به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، دیدار با فاطمه السادات سجادی «مرد روزهای انقلاب» در دفتر خبرگزاری تسنیم صورت میگیرد. متولد سال 1338 است. «آقا مصطفی» از کلامش قطع نمیشود و در هر روایتی که تعریف میکند، ردی از مصطفی؛ مرد سالهای زندگیاش بهجای میگذارد. شهید مصطفی میرفندرسکی.
حس دیروز و امروزش یکی است. اگر دیروز انقلاب را با کپی اعلامیههای امام خمینی (ره) حمایت میکرد امروز با ارسال پیامک انبوه در همهروزهای حساس، پشتیبان ولایتفقیه است. مملکت را از آن امام زمان (عج) میداند و میگوید؛ خدا محافظ این مملک است همانطور که در طبس نجاتگر بود و در کودتای نوژه.
هنوز هم بعد از گذشت 37 سال از پیروزی انقلاب اسلامی، خستگیناپذیر است و برای رسیدن به هدفش آنهم در راستای اعتلای انقلاب دست به هر کاری میزند حتی اگر به قیمت تمامشدن جانش باشد.
در ادامه بخش دوم مصاحبه خبرگزاری تسنیم را با فاطمه السادات سجادی می خوانید:
تسنیم: مبارزه علیه رژیم از قبل بود، اما چه دلیلی باعث جدیتر شدن این مسئله شد؟
فاطمه السادات سجادی: کار خدا بود که شاه در این مدت چند بهانه دست مردم داد و این باعث شد که مردم نسبت به کارهای او آگاه شوند، کشتن آیتالله شمسآبادی بود، آتشسوزی سینما رکس آبادان و زنده سوختن حاضران و تصادف ساختگی آقای کافی و... ازجمله این علل بود.
تسنیم: مردم، روحانیت و بازاریان یک انسجام قابل کامل و خوبی داشتند، این انسجام از کجا شکلگرفته بود؟
فاطمه السادات سجادی: کمیتهای تشکیلشده بود، هر مغازهای که باز بود همه دوستان مشارکت داشتند. بیشتر وقتها سرگروه بودم. تظاهرات که میرفتیم میگفتند مغازهها همه بسته باشد. اعتصاب بود. گفتند اجناس مغازههایی را که میبندند به خانه ببرید، اینها با بازاریها ارتباط داشتند و اجناس مغازهدارها را یکجا میخریدند. کمیته ارزاق درست کردیم. هر محله برای خودش کمیتهای داشت. محله ما گورتان بود. اجناس را بستهبندی میکردیم.
هدف این بود که مغازه بسته شود و شهر یکدست اعتصاب باشد. هدف این بود تا مردم در مضیقه نباشند. با شرکت نفت همصحبت کردند نفت بدهند تا مردم در تنگنا نباشند. سرما بود و زمستان. شعبههای نفت بود. به هر خانواده، بیست لیتر نفت میدادند. سهمیهبندی بود. صفهای طولانی داشت. هنوز حکومت دست شاه بود.
تسنیم: به مغازهدارها چه چیزی میگفتید؟
فاطمه السادات سجادی: میگفتیم مغازه را ببندید و در راهپیمایی شرکت کنید.
برخی خوب قبول میکردند و بعضی دیگر خیر. بعد ما میگفتیم؛ برادر مسلمان سکوت تو خیانت است به قرآن. هر کاری که انجام میدادیم یک پیام قرآنی هم کنار آن داشتیم.
تسنیم: هیچ ترسی از این چکمهپوشهای ارتشی شاه نداشتید؟ با آن شرایط بارداری؟!
فاطمه السادات سجادی: نه! سلاح ما اللهاکبر بود. من یک پیشانیبند اللهاکبر بسته بودم و میرفتم جلو. به پیشانی بچهها هم میبستم. سخت نبود، بههرحال بیشتر اینها یک کار مردانه است و روحیهای مردانه میخواهد!
توی محله خودمان زن کم بود که کار را در دست بگیرد وگرنه برای راهپیمایی همه میآمدند. من شانهبهشانه شوهرم در همه برنامهها شرکت داشتم. علیرغم مخالفتهای مادرش.
روز عاشورا بود که همدیگر را گم کردیم. روزی که میخواستند مجسمه شاه را پایین بکشند. نماز ظهر عاشورا به امامت آیتالله طاهری در مسجد مصلی خواندیم، قیامتی به پا شده بود. روز اربعین هممیدان امام. جمعیت زیادی آمده بود. گفتند شاهنشاه آریامهر گفته خون از دماغ کسی نریزد و فردای روز عاشورا بود که کشتار راه انداختند.
تسنیم: علتش چه بود؟
فاطمه السادات سجادی: سرتاسر میدانها اصفهان مجسمههای شاه را پایین کشیدند. اصفهان اولین شهری بود که حکومتنظامی شد و اولین شهری که مجسمهها را پایین کشیدند.
شش ماه حکومتنظامی برقرار بود. هرچند وقت یکبار هم کشتاری در شهرهای مختلف راه میانداختند. روز بعد از عاشورا. پنج رمضان. هفتم محرم و... هنوز آثار گلولهها روی دیوارهای مسجد گورتان دیده میشود بعد از گذشت 37 سال.
شدت تیراندازیها خیلی زیاد بود؛ دوتا درخت سرو توی خانهمان داشتیم. قمریها، روی درختها لانه کرده بودند.همیشه 12 ماه سال را روی این درختها بودند. تیراندازیها شدت داشت. یکی از این گلولهها خورد توی این درخت سرو .قمریها افتادند پایین درخت و از ترس مردند.
آن شب مصطفی سرکار نرفت.
تسنیم: چرا؟ چه شغلی داشت؟
فاطمه السادات سجادی: توی هتل عباسی کار میکرد. در قلب دشمن!
همه را ملزم کرده بودند که عکس شاه را بزنند روی ماشین و بنویسند جاوید شاه. اخطار داده بودند که اگر غیرازاین عمل کردید؛ اخراج میشوید. دادگاه صحرایی میگیرند و محاکمه صحرایی میشوید.
تسنیم: محاکمه صحرایی؟
فاطمه السادات سجادی: دادگاهی است که بهمحض دستگیری متهم و بدون گذراندن مرحلههای بازجویی و بازپرسی تشکیل و حکم دادگاه در همان جلسه صادر و بیدرنگ اجرا میشود.
تسنیم: تهدید مؤثر بود؟
فاطمه السادات سجادی: خیر! ماشین را گذاشت توی خانه و گفت من اصلا نمیروم بیرون، چند وقت به خاطر همین قضیه ماشین را گذاشته بودند توی خانه. میگفت شعار ما؛ « مرگ بر شاه است نه جاوید شاه.»
تسنیم: اشاره کردید به پیشانی بچهها هم سربند «اللهاکبر» میبستید، بچهها را هم راهپیمایی میبردید؟
فاطمه السادات سجادی: دو بچه کوچکم را همراه خود میبردم. دو روز بعد از عاشورا بود که زایمان کردم. با همان وضعیت راهپیمای رفته بودم. پیاده میرفتیم. از خیابان آتشگاه تا مسجد مصلی و برگشتن هم با وانتبارها میآمدیم. تا عصر همیشه طول میکشید.
کسی شما را مجبور نکرده بود با آن وضع بارداری در راهپیماییها بهعنوان یک سرگروه شرکت کنید؟!
اصلا. خیلی دوست داشتم.
صرف دوست داشتن. این کار را میکردید؟ فکر نمیکردید هرلحظه ممکن است یک گلوله به سمت شما شلیک شود؟
شهادت را یک فوز عظیم میدانستیم به این خاطر که انقلاب ما همهاش نشات گرفته از راه امام حسین بود. و این قضیه را؛ ما باور داشتیم.
تسنیم: بعدازاینکه روز عصر عاشورا که همدیگر را گم کردید چه اتفاقی افتاد؟
فاطمه السادات سجادی: عصر عاشورا وقتی رفتیم خانه شوهرم هنوز نیامده بود. آن روز هم وسایل پختن آش رشته را فراهم کرده بودیم تا انشاءالله مسیر انقلاب را بهراحتی پیش ببرد.
وسایل پخت آش فراهم بود اگر میخواستیم از صبح دیگ را بار بگذاریم به راهپیمایی نمیرسیدیم. رفتن به راهپیمایی از واجبات بود برای ما. یک همسایهای داشتیم که توی یکی از اتاقهای خانه ما زندگی میکرد. مادر شوهرش دیده بود بساط آش فراهم است و من نیستم، آش را بار گذاشته بود و پخته بود. عصر بود که من از راهپیمایی برگشتم دیدم چه بوی آشی از توی کوچه میآید.
زمستان بود. بود آش توی کوچه پیچیده بود. طاهره خانم آش را پخته بود. شوهرم هنوز نیامده بود با مادر شوهرم از خیابان آتشگاه اتوبوس سوار شدیم و تا فلکه چهارسوق رفتیم. منزل دایی شوهرم. مادر شهید جمدی هم آنجا بود. به من گفت میترسم اینها کشته شوند. در همین گفتوگو بودیم که شوهرم آمد و یکتکه سنگ بزرگ توی دستش بود. مجسمه رضاشاه را در میدان 24 اسفند کشیده بودند پایین. گفت این را برادرت فرستاده تا برایت بیاورم.... تا همین چند وقت هم پیش تکه سنگ توی وسیلهها بود.
تسنیم: پس بعد ازگم کردن همدیگر ایشان رفته بود سمت میدان؟
فاطمه السادات سجادی: بله. من اصرار کردم که بیا برویم من مجسمه را ببینم. روزهای آخر بارداریام بود و با همین وضعیت اصرار بر رفتن داشتم. بچهام کوچک بود دنبالمان بردیمش. از کوچههای شیخ بهایی رفتیم تا به خیابان چهارباغ و پشت خیابان سیدعلیخان رسیدیم و ازآنجا رفتیم فردوسی که به آن چهارراه ستاری میگفتند و درنهایت؛ خیابان کمال اسماعیل.
اداره ساواک همینجا بود. حواسمان به ارتش نبود. تمام نیروها توی خیابان بودند. آنجا همدست ارتشی روی ماشه بود؛ فقط شلیک نکرد. نه راه رفت بود و نه برگشت. توی همان شرایط گویا؛ حسن، بچهام ترسیده بود. یکدفعه حالش به هم خورد. گفتم آقا من میخواهم بچهام را ببرم دکتر. گفت شما غلط میکنید! غلط میکنید... دو بار تکرار کرد.
آن روز من واقعاً ترسیدم. با پیکان بودیم که دیگر توانستیم برگردیم. رفتیم سمت مسجد جمعه و میدان کهنه، آنجا هم همین وضعیت بود. از همان شب بود که صدای تیراندازیها بالا بود و فردای آن روز گفتند چماق به دستها آمدند.
تسنیم: چماق به دستها؟
فاطمه السادات سجادی: با تنور نان خانگی میپختیم. آرد خمیر کرده بودم و میخواستم ببرم منزل آقای میر لوحی بپزم. حاجخانم برای همه همسایهها نان میپخت و دو- سه دانه را هم بهجای مزدش برمیداشت. یادم هست دو «من » آرد خمیر کردم و گذاشتم روی موتور، با شوهرم بردیم خانه میر لوحی. وقتی رفتیم توی کوچه همه هراسان میدویدند. خمیر را گذاشتیم خانه اینها و دواندوان آمدیم سر خیابان. یک تعدادی را اجیر کرده بودند که با چوب و چماق به دست، شیشه همه مغازهها را میشکستند، مغازههای در پلیتی را خردکرده بودند و کلی خسارت زدند. و هر کس هم با آنها در گفتن جاوید شاه همراه نبود کتکش میزدند...
من هم بلند جلوی چشم آنها گفتم «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ برشاه...»همسایهمان گفت چرا اینطور میکنی مگر نمیترسی....
چماق به دستها از ماشین آمدند پایین. مال هم رفتیم توی خانه و در را بستیم. آمدند در خانه و آنقدر لگد به در زدند که همسایهمان گفت شکایتت را به مادر شوهرت میکنم. به در لگد میزدند و میگفتند جاوید شاه...
من هم از پشت در فریاد میزدم اگر آمدید توی خانه ما، آتشتان میزنیم. یکی دو روزی چماق به دستها توی شهر مانور میدادند.
تسنیم: شرایطی بود که شمارا به لحظه شهادت نزدیک کند؟
فاطمه السادات سجادی: روز هجدهم بهمن بود که توی راهپیمایی خیابان سپه همه را به رگبار گرفتند. آن روز آرد با خودم برده بودم. عصر آن روز میخواستیم نذر انقلاب کاچی بپزیم. با همان آرد، تیمم شهادت کردم. نمیشد وضو گرفت. شرایط بهگونهای پیش رفت که دقیقا مقابل یکی از سربازان قرار گرفتم. چهره به چهره. کُلت را روبروی من گرفت، اما خودش از شلیک منصرف شد.
تسنیم: نقش مبارزاتی زنان تاثیرش در مردان؟
فاطمه السادات سجادی: بله اگر زنان همراهی نمیکردند قطعاً انقلاب به پیروزی به این صورت نمیرسید. تا پیروزی انقلاب هرروز راهپیمایی بود. شوهرم با موتور رفتوآمد میکرد و اخبار را به گوشمان میرساند. کار ما هم شده بود پخش اعلامیه و نوار.
ماشیننویسی میکردیم. من هم اشتباه میکردم. تایپ تکثیر میکردیم. نوارها پیاده میشد. مثل پیامکهای الآن. ما فقط عکس امام را دیده بودیم. توی تلویزیون هم که نشان نمیداد.
تسنیم: زنان در پیروزی انقلاب چه نقشی داشتند، هدایتگر بودند یا رهرو؟
فاطمه السادات سجادی: همه به فرمان امام بودند. امام نایب الامام بودند و همه این را قبول داشتند. روزی هم حکومتنظامی 24 ساعته شده بود، حضرت امام دستور داده بودند که همه از خانهها بیرون بریزید. همه این دستور را عملی کردند چون به امام و راه ایشان یقین داشتند. آقا مصطفی، آن زمان رفته بود تهران. ما هم به میدان امام رفتیم.
ما هیچچیز نداشتیم همه عنایت خدا و چهارده معصوم بوده است. سلاح ما اللهاکبر و همبستگی و وحدت مردم بود. پیروی از خط ولایت بود. مردمی بودند که ما هم به دنبال آنها بودیم. هیچ خواستهای نداشتند فقط هدف نجات انقلاب بود. توی راهپیمایی همه باهم بودند. یکصدا،. یک فکر، هم رای؛ مرگ بر شاه ...
تسنیم: چرا تهران؟
فاطمه السادات سجادی: در ستاد استقبال از امام بود. هر چه داشتیم میخواستیم خرج اسلام کنیم.
تسنیم: بعد از رفتن مصطفی اخبار را از کجا میگرفتید؟
فاطمه السادات سجادی: بیستم بهمن بود شدت کشت و کشتار بختیار هم افزایش پیداکرده بود. بختیار هم اول میخواست مسالمتآمیز برخورد کند. البته طرح کودتا را دیده بود.
تلویزیون نداشتیم. رفته بودیم مسجد سید. شوهرم رفته بود تهران تا دوم. سوم اسفند تهران بود. توی تاکسی بودم که راننده داشت میگفت رادیو و تلویزیون به دست بچهها افتاده، بیشتر مردم انقلابی بودند.
رسیدم خانه، یک رادیوی کوچک از مشهد خریده بودیم اصلا خاموش نمی کردیم، 24 ساعت روشن بود... میگفت .. این صدای راستین انقلاب است؛ توجه فرمایید...
تسنیم: چه حسی داشتید؟
فاطمه السادات سجادی: خیلی خوشحال بودیم. از آن به بعد رادیو مرتب گزارش میداد که کجاها سقوط کرده اما آماری از شهدای ما نمیداد. وزرا استعفا دادند و ادارات به دست افراد انقلابی افتاد.
پادگانها سقوط کرده بود. بلند توی خانه دادم میزدم: خانمبزرگ نشنیدی! گفت:« این صدای راستین انقلاب است!» انقلاب پیروز شده...
گفتوگو از مهری فروغی
انتهای پیام/