پیام فضلی نژاد: اگر به آزاداندیشیِ سال‌های ۵۷ تا ۵۹ بازنگردیم، شاید به پیش از آن بازگردیم

پیام فضلی نژاد گفت: اگر به آزاداندیشیِ انقلاب در سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ باز نگردیم، چه بسا جبر زمانه ما را به سال‌های پیش از آن باز گرداند.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، روزآمد شدن و اصلاح روش‌ها در همه دستگاه‌های فکری و نظامات عملی اگر معنی تغییر و تبدیل در اصول و بنیادهای فکری اولیه نباشد نشانگر پویایی و زنده بودن است و ای بسا باعث جوان‌تر شدن و تطابق‌پذیری با تغییرات روز نیز باشد.

پیام فضلی‌نژاد، مدیرمسئول نشریه «نقد اندیشه» چندی پیش طی یادداشتی که در نشریه علوم انسانی صدرا منتشر شد با اشاره به ضرورت بازاندیشی در برخی روش‌ها، خواستار پویایی جریانی شد که خود آنها را «جنبش روشنفکران مبارز» می‌نامد. او معتقد است این «رفرم روش‌شناختی» اگر هر چه زودتر صورت نگیرد ممکن است باعث تبعات جبران‌ناپذیری شود.

شما در مقاله «جنبش روشنفکران مبارز» که در فصلنامه علوم انسانی اسلامیِ «صدرا» منتشر شد، به یک روند خطرناک داخلی اشاره کرده‌اید که می‌تواند به فرسایش معرفتی انقلاب اسلامی بیانجامد. از این جهت معتقدید که در عرصه سیاستگذاری فرهنگی باید راه جدیدی را برگزینیم و برمبنای یک ارزیابی آسیب‌شناختی از جریان انقلاب در این مقاله پیشنهاد «بازاندیشی» را دادید. اگر بخواهید، این آسیب‌ها را دسته‌بندی کنید، مهم‌ترین آن‌ها کدام است؟

بله، این ایده را ابتدا از سال 1394 در مجله «عصر اندیشه» مطرح کردم و سپس بسط دادم. مدعای اصلی ما این است که ایران با دو روند خطرناک داخلی و جهانی در حوزه فرهنگ و اندیشه روبه‌روست و در این میان، آسیب‌های پرمخاطره‌ای نیز پیش روی ماست. اولین آسیب بنیادین در جریان انقلاب، غلبه «سیاستمداران خرده‌پا» بر دانشوران و فرزانگان است. در واقع، سیاستگذاران جریان انقلاب، اولویت را بر «سیاست» داده‌اند تا جامعه و علم و فرهنگ و هنر. در هر دو جناحِ راست و چپ، این سیاستمداران هستند که با ذهنیات خود بر همه عرصه‌ها حکم می‌رانند و به شکلی متنفذ و مرموز، محافل علمی و فرهنگی را زیر سلطه خود می‌کشند. در این میان، روابط سیاسی و تعاملات محفلی است که کارساز است، نه جد و جهدهای اصیل فکری و فرهنگی. احزاب و گروه‌های سیاسی مختلف در کشور ما از این جهت هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. همانقدر که اصول‌گرایان از رهگذر سیاست و ثروت و قدرت طالب القاء نظر خود به انقلابیون هستند، اصلاح‌طلبان نیز با اتوریته دولت و از رهگذر مجلس و شورای شهر و شهرداری‌ها همین روند را دنبال می‌کنند. یعنی، به جای اینکه زمینه را برای نشر و توزیع افکار و ایده‌ها باز کنند و از نخبگان و کوشندگان فرهنگی، حمایت واقعی کنند، امکانات کشور را برای رواج ایده‌های سیاسی خود، آن هم از روش مکانیکیِ از بالا به پائین، هدر می‌دهند تا شما مجبور باشید فقط در یکی از قالب‌های پیش‌ساخته توسط سیاستمداران فکر کنید! خب، چرا؟ مگر انقلابی‌گری یا اصلاح‌طلبی صرفاً یک پلاتفرم دارد که نتوان ایده و راه دیگری را برگزید؟ این نتیجه آن است که مقدرات خود را به دست سیاستمداران خرده‌پا در گروه‌های مختلف سپرده‌ایم، به جای اینکه برویم و دانشوران و نخبگان را به زور هم که شده، به صحنه عمومی بیاوریم. این انتخاب خود ما بوده است که در رسانه‌های خرد و کلان، اولویت را به سیاستمداران و سلبریتی‌ها در اظهارنظر پیرامون همه امور داده‌ایم و متخصصان و شایستگان را به حاشیه رانده‌ایم. خب، بسیار روشن است که در این وضع، دچار فقر تئوریک، انزوای نخبگان، تزلزل معرفتی و هزار مرض دیگر می‌شویم و باید نگران شکست گفتمان انقلاب باشیم.

متاسفانه، در دوره‌ای به سر می‌بریم که علیرغم تذکرات رهبر انقلاب، در جریان انقلاب نیز غلبه سیاست بر همه چیز را شاهد هستیم و به همین سبب، برخی کنش‌های این جریان در زمین بازی رسانه به سرعت تهدید و خنثی می‌شود، چون اصالتاً این قابلیت را در هسته خود دارد. مثلاً، با رویکرد سیاسی به سراغ عرصه سینما می‌روند تا جریان رقیب را خلع سلاح هنری کنند، اما ناگهان با یک کنش نسنجیده، خودشان خلع سلاح می‌شوند. سیاست‌زدگی مثل بومرنگ عمل می‌کند.

* فردا برای بیان هشداری تلخ امروز دیر است

 سال گذشته نیز شما در دانشگاه علامه طباطبایی و در میزگردی که با حضور آقای نادر طالب‌زاده و علی علیزاده از لندن برگزار شد، گفتید «جریان انقلاب دچار ورشکستگی فرهنگی است»...

بله، گفتم و علیرغم انتقاداتی که شد، پشیمان هم نیستم. باز هم تاکید می‌کنم که هشدارهای تلخ را باید همین امروز بدهیم، چرا که فردا قطعاً دیر است. ما در جریان انقلاب نه تنها تحولات آینده جهان را نمی‌شناسیم، بلکه به شدت کلیشه‌گرا، ویترین‌گرا، پروژه‌گرا، گعده‌نشین و... شده‌ایم...

 ولی در جریان اصلاح‌طلب هم چنین کارهای ویترینی و پروژه‌ای وجود دارد.

بله، اما چون فرماسیون فرهنگیِ اصلاح‌طلبان با اصول‌گرایان و جریان انقلاب از بیخ و بن متفاوت است، پروژه‌های آنان گاهی تبدیل به روند و جریان می‌شود و حتی از یک پروژه ویترینی کوچک، در میان مدت به روندهای فرهنگیِ جریان‌ساز رسیده‌اند. با این حال، بارقه‌های امیدی در جریان انقلاب، در حال پیدایش است: نسل جدید و جوان مدیران فرهنگی انقلاب حتماً این رویه را خواهند شکست و در برابر آن خواهند ایستاد. به گمان من، اینکه اساساً فضای آسیب‌شناسی جریان انقلاب ایجاد شده است، محصول دردشناسی و دغدغه‌مندی نسل جدیدی است که در جریان انقلاب، به‌تدریج تلاش دارد که قدرت را به سود خود موازنه کند. این نسل، دیگر اجازه نمی‌دهد به آسانی معنای اسلام و انقلاب هزینه نابخردی‌های عده‌ای چهره و شخصیت سنتی شود و بنابراین، بی‌مهابا نقد می‌کند و جسورانه به تحول می‌اندیشد.

* برای نسل انقلابیون نوگرا، فرهنگ و علم بر سیاست غلبه دارد

 وجه ممیز نسل انقلابیون نوگرا با شخصیت‌های سنتی آن چیست؟ طبقه‌بندی شما بر مبنای سن است، یا بر مبنای رویکرد و روش؟

این طبقه‌بندی نه عمودی است و نه افقی. ما در نسل جدید با «انقلابیون نوگرا» مواجهه هستیم که مشخصاً دارای تفکر انتقادی است؛ برخلاف تبلیغات رسمی – که همچنان تحت نفوذ شخصیت‌های سنتی است- برمبنای نص صریح امام و رهبری، به یک رفرم و رنسانس فکر می‌کند تا انقلاب‌ را از چالش‌های سهمگین گذر دهد.

این نسل نوگرا در حال ترکیب گونه‌هایی از «فردگرایی» و «جمع‌گرایی» است؛ بدین شکل که هم برای دیدگاه‌های فردی و متکثر خود و دیگران اهمیت قائل است، و هم قدرت دارد که در فعالیت‌های جمعی انقلاب مشارکت کند. فردگرایی او را از جمع دور نمی‌کند و جمع‌گرایی مانع تمرکز او بر خواسته‌ها و رویکردهای شخصی‌اش نیست. این یک سنتز جدید است. بخشی از این نوع تربیت، حاصل تجربیات این نسل در یک دهه گذشته است؛ نسلی که می‌داند که نمی‌توان «دیگری» را از صحنه حذف کرد و باید تکثر عقاید را به رسمیت شناخت. در عین حال می‌داند که نباید از اصول اسلام اصیل دست کشید و بلکه باید التزام بیشتری به اخلاق عمومی، سعه صدر سیاسی، همزیستی مسالمت‌آمیز، مباحثات عمومی و تفکر انتقادی نشان داد و فقط سلبی نیاندیشید، بلکه باید اصالت را به تفکر ایجابی داد. برای نسل «انقلابیون نوگرا»، جامعه و فرهنگ و علم بر سیاست اولویت دارد، بدون آنکه از اهمیت سیاست غفلت بورزد. بنابراین، این نسل در حال جبران غفلت‌های گذشتگان خود از مبنای و کارکردهای «اسلام اجتماعی» است، عقلانیت خود را تحت تکفل هیچ جریان و شخصی قرار نمی‌دهد و از آن‌ها شنیده می‌شود که اگر می‌خواهیم خدمت کنیم، باید با قساوت علمی نقد کنیم، وگرنه تحولی رخ نمی‌دهد.

نسل انقلابیون نوگرا مشخصاً برخلاف نسل‌های قبل خود به فایده‌گرایی و کارکرده ایده‌های خود برای جامعه نظر دارد، در حالی که وقتی تصمیمات نسل قبل را ارزیابی می‌کنیم، می‌بینیم آن‌ها اصلاً چنین ویژگی‌ای را ندارند.

 قدرت عمل و هژمونی این «انقلابیون نوگرا» چقدر است؟ این گفته شما در حالی است که معتقدید جریان انقلاب دچار آسیب‌هایی مانند کار پیمانکاری در حوزه فرهنگ است و بخشی از جوان‌های انقلابی را هم در گسترش این آسیب‌ها مقصر می‌دانید.

این پرسش مهمی است. همانطور که گفتم این نسل به تدریج قدرت را درون جریان انقلاب موازنه می‌کند. بخشی از نسل جوان انقلاب با آسیب خطرناکی مواجه است که می‌توان آن را «رشد گلخانه‌ای» نامید.

* رشد گلخانه‌ای، خطری در کمین جریان انقلاب

 رشد گلخانه‌ای به چه معناست؟

به این معنا که رشد کوشندگان فرهنگی ما در جریان انقلاب طبیعی نیست؛ مصنوعی است. برای مثال، رسانه‌­ای تاسیس کردیم و به جای اینکه افراد به صورت طبیعی وارد کار شود، یعنی ابتدا خبرنگار باشند، سال‌ها کسب تجربه کنند، بعد دبیر سرویس شوند و بعد سردبیر شوند، این روند طی نشده است، بلکه در داخل جریان به صورت غیرحرفه‌ای به این مناصب نگاه کردند؛ فکر کردند رسانه نیز حزب است که مناصب آن انتصابی باشد. در عرصه فرهنگ، جایگاه انتصابی نداریم، بلکه صاحب منصبان فرهنگی باید دارای اتمسفری پرانرژی از تجربه و تخصص باشند تا مقبول مخاطب و مردم واقع شوند. ما همه این روندها و روال‌ها را نادیده گرفته‌ایم و در عین حال انتظار داریم که مقبولیت‌مان افزایش یابد. این یک نگاه گلخانه‌ای و رویکرد حزبی است که با فرهنگ نیز مانند سیاست رفتار کنیم. در سیاست هم این رفتارها دیگر جواب نمی‌دهد و سریع فیدبک منفی می‌سازد.

رشد گلخانه‌ای شخصیت‌ها در جریان انقلاب پیر و جوان نمی‌شناسد، درحالی‌که افراد باید در مسیر طبیعی رشد کنند و قد بکشند، نه از رهگذر وابستگی‌های محفلی. اگر رشد طبیعی نباشد، نخبگان به حاشیه رانده می‌شوند و سرخورده می‌گردند. بنابراین، جریان به‌تدریج دچار فقر تئوریک و افت سرمایه اجتماعی خواهد شد. در این روند، فردی که یک روز خبرنگارِ درجه3 بود، یک چهرۀ فرهنگیِ درجه3 هم حتی نبود، یکدفعه به مدیریت بر منابع و مراکز فرهنگی و... می‌رسد! کسانی که حتی در آن عرصه، نامشان برای فعالیت هم مطرح نبوده است، چه برسد برای مدیریت! مثلاً چرا دکتر شهریار زرشناس که حدود 35 سال است تجربه پژوهشی دارد، به ریاست یک پژوهشگاه انتخاب نمی‌شود؟ در عوض می‌بینید کسانی که یک دهم او نیز تجربه تدریس و تحقیق ندارند، بر مناصب آکادمیک تکیه می‌زنند! این نخبه و نظریه‌پرداز، باید برود جلوی این آدم­ها خم شود؟ و خیلی از چهره­های دیگر که کارِ جدی کردند، اما از قضا این آدم‌ها کمتر در صحنه عمومی حضور فعال دارند. چرا نخبگان انقلابی اصیل هر وقت می­خواهند کاری کنند، شکست می­خورند؟ چه دست‌هایی در کار است که گاه حتی به نام جوان‌گرایی و با سوءاستفاده از آن، جلوی نوگرایی را می‌گیرد؟ آقای زرشناس، آقای مهدی نصیری با همۀ تفاوت­هایی که ممکن است با هم داشته باشند، یک مجله نمی­توانند نگه دارند؟! چه بلایی سرِ مجله سمات مهدی­­نصیری، چه بلایی سر مجلۀ مشرق و فرهنگ عمومی آقای زرشناس آمد؟ چرا از این چهره‌های کارکشته حمایت جدی نکردند و نمی‌کنند؟ چون بیشتر زینت‌المجالس می‌خواهند، از رشد کارهای جدی هراس دارند. کار جدی و شخصیت جسور با کسی تعارف ندارد و طبیعی است که ذهن این نخبگان نمی‌تواند تابع امیال و فرمایشات گروهی شود یا با نگاه‌های ویترینی و پروژه‌ای سازگار گردد. بنابراین، صاحب‌منصبان ما، نخبگان اصیل را کنار می‌گذارند و کار کردن با افراد ضعیف را ترجیح می‌دهند به همکاری با متخصصان دردمند. چون افراد ضعیف به حرفشان گوش می‌دهند، اما افراد جدی به حرف عقل سلیم گوش می‌دهند، نه به حرف برخی صاحب‌منصبان کم‌مایه در عرصه‌های مختلف دیوان‌سالاری ما.

صاحب­منصبانِ بدون مساله، بدون تجربه و بدون رزومه در عرصه فرهنگ و هنر و اندیشه بسیار داریم. یک پژوهشی بکنیم و ببینیم آقایانی که در نهادهای مختلف منصب گرفتند، پیش از این در کجا بوده‌اند؟ آیا قبل از صاحب‌منصب شدن کار فرهنگی یا حتی سیاسی خاص و جدی داشته‌اند؟ ما همین را هم نداریم؛ بسیاری از آقایان یک‌شبه و بدون هیچ‌گونه پیشینه کاری و فقط به واسطه روابط نسبی و سببی یا آشنایی و رفاقت‌ها مسئولیت گرفته‌اند و به بیان دیگر روابط داخل یک الیگارشی محدود افراد را تبدیل به چهره کرده است. قسمت تلخ ماجرا آنجاست که این افراد برای کل جامعه فرهنگی تصمیم می‌گیرند و دلشان هم می‌خواهد که جامعه فرهنگی با آن‌ها همسو باشد، اما نیست. این ضعف دستگاه فرهنگی در جریان انقلاب قطعاً نیاز به بازاندیشی دارد و قطعاً هم از اهداف اولیۀ انقلاب منحرف شده است.

* باید به آزاداندیشی دو سال اول انقلاب بازگردیم

 تبعات این انحراف از اصول انقلاب به گمان شما چیست؟

اگر به آزاداندیشیِ انقلاب در سال‌های 1357 تا 1359 بازنگردیم، چه بسا جبر زمانه ما را به سال‌های پیش از آن بازگرداند. عصری که در آن طالقانی و بهشتی سمبل آزاداندیشی شناخته می‌شدند، چمران و مفتح نماد مدارا بودند و شهید مطهری از مباحثات انتقادی دفاع می‌کرد. برای همین است که تاکید می‌کنم هشدارهای تلخ را باید همین امروز بدهیم، چرا که فردا قطعاً دیر است. اما چنانکه عرض کردم با سنتز جدیدی در جریان انقلاب روبه‌رو هستیم که به تولد «انقلابیون نوگرا» انجامیده است و تصور می‌کنم این نسل نو، از همه خط قرمزهای مصنوعی و مصلحت‌اندیشی‌های ویرانگر رد خواهد شد. در طول این سال‌ها، ما حتی از جنبه «نوگراییِ امام خمینی» به شدت غفلت کرده‌ایم؛ فقیهی که در دوره جنگ جواز موسیقی و شطرنج را داد. این جنبه‌های مغفول در میان مدت بیشتر مورد توجه نوگرایان قرار خواهد گرفت. از این جهت، امید می‌رود که جوانان انقلابی نوگرا با انسجام‌یابی موفق شوند که برخی آسیب‌ها را در دو روندی که ابتدای گفت‌وگو به آن پرداختیم، ترمیم کنند، اما باید بدانیم فرصت بسیار اندک و قدرت عمل نیز محدود است.

* از تغییرات شتابان جهان غافلیم

 شما در مقاله «جنبش روشنفکران مبارز» معتقدید که در آستانه دهه پنجم انقلاب اسلامی ما نیازمند یک «بازاندیشی نظری» و «رفرم روش‌شناختی» هستیم. آقای فضلی‌نژاد! پیش از هر سوالی، چرا باید رفرم کنیم؟

ما اساساً غافلیم که شکل جهان به نحوی شتابان در حال تغییر است و همه پدیده‌ها در انتظار یک انقلاب تازه هستند و این خود اولین ضرورت رفرم و رنسانس به شمار می‌رود که سعی می‌کنم به اختصار توضیح دهم تا مقدمه بحث‌های بعدی‌مان شود.

تغییر جهان که در ایران درکی از آن نداریم، شامل گذار از «عصر اطلاعات» به عصر «فناوری هوشیار» است و در نیم دهه آینده، زیست-محیط بشر از رهگذر 2 ابرروند به کلی دگرگون خواهد شد. انسان در حال تبدیل به یک موجود سایبورگ است، یعنی بیولوژی انسان با فناوری در حال ادغام است و در حال ورود به دوره‌ای هستیم که «هوشمندی انسان‌ها» به شکلی سریع رشد می‌کند و ظرفیت مغز بشر افزایش می‌یابد. در همین ایران، پیش‌بینی می‌شود تا یک دهه آینده مغزهای ما مستقیماً به شبکه‌های اطلاعاتی و هوش مصنوعی وصل خواهند شد. از دیگر سو، به غیر از رشد تصاعدی هوشمندیِ انسان، محیط ما نیز با هوش مصنوعی ترکیب خواهد شد و با پیشرفت اینترنت اشیا و ادغام تراشه‌ها، بشر در حال اعطاء کردن هوشمندی به محیط خود نیز هست. بنابراین، با روندی مواجهیم که در یک دهه، انسان سایبورگ به محیط هوشمند وصل خواهد شد، چنانکه می‌گویند به تدریج تشخیص ماشین‌ها از انسان‌ها دشوار می‌شود. آیا ما نباید بدانیم که در یک دهه آینده، چگونه باید با انسان سایبورگ تعامل و گفت‌وگو کنیم؟ مگر ادعای گفت‌وگوی تمدن‌ها و فرهنگ‌ها و ادیان را نداریم؟

برپایه یک دیدگاه آینده‌پژوهانه، در هر کنش فرهنگی یا زمینه فکری، دست‌کم باید تحولات یک دهه آینده را شناخت و بر آن اشراف داشت، اما چنانکه می‌دانید این مفاهیم در ایران برای رسانه‌ها و حتی برخی دانشوران ما، گنگ و مبهم است و تنها در یک سطح نازل تئوریک از چنین روندهایی مطلعیم و آن‌ها را جدی نمی‌گیریم، اما چه ورود به عصر فناوری هوشیار را جدی بگیریم و چه نه، این روند نیز مانند روند انقلاب اطلاعات، پاردایم‌های مسلط علمی، فرهنگی و حتی سیاسی ما را به کلی تغییر خواهد داد.

 بنابراین، شما معتقدید که ما در هر فعل و انفعال سیاسی و فرهنگی و حکومتی، باید این «تغییر شکل جهان» را در نظر بگیریم. آیا ممکن است غفلت از این انقلاب جهانی، ما را به شکست علمی نیز بکشاند؟ یعنی، همانطور که می‌گویید در چند سال آینده نظام مسائل فرهنگی ما بلاموضوع می‌شود، دستاورهای علمی ما نیز در معرض تهدید قرار گیرد؟

به نظرم اکنون نیز مورد تهدید جدی هستیم. شما بررسی کنید که در محافل آکادمیک و مجامع علمی ما مثل فرهنگستان علوم که یک نهاد فوق دانشگاهی است، چقدر روی «علوم شناختی» که عرصه‌ای برای مطالعات بین‌رشته‌ای درباره ذهن و هوش بشر است، کار می‌شود؟ فیلسوفان و آکادمیسین‌های ما هنوز تصورات هزارسال پیش درباره «ذهن انسان» را به مردم القاء می‌کنند و همچنان در تفکرات منسوخ خود سیر می‌کنند و آن‌ها را در مدیوم‌های مختلف از طریق رسانه‌ها به مردم می‌فروشند. درحالی‌که، علوم شناختی مبنای تصورات ما درباره ذهن و هوش را ارتقاء بخشیده و رشته‌های فلسفه، روان‍شناسی، مردم‌شناسی، علوم سیاسی و... را دچار دگرگونی جدی کرده است، اما ما در ایران برپایه مشهورات سنتی می‌خواهیم روندها را تحلیل کنیم. معلوم است که با چنین وضعی، نه تنها حرف جدیدی برای مخاطبان تشنه نخواهیم داشت، بلکه در پیشرفت علمی هم عقب می‌مانیم. با این وضع، بخشی از علوم انسانی ما تبدیل به دانش‌های مرده شده است، اما نمی‌توانیم و نمی‌خواهیم مرگ این دانش‌ها را بپذیریم. این عدم پذیرش، بسیار خطرناک است و می‌تواند ما را در یک توهم ویرانگر، زندانی کند. بدین معنا که گمان کنیم با اشراف به عالم در حال پیشرفتیم، اما ناگهان آچمز شویم. این مساله را دست‌کم به عنوان یک احتمال باید بسیار جدی بگیریم.

 یعنی از یک سو دچار غفلت از تغییرات آینده جهان هستیم و از سوی دیگر، به نظر شما، بخشی از علوم انسانی ما در حال تبدیل به «دانش‌های مرده» است؟ به این ترتیب، باید درباره خطر ورشکستگی عملی هشدار داد؟

بله، دقیقاً همین روند را سپری می‌کنیم. طبعاً در این وضع، مرجعیت نخبگان و اندیشمندان ما رو به افول می‌گذارد و در کنار آن شاهد یک روند داخلی خطرناک نیز هستیم. این عوامل تاثیر مضاعف بر یکدیگر می‌گذارند و در مقاطعی نقش عامل مشدده را دارند؛ یعنی بحران علمی ما را تشدید می‌کنند.

منبع:فارس

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها