جان می‌بخشد تا دیگری جان بگیرد/ حکایتی دیگر از دنیای معلمان

اینجا فارغ از هیاهوی درس، کتاب، امتحان و سختی کار، درس انسان بودن آموخته می‌شود چرا که معتقدند شغلشان ادامه رسالت انبیاست.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، اینجا فارغ از هیاهوی درس، کتاب، امتحان، سختی کار و کمبود حقوق، درس انسان بودن آموخته می‌شود چرا که معتقدند شغلشان ادامه رسالت انبیاست.

در هیاهوی زندگی شهری در روزگاری که جلوه‌های فداکاری در حال رنگ باختن است‌، هرازگاهی اخباری از ایثار جان، مال و حتی اعضای بدن یک معلم امید تازه‌ای را به کالبد جامعه تزریق می‌کند.

جان باختن یک معلم زیر آوار برای نجات جان دانش‌آموزانش یا اهدای اعضای بدن معلم ورزش و یا حتی بخشش نیمی از کبد معلم برای نجات جان دانش‌آموز بیمارش اخبار تلخ و دردناکی برای جامعه است اما در پَس این اخبار تلخ، حس نوع‌دوستی به جامعه تزریق می‌شود.

در این گزارش بر آن شدیم تا تنها سه سکانس از جلوه‌های ویژه شغل معلمی را بازگو کنیم، جلوه‌هایی که فراتر از وظایف سازمانی و با تبعیت از رسالت انبیا و جنبه‌های انسانی و نوعدوستی، فداکاری‌های بزرگی را رقم زده است و شاید به‌جرئت بتوان مدعی شد که تفاوت شغل معلمی با سایر مشاغل موجود در جامعه، همین جنبه‌های انسان‌دوستی و نوع‌دوستی آن است که رسالتی پیامبرگونه را به این شغل بخشیده است.

** سکانس اول:‌ جان می‌دهد تا دانش‌آموزانش جان بگیرند

اولین روزهای آغاز فعالیت مدارس در سال 95 پس از تعطیلات نوروز است که خبر جان باختن معلمی در یکی از محروم‌ترین مناطق کشور در رسانه‌ها منعکس می‌شود؛ «معلمی در نقطه صفر مرزی استان سیستان و بلوچستان برای نجات جان دانش‌آموزانش، زیر آوار ماند و جان باخت».

«حمیدرضا گنگوزهی» معلم جوانی که برای نجات دانش‌آموزانش از زندگی خود گذشت، معلمی که هنوز زمان ورودش به آموزش و پرورش به یک سال نرسیده بود.

وی در مدت 7 ماهی که شغل معلمی را تجربه کرد حتی یک بار هم طعم دریافت حقوق را نچشید اما تمام این مسائل مانع از انجام وظیفه انسانی‌اش در برابر دانش‌آموزانش نشد و حالا دو فرزند خُردسال او زندگی بدون پدر را تجربه می‌کنند.

همسر و دو فرزند خردسال معلم فداکار، حالا به نظاره نشسته‌اند تا مشخص شود وعده‌هایی که در هنگام فوت پدر از سوی مسئولان به آنها داده شد، رنگ واقعیت به خود می‌گیرد یا با گذر زمان و فراموشی خاطره فداکاری این معلم، وعده‌های داده شده نیز رنگ می‌بازد.

** سکانس دوم:‌ معلولیت ابوالفضل و فداکاری آقا معلم برای تحصیل او

ابوالفضل، دانش‌آموزی معلول و ساکن یکی از روستاهای محروم استان یزد بوده که برای رفت‌وآمد به مدرسه دارای مشکل است. پدر او به‌دلیل فقر مالی خانواده برای کاشت هندوانه مجبور است تا از روستایشان در استان یزد به جاسک در جنوب کشور برود و مادر نیز برای بُردن ابوالفضل به مدرسه ناچار است او را به‌روی ویلچر قرار داده و با دشواری به مدرسه ببرد.

آقا معلم که سختی‌های مادر را برای آوردن فرزند معلولش به مدرسه می‌بیند، تصمیم می‌گیرد تا رفت و برگشت ابوالفضل به مدرسه را عهده‌دار شود و این‌گونه می‌شود که سال‌هاست هر روز صبح ابتدا به خانه شاگردش مراجعه کرده، ابوالفضل را در آغوش گرفته و به مدرسه می‌آورد و پس از اتمام ساعت کار مدرسه، او را به خانه‌ بازمی‌گرداند.

 

علیرضا هادی‌نژاد، تنها معلم روستای دولاب استان یزد است که امسال، ششمین سال فعالیتش به‌عنوان معلم در این روستا را تجربه می‌کند.

هر روز صبح از یزد حرکت می‌کند تا پس از یک ساعت طی مسیر به روستا و نزد دانش‌آموزانش برسد، قبل از رسیدن به مدرسه باید ابوالفضل را نیز به کلاس درس بیاورد و در تمام ساعت حضور او در مدرسه، کارهای شخصی ابوالفضل از جمله رفتن به دستشویی به‌عهده اوست.

علیرضا هادی‌نژاد، کلاس درس و شاگردانش را این‌گونه توصیف می‌کند: مدرسه ما تنها یک کلاس درس با 9 دانش‌آموز دارد، کلاس درس چندپایه با محدودترین امکانات.

وی معتقد است: مدارس روستایی از نظر امکانات و فضای فیزیکی وضعیت نامناسبی دارند، بخاری نفتی و اگر خوش‌شانس باشی بخاری برقی کلاس درس را در زمستان گرم می‌کند، پول نفت مدرسه نیز با هزار سختی تهیه می‌شود. ساختمان مدرسه فرسوده است و سازمان نوسازی می‌گوید "خودتان هزینه کنید و بعد فاکتورها را به ما ارائه دهید".

روایت آقا معلم از ابوالفضل نیز شنیدنی است: ابوالفضل از کلاس اول تا هم‌اکنون که کلاس ششم است، شاگردم است. او مادرزادی دچار معلولیت بوده و قادر به راه رفتن نیست به همین دلیل تمام کارهای شخصی‌اش را در ساعت حضورش در مدرسه انجام می‌دهم.

روزهای نخستی که ابوالفضل به مدرسه می‌آمد،‌ سایر بچه‌ها در حیاط بازی می‌کردند اما ابوالفضل در گوشه‌ای نشسته و آنها را تماشا می‌کرد، برای مشارکت دادن او در جمع کودکانه همکلاسی‌هایش، فوتبال دستی خریده و به‌همراه بچه‌ها و ابوالفضل فوتبال دستی بازی می‌کنیم.

** سکانس سوم: خانم معلم از مرگ نمی‌هراسد

روایت سوم در این گزارش، ماجرای خانم معلمی است که برای نجات دانش‌آموز 10ساله‌اش از کانال آب رودخانه، خود را به داخل آب انداخت و شاگردش را نجات داد.

اردیبهشت سال 94 بود که دانش‌آموزان یکی از مدارس روستایی شهرستان نهاوند به‌همراه معلم خود به اردو می‌روند، در جریان اردو برای آتنا یکی از دانش‌آموزان کلاس چهارم حادثه‌ای رخ داده و او به داخل رودخانه سقوط می‌کند.

«فاطمه مولوی» معلم آتنا به‌محض شنیدن صدای فریادهای او برای نجات دانش‌آموزش خود را به داخل آب رودخانه می‌اندازد و پس از تلاش فراوان دانش‌آموز را نجات داده اما خودش اسیر جریان تند رودخانه شده و آب او را به‌همراه خود می‌برد.

 

جریان شدید آب، خانم معلم را با خود می‌برد و سر او با سنگ‌های رودخانه برخورد کرده و بی‌هوش می‌شود که پس از طی مسافت حدود 1500 متر بدن بی‌‌هوش او توسط مردم از آب بیرون کشیده می‌شود و با تلاش نیروهای اورژانس این معلم احیا شده و به زندگی بازمی‌گردد.

به گزارش تسنیم در این گزارش تنها فرصت شد سه معلم فداکار را شناسایی و روایت کنیم اما در گوشه‌وکنار این سرزمین معلمانی هستند که با عشق آموختن به دانش‌آموزانشان تمام سختی‌ها و کمبودها را می‌پذیرند، (معلمی مانند عزیز محمدی‌منش که برای آموزش به دانش‌آموزان روستاهای صعب‌العبور استان لرستان، کیلومترها پیاده می‌رود و حتی بارها مورد هجوم حیوانات نیز قرار گرفته است) آنهایی که اگر چه از وضعیت معیشتی یا تفاوت جایگاهشان با سایر کارکنان دولت گلایه دارند اما این گلایه‌ها در کیفیت کارشان تأثیری نداشته و همچنان کلاس درس انسانیت را برای شاگردانشان برگزار می‌کنند.

انتهای پیام/*