ببر خزان، هدایت پنهان
اجرای هدایت هاشمی از متن داریو فو نسبتاً وفادارنه است. زمانی که نمایشنامه خوانده میشود، حس و حال اثر در حرکات بدن هاشمی ادارک میشود؛ اما هنوز بازی پنهانی درون هاشمی وجود دارد که در نسخه پیشین آن متبلور میشد.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
در دوران مدیریت اتابک نادری گونهای از اجراهای عمومی با عنوان نمایشهای محیطی در دو کافه و لابی سالن اصلی اجرا میشد که توفیق بسیاری یافتند. نمایشها عموماً آثار کمدی در قالب مونولوگ بودند و بیشتر تلاششان این بود از فضای کافه بهره کافی برند. در واقع کافه در این نمایشها کارکردی دراماتیک پیدا میکرد؛ اما یک نمایش مستثنا بود و آن هم «افسانه ببر»، محصول مشترک هادی عامل و هدایت هاشمی بود. نمایشنامه داریو فو در فضای کافه چهارسو، با آن معماری خاص و غلبه رنگ سرخ و نور سقفی زرد، روایت هاشمی را بسیار شبیه به جهان چینی اثر میکرد، مخصوصاً آنجا که کتاب سرخ مائو را بیرون میآورد با توفالهای سرخ سقف کافه تعامد پیدا میکرد.
حال پس از تقریباً چهار سال، نمایشی که روزی شاید به سبب هجو جهان سیاسی آن روزها نیمهکاره اجرایش به آخر خط رسید و به نوعی توقیف شد، در تماشاخانه باران روی صحنه رفته است. دیگر خبری از آن همسطحی مخاطب و اثر نیست. همه چیز در یک Black Box عمیق رخ میدهد. دیگر گروه موسیقی ماسکه نیستند و فضایی مناسب برای اجرا نصیبشان شده است. عمق صحنه نیز به هاشمی قدرت مانور بیشتری داده است. نمایش تقریباً همان نسخه سابق است. خطوط نمایشنامه به همان منوال دنبال میشوند. باز همان موسیقی خلاق و ترکیبی - استفاده از سازها و آلات برای خلق صدا - در کار است و حتی عروسک ببر مرده نیز با همان میزانسن به گوشهای پرتاب میشود. اما در قیاس با اجرای سابق میشود حس کرد که «افسانه ببر» جدید تفاوتی اساسی دارد و این تفاوت در اتمسفر تعریف میشود.
با تماشای «افسانه ببر» - نسخه باران - ذهن ناخودآگاه به سمت امر قیاس میرود. قیاس حول آنکه بازآفرینی این اثر پس از گذشت چندسال از منظر سابق دیده نمیشود، دستخوش چه تفاوتهایی شده است. مهمترین چیزی که فضای قیاس را مهیا میکند، اتمسفر است. منظور از اتمسفر، همان جوی است که بر اثر حاکم است به واسطه سالن، مخاطب و طراحی. در گام نخست به سراغ سالن برویم، جایی که از یک کافه به یک Black Box منتهی شده است و مساله اصلی نیز نام این دو فضا نهفته است. کافه چهارسو مکانی است رنگی و با نور سقفی زرد رنگ، به نمایش کمیک «افسانه ببر» جلای خاصی اعطا میکند. نمایش که مملو از خلاقیتهای روایی داریو فو و شیطنتهای هدایت هاشمی است، در الوان گرم کافه به مخاطب سرخوشی میدهد. جهان رنگی، اتمسفری شاد و پویا پدید میآورد.
در عوض، باران یک دست سیاه است. دیگر خبری از آن لامپهای هالوژنی نیست و کلیت نور، تنها یک نور زمینی قوی است. نوری متمرکز که در میزانسن مدور نمایش، خروج از آن به معنای خواب و ورودش به معنای داستانگویی است. با این حال نور خیره کننده و سیاهی، فضایی سرد و غمناک خلق میکند. برای درک بهتر به دو نمایش دیگر در باران اشاره میکنم که با رنگ کارکرد اصلی اثر را پدید آوردند. نمایش نخست «جوجهتیغی» بهرام افشار است که به جای بسنده کرده به این فضای سیاه، از دکوری سرخ و سفید بهره میبرد که با توجه به تلخ و گزنده بودن داستان، به اتمسفر مخلوق کمدی کمک میکند. در عوض در نمایش «سعادت لرزان مردمان تیره روز» با کفایت به سیاهی سالن باران و یک نور سقفی - به معنی تک چراغ خانه - غلبه سردی بر نمایش را شاهد بودیم.
در چنین ساختار سادهای «افسانه ببر» در باران به یک کمدی سیاه میماند که میتواند خنده را بر لبانت بماساند. این بار حرفها میتواند ایجاد تعمق کند. سردی صحنه مغز را از هیجان یک کمدی اسلپاستیک دور میسازد و در عوض کمی غم توأمان با لبخند تقدیم مخاطب میکند. نتیجه کار نیز در عکسالعملها مشهود است، خندههایی که به ندرت به قهقهه تبدیل نمیشود. این برخلاف نمایشی است که در کافه در جریان بود و پرتحرکی آن امان از مخاطب را بریده بود. همین جاست که باید دو نکته دیگر را بررسی کرد، نخست میزانسن. در کافه چهارسو نمایش فضای محدودی داشت. همه چیز باید در یک مربع محصور با مخاطبان صورت میگرفت و با آنچه فو در تشریح نمایش چینی و خاطرهاش نقل میکند هماهنگ است. مخاطبان همانند روستاییان به دور یک دورهگرد پرانرژی حلقه زدهاند و در نتیجه فضای محدود تحرک بیشتری به هدایت هاشمی میداد.
در تماشاخانه باران فضا وسیع است. مخاطبان در یک سو نشستهاند و با وجود مخاطب اجازه نشستن مخاطب در اطراف را نمیدهند؛ چرا که گروه معتقد است نشستن در اطراف انرژی بازیگر را میگیرد! نکته همین جاست. انرژی که تحلیل رفته است و گروه مجبور است آن را کنترل کند و سالن یکی از دلایل این کاهش است. ولی این تنها دلیل کاهش انرژی نیست. مساله دوم مخاطب است.
جنس مخاطب کافه چهارسو، جنس الک شدهای است. قشر مخاطب آن نمایش را عموماً تئاترروهای همیشگی و البته جوانان - به سبب ارزان بودن بلیت کافه نسبت به سالنها - بودند. فضای جوانانه نمایش به هاشمی انرژی میداد و از همه مهمتر اینکه او و گروهش میدانستند که مخاطب میداند در این کافه زیرزمینی در پی چیست. ولی مخاطب باران متفاوت است و آن را باید در شیوه بازاریابی نمایش دنبال کرد. جمعیت حاضر در سالن مولفهای برای خلق اتمسفر نمایش هستند و این اتمسفر با آنچه در کافه چهارسو شکل میگرفت متفاوت است.
در نتیجه شاید متن داریو فو و اجرای هادی عامل در نهایت همانی باشد که بود؛ ولی در باطن تغییرات همچون هالهای به دورش چمبره زده است. نمایش امروز برای مخاطب دیروز کمتر خنده به ازمغان میآورد و بیشتر ذهن را معطوف به آن میکند که ظرافتهای نمایشنامه و کارگردانی در چیست. ظرافتهایی که فو را کبیر میکند و اجرا را دوستداشتنی.
=========================
عکس از مهدی قلیپور سلیمانی
انتهای پیام/