حال و هوای بانوان پشت دیوار بهشت گمشده

«سر که می چرخانی و مسیر نرده‌ها را دنبال می‌کنی می‌بینی تعدادشان زیاد است؛ همه هم یک مشخصه دارند، تکیه بر دیوار و چادر روی صورت و اشک‌هایی که سرازیر است...»

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری تسنیم، چادر را روی صورتش انداخته و آرام سخن می‌گوید؛  صدایش واضح نیست اما مشخص است دل پر دردی دارد،  بین مسجدالنبی و قبرستان بقیع قدم می‌زند،  از جلوی در ورودی که رد می‌شود بغضش می‌ترکد.

گوشه چادرش را کنار می‌زند و با حسرت نگاهش را به پشت نرده‌های سبز می‌دوزد.

دوباره شروع می‌کند به گلایه؛  این‌ها را به بغل دستی‌اش می‌گوید که حال و روز بدتری هم دارد. او هم گریه می‌کند و فقط سری به نشانه تأیید حرف‌های همسفرش تکان می‌دهد. چند قدم که از در ورودی قبرستان بقیع دور می‌شوند، دلشان طاقت نمی‌آورد مسیر را ادامه دهند،  سری می‌چرخانند و دوباره برمی‌گردند.

آفتاب از پشت کوه‌های غربی مدینه سرخی‌اش را روی قبرستان پهن کرده است. درست مثل سرخی قلب زائرانی که نفس‌هایشان برای دیدن بقیع به شماره افتاده است.

سرخی دل آن‌ها از آفتاب سرخ‌تر است. به چند قدمی ورودی که می‌رسند بغض راه گلویشان را می‌بندد. به قدم‌هایی خیره می‌شوند که با سرعت سربالایی را بالا ‌می‌روند تا وارد قبرستان شوند. جمعیت که وارد می‌شود و اولین نگاه را به قبر گمشده می‌کند، قند در دلشان آب می‌شود.

برای دیدن همان لحظه بی‌تابی می‌کنند و بغض گلویشان را می‌فشرد. قلب‌شان انگار دارد از سینه بیرون می‌زند. می‌خواهند فریاد بزنند اما نمی‌شود که نمی‌شود. بغض‌شان در سکوت می‌شکند. اشک‌هایشان جاری می‌شود. چادر را جلوتر می‌کشند تا پهنای صورت‌شان را بگیرد و ماموران مجبورشان نکنند همین حس غریبانه را هم از دست بدهند.

درد و دل‌هایشان هنوز ادامه دارد و در میان اشک و بغض‌های فرو خورده همچنان زیر لب زمزمه می‌کنند. نزدیکتر که می‌شوی صدایشان بهتر به گوش می‌رسد: « آخه این چه کاریه اینا می‌کنند، نه میشه رفت تو نه میشه این وسط وایساد و دعا خوند، نه میشه گریه کرد... »

فقط این‌ها نیستند که‌ ایستاده‌اند و در سکوت اشک می‌ریزند. سر که می‌چرخانی و مسیر نرده‌ها را دنبال می‌کنی می‌بینی تعدادشان زیاد است. همه یک مشخصه دارند. تکیه بر دیوار و چادر روی صورت و اشک‌هایی که سرازیر است...

نه می‌توانند بلند دعا بخوانند و نه می‌توانند عیان اشک بریزند. چند قدم آن طرف‌تر درست روبروی در ورودی اصلی بارگاه منور پیامبر چند بانوی زائرایستاده‌اند و به نجوای دلنشین مداحی گوش می‌دهند که اشک را مهمان چشمان بانوانی کند که سالهاست در حسرت ورود به بقیع هستند.

او که شعر می‌خواند اشک‌هایشان پهنای صورت را پر می‌کند و صدای هق هق‌شان بلند می‌شود. شعری که آتش بر دل‌شان می‌زند و قلب‌شان را پرواز می‌دهد به چند قدم آن طرف نرده ها.

 

 

انتهای پیام/

 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط