مرگ درام در عین بی‌مرگی

مرگ درام در عین بی‌مرگی

نمایش «بی‌مرگی» می‌توانست با بهره‌گیری از فضا و دکور خوب اثر، از مرگ نجات یابد؛ ولی سایه ملک الموت از متن تا اجرا به خوبی حس می‌شود.

باشگاه خبرنگاران تسینم «پویا» - احسان زیورعالم

نمایش «بی‌مرگی» به نویسندگی اصغر گروسی و کارگردانی سیاوش توده فلاح از شهرستان نظرآباد یکی 9 از آثار شرکت کننده در جشنواره نوزدهم فتح خرمشهر است که شب گذشته در سالن فانوس شهر خرمشهر روی صحنه رفت. 

«بی‌مرگی» داستان دو سرباز و یک رزمنده مجروح است که در یک گودال عمیق از چشم نیروهای بعثی مخفی شده‌اند. آنان نمی‌دانند چه کسی از حضورشان باخبر است. نه خبری از نیروهای خودی است و نه نیروهای بعثی. بی‌سیم نیز کار نمی‌کند. چالشها مدام اوج می‌گیرد تا آنکه می‌فهمیم میان دو سرباز یک رابطه وجود دارد. دوستی آنان در پرتو عشق یکی به خواهر دیگری قرار گرفته است و موجبات چالش را به وجود آورده است. عاشق در پی عشق رخت سربازی به تن کرده است و مانع، آب پاکی بر سرش ریخته، قمه خود را غلاف کرده و همراه با عاشق رهسپار جنگ شده است.

در وهله نخست داستان جذاب به نظر می‌رسد. در مواجه با اثر نیز، آن ثانیه‌های نخست که دکور با شش ستون فلزی ساخته شده از داربست مشهود می‌شود، انتظار از میزانسنها و تصاویر بدیع در آدمی متجلی می‌شود. یک فضای ناب دراماتیک که می‌تواند چالش‌برانگیز باشد. همه چیز خبر از یک شخصیت ایستا و حاکم می‌دهد؛ اما از همان دقایق نخست جهان ذهنی مخاطب زیر و رو می‌شود و چیز دیگری می‌بیند که نامش را باید ملغمه ایده‌ها نامید.

نمایش سه شخصیت دارد که می‌تواند هر کدام گوشه‌ای از کنش دراماتیک را بگیرد. همه چیز هم در همان قالب کلاسیک آنتاگونیست و پروتاگونیست؛ اما اینجا چندان خبری از این شخصیت‌پردازی‌ها نیست. شخصیت‌ها قرار است همگی پویا باشند و با هم درام را پیش برند. از همین رو است که دست نویسنده برای پختن یک شخصیت پر است و دیگری تهی از شخصیت‌پردازی. در نمایش «بی‌‌مرگی» با شخصیت عباسی روبرو هستیم که باید نقش کاتالیزور یا واسطه را ایفا کند تا رابطه مخدوش دو دوست احیا شود؛ اما نتیجه کار اسفبار است. عباس هیچ کارایی ندارد. وجود و عدمش خللی در نمایش ایجاد نمی‌کند؛ علاوه بر اینکه بازی خوبی از ایفاگر نقش نمی‌بینیم.

بار عمده این وضعیت مشوش در شخصیت‌ها به متن بازمی‌گردد. در متن انگیزه هر دو سرباز برای رفتن به جنگ - با وجود آنکه یکی از آنان می‌توانسته معاف شود - یک عشق است؛ ولی این عشق هیچ جایی در نمایش ندارد، جز یک مونولوگ که آن هم نبودنش کلیت اثر را زمین نمی‌زند. فقدان کنشگری عشق در اثر موجب می‌شود که ابتدای رئالیستی با انتهای شبه‌سوررئالیستی اثر همخوانی نداشته باشد. در میان جهان فیزیکی، ناگهان اتفاقات ماورایی رخ می‌دهد که در ساحت اثر تعریف نمی‌شود. علت را باید در عشق جستجو کرد که می‌تواند واسطه ماورا و آنچه روی زمین رخ می‌دهد باشد و در نمایش عشق از زمین هم بلند نمی‌شود.

در این وانفسا آن دکور خوب نیز تبدیل به شخصیت نمی‌شود. دکوری با شش ستون فلزی که می‌توانست تصاویر بدیعی در خود بگنجاند تنها صرف چند بالا و پایین می‌شود. رعب این گودال نمناک بر فضای نمایش حکومت نمی‌کند. شخصیت‌ها را در خود نمی‌بلعد. شخصیت گویی روی زمین است. واهمه فقدان و جداافتادگی نه در بازی بازیگران و نه دیالوگها دیده نمی‌شود. در عوض با مجموعه‌ای از لودگیها و دعواهای بی‌خود روبرو هستیم. با آنکه انتظار تشنج در روابط می‌رود که وهم این گودال عمیق، شخصیتها را درگیر کند؛ لیکن دعواها هیچ ربطی به فضا و اتمسفر ندارد. همه چیز با لات‌ بودن یک شخصیت پیش می‌رود و این در تیپ‌ماندگی کمکی به «بی‌مرگی» نمی‌کند. نمایش خیلی سریع‌تر از تصور ممکن به سوی مرگ سوق پیدا می‌کند؛ به خصوص با آن ظهور و سقوط ماروایی پر و کبوتر و چمدان که کم مانده بود دخترک معشوق نیز از آسمان ناکجاآباد پرتاب شود.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران