رفاقت دامنه‌دار با شهدا

حمید حسام، نویسنده برجسته دفاع‌مقدس، اهل همدان است که در هفته جاری، کتابی درباره زندگی و نویسندگی وی به‌قلم حسین قرایی از سوی انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار نشر می‌شود.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حمید حسام، نویسنده برجسته دفاع‌مقدس، اهل همدان است که در هفته جاری، کتابی درباره زندگی و نویسندگی وی به‌قلم آقای حسین قرایی از سوی انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار نشر می‌شود. به‌همین مناسبت، بخشی از گفت‌وگوی نویسنده با حسام درباره محمّد سُلگی وشهیدان علی خوش‌لفظ و علی چیت‌سازیان برای نخستین‌بار منتشر خواهد شد.

فرد دیگری هم که خیلی شما دنبال او دویدید و کتاب او را نوشتید، مصاحبه گرفتید، ویرایش کردید، تدوین کردید، شهید علی خوش‌لفظ است. زمانی که جانباز بود و زمانی که فوت کرد و شهید شد. خوش‌لفظ چگونه بود؟

علی، دوست همرزم و هم‌رسته من در جنگ نبود. چون او اطلاعات عملیات بود، ما دیده‌بان بودیم؛ اما همدیگر را می‌شناختیم و سلام‌و‌علیکی داشتیم. بچه‌های جبهه خود را با فاصله با بچه‌های اطلاعات می‌دیدند، جنس و سختی کار آن‌ها، خطرپذیری کار شناسایی در پشت دشمن، یک بزرگی در ذهن و دل بچه‌های رزمنده از بچه‌های اطلاعات عملیات ایجاد می‌کرد. علی خوش‌لفظ تالی علی چیت‌ساز بود؛ یعنی شاید از وجهی از علی چیت‌ساز قدیمی‌تر و پیشکسوت‌تر و باتجربه‌تر بود؛ اما زیر عَلَم او رفته بود و با او کار می‌کرد. ما با شهیدچیت‌ساز خیلی مأنوس بودیم؛ ولی با علی خوش‌لفظ این‌ گونه نبودیم. بعدها شنیدن حدیث علی چیت‌ساز از زبان علی خوش‌لفظ خیلی به دلم می‌نشست. تعریف‌های او را دوست داشتم. شکل خاصی هم حرف می‌زد. خیلی پرهیجان، باانرژی، بااحساس و سریع صحبت می‌کرد. بعضی وقت‌ها کسی متوجه نمی‌شد چه می‌گوید؛ ولی من خوشم می‌آمد. تا اینکه ماجرای نگارش کتابش مطرح شد. خاطرات او را کسی جمع‌آوری و درواقع مصاحبه را پیاده کرده بود. به‌شکل پرسش و پاسخ هم بود. خیلی ابتدایی؛ سوال و جواب. ویرایش هم شده بود. من آن سال‌ها در تهران «معاون ادبیات بنیاد حفظ آثار» بودم، او فرمانده سپاه فرودگاه همدان بود. هفتگی به‌خاطر اینکه مسوولیتی در همدان داشتم، ازطریق هواپیما می‌آمدم. گاهی می‌آمدم مهمان او می‌شدم. گریزی به سال‌های جنگ زده می‌شد و تعریف می‌کرد. یک روز یک بسته پلاستیکی که در دست داشت به من داد گفت: فلانی، این‌ها را دوستی نوشته، به دلم نچسبیده، نظر شما چیست؟ من نگاه کردم و گفتم: این فقط سوال و جواب است، کار خاصی روی آن اتفاق نیفتاده است. گفت: می‌خواهم شما بنویسید. من هم به او علاقه داشتم و می‌دانستم یک درِ ناشناخته است. واقف بودم بچه‌رزمنده‌هایی که می‌شناختم اگر از لحاظ اتفاقاتی که برای آن‌ها افتاده بگویند، سه چهار نفر را اسم بیاورم یکی او است.

پس دقیق او را می‌شناختید؟

بله، ولی در جنگ هم‌رسته نبودیم. با فرازونشیب‌های زندگی او آشنا بودم. از مجروحیتش خبر داشتم. مصاحبه‌ها را که با یک بسته پلاستیک به من داد، بلافاصله به خودش برگرداندم. گفتم: «علی جان، ببین! این باعث می‌شود ذهن من کانالیزه شود، ضمن اینکه این سوال‌ها خیلی ابتدایی است؛ یعنی آمده از سال 59 جنگ سوال کرده. من می‌خواهم از کودکی‌ات شروع کنم و بعد می‌خواهم شکل قصه‌ای بنویسم». مصاحبه‌ها را شروع کردم. روزهای پنجشنبه می‌آمدم. هر هفته می‌آمدم. فکر کنم هشت،‌نه ماه زمان برد. چند ساعت طول کشید، الان به یاد ندارم.

باحوصله می‌نشستید، او هم خاطره می‌گفت؟

خاطره می‌گفت و ما هم گوش می‌کردیم، خیلی باهیجان. هر جلسه را که او می‌گفت، می‌آمدم آن‌ها را بازنویسی می‌کردم. به او هم نمی‌دادم. عادتم نیست مطالبی که از کسی می‌نویسم، بدهم؛ چون یک مقدار آن فضا را بازکردن و ایجاد یک حسی برای خواننده و تصویرگری محیطی و تلفیق دیالوگ و این حرف‌ها شاید برای خودش نامأنوس باشد. بگوید من که این‌ها را نگفته بودم. بعد که با اقبال و استقبال خواننده کتاب مواجه شد، خیلی خوشش آمد و لذت برد؛ به‌خصوص تقریظ آقا که دیگر خیلی به دلش نشست.

این ماجرای ما بود؛ اما این کتاب مرا طوری به علی خوش‌لفظ گره زد که اگر دو روز یک‌مرتبه به‌هم زنگ نمی‌زدیم، گویی یک گمشده داشتیم. بعد از ماجرای نگارش کتاب، بلافاصله بیماری‌های علی خوش‌لفظ عود کرد؛ یعنی این 27 سال مجروحیت داشت، شیمیایی شده و تیر و ترکش خورده بود؛ اما اینقدر در بستر بیماری نیفتاده بود. از آن موقع بیماری‌هایش خیلی حاد شد. شیمی‌درمانی می‌کرد؛ ولی ارتباط‌های ما خیلی پررنگ‌تر شد. اصلا کتاب دیگر کنار رفت؛ گویی سال‌ها باهم رفیق بودیم. به خانه هم رفت‌و‌آمد می‌کردیم. ارتباطات خانواده زیادتر شد نهایتا تا شهادت او.

مقدمه کتاب «وقتی مهتاب گم شد» علی خوش‌لفظ یک شیدایی خاصی دارد. این شیدایی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

من خیلی اعتقاد دارم آن سنت‌های کلیشه‌ای در کار را باید شکست؛ مثلا خیلی افراد می‌گویند نگفتی چند ساعت مصاحبه است، از کسی تشکر نکردی، اسم ناشر را نیاوردی و... . گفتم این‌ها چیزهایی است که همه می‌گویند؛ اما خود مقدمه را با یک خاطره شروع کرده‌ام؛ خاطره آشنایی با «علی خوش‌لفظ» در جزیره مجنون. از آنجا نقبی زده‌ام که جزیره مجنون چه جایی بود. این آدم را درواقع با این بسامد مجنون در کتاب معرفی کرده‌ام. یک کسی که کارهایش محیر‌العقول است؛ یعنی حتی در قاموس بچه‌رزمنده‌ها کارهایی که می‌کرده، نمی‌گنجید. 

یک‌مرتبه به این نتیجه می‌رسد که این آوازه و شهرت اسباب دردسر و بیچارگی‌اش شده است. دلیل اینکه این همه مجروح می‌شود و مثل 90 دوستی که با آن‌ها عقد اخوت خوانده، شهید نمی‌شود، این است که شاهکارهای رزمی و شناسایی‌اش در جنگ خیلی سر زبان‌ها افتاده است. به جایی می‌رود که کسی او را نشناسد؛ یعنی شاگرد محمود شهبازی می‌شود. آن تربیتی که آقای شهبازی داشت، تأکید می‌کرد طوری زندگی کند خیلی سر زبان‌ها نباشید. علی خوش‌لفظ این‌طور می‌شود. از دوربین عکاس فرار می‌کرد، از مصاحبه فرار می‌کرد، از جایی که او را بشناسند و از او تعریف کنند فرار می‌کرد. سال 65 به لشگر 27 بچه‌های تهران می‌رود. آنجا هم باز لو می‌رود؛ چون چند نفر از بچه‌های نسل فتح‌المبین و فتح خرمشهر بودند و او را می‌شناسند. من علی را نه در سیمای یک فیلسوف عارف متکلم فقیه مثل ابوحامد، بلکه در سیمای یک رزمنده عارف دیدم. نمی‌دانست من در کتاب دنبال چه هستم. گفتم: «چنین موضوعی است. من می‌خواهم این را بپرورانم. فردا نیایی بگویی فلانی این چیست که از من درست کردی؟». گفت: «ریش و قیچی دست توست. هرطور خودت صلاح می‌دانی عمل کن».

کار تدوین کتاب «وقتی مهتاب گم شد» چقدر زمان برد؟

چون یک هفته مصاحبه می‌کردم، پنجشنبه تا پنجشنبه، بعد همان بخش مصاحبه را یک قلمی می‌زدم، تقریبا در مجموع 15 یا 16 ماه شد.

درباره شهید علی چیت‌سازیان چگونه می‌اندیشید؟

علی چیت‌ساز نماد یک نابغه تودل‌بروست. عین‌القضات همدانی می‌گوید: «من یک استادی به نام شیخ‌بَرَکَه داشتم که قفل و قلف را اشتباه می‌گفت. می‌گوید این‌ها را باهم قاطی می‌گفت. من وقتی این مطلب را می‌خواندم، یاد علی چیت‌ساز می‌افتادم که ابهت را اهبت می‌گفت. خیلی کلمات را این‌طور می‌گفت. اینکه این گونه صحبت می‌کرد، این‌قدر دلنشین بود که گفتارش سحر می‌کرد. تأثیر و نفوذ کلامش در دل‌ها، طوری بود که آدم‌هایی از بچه‌های اطلاعات می‌ساخت اگر به آن‌ها می‌گفت بمیر، می‌مردند. این مرتبه استادی برای یک فردی است که سن‌وسالی ندارد و به جنگ آمده. حتی زمانی که به جبهه می‌آید، مو در صورتش نیست. تا زمانی که شهید می‌شود، ریش انبوهی دارد. هفت سال در جنگ بوده و سال آخر جنگ شهید می‌شود. این شخص در طول این سال‌ها افراد متفاوتی را تربیت می‌کند که آدم وقتی توجه می‌کند، این هنر را در کمتر کسی می‌بیند. دوستی ما از همان شروع سال‌های فعالیتش در پادگان قدس همدان به‌عنوان مربی آموزشی بود. بعضی وقت‌ها او می‌آمد با دیده‌بان‌ها صحبت می‌کرد. با اینکه فکر می‌کنم دو سال از من بزرگ‌تر بود. قبل از او وارد سپاه شده بودم؛ اما مثل شاگرد پای صحبتش می‌نشستم و همیشه استفاده می‌کردم. عجیب‌ترین ویژگی او هم همان جمله‌ای است که حضرت آقا فرمودند: «کسی می‌تواند از سیم‌خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم‌خاردار نفس خود گیر نکرده باشد». این جمله، جمله‌ای است که امروز گفته می‌شود؛ ولی این را خیلی راحت به بچه‌های تحت‌امر خود می‌گفت؛ به‌عنوان یک قاعده تربیتی و آموزشی که اگر این امر را به‌کار بگیرید، در کارزار موفق می‌شوید.

و راهکار اشک برای شهادت

بله، اصل روایت خواب علی چیت‌سازیان را نخستین‌بار از همرزمش حسین رفیعی شنیدم؛ اما ترکیب «راهکار اشک» را اگر خودستایی نباشد، واژه‌ای است که ذهن من آن را ساخت. در جنگ، مسیری که بچه‌های اطلاعات پیدا می‌کردند تا گردان را شب عملیات از آن عبور دهند، راهکار می‌نامیدند؛ مثلا وقتی از شناسایی برمی‌گشتند، به مسوولشان می‌گفتند راهکار من قفل شد؛ یعنی برای عملیات آماده شد. راهکار اصطلاحی است که در واژگان بچه‌های اطلاعات خیلی به‌کار می‌رفت. این موضوع و اصطلاح نظامی راهکار را مناسب دیدم که به خواب علی چیت‌سازیان گره بزنم؛ چون همیشه غصه دوری از شهدا را می‌خورد تا آنکه معاون خود، شهید مصیب مجیدی را به خواب می‌بیند و می‌گوید: تو چطور به این مقام یعنی مقام شهادت رسیدی؟ می‌گوید: زیاد گریه کن. من این را در کتاب «دلیل» به‌عنوان «راهکار اشک» آوردم.

شخص بعدی میرزامحمد سلگی است؛ «آب هرگز نمی‌میرد». از او روایت کنید.

به‌معنی واقعی «شهید زنده» هستند که حضرت آقا گفتند. من مانده‌ام چگونه آقا این عبارت را برای همه نمی‌گویند. واقعا برای کسی مثل «علی خوش‌لفظ» می‌گویند که یک سال بعد شهید می‌شود. میرزامحمد سلگی کسی است که آقای همدانی به حالات او غبطه می‌خورد. یعنی الان به هر بچه‌رزمنده استان ما بگویی آقای سلگی چه ویژگی‌ای دارد، می‌گوید: «همه خوبی‌هایی که شهدا داشتند و آن عاملیت به احکام و اخلاق و تعبد، در این شخص جمع است». خیلی بی‌ادعا، ساده و ساکت. با سختی‌هایی که جسم مکرر ترکش‌ و تیر خورده، با دو پای قطع‌شده و مصیبت‌هایی که دارد، زندگی می‌کند. شیخ‌الشیوخ فرماندهان است؛ یعنی از جهت اینکه خیلی اعتقادات توحیدی‌اش زیاد است. واقعا سوره «والعصر» را که بر زبان می‌آورم، فکر می‌کنم با واژه‌واژه این آیه زندگی می‌کند، حقایق قرآنی را می‌بیند و بطن قرآن را می‌فهمد. با اینکه تحصیلات عالیه هم ندارد، جنگ که شروع می‌شود تحصیلات ابتدایی دارد و با همان هم ادامه می‌دهد؛ ولی نور معنویتی که به‌خصوص خاستگاه آن پدر و خانواده بوده، در وجودش هویدا است.
«آب هرگز نمی‌میرد»، سال 94 رتبه اول جایزه ادبی جلال را کسب می‌کند.
بله.

تا الان به چاپ چندم رسیده است؟

فکر می‌کنم چهل‌وهشتم باشد.

منبع:صبح نو

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها