سروده‌هایی در رثای عقیله بنی هاشم:«دمشق جمع پریشان کربلا و بقیع است»

مجموعه اشعار آیینی ویژه شهادت حضرت زینب سلام الله علیها منتشر شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، حضرت زینب(س) بانویی که نه تنها در زنان، بلکه در مردان عالم، کمتر نظیرش را می‌توان دید. توانا بانویی که عالی‌ترین نمونه‌ای از شهامت و دلیری، دانش و بینش، کفایت و خردمندی، قدرت روحی و تشخیص موقعیت بوده وهر وظیفه‌ای از وظایف گوناگون اجتماعی را که به عهده گرفت، به خوبی انجام داد.

در تاریخ شهادت حضرت زینب کبری (س) سومین فرزند امیرمومنان حضرت علی (ع) اختلاف نظر وجود دارد، اما مشهور این است که آن حضرت در 15 رجب سال 62 هجری روز یکشنبه به شهادت رسیده است. 

در ادامه مجموعه اشعار آئینی ویژه شهادت حضرت زینب سلام الله علیها  را باهم می خوانیم:

قاسم نعمتی

 

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده
دلم هوای تو کرده که بی قرار شده

 

تمام موی سرم ، پینه های دستانم
خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده

مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم
همیشه قاتل عاشق غم نگار شده

در احتضار کنار تمامتان بودم
برس به داد دلم وقت احتضار شده

اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من
برای روضه ی تو سفره دار شده

ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا
دوباره دور و بر من پر از غبار شده

به روی چادر من جای پای قاتل توست
لگد به روی لگد بر تنم نثار شده

دم غروب به آتش گرفته ای گفتم
بدو عزیز دلم موقع فرار شده

میان آن همه نامحرمان خودت دیدی
چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده

سر تورا سر بازار بس که رقصاندند
گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده

زنان کوفه همه سنگ باز قهارند
چقدر راس تو با سنگها شکار شده

رباب موی سرش کند و داد زد زینب
ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده

میان بزم شراب آمدم به دنبالت
یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده

حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست
از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

رضا قاسمی

گریه کردم روضه ی سخت تو را یک سال و نیم
زهر شد در کام من آب و غذا یک سال و نیم

در شگفتم ، من که با تو زنده بودم روز و شب ...
زنده ماندم بی وجودِ تو چرا یک سال و نیم ؟!

هیچ جا حتی گلستان هم دلم را وا نکرد
بعدِ تو هر چیز ، دق داده مرا یک سال و نیم

با سرِ تو سر شده روز و شبِ این سرنوشت
پیش چشمم بوده ای بر نیزه ها یک سال و نیم

"کاش می شد زودتر جانم شود تقدیم تو " ...
بوده بر روی لب من این دعا ، یک سال و نیم

ابرِ باران زای چشمم لحظه ای خشکی ندید
مثل طوفان بود ، این آب و هوا یک سال و نیم

جسم من اینجاست ، روحم در کنار قبر تو
هم در اینجا بودم و هم کربلا ، یک سال و نیم

روز و شب صد بار مردم من ، در این یک سال و نیم
بوده در تقویم من ، این بدترین یک سال و نیم

آه ، از آن ساعتی که کربلایت سرخ شد
سنگ های نینوا هم در عزایت سرخ شد

تا که خونت ریخت بر روی زمینِ قتلگاه ...
آسمان لرزید از داغت ، برایت سرخ شد

بعدِ تو روی حرامی ها به رویم باز شد
صورت من از جسارت بینهایت سرخ شد

دست و پای خواهرت از تازیانه شد کبود
بعد از آنکه بین مقتل دست و پایت سرخ شد

رفتی و شد خواهر تو همسفر با حرمله
بهر هتک حرمت من اشکهایت سرخ شد

روی نیزه بودی و نیزه برایت خون گریست
خاک های کوچه ها هم در قفایت سرخ شد

آه ، قرآن خواندی و چوبی به لبهای تو خورد
آنقَدَر کوبید ، تا لحن صدایت سرخ شد

حال ، از داغ تو آه و شیون من سرخ شد
در غم پیراهنت ، پیراهن من سرخ شد

حسن لطفی

به مدینه خبرِ سوختنش را نبَرید
آه در سایه بیایید تنش را نبرید
پیشِ او نامِ حسین و حسنش را نبرید
از روی سینه‌یِ او پیرهنش را نبرید
بگذارید که راحت بدهد جان زینب

هرچه کردند نسوزد دَمِ آخر که نشد
یا کمی کم بشود گریه‌یِ خواهر که نشد
یا به عباس نگوید غمِ معجر که نشد
یا نخواند نَفَسی روضه‌یِ حنجر که نشد
چه پریشان شده امروز ، پریشان زینب

بی نَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی
رو به قبله شده و دور و برش نیست کسی
تا بگیرند زیرِ بال و پَرش نیست کسی
یا بگیرند خبر از جگرش نیست کسی
زیرِ لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب

یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند
دیر آمد سرِ گودال سرش را بُردند
با سرِ نیزه‌یِ سرخی پسرش را بُردند
زودتر از زن و بچه خبرش را بُردند
میدَودَ در وسطِ خیمه‌ی سوزان زینب

یک طرف داشت سنان باز سنان را میزد
یک طرف حرمله هم پیر و جوان را میزد
همه‌ی قافله را  دخترکان را میزد
جای شلاق به تن چوبِ کمان را میزد
تک و تنها شده با جمعِ یتیمان زینب

چه کند ، مادری از طفل نشان میخواد
کودکِ بی رَمَقی تکه‌یِ نان میخواهد
دختری آمده از عمه توان میخواهد
 راه رفتن به رویِ آبله جان میخواهد
میرود تا برسد گوشه‌ی ویران زینب...

مهدی رحیمی

پس از حسین چگونه حیات داشته باشد؟
چگونه در دل طوفان ثبات داشته باشد؟

کسی که کرببلا رو به چشم دیده و مانده
گمان نمی کنم اصلا وفات داشته باشد

به وقت مرگ نه ،حقش نبود زینب کبری
کنار خویش دو شاخه نبات داشته باشد؟

چه غم از اینکه کسی هم حرم نداشته باشد
کسی که معجزه در کائنات داشته باشد

قسم به عمه ی سادات می دهد همگی را
کسی که کار مهم با ذوات داشته باشد

دمشق جمع پریشان کربلا و بقیع است
اگر چه فاصله با این نقاط داشته باشد

وزیده پرچم ارباب رو به سوی دمشقش
به خواهرش همه جا التفات داشته باشد

رقیه تا که نخواهد از عمه مشک عمو را
مباد سوریه رود فرات داشته باشد

قسم به اشک رباب و قسم به گوش سه ساله
زیارت تو دوتا احتیاط داشته باشد

محسن عرب خالقی

همه رفتند و من جا ماندم ای دوست
ز بخت بد به دنیا ماندم ای دوست

چرا رفتی مرا با خود نبردی
ببین بعد از تو تنها ماندم ای دوست

ببین از داغ تو خیلی شکستم
شکستم که چنین از پا نشستم

شکسته دشمنت از بس دلم را
چنان گشتم که نشناسی که هستم

به یادت در نوای آب آبم
چنان تو زیر تیغ آفتابم

تو راحت خفته ای در خانه ی قبر
ولی من از غمت خانه خرابم

لباس تو در آغوشم برادر
صدایت مانده در گوشم برادر

تو ماندی بی کفن بر خاک صحرا
چگونه من کفن پوشم برادر

ببین در دیده سوی دیدنم نیست
توان دادن جان در تنم نیست

چنان آبم نموده آتش تو
گمانم جسم در پیراهنم نیست

من وکابوس شمشیر و تن تو
تماشای به غارت رفتن تو

تو را سر نیزه ها بردند و مانده
برای من فقط پیراهن تو

سراسر نیزه میبینم به خوابم
سر و سرنیزه میبینم به خوابم

همین که پلک بر هم می گذارم
تو را بر نیزه میبینم به خوابم

دلم هر روز سوی نیزه میرفت
که خونت در گلوی نیزه میرفت

چه می شد مثل سرهای شهیدان
سر من هم به روی نیزه میرفت

علی صالحی

این مدتی که می گذرد در عزای تو
روزی نبوده اشک نریزم بپای تو

با یاد آخرین شب پیش تو بودنم
یک شب نبوده روضه نگیرم برای تو

یکسال و نیم شمع شدم سوختم حسین
یک سال و نیم آب شدم در عزای تو

ای کاش لحظه ای که رسد جان من به لب
بودم کنار قبر تو در کربلای تو

ای کاش لحظه ای که می آیی به دیدنم
از تن سرم بریده شود پیش پای تو

جان می دهم به بستر مرگم در آفتاب
مثل تن به خاک بیابان رهای تو

بر روی سینه پیرهنت را گرفته ام
تا اینکه باز زنده شود ماجرای تو

گودال بود و ولوله ی نیزه دارها
گم بود بین هلهله هاشان صدای تو

گودال بود و پیرهن و نعل اسب ها
ای کاش بود خواهرت آنجا به جای تو

چیزی برای ما ز تو باقی نذاشتند
تقسیم شد عمامه و خوود و ردای تو

من بودم و نظاره ی تاراج خیمه ها
در دست باد روسری بچه های تو

عباس چون نبود به سیلی سپرده شد
بوسه زدن به دخترک بینوای تو

جز آن شبی که دور شدم از تو در سفر
تو روی نیزه بودی و من پا به پای تو

بر دامنم نیامدی آن شب دگر گذشت
اما حسین، کنج تنور است جای تو؟

یادم نرفته سنگ لب پشت بام بود
پاداش هر کسی که بپا کرد عزای تو

یادم نرفته وقت تلاوت نمودنت
شد خنده ها جواب صدای رسای تو

ما را مدام خارجی آنجا صدا زدند
ای غیرت خدا همه عالم فدای تو

تا رفع اتهام کنی از حریم خویش
با آیه های سرخ بر آمد ندای تو

اما یزید حرف تو را زود قطع کرد
با خیزران مقابل طشت طلای تو

محمدجواد پرچمی

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پاره‌گریبان ، بی سر و سامان ‌شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود
یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود

یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خنده‌های دشمن تو گریه کردم
هرشب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته

آخر مرا با غصّه‌ی ایّام بردند
با خاطرات سیلی و دشنام بردند
بین همان شهری که بزم عام بردند
این آخر عمری مرا در شام بردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید

حالا دگر بال و پری دارم، ندارم
در آتشت خاکستری دارم، ندارم
من سایه‌ی بالاسری دارم، ندارم
چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم
آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
با چادر پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم
یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تو را پامال کردند
دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند
یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم
در گوشه‌ی مقتل تو را گم کرده بودم

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمّامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت
هم یادگار مادرت دست کسی رفت
هم روسریِ دخترت دست کسی رفت
هم خویش را پهلوی تو انداختم من
هم چادرم را روی تو انداختم من

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط