خرمشهر یعنی حماسه پدرم/ اگر بابا شهید شد؛ امام زمان (عج) را دارم/ نام من انتخاب شهید جلال افشار بود
نامش حکیمه است؛ یک دخترشهید دهه شصتی، پدرش را آن روزها که خرمشهر بوی خون و باروت میداد از دست داد؛ درست وقتی که ۳ ماه بیشتر نداشت و دو سه باری بیشتر آغوش پدر را تجربه نکرده بود.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، حالا این روزها، شاید شنیدن نام خرمشهر و فتح آن، برای حکیمه یادآور حماسه و قهرمانیهای پدرش باشد اما هر سال که به سوم خرداد نزدیک میشود، یک سال بیشتر به غم نداشتن و نبودن پدر در سالهایی که باید میبود اما نبود، اضافه میشود. «حکیمه یوسفپور»، فرزند شهید «زال یوسفپور»، از قهرمانان گمنام فتح خرمشهر و فرمانده گردان امام سجاد(ع) لشکر 14 امام حسین(ع) است. گردانی که نخستین گردان وارد شونده به خرمشهر بعد از محاصره کاملش بود.
شهید یوسفپور در آخرین دیدار که چند روز قبل از شهادتش بوده است، دخترش را به خدا میسپارد و به مادرش گوشزد میکند که اگر روزی سراغ پدر را از تو گرفت، آدرس خانه امام زمان(عج) را به او داده و به یادش بیاورد که او، پدر حکیمه است.
و شاید قصه این پدر و دختر آن موقعی زیباتر میشود که حکیمه از روز تولد و انتخاب نامش میگوید؛ نامی که شاید برای او پُر از رمز و راز باشد وقتی شهید جلال افشار؛ دوست صمیمی پدرش، این نام را برای او بر میگزیند. انتخابی که حکایت جالبی دارد. آنچه در ادامه میخوانید گفتگوی تفصیلی تسنیم با حکیمه یوسفپور، فرزند سردار شهید زال یوسفپور است.
تسنیم: در این سالها چه مفهومی از پدر در ذهنتان به جا مانده است؟
حکیمه یوسفپور: در سالهای ابتدایی زندگیام تنها مفهومی که از پدر داشتم، در حد خرید هدیه و اسباب بازی بود اما به مرور با بزرگ ترشدنم فهمیدم که پدر چه نعمت بزرگی میتواند باشد که من از داشتنش محروم بودم.
پدرم را از دوران راهنمایی بیشتر حس کردم
تسنیم: از چه زمانی بیشتر با پدرتان ارتباط حسی برقرار کردید؟ همان ارتباط پدر و دختری!
حکیمه یوسفپور: این حس همیشه با من بود اما عطش شناخت پدرم، از دوران بلوغ که آدم هویتش برایش مهمتر میشود و دنبال این است خودش را بشناسد، بیشتر شد به طوری که از نظر عاطفی هم روی من تاثیر گذاشته بود.
دوران راهنمایی و دبیرستان اوج این موضوع بود، به گونهای که هر موقع میخواستم به مدرسه بروم، همراهم حسش میکردم و حضورشان برای من پررنگتر از قبل شده بود. به مرور زمان، علاقهام به ایشان بیشتر شد و دنبال خاطراتشان رفتم و اطرافیانشان را پیدا کردم. چون دوست داشتم شخصیت پدرم را کاوش کنم، سعی کردم با هر کسی که کوچکترین ارتباطی با ایشان داشته، ارتباط برقرار کنم.
تسنیم: فکر میکنید توانستید پدرتان را آنطور که باید و شاید، بشناسید؟
حکیمه یوسفپور: نه اصلا... فکر میکنم هنوز هم به آن شناخت واقعی از پدرم دست پیدا نکردم.
پدرم تمام لحظات زندگیاش ر ا فدای آرمانش کرد
تسنیم: هیچ وقت با خودتان نگفتید چرا پدر من ...؟!
حکیمه یوسفپور: چرا اوایل میگفتم ولی به مرور برای من حل شد. شاید بودن پدر و داشتنش، برای من میتوانست موثرتر باشد اما چون ایشان از افراد استثنایی و خاص در زمان خودشان بودند؛ جز شهادت چیز دیگری لایقشان نبوده است.
به عقیده من، تمام معلولها برای پدرم فراهم شده بود تا علت اصلی یعنی شهادت رقم بخورد. به عقیده من، پدرم یک آرمان گرای واقعی بود که در آن لحظه به این نتیجه رسیده بود که باید برود و شهید شود. تنها آدمی که نگاه دنیوی به موضوع داشته باشد، آن لحظه میتواند نرود و بماند. پدر من حیات و جاودانگی را میدید که رفت. او دیدش وسیع بود. به نظرم او هیچگاه آرمانش را فدا نکرد، بلکه تمام لحظههای زندگیاش را فدای رسیدن به آرمانش که همان شهادت بود، کرد.
حماسه خرمشهر برای من حماسه پدرم را مجسم میکند
تسنیم: وقتی از حماسه سوم خرداد میشنوید، چه تصویری از پدر در ذهنتان مجسم میشود؟
حکیمه یوسفپور: خوب ایشان فرماندهای بودند که گردانشان، نخستین گردانی بوده که از دروازه خرمشهر عبور کرده و وارد شهری که مدتهای زیاد در دست دشمن بوده، شده است. به هرحال این موضوع برای من هم حس غرور به همراه دارد. اینکه ایشان یکی از فرماندهان شجاع در فتح خرمشهر بودند. حماسه خرمشهر برای من حماسه پدرم را مجسم میکند.
تسنیم: از نحوه شهادت پدر چه میدانید؟
حکیمه یوسفپور: آنطور که شنیدهام، بعد از آزادسازی خرمشهر، متاسفانه تیری مستقیم به قلب پدر اصابت میکند و تنها چند ساعت بعد از فتح خرمشهر، او به شهادت میرسد. نحوه شهادتشان هم موید شجاعتشان است. شجاعت ایشان به قدری بوده که خودش را در معرض دید مستقیم دشمن قرار میدهد و به آرزویش که همانا شهادت بوده است، میرسد.
تسنیم:این سالها چقدر به پدرت افتخار کردی؟
حکیمه یوسفپور: پدر همیشه افتخاری پررنگ برایم در زندگی بوده و احساس میکنم.
پدرم رفت ولی حضور امام زمان(عج) در زندگیام بیشتر شد
تسنیم: فکر میکنید، در ازای از دست دادن پدر چیزی که ارزش این نبودن را داشته باشد، به دست آوردید؟
حکیمه یوسفپور: نبود ایشان سبب شد من حضور امام زمان(عج) را در زندگیام بیشتر حس کنم و به ایشان نزدیکتر شوم.
تسنیم:درست است داشتهای ارزشمند است اما به بهای نداشتن پدر؟!
حکیمه یوسفپور: پدر من همه نگرانیهای خود را به امام زمان (عج) سپرد و رفت. چه شخصیتی قابل اعتمادتر و بهتر از امام زمان؟ در این زمانه وانفسا، وجودی بهتر از ایشان سراغ میتوان داشت؟ من هم ان شالله ادامه دهنده مسلک و مرام پدرم باشم.
اگر روزی حکیمه سراغ من را گرفت، بگو پدرش امام زمان (عج) است
تسنیم:پدر سفارش خاصی هم در مورد شما به مادر داشته است؟
حکیمه یوسفپور: پدرم لحظه آخر و به عبارتی در دیدار آخر به مادرم سفارش میکنند که اگر روزی حکیمه سراغ من را گرفت، بگو پدرش امام زمان (عج) است. و من این صحبت پدرم را با هیچ حس قشنگ این دنیا عوض نخواهم کرد؛ حتی به قیمت نبود پدرم.
درست است که امام زمان پدر امت اسلامی هستند ولی این پدری شاید برای منِ حکیمه که پدرش موقع رفتن چنین موضوعی را مطرح کرده است، نوعش متفاوت باشد و نگاه امام زمان(ع) به من و زندگی من ویژهتر باشد.
البته من فاصله زیادی با ایشان دارم ولی همین که دوست دارم جهت زندگی ام به سمت حضرت باشد، سعادتی است که نصیب من شده آن هم به واسطه فرزند چنین پدری بودن... شاید اگر این سختیها در زندگی من نبود من الان این حس خوب را نسبت به امام زمانم نداشتم. البته خیلی فاصله دارم با آن چیزی که مورد رضایت و مطلوبم هست اما همین هم جای شکر زیاد دارد.
تسنیم:متنی از شما خواندم که خطاب به پدر نوشته شده بود. اهل نوشتن هم هستید؟
حکیمه یوسفپور: نه؛ من تنها این متن را آنهم در همان دورانی که شر و شور زیادی برای شناختن پدرم داشتم، نوشتم که خداراشکر به دل من و خیلیهای دیگر هم نشست.
تسنیم: کنار واژه پدر، چه واژهای را قرار میدهی؟
حکیمه یوسفپور: امام زمان(عج)
شهید افشار به پدرم اسم حکیمه را پیشنهاد میکند
تسنیم:اسم حکیمه انتخاب پدر بوده یا مادر؟
حکیمه یوسفپور: پدر. من افتخار میکنم به انتخاب پدرم. چون حکیمه نام خواهر امام هادی(ع) و عمه امام زمان (عج) است. البته انتخاب اسم من ماجرای جالبی داشته است که گفتنش بی لطف نیست.
تسنیم:چه ماجرایی؟ دوست داریم بشنویم.
حکیمه یوسفپور: مادرم زمانی که دختر جوانی بودند یک معلمی به اسم حکیمه داشتند که خیلی با ایشان صمیمی بوده و دوستشان داشتند. برای همین تصمیم میگیرند زمانی که دختردار شدند اسمش را حکیمه بگذارند. خلاصه این موضوع میگذرد تا مادرم، من را به دنیا میآورند ولی به کل آن موضوع اسم حکیمه را فراموش کرده بودند.
پدرم میخواستند اسم من را، یکی از اسامی چهار زن بهشتی بگذارند و مادرم هم اسم سمیرا را برای من انتخاب میکند. تا اینکه پدرم یک روز با شهید جلال افشار که از دوستان صمیمی شان بوده دیدار و موضوع را خدمت ایشان عرض میکنند. شهید افشار به پدرم اسم حکیمه را پیشنهاد میکند و میگوید که من خودم به این اسم علاقه زیادی داشتم و دلم میخواست روی دخترم که چندماه پیش به دنیا آمد بگذارم ولی خوب مادر ایشان با این اسم موافقت نکرد. حالا شما اگر این اسم را دوست دارید روی دخترتان بگذارید. پدرم بلافاصله بعد از دیدار با شهید افشار، موضوع را به مادر منتقل میکند و مادرم تازه اسم آن خانم معلم شان برایش یادآوری میشود و این گونه میشود که این اسم را برای من انتخاب میکنند.
تسنیم: یادگاری از پدر برای شما مانده که حس خاصی نسبت به آن داشته باشید؟
حکیمه یوسفپور: چند سال پیش یکی از دوستان پدرم به صورت اتفاقی لباسهای ایشان را که موقع شهادت تنشان بوده به دست ما رساند. لباسها از آن روز پیش ایشان مانده بود و نه ما از ایشان خبر داشتیم نه ایشان از ما. وقتی نایلونی که لباسها داخلش بود را بعد از 26 سال باز کردم، انگار همین دیروز این لباس را تا کرده بودند. خون روی لباس، تازه تازه بود. عطر عجیبی داشت. خاکها هنوز روی لباس مانده بودند. حس آن موقعی که این لباس به دستم رسید قابل توصیف نیست. تمام بدنم میلرزید و حالم دگرگون شده بود.
نگارنده: زینب تاج الدین
انتهای پیام/