ماجرای توبه «نصوح» شاهرخ ضرغام، سرباز امام(ره)
شهید شاهرخ ضرغام در یکم دیماه ۱۳۲۷ در تهران دیده به جهان گشود و از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی نشان داد که خلقوخوی پهلوان را دارد. هیچگاه زیر بار حرف زور نمیرفت. در ۱۲ سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید و ازآنپس با سختی روزگار را سپری کرد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امروز هفدهم آذر ماه سالروز شهادت شهیدی است که این روزها صحبت از مرام و معرفت او همه جا پیچیده شده، حرفهایی از جنس ازخودگذشتی و ایثار؛ اما از همه مهمتر موضوع تغییر واقعی است که این تغییر توانست انسان خاکی را افلاکی کند و به آسمان برین ببرد.
او که در کارنامه زندگی خود هرگونه «معصیتی» را چشیدهاست؛ اما با چشیدن ولایت حضرت روحالله آن چنان تغییر میکند که میگوید: «اگر رگهای بدنم را بِبُرید نام حضرت روحالله را روی زمین مینویسد.»
قاسم صادقی از رزمندگان دفاع مقدس که توفیق همنشینی و همرزمی با شاهرخ ضرغام را داشته و هم اکنون نیز در دشت ذوالفقاری و محل شهادت این شهید والامقام در حال ساخت حسینیه است در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری، با اشاره به اینکه شاهرخ ضرغام قبل از انقلاب اهل نوشیدن مشروبات الکلی بود، اظهار داشت: در عین حال که به برخی از گناهان آلوده شده بود اما در سه ماه محرم، صفر و رمضان حرمت نگه میداشت و دور گناه را خط قرمز میکشید.
وی به ماجرای توبه شهید شاهرخ ضرغام در روز عاشورای حسینی اشاره کرد و گفت: روحانی که در ظهر عاشورا در حال موعظه بوده به ماجرای توبه حر اشاره میکند و همین اتفاق باعث ایجاد تحول در این شهید میشود و درخواست راهنمایی برای تغییر مسیر زندگی خود میکند.
این رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: شاهرخ ضرغام به پیشنهاد این روحانی و شروط سه گانه برای توبه کردن راهی حرم مطهر امام رضا(ع) میشود. به گفته برادر شهید شاهرخ در حرم اتفاقات جالبی روی میدهد. این فیلم را اینجا ببینید:
درباره شهید «حر کربلای ایران»
شهید شاهرخ ضرغام در یکم دیماه 1327 در تهران دیده به جهان گشود و از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی نشان داد که خلقوخوی پهلوان را دارد. هیچگاه زیر بار حرف زور نمیرفت. در 12 سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید و ازآنپس با سختی روزگار را سپری کرد.
در جوانی به سراغ کشتی رفت و تا اردوی تیم ملی کشتی پیش رفت و به قهرمانی جوانان جهان در وزن یکصد کیلو رسید؛ اما قدرت بدنی، نبود راهنما، رفقای نااهل و...همه دستبهدست هم دادند که از او انسانی ساخته شود که هیچکس جلودارش نبود. هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و... از کسی حساب نمیبرد، مادر پیرش هم نمیتوانست کاری کند الا دعا. میگفت: هیچوقت او را نفرین نکردم و فقط از خدا میخواستم که او را از سربازان امام زمان (عج) قرار دهد، درحالیکه دیگران به من میخندیدند.
مرام و مردانگی و غیرت شاهرخ
یکی از مواردی که شاهرخ از آن بیزار بود، سوءاستفاده از زنان برای پیشبرد اهداف اقتصادی بود. یک روز وقتی وارد کابارهای شد که در آنجا رفتوآمد میکرد، متوجه حضور زنی جوان شد که برخلاف اینکه حجاب نداشت، اما از حیا برخوردار بود. از او سؤال کرد که برای چه به اینجا آمدهای که زن در پاسخ گفت: شوهرم فوت کرده و برای تأمین مخارج زندگی خود و پسرم چارهای جز کار کردن در این کاباره ندارم.
شاهرخ ناراحت میشود و تصمیم میگیرد جهت جلوگیری از سوءاستفاده از این زن، سرپرستی او را به عهده گرفته و خانهای را برای او و پسرش اجاره کرده و خرج آنها را میدهد تا آن زن دیگر در چنین مکانهایی کار نکند.
همچنین به نقل از علیرضا کیان پور، برادر ناتنی شاهرخ، هنگامیکه در یک روز سرد و برفی زمستانی به سمت خانه میرفتند، شاهرخ متوجه وجود پیرمردی در زیر پلهای میشود که به سمت وی رفته و از او سؤال میکند اینجا در این سرما چه میکنی؟ پیرمرد در پاسخ میگوید: پولی ندارم که به خانه بروم. شاهرخ ابتدا اورکت خود را درآورده و بر تن پیرمرد کرده و یک بسته 2 تومانی پول نیز به او میدهد و میگوید حالا به خانهات برو که خانواده منتظرت هستند. وجود چنین خصلتهای پاک و مرام و منش جوانمردانه در باطن شاهرخ، نوید تحول و استحاله روحی و معنوی او را در آیندهای نزدیک میداد که با یک جرقه و یا تلنگری میتوانست به منصه ظهور رسد.
انقلاب درونی شاهرخ
در محرم سال 57 ناگهان تحولی روحی و معنوی در او ایجاد شد. نشستن پای صحبتهای حاجآقای تهرانی، اعتقادات او را دگرگون کرد. کمکم دیگر داشت به انقلاب و امام علاقهمند میشد.
پسازاینکه از سفر زیارت امام رضا (ع) باآنهمه اشکهای فراوانی که در جهت طلب مغفرت از گناهان خود ریخته بود، بازگشت، دیگر تبدیل به آدم دیگری شده بود.
وقتی در تلویزیون صحبتهای امام پخش میشد، با احترام مینشست، اشک میریخت. همیشه میگفت هرچه امام (ره) بگوید، همان است. حرف امام (ره) برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینهاش خالکوبی کرده بود که فدایت شوم خمینی. ولایتفقیه را به زبان عامه برای رفقایش توضیح میداد. حتی ماشین پیکان خود را فروخت و در راه انقلاب خرج کرد. هر کاری که برای کمک به انقلاب باشد انجام میداد. دیگر اغلب اوقات خود را در مسجد، گشتهای نگهبانی بسیج و... سپری میکرد.
حضور در جبهه
وقتی حضرت امام (ره) فرمودند: به یاری پاسداران در کردستان بروید، دیگر سر از پا نمیشناخت. وقتی از گذشته خودش حرف میزد، داستان «حر» را بازگو میکرد، خودش را حر نهضت امام (ره) میدانست. میگفت: حر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولینها باشم. در همان روزهای اول جنگ قبل از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آوازه شهامتش به گوش بزرگانی همچون شهید چمران و سید «مجتبی هاشمی» فرمانده گروه مجاهدین اسلام رسیده بود.
از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب و دفاع مقدس پرورش داد. بنا به پیشنهاد سید مجتبی هاشمی گروهی از رزمندگان هممسلک و هممرام با خود به نام گروه «پیشرو» ایجاد کرد که بعدها در امور جنگ از جمله شناسایی و غیره رشادتهای زیادی از خود نشان داده و برخی نیز به شهادت رسیدند. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش 11 هزار دینار جایزه تعیین کردند. در واقع شیوههای جنگی او و ترسی که در دل نیروهای عراقی انداخته بود باعث شده بود که نامش کابوسی وحشتناک برای تمام نیروهای عراقی اعم از سرباز، افسر و... باشد. بدون اسلحه به شناسایی میرفت و با اسلحه و اسیر عراقی بازمیگشت.
2 ماه از جنگ گذشته بود، شاهرخ خیلی تغییر کرده بود. کم حرف میزد. نماز جماعت و اول وقت او ترک نمیشد. در دعای کمیل و توسل، با صدای بلند گریه میکرد. از سادات گروه خواسته بود برای او دعا کنند تا شهید شود.
نحوه شهادت
همرزم شهید نقل میکند: هفدهم آذرماه 1359 برای عملیات و آزادی بخشهایی از آبادان به سمت جاده ماهشهر رفتیم. از کانال عبور کردیم و در سکوت به سنگرهای دشمن نزدیک شدیم، عملیات موفق بود. 300 کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنیصدر از ما پشتیبانی نکردند و با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقبنشینی شدیم. شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب برگردند. با شلیکهای پیاپی آرپیجی و هدف قرار دادن تانکهای دشمن مانع از پیشروی آنها میشد. چند تانک دشمن را منهدم کرد. ساعت 10 صبح بود فشار دشمن هرلحظه زیادتر میشد. برای زدن آرپیجی بلند شد. بالای خاکریز رفت، یکدفعه صدایی آمد. گلوله تیربار تانک به سینه شاهرخ اصابت کرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. حفرهای در سینه او ایجاد شده بود و خون زیادی از بدن او خارج میشد. هرچه او را صدا زدم، پاسخی نمیداد. میخواستم پیکرش را به عقب برگردانم که نتوانستم. عراقیها نزدیک شدند، مجبور شدم برگردم. پیکر شاهرخ روی زمین افتاده بود. عراقیها بالای سر او رسیده بودند و از خوشحالی هلهله میکردند.
همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم. دو روز بعد دوباره حمله کردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود. هرچه گشتیم بیفایده بود. او از خدا خواسته بود همه گذشتهاش را پاک کند. میخواست چیزی از او نماند. پیکر شهید شاهرخ هرگز پیدا نشد و مزارش به وسعت روح بلند و مرام و مروت غیرقابل وصفش، تمامی خاکهای ایران اسلامی را در برگرفت.
همانگونه که خودخواسته بود، همچون حر کربلا، جزء اولین شهدای جنگ تحمیلی 8 ساله شد و به آرزویش رسید.
انتهای پیام/