توی اروند، در آن نیمه شب، با قایق

توی اروند، در آن نیمه شب، با قایق

شاعر در این غزل با پیرنگی روایی و ساختاری سینمایی ( فلاش بک به گذشته و ارائه نماهای نزدیک، درشت و دور) و با تشریح جزء به جزء صحنه و اشیاء، به بازسازی تجربه حسی خود از جنگ پرداخته است

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، علی‌ رغم این که نیما می‌گوید: «امروز نه با غزل‌های عاشقانه، نه با اشعار صوفیانه، نه با قصاید و حکایات اخلاقی، نه با شکل بیان و هنر قدیسی‌ها... مسائل امروزین را نمی‌توان مجسم ساخت»؛ غزل به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین قالب‌های شعر پارسی همچنان با قدرت و قوت به راه خود ادامه می‌دهد و حتی شاعران نیمایی‌سرا نیز هر از گاهی به وسوسه شیرین هم آغوشی با عروس غزل لبیک می‌گویند و همچون حافظ و سعدی مرتکب غزل می‌شوند.


بدون هیچ تردیدی راز ماندگاری «غزل» حتی پس از رنسانس ادبی نیما، وجود شاعری روئین‌تن به نام «حافظ» است. حافظ با نبوغ ادبی شگفت خویش به غزل رنگ جاودانگی زده و باعث شده است که این قالب ادبی - با وجود همه چالش‌هایی که بین نوسرایان و سنتی‌سرایان وجود دارد - به عنوان محوری‌ترین قالب ادبی تا به امروز به حیات باشکوه خویش ادامه بدهد. دقیقاً به خاطر همین جاذبه رازگونه است که حتی بعد از ظهور نیما و شکل‌گیری جریان شعر نو، غزل نه تنها از نَفَس نمی‌افتد، بلکه به خاطر قدرت انطباق با مؤلفه‌های شعر نیمایی (انطباق مضمونی و محتوایی) و همراهی غزل‌سرایان با جریان شعر نو، شاهد ظهور پدیده‌ای به نام «غزل نیمایی» در ادبیات معاصر هستیم. اولین کسی که درصدد این انعطاف و انطباق برمی‌آید، سرآمد غزل‌سرایان عصر نیما، یعنی «شهریار تبریزی» است که با دمیدن روح «تجدد و نوآوری» در کالبد غزل، باعث پوست‌اندازی غزل می‌شود و غزل «لهجه نیمایی» پیدا می‌کند.


در ظاهر، ترکیب «غزل نیمایی» یک پارادوکس به نظر می‌آید. زیرا معمولاً ما عادت کرده‌ایم که سنت و تجدد را در تقابل با یکدیگر تحلیل و بررسی  کنیم. در واقع نیز جمع اضداد امری غیرمعقول و محال است، ولی ما این ترکیب را تعمداً و از آن جهت به کار برده‌ایم که بگوییم در این مورد «تقابلی» در کار نیست و شعر نیمایی، ادامه روند طبیعی و سیر تکاملی ادبیات پارسی است . چنان که محمد علی بهمنی نیز در مقدمه مجموعه شعرش به این دقیقه اشاره می کند و می گوید:
   «غزل نوشتن در این روزگار نه لجبازی کردن با نیما ، که نوعی قدم زدن در راه نیماست. محتوای غزل امروز بیش از آن‌ که به گذشتۀ غزل فارسی شبیه باشد به امروز شعر معاصر شبیه است؛ و برای شعری که قرار است با انسان معاصر ارتباط برقرار کند این شباهت نه شایسته، که بایسته است.»

و اما ذکر این مقدمه کوتاه بهانه ای برای خوانش شعری با موضوع دفاع مقدس از شاعر صمیمی و دوست داشتنی خراسانی «خدابخش صفادل» بود.خدابخش صفادل علی رغم این که شاعری از خطه خراسان بزرگ - نیشابور - است، در شعر و شاعری تمایل آشکاری به پیروی از اسلاف ادبی خویش – شاعران سبک خراسانی با آن زبان درشت و آرکائیک - نشان نمی دهد، و بیشتر دوست دارد ظرافت های دیریاب غزل را در زبانی معاصر و امروزین به نمایش بگذارد، فرزند زمان  خود باشد و به زبان خود سخن بگوید. غزل آلبوم که با انتخاب ردیف «یادت هست» لهجه ای نوستالژیک پیدا کرده است، نمونه خوبی برای اثبات این ادعاست. غزلی نسبتا مدرن با ارجاعات متنی - و فرامتنی - قابل تامل که با نگاه استقرایی (جزئی نگر) و بر بستر روایتی حماسی - ملی، شاعرانه و تصویری شکل گرفته است. شاعر به اعتبار این که موضوع دفاع مقدس را دستمایه کار خود قرار داده، ناگزیر از توجه به ارجاعات فرامتنی بوده است ، ولی در بیشتر غزل هایی که از شاعر خوانده ام، وی به نقش شعری زبان ادبی واقف است و زبانی غیر ارجاعی دارد.


شاعر در این غزل با پیرنگی روایی و ساختاری سینمایی ( فلاش بک به گذشته و ارائه نماهای نزدیک، درشت و دور) و با تشریح جزء به جزء صحنه و اشیاء، به بازسازی تجربه حسی خود از جنگ پرداخته است. در واقع می توان به گونه ای این غزل را یک فیلمنامه شاعرانه خواند. تجربه ای درونی و سیال که به مدد پیوند منسجم تصاویر برای مخاطب عینی و باور پذیر می شود. چنان که «شکلوفسکی » نظریه پرداز و منتقد برجسته روسی نیز بر این دقیقه تاکید می کند و هنر شاعر را تنها نه خلق تصاویر، بلکه بیشتر در ایجــاد انسجام و پیوند بین تصاویر می داند:
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست
*****
رنگ و رو رفته ترین طاقچه  خانه مان
مهر و تسبیح و کتاب پدرم یادت هست
*****
توی این صفحه به این عکس کمی دقّت کن
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست


تشخص عنصر احساس و گزاره های عاطفی در غزل، همسانی و همذات پنداری را برای مخاطب آسان می کند و این خود امتیازی بزرگ برای شاعر محسوب می شود. این که مخاطب به روایت شاعر دل بسپارد و صدایش را بشنود . چنان که فیلسوف فرانسوی سارتر می گوید: «اثر هنری وجود ندارد مگر آن که نگریسته شود، و این به آن معنی است که بدون فهم و برقراری ارتباط با مخاطب، «شاعری» اصولا فعالیت و تلاشی ناموفق خواهد بود و بس.»


هر چند سادگی و صراحت لهجه شاعر به غزل نوعی آیینه گونگی بخشیده و آن را از لایه های معنایی متکثر و تاویل پذیری محروم کرده است، ولی خوانش شعر احساس خوبی در خواننده ای که با شاعر هم روزگار است ایجاد می کند که این رضایتمندی به صمیمیت و برخورد صادقانه شاعر برمی گردد. صمیمیت سیالی که در جان و جهان شعر ریشه دارد به خاطر آن است که روایت شاعر در این غزل صرفا روایتی سوررئال، نمادین و مبتنی بر «کهن الگو» ها نیست، بلکه ملهم از واقعیتی تلخ به نام جنگ است. واقعیتی عینی و باور پذیر که شاعر در طول سال های دفاع مقدس از نزدیک شاهدش بوده است.

 امتیاز دیگر این غزل تبعیت از دکلماسیون طبیعی کلام و نزدیکی زبان غزل به زبان گفتار است. پرهیز از «بیت محوری» و توجه به محور عمودی خیال و کلیت غزل به عنوان یک پیکره واحد و ارگانیک (اندام وار) از دیگر محاسن این غزل است که یکی از مولفه های غزل مدرن یا پیشروست. به نظر می رسد که اگر این غزل برای تمرین چند صدایی (پلی فونی) راوی متکثر داشت، روایت جذاب تر و تاثیرگذارتر می شد. برای مثال خوب بود که بیت هایی نیز از زبان همسنگر راوی گفته می شد .

اخوان در این باره می گوید: «وقتی من در این شعرهای روایتی، کلامی را از قول گوینده نقل می کنم، این تفاوت دارد با آنجا که از قول نقال حرف می زنم. این آدم باید یک جور حرف بزند، نقال یک طور، گوینده شعر هم طور دیگر.»و حرف آخر ... از آنجا که غزل فوق در شمار غزل های مدرن و پیشرو قابل تقسیم بندی است، من در این نوشتار به جای آشکار ساختن مناسبات اثر با مؤلف که شیوه نقد سنتی است، سعی خود را بیشتر بر خوانش و نقد عینی اثر گذاشتم . چرا که در «نقد عینی» اثر ادبی به عنوان پدیده ای قائم به ذات و مستقل مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد.  با آرزوی موفقیت ها و درخشش های بیشتر برای شاعر ارجمند و دوست داشتنی خدابخش صفادل .

رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست
رنگ و رو رفته ترین طاقچه خانه مان
مهر و تسبیح و کتاب پدرم یادت هست
خانه کوچک مان کاهگلی بود، جنون
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست
قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگر گاه ستم را بدرم یادت هست
خواهر کوچک من تند قدم بر می داشت
گریه می کرد که او را ببرم یادت هست
گریه می کرد در آن لحظه، عروسک می خواست
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست
راستی شاعر همسنگر مان اسمش بود ... ؟
اسم او رفته چه حیف از نظرم ! یادت هست
شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران
دیر گاهی است از او بی خبرم یادت هست
آن شب شوم، شب مرده، شب درد انگیز
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست
توی اروند، در آن نیمه   شب، با قایق
چارده ساله علی، همسفرم، یادت هست
ناله ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه، خم شد کمرم یادت هست
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می کرد
جست و جوهای غم انگیز ترم یادت هست
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته ای داد برایش ببرم یادت هست
بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود
ضجّه های پسرم، هی پسرم یادت هست
چارده سال از آن حادثه ها می گذرد
چارده سال! چه آمد به سرم یادت هست
توی این صفحه به این عکس کمی دقّت کن
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست
لحظه ای بود که از دسته جدا افتادم
لحظه بعد که بی بال و پرم یادت هست
اتّفاقی که مرا خانه نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست

 

منبع: خراسان

انتهای پیام/

بازگشت به سایر رسانه‌ها

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon