نگاهی به کتاب «سرباز قاسم سلیمانی»/ کتابی کامل برای دانستن از انسانی که می‌خواست کامل باشد

کتاب سرباز، قاسم سلیمانی از نشر خط مقدم، و به روایت مصطفی رحیمی، ثمره‌ی تلاشی است برای نشان دادن وجوه زندگی انسانی که می‌خواست کامل باشد. و شاید در لابلای زندگی او تلنگرهایی برای خودمان بیابیم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، کتاب «سرباز قاسم سلیمانی» به قلم مصطفی رحیمی و توسط نشر خط مقدم به انتشار رسیده است. یکی از کتاب هایی است روایتی جامع‌در مورد زندگی این سردار بزرگ اسلام و ایران ارائه داده است.سمیه لندی اصفهانی یادداشتی درباره این کتاب نوشته است. ای یادداشت که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته، در ادامه می‌آید:

چند ماه بعد از شهادت حاج قاسم می‌خواستم داستانی از زندگی ایشان بنویسم و به دنبال کتاب‌هایی بودم که خاطرات ایشان را ثبت کرده باشد. به نظرم حدود 10 کتاب را از این طرف و آن طرف پیدا کردم و خواندم. کتاب‌ها با سرعت، چاپ شده بود و طبیعتاً دقتی در نگارش و ویرایش نداشت. در بعضی کتاب‌ها خاطره‌‌ها آنقدر کوتاه شده بود که چیزی دستگیر خواننده نمی‌شد. در بعضی کتاب‌ها هم بیشتر از زندگی شهید، دیدگاه‌‌های نویسنده توی چشم می‌زد. اینکه دیدگاه‌‌های یک نویسنده را درباره‌ی قهرمان یک کشور می‌خواندیم، مشکلی نداشت؛ ولی مشکل آنجا بود که ما تشنه‌ی خواندن ریزبه‌ریز اتفاقات، دیالوگ‌ها و رفتارهای زندگی قهرمانی بودیم که پرچمش فقط در سطح ملی چشم‌نواز مردم نبود و مردم کشورهای دیگر هم تشنه‌ی خواندن خاطرات این سردار بودند. قهرمانی که ناجی نام گرفته بود و حالا ما می‌خواستیم لحظات ثبت شده‌ی این ناجی را بخوانیم. بماند که همان خاطرات تکه‌تکه شده و ناقص هم برای ما که تشنه بودیم ارزش داشت و می‌خواستیم برای همدیگر تعریف کنیم... می‌دانستی سردار سلیمانی در ‌یکی از روستاهای کرمان به دنیا آمده؟ می‌دانستی سردار سلیمانی از نوجوانی کمک خرج خانواده‌اش بوده؟ می‌دانستی سردار سلیمانی در نوجوانی در یک رستوران کار می‌کرده؟ می‌دانستی بعد از انقلاب به کار و بار اشرار کرمان سر و سامان می‌دهد؟ می‌دانستی اربیل را چطور نجات داد؟ می‌دانستی در کاخ رئیس‌جمهور روسیه چه کرد؟ می‌دانستی چطور آمرلی را نجات داد؟ می‌دانستی روز آخر زندگی‌اش به افرادش چه گفت؟

کتابی برای پاسخ به تمام چراهای زندگی حاج قاسم

آن روزها ما با همان خاطراتی که با عجله چاپ شده بود، با قهرمانمان ارتباط می‌گرفتیم. آن روزها گذشت و اکنون بعد از چند سال که از شهادت حاج قاسم می‌گذرد کتابی به دستم رسیده به نام «سرباز، قاسم سلیمانی» که تمام چراهای آن کتاب‌ها را کامل می‌کند. کتاب با چاپی شکیل و نگارش و ویرایشی درست و بدون عجله چاپ شده است. نثری روان دارد و جاهای خالی کتاب‌های دیگر را در زندگینامه‌ی این قهرمان پر می‌کند. کتاب در ده بخش ما را به دنیای گذشته پرتاب می‌کند. زمانی که شخصی به نام قاسم سلیمانی در سرزمین ما نفس می‌کشید. زمانی که به دنیا آمد؛ در قنات ملک. روستایی دورافتاده و کوهستانی در اطراف رابُر کرمان. در ایل عشایر. و هنگامی که اینها را می‌خوانیم، به یاد این آیه‌ی قرآن می‌افتیم که هر کس را خدا بخواهد عزت می‌بخشد. شاید هم هر کس را که خودش اراده کند. و زمانی که فصل اول را می‌خوانیم می‌بینیم که قاسم در خانواده‌ای محترم و دیندار متولد شده است. در فصل اول کتاب از زبان خود سردار می‌خوانیم که: «پدرم همان گونه که به نماز تقید داشت، به حلال و حرام هم همین گونه بود. همه‌ی عشیره‌مان او را به درستی می‌شناختند. می‌توانم افتخار کنم که در زندگی پدرم یک گندم حرام وارد نشد.» (صفحه 23)

و در همان فصل ‌‌می‌خوانیم که قاسم از بچگی نترس بود و شجاع و بعد در تمام فصل‌‌‌های دیگر این شجاعت را ‌‌می‌بینیم. و این موتیف برایمان در کتاب تکرار ‌‌می‌شود که از چیزی نمی‌ترسیدم. از چیزی نمی‌ترسید. این ذات وجودی‌اش بود. شاید هم لطفی خدادادی. و این موتیف چقدر خواننده را به یاد برادر امام حسین (ع) ‌‌می‌اندازد. و در صفحه‌ی آخر، این موتیف، با تصویر دست و انگشتر حاج قاسم کامل ‌‌می‌شود.

 

منابع کتاب، از کتابهای دیگر، مصاحبه‌ها و مستندهای حاج قاسم گرفته شده است. طوری که به عنوان یک خواننده فکر ‌‌می‌کنیم این بخش از زندگی قهرمانمان را کامل خواندیم. فصل دوم از جنگ ‌‌می‌گوید. جنگی که سردار را از دوستانش مثل احمد سلیمانی جدا کرد: «احمد دیشب مهمان شهدا بود. مهمانی خسته که از ارتفاعات میمک آمده بود...» (صفحه 94) جنگی که در تمام لحظاتش سردار سلیمانی حضور داشت. «حسین دومین فرزند قاسم سلیمانی بود که در مردادماه 1364 به دنیا آمد. حالا او یک دختر 26 ماهه داشت به نام نرجس و یک پسر تازه متولد شده به اسم حسین. عملیات سرنوشت سازی در پیش بود و فرمانده لشکر ثارالله نمی‌توانست مدت زیادی را کنار همسرش بگذراند...» (صفحه 97)

فصل سوم کتاب، جدال با اشرار را نشان ‌‌می‌دهد. بعد از جنگ و زمانی که همه به سراغ زندگیشان رفتند سردار سلیمانی هنوز درگیر سر و سامان دادن شهرش بود...

خدا خواست که سردار از چیزی نترسد

فصل چهارم کتاب، زمانی از زندگی حاج قاسم را در بر ‌‌می‌گیرد که فرمانده‌ی سپاه قدس شد. «سپاه دنبال یک فرمانده مقتدر برای نیروی قدس ‌‌می‌گشت.»(صفحه 173)

 «او در اولین قدم سفری به لبنان کرد؛ به خصوص برای دیدار و معارفه با دبیر کل حزب الله. سید حسن نصرالله دراین باره می‌گوید: همان طور که ‌‌می‌دانید ذهنیت آدم از اولین دیدارش در هر رابطه‌ای اثرگذار است. اولین ساعت، اولین دیدار میان حاج قاسم و برادران مسئول و فرماندهان جهادی و سیاسی حزب الله، ذهنیت بسیار خوب و مثبتی برای همکاری بود، رابطه‌ی ما از همان جلسه با حاج قاسم آغاز شد و تا زمان شهادت ایشان ادامه یافت...» (صفحه 176)

فصل پنجم تلاش‌‌‌های سردار را در بین‌النهرین نشان ‌‌می‌دهد و فصل ششم، ظهور داعش را ‌‌می‌بینیم. داعش نمی‌دانست سرداری وجود دارد که از چیزی نمی‌ترسد. نمی‌دانست از همان بچگی خدا خواسته بود از چیزی نترسد و خودش هم خواسته بود و شبانه‌روز تلاش ‌‌می‌کرد که به عنوان بنده‌ای شایسته زندگی کند. داعش ‌‌می‌خواست رعب و وحشت را در دل مردم به وجود بیاورد؛ ولی نمی‌دانست کسی وجود دارد که جلوی او ‌‌می‌ایستد. نمی‌دانست که سرداری هست که هم راه را نشان ‌‌می‌دهد و هم خودش جلودار است.

«در سوریه داعشی‌‌‌ها تا پشت کاخ بشار اسد رسیده بودند. حاج قاسم ‌‌می‌گفت چند بار به بشار گفته‌ام که چرا مردم را مسلح نمی‌کنی؟ اما قبول نمی‌کند. اسد در نهایت پذیرفت. و در آن روزهایی که سردار همدانی آنجا بود، بشار اسد موافقت کرد مردم مسلح شوند. این شروع نقش‌آفرینی مردم بود که با پیگیری حاج قاسم انجام شد.» (صفحه 283)

در فصل هفتم و هشتم هنوز پیکار با داعش وجود دارد. گاهی در سوریه، گاهی در عراق، گاهی برای نجات آمرلی، گاهی در اربیل و ... . و در همه جا رد پای یک نفر هست. کسی که شبانه با بالگرد خودش را ‌‌می‌رساند به مکانهایی که محاصره شده‌اند. کسی که منتظر صبح نمی‌ماند. به خوابش، به خوراکش، به آسایشش فکر نمی‌کند و فقط هدفش را دنبال ‌‌می‌کند و آن نابودی داعش و کمک به افراد محاصره شده است. «زمانی که گروه داعش منطقه‌ی آمرلی را محاصره کرده بود، حاج قاسم مجاهدین را که بعدها حشدالشعبی نام گرفتند، دور هم جمع کرد تا برای شکستن محاصره به سوی آمرلی حرکت کنند. وقتی شنید آنها برای این کار از او وقت ‌‌می‌خواهند تا نقشه‌ی عملیات را تهیه و جنگ‌افزارهای لازم را تدارک ببینند، در حالی که از جای خود برخاسته بود، خطاب به آنها گفت من که هم اکنون سوار خودرو ‌‌می‌شوم و به آنجا ‌‌می‌روم، هر کسی که ‌‌می‌خواهد پشت سر من بیاید. او واقعاً سوار خودروی خود شد. امری که باعث شد بقیه نیز سریعاً و دوان دوان به سوی خودروهای خود بروند و پشت سر ایشان حرکت کنند.» (صفحه 321)

و بالاخره فصل نهم و شهادت. و این شاید برای ما سخت‌ترین جدایی باشد و برای او بهترین پایان. کتاب سرباز، قاسم سلیمانی فصل آخر را به نقبی به درون اختصاص داده است. اینکه سردار چه ‌‌می‌کرد که محبوب خدا و بندگانش شده بود. «علی عزیز چهار چیز را فراموش نکن: یک اخلاص، اخلاص، اخلاص؛ یعنی گفتن، انجام دادن یا ندادن برای خدا. دو، قلبت را از هر چیز غیر از او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت کن. سه، نماز شب، توشه‌ی عجیبی است. چهار، یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات! برادرت، دوستدارت، سلیمانی.» (صفحه 488)

کتاب سرباز، قاسم سلیمانی از نشر خط مقدم، و به روایت مصطفی رحیمی، ثمره‌ی تلاشی است برای نشان دادن وجوه زندگی انسانی که می‌خواست کامل باشد. و شاید در لابلای زندگی او تلنگرهایی برای خودمان بیابیم.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط