اوباما و آمریکای رو به زوال
خبرگزاری تسنیم : جان بولتون، در یادداشتی برای اندیشکده شورای امنیت آمریکا پس از برشمردن چالشهای بسیار پیش روی آمریکا، تصریح میکند که اوباما همچنان در پیشبرد منافع آمریکا ناکام است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از اندیشکده شورای امنیت آمریکا، بولتون در یادداشت خود برای اندیشکده شورای امنیت آمریکا مینویسد: اوباما نه تنها توجهی به اوضاع نابسامان داخلی آمریکا ندارد، بلکه ندانم کاریها و سادهلوحی او در برخورد با مسائل بینالمللی، آمریکا را با سرعت بیشتری به سمت زوال پیش میبرد.
اکنون که باراک اوباما انتخابات تقریباً امنی را پشت سر گذاشته و بار دیگر بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده است، رویکردهای شخصی او نسبت به سیاست خارجی و دفاعی بیش از این خطری را در فضای سیاسی داخلی متوجه او نمیکند. اما متأسفانه خطرات بینالمللی که به واسطه ایدئولوژی رادیکال، ساده لوحی و بیکفایتی او به وجود آمده است، به علاوه خساراتی که پیش از این در دوره اول ریاست جمهوری او به بار آمد، روز به روز پررنگتر میشود. ناکامیهای دولت اوباما تا به این تاریخ، تمام امور مربوط به امنیت ملی را تحت تأثیر قرار داده است.
در سطح استراتژیک، دولت اوباما نتوانسته است ارتباطی مستمر و بلند مدت با قدرتهایی همچون روسیه و چین برقرار کند؛ این در حالی است که همچنان در باتلاق منازعات خاورمیانه دست و پا میزند. در آیندهای نزدیک، برنامههای هستهای و موشک بالستیک ایران و کره شمالی سرعت فزایندهای به خود خواهد گرفت، بدون آنکه حتی کوچکترین مخالفت تاکتیکی از سوی آمریکا و متحدین آن در برابر ایران و کره شمالی شکل گیرد.
این موارد به همراه موارد بسیار دیگری، که هر روز پررنگتر میشوند، همه و همه در دوره اول ریاست جمهوری اوباما وجود داشتند. اما تقریباً در پایان مبارزات طولانی مدت انتخاباتی، یعنی در 11 سپتامبر مصادف با حمله به کنسولگری آمریکا در بنغازی بود که بسیاری از ناکامیهای دولت اوباما در معرض افکار عمومی قرار گرفت. هر چند رهبران سیاسی جمهوری خواه نتوانستند اهمیت حادثه بنغازی را برای رأی دهندگان تفهیم کنند (در واقع ایشان ضرورتاً از این موضوع فاصله گرفتند)، اما اهمیت آنچه از نظر داخلی و چه از نظر بینالمللی رخ داد را، نباید دستکم گرفت.
بدون شک معرفی نقاط عطف تاریخی کار زیرکانهای است. رویدادهایی که در زمان خودشان آشکار و کاملاً مشخص هستند، محو میشوند، در حالی که رویدادهای مهم بعدها در پیشگاه قضاوت تاریخ، به نقاط عطف مهمی تبدیل میشود. عبارت چو انلای در سال 1972 درباره پیامدهای انقلاب فرانسه که «اکنون برای صحبت در مورد این ماجرا، بسیار زود است»، را در نظر بگیرید؛ شاید هم به شورشهای سال 1968 پاریس اشاره کرده است؛ به هر نحو، احتیاطی که چو در این عبارت به خرج داده، منظور او را منتقل کرده است.
اما از آنجا که ابهامات حوادث مختلف با سرعت زیادی برطرف خواهد شد، همچنان باید این سؤال را از خود بپرسیم، حتی اگر طرح آن زیانآور باشد، که آیا در حادثه بنغازی در 11 سپتامبر که منجر به کشته شدن سفیر آمریکا در لیبی به همراه سه نفر دیگر شد، یک نقطه عطف بود یا خیر؟
بدون شک این حمله و پیامدهای آن گفتمان سیاسی آمریکا را آشفته کرده است. برخی صاحب نظران حادثه بنغازی را با واترگیت مقایسه کردهاند با این تفاوت که واترگیت تلفات جانی نداشت. نه ورود غیر مجاز (در جریان واترگیت) و نه حمله تروریستی (در بنغازی) هیچ کدام مانع پیروزی رئیس جمهور در انتخابات الکترال نشدند، این بار حتی توضیح بسیار خام و ناپخته اوباما نیز مانع این پیروزی نشد؛ اوباما انتشار فیلمی موهن درباره حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) در اینترنت را عامل حمله مردم محلی به کنسولگری خواند.
به هر حال ، خسارتی که اوباما در دور دوم ریاست جمهوری خود به بار میآورد، چنانکه نیکسون به بار آورد، میتواند بسیار قابل توجه باشد. به نظر میرسید مصادف شدن حادثه بنغازی با حادثه 11 سپتامبر 2001، به این جریان طنین و قوت بسیاری ببخشد. اما با این حال، هم در مورد رسوایی واترگیت و هم در مورد حادثه 11 سپتامبر 2001، گزافه گوییهای رسانهای بسیاری صورت گرفت، در حالی که ماجرای بنغازی و «توضیحات» کاخ سفید به سرعت از دستور کار رسانهها خارج شدند.
از میان مهمترین بازیگران رسانهای، تنها فاکس نیوز در چند هفته بعد به تحقیق و انتشار گزارشهای جدید در این باره پرداخت. در جریان واترگیت، کاخ سفید خود سرپرستی مخفی کردن وقایع را عهدهدار شد و از افشای هرگونه سندی خودداری کرد، که میتوان گفت اتفاق مشابهی هم در مورد اوباما و بنغازی رخ داده است.
میتوان گفت که واقعیت نگران کنندهتر این است که باور ایدئولوژیک اوباما مبنی بر اینکه القاعده از بین رفته است و جنگ علیه تروریسم رو به پایان میرود، چشم دولت او را نسبت به واقعیات بسته است.
*استعفای پترائوس و انصراف رایس
درست چند روز پس از انتخاب او، استعفای دیوید پترائوس، رئیس سازمان سیآیای و مشاجره بر سر توضیحات سوزان رایس در مورد حادثه بنغازی، که ظرفیت او را برای جانشینی کیلینتون به مخاطره انداخت، هر دو نقطه عطفی را ایجاد کردند.
رسوایی اخلاقی بار دیگر رسانهها را به تکاپو انداخت و طبق معمول ایشان باز هم به سراغ احساسات و نه واقعیات رفتند. در اینکه حادثه بنغازی به لحاظ تاریخی اهمیت بسیاری داشته و به منزله نقطه عطفی زوال آمریکا در عرصه جهانی را پررنگتر کرده است یا خیر، هیچ شکی نیست.
جهان بینی اوباما سرتاسر دچار نقصان است و او با چشمانی بسته به واقعیات بینالمللی نگاه میکند. برای تفسیر و پیشبینی دوره دوم ریاست جمهوری اوباما، میتوان گفت حادثه بنغازی کلید و راهنمای مناسبی است، هم برای درک سیاستها و هم برای تشخیص کادر اجرایی، در سالهای آتی. در توضیح چشم بسته بودن اوباما همین کافی که روسیه و چین همچنان دو تهدید بزرگ آمریکا و غرب هستند، اما این چالشهای تاریخی بسیار مهم به هیچ وجه مورد توجه اوباما قرار نگرفتهاند.
متأسفانه فقدان توجه کافی اوباما به این دو کشور را به راحتی میتوان تفسیر کرد: وی یا از آنها به طور کامل چشم پوشی کرده یا برداشت نادرستی از آنها دارد یا هر دو. بهترین مثال برای اثبات این ادعا، گفتگوی «آزاد» مارس 2012 با مدودف، رئیس جمهور روسیه، است که اوباما از وی درخواست کرد که به منظور تأمین امنیت سیاسی خود در مبارزات انتخاباتی، به او «فضای» کافی را بدهند؛ اوباما چنان بیپروا این درخواست را مطرح کرد که گویی هیچ سرنخی را از پیام خود دست روسها نداده است.
درست همان رفتاری که در مورد کمبود بودجه دفاعی در دور اول از او شاهد بودیم در اینجا رخ داد؛ همچنین نسبت به اوضاع نابسامان اقتصادی و کمبودهای دوره دوم نیز همین بیتفاوتیها را از او شاهد هستیم؛ شواهدی که نشان میدهند او به هیچ وجه نگران زوال آمریکا نیست. او گمان میکند که میتواند امور خارجی را هم نادیده بگیرد، بدون آنکه هیچ خطری او را تهدید کند.
در مورد خاورمیانه، که ترکیب اوضاع سیاسی و مذهبی، آن را به شدت تحریک پذیر کرده است، اوباما رویکردی نادرست اتخاذ کرده است. موفقیتهای محدود، از جمله کشته شدن بنلادن (پس از ده سال)، هیچ ارتباطی به تصمیمگیریهای شخصی اوباما نداشتهاند.
انقلاب کشورهای عربی را در نظر بگیرید؛ همه این جریانات در زمان ریاست جمهوری او اتفاع افتاد و او به تنهایی سیاست گذاریهای آمریکا را در این باره انجام میداد. بر اساس شیوه تصمیم سازی وی، در ابتدا نتوانست تصمیم بگیرد که چه باید کرد؛ او مانده بود که از حاکم همچون حسنی مبارک که حامی آمریکا بود حمایت کند یا او را از خود دور نماید. به هر حال اوباما از خواسته تظاهرات کنندگان میدان التحریر حمایت کرد و خواهان رفتن مبارک شد؛ اما این تصمیم به قیمت گزافی تمام شد و پس از آن اتخاذ شد که تقریباً به همه مصریها ثابت شد که کاخ سفید دمدمی مزاج است.
*پارادوکس اعراب
بدتر از این آنکه همه رژیمهای دوست و باثبات عرب که تولید کنندگان بزرگ نفتی به شمار میروند، کنار زده شدن و تنها ماندن مبارک را از نزدیک مشاهده کردند. حاکمان این کشورها اکنون درماندهاند که آن هنگام که نوبت به آنها برسد آیا میتوانند روی آمریکا حساب کنند یا خیر.
اکنون آمریکا و اروپا دست روی دست گذاشته و قدرت گرفتن روز افزون اخوانالمسلمین در مصر را مشاهده میکنند. اخوان که در آغاز کار گفته بود نقش اندکی در سیاست ایفا خواهد کرد، اکنون وعدههای خود را زیر پا گذاشته و هم در ریاست جمهوری و هم در مجلس، اکثریت را از آن خود کرده است. این حوادث نشان میدهد که در صورت موفقیت دیگر فعالیتهای اخوان، راه هرگونه نفوذ آمریکا به مصر بسته خواهد شد و دهها میلیارد دلار هزینهای که در سه دهه اخیر صرف کمکهای نظامی به این کشور شده است، به هدر خواهد رفت.
ناسیونالیسم عربی سکولار، سوسیالیست و ضد غربی پس از دوران استعمار، مدتهاست که رخت بربسته و موجی از دینگرایی جایگزین آن شده که شدت افکار ضد غربی آن بسیار پررنگتر از نیای خود است. مصر، با توجه به وسعت و اهمیت آن در جهان عرب، بزرگترین شکستی است که از پی انقلاب مردم عرب بر آمریکا تحمیل شد. لیبی مثال بسیار پررنگی از ندانم کاریهای آمریکاییهاست و بهخوبی نشان میدهد که چرا حادثه بنغازی میتواند نمادی از زوال آمریکا در دوران ریاست جمهوری اوباما باشد. این در حالی است که برخی لیبی را یکی از موفقیتهای اوباما میخوانند.
با نفوذ روزافزون اخوان در مصر، سرنوشت پادشاهی اردن، که تنها دولت عربی است که با اسرائیل در حالت صلح به سر میبرد، در معرض خطر قرار گرفته است. نگرانی ایشان تنها از کاهش ثبات و افزایش تهدیدات ناشی از اخوان المسلمین، جنبشهای شیعی و القاعده نیست، بلکه پیشرفت برنامههای هستهای ایران به شدت آنها را دچار واهمه و ترس کرده است. در ماه نوامبر، آژانس انرژی اتمی بار دیگر در گزارش خود تأکید کرد که تهران همچنان به گسترش فعالیتهای هستهای خود ادامه میدهد.
*تحریمهای ایران بیاثر بودهاند
تحریمهای اقتصادی هنوز هم نتوانسته و در ادامه هم نخواهد توانست که ایران را متوقف کند؛ به رغم هزینههای اقتصادی سنگینی که بر این کشور وارد کرده است. تحریمها زمانی کارآمد خواهند بود که جامع، سریع و هماهنگ و با دقت فراوان به کار گرفته شده و قدرت نظامی هم ضمیمه آن شود. اما در مورد ایران هرگز چنین اتفاقی نیافتاده است. کره شمالی، که شدیدترین تحریمهای ممکن در تاریخ بشر علیه آن به کار گرفته شده است، در حال حاضر یک قدرت هستهای است چرا که چین و روسیه به کمک او آمدند، درست همانطور که برخی همچنان از ایران حمایت میکنند و ایران نیز به نوبه خود از سوریه و رژیم اسد حمایت میکند.
ایران و حماس پس از آتش بس غزه در 21 نوامبر، بیش از پیش قدرتمند ظاهر شدهاند. حماس مانع عملی شدن حمله زمینی اسرائیل شد. ایران هم ثابت کرد که میتواند موشکهایی با برد بیشتر به دست نیروهای حماس برساند همانطور که به راحتی این موشکها را در اختیار حزبالله لبنان قرار میدهد.
سیستم دفاع موشکی اسرائیل به رغم کارآمدی، نقاط ضعف بسیاری نشان داد که ایران به خوبی از آنها درس گرفته و در منازعات بعدی متوجه آنها خواهد بود. یک ایران هستهای تهدیدی بسیار جدی نه تنها برای اسرائیل بلکه برای تمام رژیمهای عربی حامی غرب در منطقه خواهد بود.
به هیچ وجه به نظر نمیرسد که این چالشهای امنیت ملی، یا ناتوانیها و بیکفایتیهای رئیس جمهور اوباما در پاسخ به این چالشها، در دوره دوم ریاست جمهوری او شرایط بهتری پیدا کند. حادثه 11 سپتامبر بنغازی، به منزله نمادی برای جایگاه اوباما در امور بینالملل خواهد بود و تأثیری بسیاری بیشتر از کشتن بنلادن به همراه خواهد داشت. در واقع، از آنجا که رقبای آمریکا به خوبی اوباما را درک کرده و از منفعل بودن و بیتوجهی او کاملاً آگاه هستند، شکی نیست که سرعت و گستره چالشهای مذکور افزایش خواهد یافت.
انتهای پیام/ رم