خاطرات یک‌پزشک از مناطق‌محروم؛ خشونت‌هست، مددکار نیست


یک پزشک خانواده که در روستایی محروم فعالیت می‌کند، از این می‌گوید که در کنار سلامت جسمی مردم روستا، لازم است به سلامت روانی و اجتماعی آنها هم توجه شود.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، «درست به خاطر چنین هدفی در دانشکده پزشکی درس خوانده بودم». اعزام به یک روستای محروم، روستای بورنگ در بیرجند، فرصتی است برای فاطمه جاویدان، که به عنوان پزشک خانواده، دانشی را که دارد، برای بهداشت و سلامت به مردم روستا منتقل کند و در عین حال، تجربه‌های زیادی از زندگی بین آنها بگیرد. «در روستا می‌شود تجربه‌های زیادی به دست آورد، ولی فقط باید خواند و خواند و باز هم خواند.»

«یک سال به این شکل گذشت. آن زمان که سال در حال سپری شدن بود،‌ به نظر می‌آمد سالی پرفراز و نشیب، متنوع، سخت و ترسناک است» و حالا فاطمه، پزشک جوانی که بیش از یک سال است در روستایی دورافتاده در استان خراسان جنوبی مستقر شده، تجربیات زیادی کسب کرده، تجربیاتی که از مراجعه روزانه ده‌ها نفر و شنیدن شرح بیماری‌ها و مشکلاتشان به دست آمده: جمعیت اینجا و روستاهای اطراف تقریبا 2900 نفر است و من بین روزی 30-40 مراجع دارم که بیشتر این مراجعان، زنان و کودکانشان هستند. البته در اینجا که یک روستای محروم است، جمعیت سالمندان هم بالاست چون بسیاری از جوان‌ها به شهرهای بزرگ‌تر مهاجرت کرده‌اند و سالمندان تنها مانده‌اند. آنها می‌آیند و در عین حال که از مریضی‌هایشان می‌گویند،‌ از رفتن جوان‌ترها گلایه می‌کنند، از بیکاری و اقتصاد نامناسب که بچه‌هایشان را به امید کسب درآمد، راهی شهرهای بزرگ کرده و عده‌ای دیگر را به امید آمدن آنها منتظر و افسرده کرده؛ «شاید همین الان که من این سطرها را می‌نویسم، سر جوان کسی روی سینه بیمار خم شده و چراغ نفتی، نور زردرنگی روی پوست زرد بیمار می‌اندازد.»

جاویدان از وضعیت مردم روستا و امرار معاش آنها می‌گوید و از مردمی که شغل ثابتی ندارند و نمی‌توانند روی درآمد ماهانه و سالانه حسابی باز کنند: بیشتر درآمد مردم اینجا از یارانه‌ است. از طرفی بیکاری هست و از طرف دیگر چون اینجا نزدیک مرز افغانستان است،‌ خطر ابتلا به اعتیاد زیاد است. اعتیادی که می‌تواند زمینه‌ساز خیلی از آسیب‌های اجتماعی در بین مردم روستا باشد؛ مثلا خشونت در خانواده، بدرفتاری با کوچکترها و سالمندها؛ «این هم یک خانواده دیگر. و یکی دیگر. یک پیرمرد. هفتادساله. تو دیگر مرتکب چه گناهی شده‌ای؟ هیچ گناهی.»

این پزشک جوان در حد توانش برای کم شدن خشونت تلاش و هر از گاهی کارگاه‌های آموزشی برگزار می‌کند. او همین چند هفته قبل، در روز‌های جهانی منع خشونت علیه زنان، برای زنان روستا کارگاه آموزشی برگزار کرده که با استقبال هم مواجه شده: یکی از وظایف من به عنوان پزشک خانواده آموزش است و در روزهایی که بحث خشونت علیه زنان مطرح بود، از زنان روستا برای حضور در جلسه‌ای با محوریت خشونت دعوت کردم. آنها برخورد خوب و مشتاقانه‌ای داشتند و با صداقت در این جلسه از تجربیاتشان درباره خشونت خانگی گفتند. این همفکری، باعث شد آگاهی از این مساله و راه‌های مقابله با آن بین زنان روستا تبادل شود و راه‌هایی بومی و منطبق با شرایط خانواده‌ها برای کمتر شدن خشونت بین آنها رد و بدل شود. «ای قصبه دورافتاده، بیشتر به من بیاموز! ای سکوت خانه‌های روستایی، بیشتر به من بیاموز! بله، این دفتر قدیمی بیماران چیزهای جالب توجه فراوانی دارد که برای یک پزشک تازه‌کار حکایت می‌کند.»

«یک سال گذشت، درست یک سال از زمانی که من به این ساختمان آمده بودم می‌گذشت». جاویدان، نمونه‌هایی از خشونت‌هایی که در این روستا و مناطق محروم دیگر دیده، می‌گوید که هر یک از دیگری تلخ‌ترند و از یادش نمی‌روند و می‌گوید درست نیست که «خاطرات محو می‌شوند و از بین می‌روند»: یکی از اتفاق‌های تلخ، این بود که طحال یکی از زنان روستا به دلیل کتک خوردن از شوهرش، پاره شد. این زن به بیمارستان اعزام شد و طحالش را برداشتند، اما درنهایت هم حاضر نشد بگوید که شوهرش مقصر بوده و تمام تلاشش را کرد که این موضوع پنهان بماند. «این توانایی را ندارم که چهره‌اش را وصف کنم.»

«در یکی از همین روزهای غمبار، زنی جوان و بسیار زیبا وارد بخش پذیرش شد»: مورد دیگری را یادم است که زنی به بهانه مریضی فرزندش به مرکز آمده بود، گفت شوهرش او را در خانه حبس می‌کند، مدام او را تحقیر می‌کند و به شدت بدبین است. «بغض زن دوباره ترکید: پست‌فطرت، پست‌فطرت. و اشکش سرازیر شد». تلخی این ماجرا وقتی بیشتر شد که این موارد را با شبکه و مسئول سلامت روان در میان گذاشتم اما گفتند این موضوع در حیطه اختیاراتشان نیست و حتی اورژانس اجتماعی هم کمکی در این زمینه نکرد! «حالا که به زن نگاه می‌کردم، می‌دیدم شبیه انسانی است که از وسط نصف شده باشد. امید لحظه‌ای در وجودش خانه کرده و بلافاصله هم مرده بود. یک بار دیگر بغضش ترکید و همانند سایه تیره‌ای از بیمارستان بیرون رفت.»

جاویدان می‌گوید خانه‌های سلامت روستایی، پیگیری بهداشتی وضعیت روستایی‌ها ازجمله بچه‌ها و زنان باردار را انجام می‌دهند و به آنها که اختلال رشد دارند، سبد غذایی توزیع می‌شود، با این حال در کنار این سلامت جسمی، لازم است به سلامت روانی و خانوادگی روستایی‌ها هم توجه شود: درمانگاه هر روز برقرار است و به مشکلات بهداشتی مردم رسیدگی می‌شود اما مساله‌ اینجاست که حضور مشاور یا مددکار اجتماعی برای رسیدگی به سلامت روان مردم روستا ضروری است. خشونت رفتاری، جسمی و جنسی در روستاها که فضای مردسالارانه‌تری نسبت به شهرها دارند بیشتر است. این در حالی است که از خدماتی مانند اوژرانس اجتماعی، حضور مددکار و مشاور و ... در مناطق محروم خبری نیست و بسیاری از آسیب‌های اجتماعی زنان و کودکان را در این مناطق تهدید می‌کند. خانواده‌ای را می‌شناسم که پدر و مادر، به شیشه معتاد هستند و از بچه‌ها به عنوان فروشنده استفاده می‌کنند؛ اما کسی نیست با آنها برخورد کند و این بچه‌ را در شرایط مناسبی نگهداری کند.

«موهای روشنی که کمی به حنایی می‌زد و دسته‌دسته خشک شده و به هم چسبیده بود، از میز پایین ریخته بود. دختر موهای انبوهی داشت و نوک موها به زمین می‌رسید»: دختربچه 8 ساله بدسرپرستی هم بود که بیشتر روزها از مدرسه فرار می‌کرد و در خیابان بود یا به مرکز بهداشتی می‌آمد و آنجا می‌نشست. برای رسیدگی به وضعیت او از طریق مدرسه و بهزیستی اقدام کردم، اما متاسفانه هیچکدام نتیجه‌ای نداشت.

جاویدان، به لزوم آموزش شیوه‌های فرزندپروری در مناطق محروم هم اشاره و تاکید می‌کند که خانواده‌ها بدون آموزش‌های لازم، بچه‌دار می‌شوند: بسیاری از مردها به زنانشان اجازه استفاده از روش‌های پیشگیری از بارداری را نمی‌دهند. در اینجا امکان استفاده از آمپول و قرص‌های پیشگیری از بارداری هست و حتی مادران پر خطر را به صورت رایگان توبکتومی می‌کنند اما آگاهی پایین باعث می‌شود خانواده‌ها از روش‌های پیشگیری از بارداری مطمئن استفاده نکنند و بارداری ناخواسته زیاد باشد. یادم هست در یکی از روستاهایی که کار می‌کردم، با حاملگی نامشروع دختر نوجوانی مواجه شدم و از طریق اورژانس اجتماعی اقدام کردم که به او کمک شود اما گفتند جز با شکایت مستقیم خود فرد کاری انجام نمی‌دهند! «ولی من اینجا تنهای تنها هستم و زیر دستانم زنی درد می‌کشد». موارد زیاد دیگری هم بوده که برای زنان یا بچه‌هایی که مشکلاتی داشتند قصد پیگیری داشتم، اما جایی نبوده که کمک موثری داشته باشد.

«یک سال گذشت. سال دوم هم می‌گذرد و به همان اندازه سال اول، برای من غافلگیری در چنته خواهد داشت ... یعنی همچنان باید سر به زیر بود و یاد گرفت». جاویدان در عین حال که می‌گوید از تلاش برای بهبود وضعیت سلامت اجتماعی مردم روستا دست برنمی‌دارد و خسته نمی‌شود، تاکید می‌کند: با این حال همه کارها در توان من نیست، وجود یک مددکار در کنار پزشک خانواده می‌تواند کمک‌کننده باشد و تقاضایی که از مسئولان دارم این است که این مشکل را جدی بگیرند، چون همه‌چیز که فقط سلامت جسمی نیست، همه‌چیز که فقط رسیدگی به مردم شهرهای بزرگ نیست؛ «آنجا برق هست، چهار پزشک هست، می‌شود با آنان مشورت کرد، دست‌کم وضعیت اینقدر ترسناک نیست».

«در همین جا، در این مکان دورافتاده، هنگام شب، در نور چراغ، دریافتم که دانش واقعی یعنی چه». فاطمه، این پزشک جوان، در عین حال که درس‌های زیادی گرفته، در این راه با مخاطرات زیادی هم مواجه بوده، اما همچنان برای بهتر شدن وضعیت خانواده‌ها مصمم است: «دفتر را بستم و سلانه‌سلانه رفتم بخوابم. من، جوان بیست‌وچهارساله‌ای که امروز سالگرد شروع کارش بود،‌ در تختخواب دراز کشیدم و در حالی که داشتم به خواب می‌رفتم، به آن فکر می‌کردم که الان تجربه عظیمی بر دوشم دارم. از چه باید بترسم؟ از هیچ‌چیز ... من مبارزه می‌کنم، مبارزه می‌کنم ... چیزی در دست داشتم که هم شبیه به شمشیر بود و هم شبیه به گوشی پزشکی. پیش می‌روم. مبارزه می‌کنم. در نقاط دورافتاده.»

منبع:خبرآنلاین

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه‌ها