برادران شهیدی که خواب شهادتشان را دیده بودند

برادران شهیدی که خواب شهادتشان را دیده بودند

هفته دفاع مقدس یادآور رشادت و دلیری رزمندگانی است که از تعلقات دنیوی گذشته تا به سوی معبود رسند و در این میان شهدایی بودند که از زمان شهادت خود خبر داشتند. گویی به آنها الهام شده بود یا خواب شهید شدنشان را دیده بودند.

به گزارش خبرنگار تسنیم در بیرجند، هفته دفاع مقدس برای همه یادآور روزهایی است که مردم میهن اسلامی با سلاح ایمان در برابر قدرتهای زورگوی جهان ایستادگی کردند و اکنون همه ما تلاش داریم تا به نوعی در یادآوری آن روزهای پرغرور سهیم باشیم.

هنگامی که به موضوع شهادت فکر می‌کنیم درمی‌یابیم که شهدا با پشت کردن به وابستگی مادی، به سوی خدا رفتند و هر کسی که نجوایش با خدا بیشتر بود، به سوی او پر کشید.

قرار بود نماینده ولی فقیه در استان خراسان جنوبی، نماینده مردم شهرستانهای بیرجند، درمیان و خوسف در مجلس شورای اسلامی به همراه فرماندار و دیگر مسئولان از خانواده شهیدان بذرافکن دلجویی داشته باشند و به خاطر غم از دست دادن ابوشهیدین محمد حسین بذرافکن از خانواده این شهیدان سرکشی کنند.

مدتها بود تمایل داشتم با بانویی که صبرش مثال زدنی و همسایه‌ها او را مهربان‌ترین بانوی محله می‌دانستند، مصاحبه کنم. تلاش کردم خود را زودتر از همه به خانه شهید برسانم.

وارد کوچه که شدم، دیدم کوچه‌ای تنگ و قدیمی است که اکثر اهالی این کوچه، گیسوانشان را زمانه سپید کرده بود.

خانه قدیمی بود اما مهر و صفا در آن اوج می‌زد. اهل خانه همه به خاطر غم از دست دادن ابوشهیدین بذرافکن سیاه پوش بودند اما به گرمی از ما استقبال کردند. بعد از چند ثانیه بانویی با قدی نسبتاً خمیده همراه با عصا وارد اتاق شد.

نگاهی به اطراف اتاق انداختم، هرچه در اتاق بود نشانه‌ای از شهید را با خود داشت، این حس تنها به خاطر عکسهایی که از شهیدان بر دیوار نصب شده بود، نبود. حس عجیبی بود گویی دو شهید خانواده در کنار تو نشسته‌اند تا به حرفهایی که قرار است مادر از پسران شهیدش بزند، گوش دهند و شاید بخواهند او را تسلی دهند.

مادر شهیدان بذرافکن هنگامی که از دو فرزند شهیدش می‌گوید عشق مادری در چشمانش می‌جوشد. مگر می‌توان مادر بود و برای از دست دادن دو جوانش غمگین نبود و اکنون غم از دست دادن همسرش نیز بر دردهایش افزوده بود. او اینک تکیه‌گاه خانه‌اش را هم از دست داده بود و در تنهایش تنها با عکس دو فرزند شهیدش درددل می‌کند.

مادر سردار شهید غلامعلی و محمد بذرافکن فرزندان خود را اینگونه معرفی می‌کند: شهید غلامعلی بذرافکن متولد 28 اردیبهشت 1341 است که در ششم اسفند ماه 1362 به شهادت رسید. در شهرستان بیرجند به دنیا آمد و دروان کودکی و تحصیلات ابتدایی را در همین شهر گذراند اما دوران نوجوانی و جوانی‌اش همزمان با انقلاب اسلامی بود و به همراه پدر و دیگر برادرانش  در فعالیتهای سیاسی علیه رژیم ستمشاهی شرکت می‌کرد.

کنیز بنازاده افزود: غلامعلی در جلسات مذهبی، سخنرانیها، حضور داشت اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هنگامی که  پشت میزو نیمکت‌های مدرسه در حال گذراندن سال سوم دبیرستان بود نتوانست درس را بر جبهه‌های حق علیه باطل ترجیح دهد و عازم جبه‌های جنگ شد، بعد از حضور در جبهه به استخدام سپاه پاسداران درآمد و به عنوان مسئول واحد مخابرات در لشکر 5 نصر تیپ 18 جواد الائمه خدمت کرد. در این مدت یک بار مجروح شد اما آنقدر صبور بود که زمانی که برای درمان به بیرجند آمده بود، دوست نداشت من از مجروحیتش باخبر شود.

وی بیان کرد: عشق به جنگ و جبهه در سرش غوغا می‌کرد هنوز زخم‌های جراحت بر  تنش التیام نیافته بود، که دوباره عازم جبهه شد و سرانجام در ششم اسفندماه سال 62 در عملیات خیبر در منطقه جزیزه مجنون بر اثر بمباران شیمیایی در سن 21 سالگی به شهادت رسید.

پس از اینکه خبر شهادت غلامعلی را برای مادر آورند. مادر بی‌تابی می‌کرد و دوست داشت هرچه زودتر پیکر فرزندش را ببیند، اما انگار غلامعلی تمایل داشت گمنام باقی بماند به گونه‌ای که پیکر پاکش پس از 17 سال در 10 شهریور ماه سال 79 توسط گروه تفحص شناسایی  و در بیرجند به خاک سپرده شد.

مادر شهیدان بذرافکن درباره آخرین سخن شهید غلامعلی گفت: ما همه امانت خدا هستیم، شما هم سعی کنید از این امانت استفاده مفیدی ببرید.

بنا‌زاده فرزند شهید دیگرش را اینگونه معرفی کرد: شهید محمد بذرافکن در سال 1344 در بیرجند متولد شد و در 12 مهرماه 1365 در منطقه حاج عمران به شهادت رسید.

محمد عضو انجمن اسلامی دانش آموزی بود، او اهل اینکه با هم سن و سالانش به کوچه برود نبود، بیشتر وقتش را در پارک می‌گذراند وبرای دوستانش از احکام و نماز می‌گفت.

مادر شهیدان بذرافکن گفت: نیمه‌های شب که همه خانواده در خواب بودند زودتر از همه محمد بلند می‌شد تا نماز شب را زودتر از پدر در مسجد بخواند. بعد از شهادت غلامعلی مادر به محمد خیلی وابسته بود، اما هر طور شده مادر را راضی کرد تا عازم جبهه‌ها شود.

پدر از او خواسته بود بگذارد تا از جنازه برادرت خبری شود، آنگاه تو هم به جبهه برو، اما در جواب پدر و مادر می‌گفت: من می‌روم تا جنازه بردارم را برایتان پیداکنم.

بنا‌زاده افزود: محمد پسری  کم حرف بود هیچگاه از سختی جبهه و از ترکش خوردن برای اهل خانه تعریف نکرد و همیشه به مادر می‌گفت: دوست دارم هنگامی که خبر شهادت مرا به مادرم می‌دهند، شما فقط خداوند را شاکر باشید که پسرتان لایق شهادت بوده است و زینب وار آرام و صبور باشید و هیچگاه راضی نیسیتم برای شهادتم اشک بریزید.

محمد هنگامی که در بیرجند بود نماز جمعه او هیچگاه ترک نمی‌شود و خواهرانش را هم همیشه تشویق به نماز جمعه رفتن می‌کرد.

محمد به شهادت می‌رسد اما هنوز پیکر غلامعلی پیدا نشده است. پیکر محمد هم مفقود است. زمان سختی بود مادر ناراحتی قلبی داشت، مفقودی جنازه دو فرزندش خیلی سخت بود. پدر این دو شهید که نمی‌توانست ناله مادر را تحمل کند، یک شب خواب محمد را می‌بیند. 

او خواب می‌بیند که در خانه را باز کرده است و محمد پشت در است. محمد را در آغوش می‌گیرد و اشک می‌ریزد، محمد در حالی که اشکهای پدر را پاک می‌کند، به او می‌گوید «پدر من زنده هستم».پدر می‌گوید پس خودت را به مادرت نشان بده، او غم دوری دو نفر را دیگر ندارد.

صبح همان روز بود که خبر پیدا شدن پیکر شهید محمد بذرافکن را آوردند.

مادر شهیدان بذرافکن گفت: پسرانم همه اهل جبهه بودند اما در بین آنها عشق به شهادت در وجود غلامعلی و محمد بیشتر از بقیه موج می‌زد.

مادر اشک در چشمانش حلقه زده بود، وقتی از دامادی پسرانش از او پرسیدم، با کنج روسرس چشمانش را پاک کرد و گفـت: هر مادری آرزوی دامادی پسرش را دارد. من هم قبل از این که غلامعلی به جبهه برود، چندین بار از او خواستم که برایشان همسری عقد کنیم، اما او همیشه زیر بار نمی‌رفت و جوابم را اینگونه می‌داد «من نمی‌خواهم برای شما دردسر شوم چون از خدا خواسته‌ام شهید شوم و بعد از من دوست ندارم شما همسر و فرزندانم را بزرگ کنید و به زحمت بیفتید» اما من زیر بار حرفهایش نمی‌رفتم آخرین شبی که قرار بود به جبهه برود، غسل کرد به خواهرش گفته بود من دیگر از این سفر بر نمی‌گردم اگر برگشتم به مادر بگو مرا داماد کند و غلامعلی دیگر از جبهه برنگشت.

بردار شهیدان بذرافکن نیز در یادآوری خاطرات برادران شهیدش گفت: از همان اوایل انقلاب پدر در برنامه‌های مذهبی و مجالس سخنرانی شرکت می‌کرد و ما پسران را همراه خود به مراسم می‌برد، در آن زمان چاپ اعلامیه، عکس امام، اطلاعیه ممنوع بود، اما پدر و دوستانش اقدام به توزیع اطلاعیه می‌کردند تا در پیروزی انقلاب سهمی داشته باشند در این میان ما پسران هم همگام با پدر در مراسم حضور داشتیم.

هنگامی که صدام بر خاک ایران حمله کرد، ما برادران هر کدام در زمانهای مختلف عازم جبهه شدیم به گونه‌ای که هر شش نفر در جبهه حضور  داشتیم اما به دلیل مشغله‌های کاری نمی‌توانستیم مدت زیادی در جبهه حضور داشته باشیم، اما غلامعلی و محمد بیشتر از همه ما حضور داشتند.

او هنگامی که از غلامعلی سخن می‌گفت انگار خاطرات دوران کودکی برایش مجسم شده بود، خاطرات بازیهای کودکانه برادران، اما او از مفقود بودن 17 ساله‌ پیکر غلامعلی نیز گفت و بیان داشت که بعد از پیدا شدن پیکر برادرش، بدنش سالم بوده است زیرا جنازه در زیر برفها گیر کرده بود.

بردار شهیدان بذرافکن بیان داشت: مادرمان بیسواد بود، هنگامی که غلامعلی و محمد قرار بود به جبهه بروند هر دو دغدغه بیسوادی مادر را داشتند، زیرا می‌خواستند مادر سواد بیاموزد تا برای پسران نامه بنویسد، محمد و غلامعلی تلاش کردند تا قبل از رفتن به جبهه به مادر سواد نوشتن و خواندن را آموختند.

بذرافکن اظهار کرد: هر دو برادرم آرزوی شهادت در وجودشان موج می‌زد، هرگاه که از جبهه می‌‌آمدند، به آنها می‌گفتم دیگر به جبهه نروید، مادر خیلی از غم دوریتان نگران است، اما هر دوی آنها خواب شهادتشان را دیده بودند و از من می‌خواستند تا در زمان نبودنشان مادر را آرام کنم.

نماینده ولی فقیه خراسان جنوبی نیز در این مراسم اظهار داشت: عبودیت بندگی خدا درجات مختلفی دارد که یکی از آنها شهادت است.

عبادی افزود: مقام خانواده‌های شهدا برخی اوقات مواقع بالاتر از شهادت است زیرا سختی‌های زیادی را تحمل می‌کنند و بی‌اسم و نشان هستند.

وی بیان داشت: روحیه شجاعت، شهادت، دفاع نصیب هر کسی نمی‌شود مگر جز خانواده عظیم شهدا و خانواده‌های شهدا که هم دوش شهدا اجر دارند و گاهی بالاترین اجرها نصیب خانواده‌های شهدا می‌شود زیرا مصیبت زیادی را تحمل کردند.

ابوشهیدین بذرافکن، پدر شهید غلامعلی و محمد بذرافکن بود که در سن 92 سالکی به علت کهولت سن دار فانی را وداع گفت.

کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده نخوانید بلکه آنها زنده‌اند اما شما در نمی‌یابید.

مدتی بود که از شهدا و خاطراتشان ننوشته بودم، اما این بار تو مرا دعوت کرده بودی، تو قلمم را که مدتهاست در سکوت مانده است دعوت کردی. مرا خوانده‌ای تا دوباره از غربت و بی‌دردی بنویسم.

و من می‌نویسم. از غمی که در شهر دیده می‌شود  غم مردمی که نقاب نفاق بر چهره گذاشته و در پیش رو ثنا و در پشت سر هم غیبت می‌کنند.

راستی چه زیباست اگر دلمان تنگ می‌شود و اشکی می‌ریزیم دلیل پرمعنایی مانند عشق دارد، آن هم عشق به افرادی که دوستشان داریم.

گزارش از اعظم انصاری

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon