به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، نشست تخصصی بررسی ابعاد پیچیده حضور مهاجرین افغانستانی در ایران، با سخنرانی دکتر حسین میرزایی، مردمشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد. در این نشست، میرزایی به کالبدشکافی پدیده مهاجرت از منظر «علم پیچیدگی»، «ریشههای تاریخی طرد» و «اقتصاد سیاسی» پرداخت.
حسین میرزایی در آغاز بحث، در بخش تبارشناسی تاریخی بحث، ریشه اصلی نگاه «خود و دیگری» را به دوران قاجار ارجاع داد و گفت: اگر میخواهیم بدانیم چرا امروز مرزها اینقدر پررنگ شدهاند، باید به سال 1857 و «معاهده پاریس» بازگردیم. جدایی هرات از ایران، صرفاً یک تغییر نقشه نبود؛ یک قطع عضو فرهنگی و تمدنی بود. این جدایی استعماری، نقطه آغازین گسست بود. هرچه از آن تاریخ دورتر شدیم، هویتهای ملیگرایانه جدید بر اساس مرزهای سیاسی شکل گرفت و برادری دیرینه جای خود را به بیگانگی داد.
وی با نقدی صریح بر نامگذاری کشور همسایه افزود: واژه «افغانستان» خود یک برساخت غلط و استعمارگرانه است. این نام، برتری قوم افغان (پشتون) را بر بیش از 10 تا 12 قومیت دیگر تحمیل کرده است. این نامگذاری مهندسی شده، بذر تفرقه دائمی را کاشت. اگر نامهایی فراگیر مانند خراسان یا آریانا حفظ میشد، شاید امروز سرنوشت همگرایی منطقهای ما متفاوت بود. استعمار تعمداً اقوام را تکه پاره کرد تا نیمی در این سو و نیمی در آن سو باشند و پتانسیل تنش همیشه فعال بماند.
افغانستان؛ قربانی موقعیت ژئوپلیتیک و فقدان سیاست پایدار
این استاد دانشگاه علامه طباطبایی با اشاره به وضعیت خاص افغانستان گفت: افغانستان در 50 سال اخیر تنها کشوری است که مورد تهاجم مستقیم دو ابرقدرت (شوروی و آمریکا) قرار گرفته است. این نشان میدهد که ما با یک منطقه معمولی طرف نیستیم، بلکه با چهارراه استراتژیک آسیا مواجهیم. جنگهای داخلی و خارجی مداوم، ناشی از عدم شکلگیری هویت ملی منسجم در این کشور است.»
وی اما پیکان انتقاد را به سمت سیاستگذاری داخلی ایران چرخاند و تصریح کرد: مشکل اصلی ما در مواجهه با این بحران، «فقدان سیاست پایدار» است. تغییرات مداوم در سیاستهای رسمی، باعث شده مهاجرین نتوانند هیچ «چشماندازی» برای زندگی خود ترسیم کنند. این سردرگمی، نهتنها مهاجر را مضطرب میکند، بلکه به گفتمان طرد در داخل ایران دامن میزند، چرا که جامعه میزبان نیز نمیداند تکلیفش چیست.
کالبدشکافی مکانیسم روانی «طرد»؛ مهاجرین به عنوان «بلاگردان»
میرزایی در ادامه سخنان خود، به تحلیل روانکاوی اجتماعی پدیده «افغانهراسی» پرداخت و از مفهوم «بلاگردان» (Scapegoat) استفاده کرد. «جامعه ایران امروز با مسائل مختلفی از جمله تورم بالا مواجه است؛ در روانشناسی اجتماعی، وقتی جامعهای تحت فشار است، ناخودآگاه به دنبال یک مقصر یا بلاگردان میگردد تا تمام ناکامیهایش را به گردن او بیندازد و با قربانی کردن او، موقتاً آرام شود. مهاجرین افغانستانی به دلیل نداشتن پشتوانه حقوقی و دلبستگی میهنی رسمی به مرزهای سیاسی ایران، «قربانیان ایدهآلی» برای این مکانیسم هستند. جامعه میگوید: اگر بیکاری هست، تقصیر آنهاست؛ اگر گرانی است، چون آنها مصرف میکنند. این فرافکنی، سادهترین راه برای فرار از مواجهه با ریشههای اصلی مشکلات (مانند سوءمدیریت اقتصادی است.
میرزایی با رد ادعاهای رایج درباره اشغال بازار کار توسط افغانها، به آمارهای اقتصادی استناد کرد و گفت: برخی ادعا میکنند افغانها باعث بیکاری ایرانیان شدهاند. اما بیایید به آمار نگاه کنیم. استان ایلام ورود اتباع افغانستانی را ممنوع کرده است؛ آیا مشکل بیکاری در ایلام حل شده؟ خیر، ایلام همچنان یکی از بالاترین نرخهای بیکاری را دارد. در مقابل، استانهایی مانند تهران، خراسان رضوی و یزد که بیشترین تراکم مهاجرین را دارند، کمترین نرخ بیکاری را تجربه میکنند. این نشان میدهد که حضور مهاجرین همبستگی مثبتی با رونق اقتصادی دارد، نه بیکاری.
این پژوهشگر با ارجاع به مقالهای که در دست انتشار دارد، هشداری جدی به سیاستگذاران داد و گفت: تحلیلهای جمعیتشناختی ما نشان میدهد که ایران تا کمتر از 10 سال آینده با بحران شدید کمبود نیروی کار مواجه خواهد شد. پنجره جمعیتی ما در حال بسته شدن است و جمعیت ایران رو به پیری و افول میرود. من با اطمینان میگویم که در دهه آینده، ما از نیروی کار افغانستان درخواست خواهیم کرد تا چرخهای صنعت و خدمات ما را بچرخانند.
وی تأکید کرد: «در هیچ سکتوری مهاجران جایگزین ایرانیان نشدهاند. آنها کارهایی را انجام میدهند که نیروی کار ایرانی به دلیل تغییر سبک زندگی یا سطح تحصیلات، دیگر حاضر به انجام آنها نیست. تصور اینکه با اخراج مهاجرین، جوانان تحصیلکرده ایرانی میروند در کوره آجرپزی یا کارهای سخت ساختمانی و خدماتی کار میکنند، یک توهم محض است.
میرزایی در پاسخ به انتقادات درباره مصرف یارانه توسط مهاجرین گفت: «حتی اگر بدبینانهترین محاسبات را در نظر بگیریم و فرض کنیم آنها یارانههای پنهان زیادی مصرف میکنند، باز هم «آورده اقتصادی» آنها در تولید ناخالص ملی (GDP) بسیار بیشتر است. بسیاری از آنها در بخشهای غیررسمی تولید میکنند که اگر نبودند، هزینه تمامشده کالا و خدمات در ایران به شدت افزایش مییافت. این پیچیدگیهای بازار کار نشان میدهد که شعارهای عوامفریبانه چقدر با واقعیت فاصله دارد.»
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، نقش رسانهها و فقدان نظارت بر فضای مجازی را در تشدید نفرتپراکنی مخرب دانست و گفت: در وقایع اخیر و «جنگ 12 روزه»، شاهد اوجگیری گفتمان طرد بودیم. از میان 400 دستگیری اتباع افغان که با هیاهوی بسیار انجام شد، در نهایت فقط جرم 2 نفر اثبات شد! اما روایت غالب چه بود؟ اینکه «افغانها جاسوس و ستون پنجم هستند».
وی ادامه داد: «فقدان سیاست رسانهای پایدار باعث شده کانالهای تلگرامی زرد و غیررسمی، سکاندار افکار عمومی شوند. کلیشههای قدیمی مانند «خفاش شب» از دهه 70 هنوز در حافظه جمعی زنده نگه داشته میشوند و هر حادثه امنیتی یا جنایی، بلافاصله به کل جامعه مهاجر تعمیم داده میشود. گاهی احساس میشود افغانها دستمایه معاملات بینالمللی هم میشوند؛ مثلاً هر وقت میخواهیم به اروپا فشار بیاوریم، تهدید به باز کردن مرزها میکنیم و این بازی با کارت مهاجرین، کرامت انسانی آنها را خدشهدار میکند.
تراژدی دولت-ملت و فراموشی فرهنگ مشترک
میرزایی در بخش پایانی، به تقابل «فرهنگ» و «حقوق» اشاره کرد و گفت: زبان فارسی و میراث تمدنی مشترک، بستری بود که قرنها ما را به هم پیوند میداد. اما با شکلگیری «دولت-ملت مدرن»، نظام خشک حقوقی جایگزین آن بستر فرهنگی شد. امروز پاسپورت مهمتر از همزبانی است. هویت ملی ایرانی، در مواقع بحران دیگر برای افغانها معنای وحدتبخش ندارد، چون آنها در این ساختار حقوقی “دیگری” تعریف شدهاند.
وی با تأکید بر لزوم پذیرش واقعیت تفاوتها گفت: البته نباید تفاوتهای فرهنگی را انکار کرد. ساختار خانواده گسترده افغانستانی در مقابل خانواده هستهای ایرانی، و تفاوت در مسئولیتپذیریهای خویشاوندی، واقعیتهایی هستند که اگر مدیریت نشوند، میتوانند منشأ اصطکاک باشند. اما راه حل، حذف نیست، بلکه مدیریت تفاوتهاست.
میرزایی ادامه داد: دولت و جامعه باید از توهم «مهمان بودن» یا «سایه زودگذر بودن» مهاجرین دست بردارند. این جمعیت میلیونی، اکنون بخشی از بافت جمعیتی ایران شده است. نگه داشتن آنها در حاشیه، بدون هویت حقوقی روشن و در وضعیت غیررسمی، هم برای آنها آسیبزاست و هم امنیت و سلامت اجتماعی جامعه ایران را تهدید میکند. راهکار، پذیرش واقعیت، اعطای هویت مشخص و استفاده از این فرصت تمدنی و اقتصادی است، پیش از آنکه بحران سالمندی جمعیت ایران فرابرسد و ما حسرت این فرصت از دست رفته را بخوریم.
انتهای پیام/