امام به ملکوت اعلی پیوسته بود
پرستارها منبع الهام داستانهایی هستند که برای ما و شما ناشناخته است. جهانی مملو از غم و شادی، هراس و آرامش و خاطرات با رفتنشان جان میدهند. این نوشتار تلاشی است برای جان بخشیدن به خاطرات یک پرستار.
اردیبهشت 68، علائم یک بیماری غیرقلبی. امام این بار از عارضهای غیرقلبی رنج میبرد. بیماری مرموزانه در تار و پود تن امام نهفته بود. اسباب برای آزمایشهای بالینی و پاراکلینیکی مهیا شد. آزمایشها از خونریزی معده و وجود سلولهای غیرطبیعی حکایت میکرد. تن امام رنجور شده بود؛ اما خم به آبرو نمیآورد. گویی برای حیاتی طویل انرژی داشت.
با این حال پزشکان تصمیم به نمونهبرداری از معده و بررسی بیشتر داشتند. مسئولان و متخصصان بلند پایه بسیج شدند. همه چیز برای یک تصمیمگیری حساس مهیا شد. جلسهای برای تعیین نحوه درمان. نمونهبرداریهای معده بررسی شد. برخی پزشکان امام پیشبینی میکردند و ایدهشان جراحی بود.
وقتی با امام درباره نظر پزشکان صحبت میشد، مخالفت میکرد. امام با جراحی موافق نبود. هنوز تشخیص نهایی معین نشده بود. در نهایت به تشخیص اجماع شد. نظر همگی با عمل جراحی بود. امام با نظر جمع موافقت کرد. تصمیم به جراحی گرفته شد. پذیرش از جانب امام به راحتی هر چه تمامتر بود.
اول خرداد 68، روز وداع با خانواده. امام با همسرش خلوت کرد. اعضای خانواده یک به یک، به جمع دو نفرهاشان ملحق میشدند. حاج احمد و همسر، نوهها، دخترها و دامادها، نوهها؛ نوههایی که محبوب دل امام بودند. امام سید احمد را بوسید و لبخندی زد. همه چیز بر روحیه قوی امام صحه میگذاشت. همان روحیه مبارزهطلبی که انتظارش را داشتیم.
خانواده امام را تا بیمارستان مشایعت کردند و بعد بستری. یک عمل مهم. اول نمونهبرادری از معده. روش اتخاذی آندوسکوپی بود.به سبب پایین بودن سطح گلبولهای خونی، یک واحد خون تزریق کردیم. این آغاز کار بود. آندوسکوپی که بیهوشی نمیخواست. لحظات برایش مهم بود. مداخلات پزشکی مانع کارش نمیشد. عبادت یومیه سروقت، استماع خبر از رادیو سر وقت. انگار هراسی در او رسوخ نیافته بود. شاید هراس از او هراسناک بود.
نتیجه نمونهبرداری آمد. قبض روح شدیم. سکوت بر ما مستولی شده بود. زبانمان در قفا مانده بود. خواندنش دلمان را ریش ریش میکرد. باورش ناممکن بود. مگر میشد، لنفوما جواب آزمایش بود. طاقتمان تاب شده بود. انگار ساعت شماطهداری در سرم، شمارش معکوس مینواخت. گوشهایم زنگ میزد و چشمهایم بیتاب از ایستادن. پلکم فرو میافتاد از درد.
سوم خرداد، سه روز بستری در بیمارستان. ساعت هشت صبح زمان حضور در اتاق عمل. سه روز به این میاندیشدم که چه باید کرد. دعا، دعا، دعا. مبادا دستی در این عمل بلرزد. مبادا اشکی مانع از کار شود.
زمان به سختی میگذشت. تیم پزشکی ده سال پیر شدند. اما امام در خوابی آرام بود. گویی در بیهوشی خود، عبادت میکرد. همه چیز در پرتو طمانینه او بود.
آن سو، پشت دیوارها خانواده، در محوطه کوچک بیمارستان انتظار میکشیدند. مسئولان ارشد مملکتی نظارهگر بودند. خدا میداند چه بر آنان میگذشت جز یک چیز: اضطراب.
سیستم مدار بسته تلویزیونی در راهرو و سالن نصب شد تا همزمان، هر آنچه در اتاق عمل رخ میداد، دیده شود. سطح نظارت بالا، سطح توقع بالاتر. تیم جراحی طبق برنامه عمل کرد. وظیفه من خطیر و چندگانه. لحظهها به سختی سپری میشد تا آنکه اعلام شد: پایان عمل جراحی. سکوت تمام جماران را در خود بلعیده بود.
گروه بیهوشی مراقبت کامل اتخاذ کردند. هدف زدودن آثار و عوارض بیهوشی بود؛ اما به تدریج. هوشیاری امام آرام ارام بازمیگشت. اتاق مراقبت ویژه برایش مهیا شده بود. همه چیز به نظر عالی بود. چند روز بدون عارضه. چند روز شاد با خانواده. فضای مرید و مرادی حاکم بود بر آن خانقاه مملو از اسباب زحمت. مسئولان یک به یک حضوری به هم میرساندند و احوالی میپرسیدند و البته گزارش کاری میدادند. طبق بیمارستان جای برای جا زدن نبود.
سیزده خرداد. همه چیز دگرگون شد. وضعیت سلامتی امام نامطلوب بود. برخی مسئولان خود را به بیمارستان رساندند. جماران برای خودش پاستوری شده بود. امام همه را یک به یک میطلبید. سفارشی میکرد و نوبت به بعدی داده میشد. من از نزدیک میدیدم که رنجوری از رخسار نهان میکند. صلابتش را به هیچ نمیفروخت. پایمردیش با درد میجنگید.
تغییرات در همودینامیک و ریتم قلب مشاهده شد. ساعت سه بعدازظهر. مشکل قلبی حادتر شد. هر آنچه در توان بود انجام شد. طبق پیشبینی پیس میکر را وصل کردییم. قلب با پیس میکر حمایت میشد. با وجود وخامت اوضاع نماز مغرب و عشا را با کمک آقای انصاری خواندند. ذکر در این ساعات پرتلاطم، همنیشین زبانش بود.
مشکلات همودینامیک بیشتر و بیشتر میشد. پیس میکر حمایتی نکرد. احیای قلبی و ریوی موثر نبود.
ساعت 22:30. ایست قلبی. ایست قلبی کامل.
دست کشیدیم. تلاش بیحاصل بود. قلب از کار افتاده بود. قلب یک ملت خاموش شده بود. امام به ملکوت اعلی پیوسته بود.
گریه، شیون، بوسه بر دست، ضجههایی که او را بیدار نمیکرد. اوضاع خارج از کنترل بود. فضا غبار غم گرفتهای به خود گرفته بود.تنپوش سیاه عزا بر جماران پوشانده شده بود. سید احمد و دکتر عارفی همگی را از اتاق به بیرون هدایت کردند. اتاق خلوت شد. احمد بود و پدر. سر به سر. لب بر پیشانی. بوسه پسر بر پدر. چند دقیقه عشق. چند دقیقه وداع. لبهایی که میجنبید با اشک و جانی که نایی نداشت برای پاسخ.
ساعت 12، دیگر 14 خرداد. مهیا برای تشییع. پیکرش را به کمک همانهایی که سال 42 در گهواره بودند به حیاط بیمارستان بردیم. بر تابوتی، بر چند دوش. حیاط غسالخانه تنش شد. کفن لباس آخرتش. امام با ما وداع کرد، ما نتوانستیم. ما جا ماندیم.
انتهای پیام/