سفر بی‌پایان اولیس، زئوس و دادگر

سفر بی‌پایان اولیس، زئوس و دادگر

شخصیت‌های نمایش به تناوب میان واقعیت و دنیای خیالی خود در حرکت هستند. همین سبب ایجاد نوعی پیچیدگی در نمایش شده است. این پیچیدگی می‌تواند بعد از کشف روابط آن، توسط تماشاگر سبب نوعی رضایت خاطر گردد.

خبرگزاری تسنیم - وحید شیخی

بازخوانی یک متن کهن یا الهام گرفتن از سایر متون یا حتی دستمایه قرار دادن یک رویداد یا شخصیتی حقیقی برای باز آفرینی یک اثر تازه از جنبه‌های گوناگون مورد بحث است. خلق یک نمایشنامه با استفاده از یک متن دیگر که در قالب یک کتاب و کلمات برای مخاطب قابل درک است اولین رویه آن ساختن جهانی نمایشی است و زنده کردن شخصیت‌هایی که همیشه در قالب کلمات قابل درک بوده‌اند و ساختن جهان داستان در اندک زمانی که در ظرفیت یک نمایش می‌گنجد. این رویه، ساختی معمول است از آنچه که از یک نمایش انتظار می‌رود. ولی مسلما کارگردان اثر نمایشی ورای ساختن جهان داستان اثری که منبع خلق یک اثر تازه برای او شده است مفاهیم خاص خود را نیز در اثر می‌گنجاند. حتی اگر کارگردان هدفی والا‌تر از نمایش دادن اثر منبع نداشته باشد و خود را به جهان داستان مرجع و مفاهیم نهفته در آن محدود کند باز این کارگردان است که درهمین مفاهیم اثر منبع با خالق آن شریک شده است. جهان نمایش و کارگردانی یک اثر با کوچک‌ترین تغییری که در اثر منبع و دنیای آن پدید آید معنا و مفاهیم تازه‌ای خلق می‌کند که خواه ناخواه قرائت‌های خاص خود را برای مخاطب ایجاد می‌کند.

داستان اولیس و ادیسه هومر منبع خلق یک اثر نمایشی برای آرش دادگر شده است. ابتدا به این مورد می‌پردازیم که مخاطب نمایش «ادیسه» چه سابقه ذهنی و آشنایی با ادیسه و داستان هومر دارد. آیا جهان داستانی که آرش دادگر از اولیس می‌سازد با جهان ذهنی او از اثر منبع مطابقت دارد؟ تطابق داشتن جهان نمایشی ادیسه با ذهنیت مخاطب از اودیسه هومر یا عدم آشنایی و ذهنیت از اثر منبع هر دو یک نتیجه را در پی دارد و آن اغتشاش ذهنی و عدم انسجام موضوعی در اثر نمایشی است که از صحنه نمایش به ذهن تماشاگر تراوش می‌کند. اما این مقدار از اغتشاش ذهنی نسبت‌های متفاوتی دارد. برای مخاطب ناآشنا با ادیسه هومر نسبت بیشتری از اغتشاش ذهنی نصیب او می‌شود.

خوانش دادگر از داستان اولیس موجب پدید آمدن نمایشی با ساختار مغشوش و پراکنده شده است. مفاهیم و معناهایی که کارگردان با کمک نویسنده خود سعی در باز آفرینی آن‌ها داشته است الزما فقط نوعی از پراکندگی موضوعی را سبب شده است. اگر جهان داستانی نمایش و تعدد صحنه‌های آن را که به موجب پدید آوردن معنای مورد نظر کارگردان چیده شده‌اند را همانند حلقه‌های یک زنجیر ببینیم؛ باید اذعان کرد که این حلقه‌ها شکلی نامتقارن دارند که حذف هر کدام از آن‌ها خلایی در ساختار داستان پدید نمی‌آورد. داستان نمایش همانند زنجیری است که بیش از اندازه درازا دارد و هر چه بر درازی آن و زمان زمان برای نمایش این حلقه‌ها افزوده می‌شود داستان اساسا در بی‌معنایی غوطه ور می‌شود.

باید این حق را به مخاطب داد که در یک اثر نمایشی به دنبال معنا و مفهوم خاصی باشد. تماشاگر به دنبال کشف معناهایی است که در صحنه نمایش نهفته است. او در سالن تاریک با خود کلنجار می‌رود که از میان انبوهی از استنباط‌هایی که از کنش بازیگران در صحنه مواجه شده است، کدام یک را برگزیند تا به معنای نمایش یا ایده آل کارگردان برسد. در این راه مسلما تنها همراهی کارگردان فقط بازی و اجرای نمایش است. خواه تماشاگر به هر معنا و مفهوم خاصی برسد خواه‌‌ همان هدف و ایده آل کارگردان باشد یا اینکه بالکل از آن دور باشد. از طرف دیگر کارگردان می‌تواند این ادعا را داشته باشد که در نمایش در پی معنا و مفهوم خاصی نبوده است و صرفا تماشاگر را با یک جهان نمایشی خاص مواجه کرده است. اما پرواضح است که تماشاگر می‌تواند علیرغم دیدگاه کارگردان همچنان در پی مفاهیم خود و یافته‌هایش باشد.

در خصوص این نمایش باید گفت که دادگر مانند سایر آثاری که بر روی صحنه برده است هرگز بدون دیدگاه نبوده است و معنا و مفاهیم خود را آشکار و پنهان در صحنه‌های نمایش ادیسه قرار داده است. ولی‌‌ همان عدم انسجام موضوعی نمایش که به آن اشاره کردیم و در کنار تعدد و فراوانی مفاهیمی که در نمایش دیده می‌شود. ذهن تماشاگر را از درک آن عاجز کرده و نمی‌تواند ارتباط آن‌ها را با یکدیگر درک کند. بطوریکه سبب اغتشاش مفهوم و معنا در نمایش شده است.

شخصیت‌های نمایش به تناوب میان واقعیت و دنیای خیالی خود در حرکت هستند. همین سبب ایجاد نوعی پیچیدگی در نمایش شده است. این پیچیدگی می‌تواند بعد از کشف روابط آن، توسط تماشاگر سبب نوعی رضایت خاطر گردد. اما این پیچیدگی همچون گره‌ای می‌ماند که بر نخ داستان زده می‌شود و به ظاهر ناگشودنی است و بالطبع برای درک جریان داستان ابتدا باید گره را از سر را برداشت. گره‌ای که از آن یاد کردیم یکی در ساختار نمایش است و دیگری گره افکنی است که در محتوا حاصل شده است. حال دردنیای خیالی و واقعی اولیس که در واقع دنیای خاص کارگردان است؛‌‌ همان پیچیدگی ایجاد می‌شود. با 3 شخصیت متفاوت که از اولیس خلق شده است. اولیس دردمند و علیل، اولیس کشتی ران و سرگردان در دریا و اولیس توانا، همه چیز‌دان، آگاه به امور و حکم دهنده بر امور. نوع روابطی که اولیس با سایر شخصیت‌ها دارد و تمیز دانستن شخصیت‌ها از یکدیگر که هر بازیگری نقش شخصیت دیگری را نیزایفا می‌کند به مراتب مشکل و سخت است و چه بسا بر اساس حدس و گمان پیش رود.

اگر صحنه نمایش را یک صافی در نظر بگیریم که کارگردان مفاهیم و معانی خاص خود را از آن طریق می‌خواهد به تماشاگر انتقال دهد باید این را در نظر گرفت که این مفاهیم باید آنچنان صیقل خورده و پرورانده شده باشند که درک آن با نشانگان آشنا برای تماشاگر میسر باشد.

به یک نمونه دیگر از اغتشاش مفهومی در نمایش ادیسه اشاره کنیم و آن نقش آرش دادگر به عنوان کارگردان و بازیگر نمایش است. دادگر در نقش اولیس که کارکرد سوم از تعاریف این شخصیت را دارد که به آن اشاره کردیم؛ نقشی خودنمایانه است. گویی دادگر به عنوان خدای خالق داستان به هر نحو که بخواهد می‌تواند در نمایش حضور یابد و یا از آن خارج شود. آیا نوع حضور دادگر در نمایش پهلو زدن نمایش به ساحل فاصله گذاری برشت است؟ این البته سوالی است که جواب آن از دیدگاه نگارنده منفی است. و با این پاسخ منفی بیش از پیش حضور دادگر در صحنه را مخل در روایت داستان نمایش نشان می‌دهد. و باز در پایان نمایش و تک گویی دادگر که در واقع خود کارگردان است تا اینکه شخصیتی از نمایش باشد، و خطابه او که فقط امید اتمام نمایش را زیاد می‌کند. شاید‌‌ همان دم که دادگر دیوار نمایش را بالا می‌زند و علامت خروج را مقابل تماشاگر قرار می‌دهد می‌بایست تماشاگر از سالن خارج می‌شد و اولیس و زئوس را در سفر بی‌پایانشان بر روی دریا تنها می‌گذاشت.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران