داستان شهادت یک بسیجی افغان در «جنگ پابرهنه» مخدومی


رحیم مخدومی

خبرگزاری تسنیم : از رحیم مخدومی نویسنده انقلاب در افتتاحیه سومین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار تقدیر به عمل می‌آید. مخدومی چندی قبل در مصاحبه‌ای در باب مسیر نویسندگی و اولین اثرش جنگ پابرهنه صحبت کرده بود.

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزای تسنیم از رحیم مخدومی نویسنده برجسته انقلاب و جنگ در سومین دوره جشنواره مردمی فیلم عمار تقدیر به عمل می‌آید. مخدومی در مراسم افتتاحیه جشنواره گفته بود که تازه در ابتدای راه اهداف انقلاب ایستاده است.

چندی قبل ماهنامه «مهرنو» گفتگویی خواندنی با این نویسنده داشت که خواندن آن امروز هم خالی از لطف نیست 

  *شرایط فرهنگی قدیم و جدید ورامین وجنس زندگی مردم در ورامین چه مشخصاتی دارد؟

یکی از شاخصه‌های مردم شهرستان ورامین، گرایش دینی آنها است. بارزترین مصداق بروز و ظهور این شاخصه، ماجرای 15 خرداد سال 42 بود که نگاه مردم به مرجعیت آن را شکل داد. با  اینکه در آن مقطع مرجع روحانی نبود، مردم از خودشان رفع تکلیف نکردند. مشقت طی کردن مسافت ورامین تا قم را – که کار ساده‌ای هم نبود – به جان خریدند و خودشان را به چشمه اصلی وصل کردند. برای آنها هزینه کردن در این راه اهمیت داشت. وجوهاتشان را به همین ترتیب پرداخت می‌کردند. این ارتباط از عقیده کامل دینی به علاوه سیاست نشات می‌گرفت. این افراد در مراجعه به قم، جدا از اینکه مساله‌های دینی و شرعی خودشان را رفع و رجوع می‌کردند، در ابعاد سیاسی زندگی هم به مرجعیت سیاسی قم وصل بودند و سوال‌های دینی و سیاسی‌شان را می‌پرسیدند. یعنی خلأ نبود مرجع را خودشان پر می‌کردند. کنار فرا گرفتن آموزه‌های دینی، پاسداشت محرم و اهل بیت (علیهم‌السلام) هم برای مردم رنگ و بوی خاصی داشت.

همان‌طور که حرکت 15 خرداد هم از هیات نشات گرفت. یعنی خاستگاه آماده‌ای به نام هیات داشتند و اگر افراد تک تک به قم مراجعه می‌کردند، پایگاه اجتماعی‌شان در ورامین، هیات بود. آنجا جمع می‌شدند. تریبون‌دار این پایگاه، مداح هیات بود که اطلاع‌رسانی عمومی می‌کرد و با توجه به اینکه مداح مقبول مردم بود، پذیرش عمومی بین مردم ایجاد می‌شد. این اتفاق در روز سوم شهادت امام حسین(ع) رخ می‌دهد. چون در شهر پیشوا روز سوم به نام روز بنی‌اسد معروف است و اهمیت ویژه‌ای برای این روز قایلند و در صحن امامزاده جعفر(ع) مراسم جدی و باشکوهی برگزار می‌کنند.

مردم برای برگزاری همین مراسم جمع شده بودند و موقعیت از هر لحاظ برای قیام آماده بود. هم بستر فکری آماده است، هم روزهای محرم است. ارتباط بین مردم و قم هم از قبل فراهم است و به این ترتیب این شهرستان مذهبی آماده در موقعیت خاص واکنش نشان می‌دهد. این روحیه همچنان زنده است. نگاه مذهبی و اعتقادی به مسایل دینی هنوز میان مردم اهمیت دارد. با اینکه در جوار تهران بودن، تهدید جدی برای شهرهای همجوار است - امکان آسیب‌دیدن از تغییر و تحول‌هایی که فاصله عمیق بین نیروهای سنتی و مذهبی ایجاد می‌کند- اما شهرستان ورامین مقاومت زیادی دارد و خیلی سخت می‌شود به فضای فرهنگی آن نفوذ کرد. هنوز هم اگر مروری بر رفتار مردم داشته باشیم، حس می‌کنیم فضای سنتی تفاوت چشمگیری با فضای عمومی شهری دارد که در فاصله 40 کیلومتری تهران است.

 * مناسبات سبک زندگی مردم چقدر در این رفتارها موثر  است؟ یک طرف، فاصله ورامین تا شهر است که مثلا با فاصله زابل تا اینجا فرق دارد و این تبعاتی هم دارد. یک طرف دیگر سبک زندگی آنهاست. مثلا نحوه درآمد مردم ورامین از قدیم تا همین حالا. بچه‌ها در کوچه آجر گذاشته‌اند و توپ بازی می‌کنند. این تصویری است که از سال‌ها پیش در تهران کمتر دیده می‌شود جنس این فضا که به روستا نزدیک است یا مشی و منش مردم که عده زیادی از آنها کشاورز ند، در آن روش فرهنگی چقدر تاثیر گذاشته؟

اینها موثر است، منتها نه به تنهایی. اولویت اول و عمده کار مردم کشاورزی بوده است. در کشاورزی چند نکته قابل اهمیت است. سختی کار، آبیاری، مرحله‌های کاشت، داشت و برداشت. صبر برای اینکه کاشته‌ها به بار بنشیند و محصول بدهد. برخلاف الان که کاشته‌ها در گلخانه‌ها همیشه می‌تواند محصول داشته باشد.

آن موقع این‌طور نبوده، فصلی باید طی می‌شد و زمانی می‌گذشت تا محصولی به سختی به دست بیاید. این محصول فقط برای خود فرد هم نبود. این نکته دوم است. فرد دایم با این ذهنیت سروکار دارد که با دست خودم می‌خواهم نانی در سفره دیگری بگذارم. این صبر و این بذل در ساختن انسان خیلی موثر بود. در عین حال لازمه اصلاح رزق کشاورزی، زکات است، مردم هم مقید بودند و پرداخت می‌کردند. همین چند وقت پیش در شهرستان ورامین، جلسه زکات بود که شهرستان ورامین در پرداخت زکات جزو برترین‌های استان شناخته شد.

  *یعنی مردم خیلی جدی زکات می‌دهند؟

بله، برخلاف پایه اقتصادی ضعیفی که جای توجیه برایشان دارد، پرداخت زکات جزو اعتقاد و سنت‌های دیرینه این مردم است. یک دلیل مهم آن ارتباط با قم است. مردم برای این موضوع اهمیت قایل می‌شوند، برای دین و مذهب خودشان پول خرج می‌کنند. این را در شهرستان‌های دیگر هم دیده‌ام. پول خرج کردن برای دین و مذهب جدای از حق خمس و زکاتی بود که باید می‌دادند. برای تربیت دینی خودشان پول خرج می‌کردند و دنبال مرجع‌شان می‌رفتند که یک نماینده به روستا بفرستد. یک روحانی را می‌آوردند و در شهر و روستایشان به او اسکان می‌دادند.

غیر از محل زندگی در طول مدتی که آن روحانی در شهر بود، مایحتاج او توسط اهالی تامین می‌شد. همه روستاها مسجد و حسینیه و تکیه نداشتند. بیشتر خود مردم خانه‌هایشان را به صورت سیار در اختیار هیات‌ها و دسته‌های عزاداری می‌گذاشتند. اینها هم در ساخته شدن خودشان و فرزندانشان تاثیر داشت و هم در سنتی کردن فضای عمومی شهرستان و اصلاح رزق و روزی که می‌خورند. البته دامداری هم در کنار کشاورزی انجام می‌شد، اما بیشتر در حد رفع نیاز و احتیاج خودشان بود. در اینجا هم این آدم‌ها که با یک موجود زنده طرف حساب بودند و در مرحله‌های مختلف زندگی او دخیل می‌شوند تا به مرحله‌ای برسد که قابل استفاده باشد، روح و روش زندگی این آدم خیلی فرق می‌کند با فردی که مدام با یک عنصر بی‌جان طرف باشد. این شغل‌ها و این شیوه زندگی را در پیامبران هم دیده‌ایم.

مسجد جامع ورامین حدود 700 سال قدمت دارد، این قدمت زبان گویایی است از اینکه اگر 700 سال پیش در این شهرستان، مسجد جامعی با این وسعت ساخته شده، یعنی موضوع دین خیلی اهمیت داشته. چون مسجدها باید مردمی ساخته شوند، با پول همان کشاورز، معمار، دامدار و... ، بنای مسجد جامع ورامین هم بنای عظیم و گران‌قیمتی است. همین حالا اگر چنین بنایی بخواهد ساخته شود، اعتبار زیادی می‌خواهد و مردم این اعتبار را تامین کرده‌اند. حالا نسل به نسل گذشته و ما نمونه‌هایش را در مقطع‌های مختلف می‌بینیم. این روحیه جدا از خرداد 42، در دوره دفاع مقدس هم خیلی خوب خودش را نشان داد. جدا از رزمنده‌هایی که در دفاع مقدس حضور داشتند و حدود 1400 شهید از ورامین تقدیم انقلاب شد، سرداران شاخصی در این شهرستان داریم. ازجمله شهید ستاری، شهید اردستانی، شهید ملاآقایی، شهید کاربر و... و حدود 30 نفر از فرماندهان بزرگ جنگ.

 * در فضای فرهنگی ورامین مجموعه‌هایی مثل بچه‌های فلان مسجد می‌خواهند مراسم بگیرند و کاری انجام دهند یا کارهای جدی‌تری کنند و... این کارها سخت است؟
در مکان‌های محدود این کار سخت است. این هم محدود به ورامین نیست، در همه محیط‌های بسته چون افراد نسبت به هم شناخت دارند، موضع هم دارند. به همین دلیل روی کار تاثیر می‌گذارد. اما در جاهایی که وسعت دارد و مردم همدیگر را نمی‌شناسند، هر کس می‌تواند سفره‌اش را باز کند و به کار خودش بپردازد. این ویژگی شهرهای کوچک گاهی به کار کمک می‌کند، چون امکان سوءاستفاده کم می‌شود و شخص سالم می‌ماند، از طرفی هم جلو ابتکار و خلاقیت گرفته می‌شود.

  *خود شما هم سابقه کشاورزی دارید؟

نه، پدران ما مهاجر بودند و برای کار از آذربایجان آمدند. به دلیل شرایط سخت مقطع‌هایی که در آن زندگی می‌کردند، دایم دنبال کار بودند و به دلیل دایر شدن کارخانه قند سر از ورامین درمی‌آورند. بعد کارگر کارخانه قند می‌شوند. کار کشاورزی هم می‌کردند، منتها نه به عنوان ارباب و زمین‌دار، فقط کاری که به هزینه‌ها و تامین مخارج خانه کمک کند.

  *اولین تجربه و سابقه آشنایی ما با رحیم مخدومی به «جنگ پابرهنه» مربوط می‌شود.جنگ پابرهنه چطور شکل گرفت؟

جنگ پابرهنه جزو اولین کتاب‌های من است و خاطره‌های خودم  را نوشتم. برخلاف کتاب‌های بعدی که از ابتدا برای چاپ نوشتم، جنگ پابرهنه در فضایی شکل گرفت که هنوز وارد حرفه نویسندگی نشده بودم و برای دل خودم می‌نوشتم. از زمان جنگ مطالب پراکنده‌ای می‌نوشتم که همه متاثر از دفاع مقدس و شهدا بود. بعد از جنگ انگیزه‌ام برای نوشتن بیشتر شد. ازجمله کتاب‌هایی که آن‌موقع شکل گرفت، جنگ پابرهنه بود که بلافاصله بعد از جنگ سال 69 – 68 آن را نوشتم. نگاه انتقادی بعد از جنگ خیلی شدید بود، بچه‌ها از فضای جنگ کنده شدند و به فضای دیگری آمدند. فضای قبلی کاملا به گذشته سپرده می‌شد و قابل دسترسی نبود، پس طبیعی بود که نگاه‌ها به فضای موجود نگاه نقادانه باشد.

این کتاب به فضای دفاع مقدس نزدیک بود و از فضای جدید متاثر. حرفه نویسندگی که از یک بعد آفت محسوب می‌شود در نگارش این کتاب دخل و تصرفی نداشت. نکته دیگری که آن موقع به ذهنم رسید این که برای دفاع مقدسی که متاثر از فرهنگ عاشورا و قرآن کریم است، از این منابع الهی کمک بگیرم. به ذهنم رسید برای هر یک از خاطره‌ها، آیه‌ای پیدا کنم که به لحاظ مفهومی با آن منطبق شود. در قرآن جست‌وجو کردم و آیه‌ها را پیدا کردم. این پروسه شکل‌گیری محتوایی کتاب بود. دفتر ادبیات مقاومت حوزه هنری هم آن‌موقع تازه شکل گرفته بود و در کانکسی در حیاط حوزه هنری برپا شده بود. آقایان سرهنگی، بهبودی، کمره‌ای، صفری و... در آنجا فعال بودند و من هم تازه با آنجا ارتباط برقرار کرده بودم. کتاب را به اینها دادم و سال 69 یا 70 اولین چاپ آن بیرون آمد.

  *یکی از داستان‌های جنگ پابرهنه مربوط به یک کارگر افغانی است که در شهر گاهی هم اذیتش می‌کردند، بعد به جبهه می‌رود و می‌جنگد. از این نمونه‌ها در این حوالی زیاد بود؟

اینجا بیشتر بود. در همه کشور از این نمونه‌ها داشتیم، منتها اینجا به این دلیل تعدادشان بیشتر بود که مهاجران زیادی هم از افغانستان به دلیل موقعیت کار کشاورزی به ورامین آمدند. همین الان در هر محله و مدرسه، تعداد زیادی از این مهاجران افغانی داریم. به همین نسبت چون این افراد در این محیط هم کار می‌کردند و هم تربیت می‌شدند، در مسجدها رفت و آمد داشتند، عضو پایگاه بسیج می‌شدند. با خانواده‌هایی که به عنوان کارگر برایشان کار می‌کردند، زندگی می‌کردند. همین شهید عبدالرحیم جمشیدی کسی است که از نوجوانی به یک خانواده منتسب می‌شود، اتاقی به او می‌دهند و کنار اهالی خانواده زندگی می‌کند.

تفکر آن خانواده روی او اثر می‌گذارد. از قضا این خانواده، از آدم‌های بسیجی و رزمنده بودند، عبدالرحیم هم کم‌کم عضو بسیج می‌شود و مثل یک فرزند با این خانواده عجین می‌شود. ما شهدا و جانبازان و رزمنده‌های افغانی زیادی در این منطقه داریم.

 *این مناسبات چطور اتفاق می‌افتد؟ یک سری آدم پای پیاده از ورامین راه می‌افتند به سمت تهران که امام خمینی(ره) را آزاد کنند. چه اتفاق و فرآیند اجتماعی و فرهنگی به اینجا منجر می‌شود؟ عبدالرحیم جمشیدی طی چه مناسباتی به اینجا می‌رسد که به جبهه برود؟ در همان فضا آدم‌هایی از کشور خودمان تماشاچی بودند و همه اتفاق جنگ برایشان اهمیتی نداشت. چرا عبدالرحیم جمشیدی به جبهه می‌رود؟

اگر بخواهم در یک کلمه بگویم، می‌گویم تکلیف. منتها کمی بازترش می‌کنم. آن چه چیزی است که در ظاهر قضیه عقل را تعطیل می‌کند؟ حسابگری‌ها را تعطیل می‌کند و منجر به اتفاق‌هایی می‌شود که با حساب و کتاب‌های عقل ما جور در نمی‌آید؟ افرادی مثل عبدالرحیم جمشیدی طی یک دوره آموزش‌هایی که حتی این آموزش‌ها هم از نظر من حساب‌گرانه نیست، به قصد و انگیزه رسیدن به نقطه خاصی نیست، تحت این آموزش‌ها قرار می‌گیرد و خودش هم می‌شود آدمی شبیه آدم‌های این منطقه و این خانواده. اینکه می‌گویم حساب‌گرانه نیست، یعنی تحت آموزش‌هایی بودند که حتی این آموزش‌ها هم خیلی به انگیزه رسیدن به نقطه خاصی نیست. با توجه به فضای مذهبی شهرستان ورامین، این شیوه زندگی جزو ضرورت‌های زندگی افراد شده است.

یعنی خیلی به این قضیه فکر نمی‌کنند. مردم در زندگی‌شان به این رسیده‌اند؛ که حریمی دارم، از این حریم نباید پایم را فراتر بگذارم. احساس می‌کند نباید لقمه حرام بخورد. این را برای خودش تکلیف می‌داند. تا این حد فکر می‌کنند. چون غالبا خانواده‌ها سنتی بودند و سطح سواد قابل توجهی نداشتند، به این رسیده بودند که باید حریمی را رعایت کنند، باقی کار دست کس دیگری است. افرادی هم که تحت تربیت خانواده‌ها قرار می‌گرفتند، با همین شیوه آموزش می‌دیدند. با همین شیوه زندگی می‌کردند. در صحنه‌های مختلف نمونه‌های بارز این مساله را می‌بینیم.

خیلی وقت‌ها در اتفاق‌هایی که رخ می‌دهد، اصلا نمی‌شود حساب‌گری را دخیل کرد. حساب و کتاب می‌گوید: تعداد شما با تعداد آنها برابر نیست و تکلیف روشن است. سلاح آنها با دست خالی شما جور درنمی‌آید. اینکه شما تجزیه شدید و تعدادتان کمتر شد، باز عقل تکلیف را مشخص می‌کند. اینها چیزی نیست که بتوانیم بگوییم در زندگی اینها حساب و کتاب منطقی صورت گرفته و نتیجه آن شده که در چنین شرایطی، این‌طور عمل کنند. به قول فرمایش حضرت علی(ع) مثل بارش برف است که بدون هیاهو و نمود خارجی یک‌دفعه همه‌جا را سفیدپوش می‌کند. این تربیت‌های آرام، مستمر و برخاسته از اخلاص درونی، رفته رفته شخصیت این بچه‌ها را شکل داده است. کسانی مثل برادران افغانی هم که چند سال می‌آمدند و در این محیط زندگی می‌کردند، چون با ضمیر پاک می‌آمدند، تحت این تربیت قرار می‌گرفتند و انسان‌های وارسته‌ای می‌شدند. وارستگی عبدالرحیم جمشیدی بسیار برجسته بود.

تصور کنید کسی که سختی هجرت را در سنین نوجوانی به دلیل یک مشکل جدی در زندگی، تحمل کرده و برای حل مشکل مایحتاج اولیه خانواده‌اش به ایران آمده. خانواده در افغانستان منتظرند که او برایشان پول بفرستد. آنها مجبورند این نوجوان را به کام خطر بفرستند که مشکل زندگی‌شان حل شود. این نوجوان وقتی در این فضا قرار می‌گیرد، کاملا نسبت به مال دنیا وارسته می‌شود. خانواده‌ای که او را سرپرستی می‌کنند و به او کار می‌دهند، می‌گویند ماه‌ها کار می‌کرد و حرفی از پول نمی‌زد. انگار به مال دنیا بی‌نیاز بود. در مقطع‌هایی پول فرستادن برای خانواده‌اش سخت بود و او این پول را اصلا از ما نمی‌گرفت. خودش را کاملا وقف کرده بود.
زمانی که شهید می‌شود، پول‌هایش پیش این خانواده می‌ماند. این خانواده هیچ نشانی از خانواده افغانی عبدالرحیم نداشتند. بعد از چند سال که برادرش برای پیدا کردن عبدالرحیم به ایران می‌آید، این خانواده پول‌هایش را به او می‌دهند.

 * خب عبدالرحیم که به پول احتیاج داشته، برای کار به ایران آمده، چرا پولش را نمی‌گرفته؟

امکان ارسال پول به افغانستان نبوده، خودش هم چشم‌داشتی به این پول نداشته. انگار لذت بزرگ‌تری جایگزین اندوختن پول می‌شود. به همین دلیل حساب و کتاب روزهایی که کار کرده و پول‌‌هایی را که طلبکار است از ذهنش بیرون کرده است. ذهنش را نسبت به این موضوع کاملا وارسته کرده بود.

  *ممکن است کسی بگوید این آدم که احتیاجی نسبت به او هست، برای چه باید برود و در جنگی شرکت کند که ظاهراً ربطی هم به او ندارد؟ کسی مجبورش نکرده و خانواده‌اش هم به او احتیاج دارند، اینها را چطور توجیه می‌کنید؟

این از همان تربیتی برمی‌آید که درباره‌اش صحبت کردیم. الان می‌نشینیم و حساب می‌کنیم و به نظرمان می‌رسد که این کار درست نیست. اما نوع حسابگری او فرق می‌کند. شاید تا در آن شرایط قرار نگیریم و آن انگیزه درونی که فرد را از جا می‌کند و در وادی جدیدی قرار می‌دهد، تجربه نکنیم، نمی‌توانیم بفهمیم که این رفتار از کدام حساب و کتاب تبعیت می‌کند؟ مثل دانش‌آموزان خودمان که وظیفه‌شان درس خواندن بود، عشق و محبت به خانواده و پدر و مادر می‌توانست مانع آنها شود. اما در یک لحظه که انگیزه درونی به غلیان درمی‌آید، هیچ‌چیز نمی‌تواند جلودار اینها شود. موضوع جنگ به‌جز تیر و ترکش و سختی چیز دیگری نبود. بعدها امتیازهایی مطرح شد .

*  بله زمانی که فرد داشته به جبهه می‌رفته که این حرف‌ها نبوده. تازه اگر بود هم طرف می‌گفت من بروم و جلو تیر و بمیرم که مثلا برادرم دانشگاه برود؟

بله، حتی اگر از آنها سوال هم می‌کردیم، شاید پاسخ عقل‌پسندی نداشتند. اگر ده‌ها دلیل برای ماندن پیش پایشان می‌گذاشتید، خیلی از آنها نمی‌توانستند استدلال درست و منطقی بیاورند. حتی در وصیتنامه‌ها هم بیشتر عرفانی صحبت می‌کنند. در وصیتنامه‌ها استدلال کم می‌بینید. این فضای ادراکی شهدا و رزمندگان در آن زمان بوده و هیچ چیزی نمی‌تواند جایش را بگیرد. یعنی الان خاطره می‌گوییم و خاطره می‌نویسیم، اما این کارها چون منفک از آن فضا است با عقل و منطق پیوند خورده. به همین دلیل اصلا نمی‌تواند آن حس را به درستی ایجاد کند. شاید با نگاه کردن به وصیتنامه‌ها و یادداشت‌های روزانه آن زمان بتوانیم کمی نزدیک شویم به آن فضایی که به چنین تصمیم‌هایی منجر شده.

