشت به پست خود در ایست بازرسی جنوب بغداد کمی به خواب رود.
در مصاحبه، گرین شرح داد که مصرف الکل و مواد مخدر در پست ایست بازرسی رایج بود. او توضیح داد که پس از مرگ کاسیکا و نلسون، سربازان در آنجا کاملا این احساس را داشتند که توسط ارتش رها شدهاند و حمایت اندکی از آنان صورت میگیرد.
بعدتر گرین به طور خصوصی گفت که در آن لحظه او دچار «یک تغییر در وضعیت روانی» شده است. او میگوید «برای حدود بیش از ده دقیقه نمیتوانستم فکر کنم که در آینده دور یا نزدیک چه روی خواهد داد. انگار حواسم نبود».
محمد برادر عبیر است. در روز حادثه محمد و برادر کوچکش در مدرسه بودند.محمد به یاد میآورد که یک بار سربازان آمریکایی خانه آنها را جستوجو کرده بودند و «استیو گرین» سرباز آمریکایی، وقتی به عبیر رسیده بود انگشتش را روی صورت عبیر گرفته بود، کاری که باعث شده بود عبیر به شدت بترسد و فرار کند.
مادر عبیر قبل از حادثه به اقوامش گفته بود که چندباری دیده است که سربازان آمریکایی به عبیر خیره نگاه میکنند، دستانشان را تکان میدهند و بلند فریاد میزنند: خیلی خوب، خیلی خوب. مادر عبیر بهشدت نگران شده بود و برنامهای ریخته بود که عبیر شبها در خانه عمویش در همان نزدیکیها بخوابد.
مطابق اسناد فاششده «افبیآی» طبق یک استشهاد از مرتبطین با «استیو گرین» در محمودیه؛ او در روز قبل از حادثه در مورد اینکه قرار است فردا چه اتفاقی بیفتد صحبت و بحث کرده بود.
اما عبیر تفاوتی فاحش با ملاله دارد. با همه سختی که بر وی رفت همه خاموش ماندند تا این صدای مظلومیت به جایی نرسد.
ج) نبیله، دختر بچه پاکستانی
24 اکتبر 2012، پهپادی بر فراز وزیرستان شمالی به پرواز درآمد و دختربچه 9سالهای با نام نبیله رحمان و خواهر و برادر و مادر بزرگش را ــ که در صحرایی نزدیک منزلشان مشغول کار بودند ــ هدف قرار داد. آنها در انتظار فرا رسیدن عید قربان بودند. اما در این روز بدترین اتفاق به وقوع پیوست و زندگی این خانواده را برای همیشه تغییر داد. کودکان بهناگهان صدای وزوز منحصر به فردی شنیدند، صدایی که ناشی از پرواز پهپادهای سیا در آسمان دهکده بود ــ صدایی آشنا برای دهکدههای پاکستان ــ بهدنبال آن صداهای مهیب دیگری نیز شنیده شد. هواپیمای بدون سرنشین، بارهای مهلک خود را بر سر خانواده رحمان رها کردند، و در یک چشم به هم زدن زندگی این کودکان مبدل به کابوس درد و پریشانی و ترس شد. 7 کودک زخمی شدند، و مادربزرگ نبیله، مؤمنه بیبی، مقابل چشمان وی کشته شد، اقدامی که هیچ عذرخواهی و توضیح و توجیهی را در پی نداشت.
این اتفاق غیرمعمولی نبود، آمریکاییها احتمالاً نبیله را خوششانس میدانستند که جان سالم به در برده است، خوششانستر از «صمدگل» و «دینمحمد» دو کودک پاکستانی که هردوی آنها بر اثر حملات هواپیماهای بدون سرنشین در پاکستان در ایالت وزیرستان شمالی کشته شده بودند.آمارهای رسمی مراکز مرتبط نشان میدهد حداقل 169 کودک در سالهای اخیر بهوسیله حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی در پاکستان کشته شدهاند و خوب بهروایت آمریکایی، ابن باعث خوشحالی بود که نبیله زنده مانده بود، اما نبیله خوشحال نبود. او مادربزرگش را جلوی چشمانش از دست داده بود و نمیتوانست خوشحال باشد.
نبیله و پدر و برادر 12سالهاش به واشنگتن سفر کردند تا قصه غصههای خود را تعریف کنند و در مورد حوادث آن روز دردناک توضیحاتی ارائه دهند. اما، نبیله و خانوادهاش، علیرغم غلبه بر موانع باور نکردنیِ سفری از دهکده دورافتاده به ایالات متحده، صراحتاً مورد بیاعتنایی قرار گرفتند. در جلسه کنگره، جایی که آنها شهادت دادند، تنها 5 تن از 430 نماینده حاضر شدند. پدر نبیله خطاب به حاضرین اندک جلسه گفت: "دختر و مادر من چهرهای مشابه یک تروریست ندارند. هنوز دلیل حادثه به وقوع پیوسته را نمیدانم... بهعنوان یک معلم قصد اطلاع رسانی به مردم آمریکا را دارم. آنها باید بدانند که کودکان من آسیب دیدهاند".
نبیله در کنگره در برابر چشمان تنها 5 نفر از اعضا که حاضر به شنیدن حرفهای او شدهاند، قصه پرغصهاش را شرح میدهد.
بهدنبال شرح داستان خانواده نبیله، اشک از چشمان مترجم سرازیر شد، ولی دولت آمریکا آن را بهانهای برای سرزنش خانواده نبیله و نادیده گرفتن تراژدی آنها یافت. نبیله، دخترک 9سالهای با چشمانی فندقی، در شهادت خود از دولتمردان کنگره سؤال بسیار سادهای پرسید: "گناه مادربزرگ من چه بود؟" کسی پاسخگوی سؤال نبیله نبود، کسی به گفتههای او توجهی نمیکرد. این رفتار دولت آمریکا که تظاهر به آزادی بیان میکند، نمادی از تحقیر مطلق است. زمانی که نبیله به بیان درد و رنج خود مشغول است، باراک اوباما به ملاقات مدیر عامل غول اسلحه سازی آمریکا «لاکهید مارتین» رفته است.
د) شکریه، کودک 9 ساله افغان
و اما حالا نوبت شکریه 9 ساله است تا در بازی رسانههای قدرتمند در جهان به دست فراموشی سپرده شود.
چند ماه پیش تعدادی از مسافران هزاره در ولایت زابل افغانستان توسط افراد وابسته به گروه تروریستی داعش ربوده شدند. هفته گذشته اما قسمت تلخ ماجرا کلید خورد. 7 نفر از این مسافران به گروگان گرفته شده سر بریده شدند.
شکریه 9 ساله نیز در برابر چشمان پدر و مادرش سر از بدنش جدا شد.
انقلاب تبسم به واسطه تصویر خندهرو شکریه به راه افتاد اما آنچنان در سکوت خبری فرو رفت که حتی کسی جرأت نکند در جامعه غربی به آن فکر کند.
آنقدر اعتراض به کشته شدن شکریه و شش مسافر دیگر را سیاسی جلوه دادند که اگر کسی خواست در این باره دست به قلم شود فوری به گوشهای رانده شده و عقب زده شود.
****
ماجرا واضح است. عدالت رسانهای به سبک دوگانه رسانههای جدید. نبیله کودک پاکستانی است که اعضای خانوادهاش را در حمله پهپادها از دست میدهد. به آمریکا سفر میکند تا منادیان حقوقبشر صدایش را بشنوند اما با استقبال سردی مواجه میشود و باز هم سکوت مرگبار رسانهها.
شکریه 9 ساله سر از بدنش جدا میشود. هزاران تن از مردم افغانستان به دادخواهی او بزرگترین تجمع چندسال اخیر را به راه میاندازند. پایههای حکومت افغانستان از این اعتراض به لرزش درمیآید اما در حرکتی هماهنگ چنان قومی و سیاسی جلوه داده میشود این کشتار که سکوت را بهترین راه مییابی. هر چه در گوشه و کنار افغانستان و جهان با شکریه همدردی میشود در سکوت رسانهای مرگبار کشته میشود.
«عبیر الجنابی»، دخترک جهان سومی قصه ما مورد تجاوز قرار میگیرد، کشته میشود.استیو گرین قاتل عبیر از مدتها پیش نقشه تجاوز به او را ریخته است. با رفقای همقطارش به خانه عبیر حمله میبرند. پدر و مادر و برادر 6 سالهاش را میکشند، به او تجاوز میکنند، به طرز وحشیانهای او را میکشند و... حالا وقت رسانههاست. گرین به طرز واضحی از اتهام غیرانسانی بودن کشتارش تبرئه میشود، گرین به روایت رسانهها آدمی است که تحت شرایط سخت محیطی اقدام به عملی جنونآسا و غیرطبیعی زده است. اختیاری نداشته است و مجبور به این اقدام شده است. قبل از واقعه تحت تاثرات شدید روحی قرار گرفته بوده است، در یک مثلث مرگ گیر کرده بوده است و ملامت او دیگر در این حد هم شایسته نیست.
و ملاله یوسفزی، تنها کودک پاکستانیای است که به رسانههای جریان اصلی راه پیدا می کند. چون در پازل اهریمن سازی از دشمنان آمریکا، دشمنان بشریت قرار دارد. دشمنانی که به یک کودک 14 ساله که فقط به دنبال هدف درس خواندن بچه هاست هم رحم نمیکنند و باید آمریکا و اروپایی باشد که برای نجات او وارد میدان شوند. طبیعی است که کودکان پاکستانیای که با پهپادهای آمریکایی کشته میشوند اساسا جایی در رسانههای دوران ما نخواهند داشت و طبیعی است که حامیان موطلایی و چشم آبی ملاله، اصولا دوست ندارند در مورد کسی به نام «عبیرالجنابی» هم صحبت کنند.
و برای اینکه اثبات کنیم که عجیب بودن ماجراها در روزگار ما پایانی ندارد باید متذکر شویم که رسانههای ایرانی در هر سه قضیه ساکتاند. اگر خوشبینانه نگاه کنیم، که در مسیر همان رسانههای جریان اصلی قدم نمیزنند.ماشینهای ترجمه ایرانی کار دیگری هم بلدند؟
انتهای پیام/.