 * چه مناسبات فرهنگی به اینجا می‌انجامد؟ چون کمی که به فضای اجتماعی شهرهای کوچک نزدیک می‌شویم، مشکل‌هایی دیده می‌شود که ظاهرا مانع چنین تصمیم‌هایی می‌شود. به هر حال احتمالا خیلی از این آدم‌ها مشکل مالی و تامین خرج و مخارج زندگی را داشتند، مریض داشتند، عیالوار بودند و بعضی مشکل‌هایی که مثلا در چنین منطقه‌هایی نسبت به فضاهای شهری‌ و مرفه‌تر بیشتر است. برای چه این آدم‌ها باید زار و زندگی‌شان را رها کنند و به جنگ بروند. این فاصله و اختلاف به چشم ما می‌آید و احساس می‌کنیم مثلا این آدم‌ها اگر به زندگی خودشان برسند، واجب‌تر است. یا لااقل آن چیزی را که دارند، نباید وسط بریزند برای عده‌ای دیگر که در آن شرایط دارند درس می‌خوانند و پول جمع می‌کنند و ساختمان می‌سازند. چرا این آدم‌ها باید این‌جوری وسط بیایند و پای کار بایستند؟ در هر مقطعی از 42 تا انقلاب تا جنگ و حتی همین فتنه پارسال...

خب، مصداق شاخص این حرف‌های شما همین عبدالرحیم جمشیدی است. او اصلا ایرانی نیست. این آدم چه چیزی در درونش هست؟ برای مملکتی می‌جنگد که هیچ تعلقی نسبت به خاک آن ندارد.

*  مثلا کوپن هم ندارد...

بله، از خیلی امتیازها محروم است. دانشگاه نمی‌تواند برود، شناسنامه ندارد. حتی توسط بعضی اهالی این کشور ضرب و شتم و تحقیر می‌شود. یک فراز با اهمیت از خاطره‌های عبدالرحیم همین است؛ از جبهه که به مرخصی می‌آید، به پایگاه بسیج می‌رود. آن موقع شب‌ها نگهبانی می‌دادند. عده‌ای از اراذل و اوباش به‌شان برمی‌خورد که یک افغانی جلویشان را بگیرد و بگوید: کی هستید، کجا می‌روید و... وقتی ساعت نگهبانی عبدالرحیم تمام می‌شود، او را گیر می‌آورند و حسابی می‌زنند.

چند روز در خانه بستری می‌شود، اما قبل از اینکه مرخصی تمام شود، دوباره به جبهه برمی‌گردد. دیگر به مرخصی نمی‌آید و اگر هم گردانی به دلیل مرخصی گرفتن بچه‌ها منحل می‌شد، او به گردان دیگری می‌رفت. حدود 8 – 9 ماه پی در پی در جبهه ماند و چند بار مجروح شد. این سوال شما را جدی‌تر می‌کند، که چه نیرو و چه انگیزه‌ای می‌تواند ایشان را همچنان استوار بر عقیده‌اش نگه دارد؟ دلیل‌های زیادی می‌توانیم بشماریم برای اینکه این آدم باید دنبال زندگی شخصی خودش برود. اما چه چیزی او را نگه می‌دارد؟ می‌توانیم به زبان بگوییم، رسالتی برابر خدای خودش داشت و رفت. منتها همه اینها شعار است، حرف است. در عمل رسیدن به این مرحله، کاملا منحصر به فرد است و آنها به این تجربه رسیده بودند. با پشتوانه تربیتی سال‌های قبل به اینجا می‌رسند

انتهای پیام/ 

آخرین خبرهای روز
فلای تو دی