"یک کودتای تمام عیار بود"
خبرگزاری تسنیم :"به نظر من جریان اصلاحات در کشور ما مسئول کودتاست.شاید افراد بپرسند،چرا میگویید اصلاحات؟ بگویید بخشی از اصلاحات و مثلاً فلانی و بهمانی.این نگاه اشتباه است."
به گزارش خبرگزاری تسنیم ، آنچه در ذیل میآید متن کامل مصاحبه تفصیلی با محمد جواد لاریجانی کارشناس ارشد مسائل سیاسی و استراتژیک درباره اتفاقات پس از انتخابات ریاستجمهوری سال 88 و شکلگیری واقعه 9 دی است:
جنابعالی در صحبتهایتان اشاره فرموده بودید که فتنه 88، یک کودتا بود. مبنای این سخن چیست؟ چرا کودتا بود؟ چون خیلیها میگویند این یک اعتراض بود که نظام نتوانست آن را خوب مدیریت کند و در اثر لجبازیهای طرفین، قضیه در شیب تندی افتاد و وضعیت بدتر شد. منتها حرف شما ناظر به برنامه از پیش تعیین شده است.
فتنه سال 88 واقعه مهمی در تاریخ سیاسی ایران، بهخصوص در حیات جمهوری اسلامی است، هم از لحاظ علل این حادثه، هم از لحاظ عواملی که در آن فعال بودند، هم از لحاظ موضعگیریهایی که دنیا کرد و هم از نظر سرمایهگذاریهایی که روی آن شد و هم از لحاظ آثار و پیامدهای این حادثه. به نظر من باید این حادثه را درست فهمید و تحلیل کرد و به عنوان بخشی از تاریخ معاصر ما باقی بماند و نهتنها نسل فعلی که شاهد قضیه بودند، بلکه باید برای نسلهای آینده به عنوان متون پژوهشی در تاریخ کشور ما حفظ شود و حتی بچههای مدرسهای ما هم بدانند چه اتفاقی افتاد؟ چرا اتفاق افتاد؟ چگونه با آن مقابله شد و چه دستاوردهایی برای آینده دارد.
تعریف من از این حادثه این است که یک کودتای تمامعیار با تمام ظرافتهایش، علیه نظام و علیه جمهوری اسلامی اتفاق افتاد. این کودتا در داخل عمدتاً توسط جریانی به عنوان جریان اصلاحات شکل گرفت و از جهات خارجی تمام دشمنان جمهوری اسلامی، صریح و بیپرده در روز اول حادثه، پشت آن ایستادند، یعنی میبینیم که امریکا دو ساعت هم صبر نکرد، انگلیس نیمساعت هم صبر نکرد، آلمان و فرانسه همینطور و نیز اذناب مختلفشان در منطقه و به صورت گروههای ضد انقلاب داخلی از قبیل منافقین، سلطنتطلبها و بهاییها... یعنی یک فضاحت علیه نظام و در حمایت از این کودتا صورت گرفت. از همه جالبتر یک بسیج و تهاجم رسانهای کاملاً کمنظیر در تاریخ معاصر اتفاق افتاد، غرب امکانات لجستیکی، پول و امکانات وسیع خود را به کار گرفت و از همه خطوط قرمزی که شاخصهای حاکمیت یک کشور مستقل است، عبور کردند و هیچ حریمی را نگه نداشتند. به نظر من این حادثهای نبود که در اثر انتخابات رخ دهد و عدهای بر موج آن سوار شوند. تشخیص این نکته بسیار مهم است. برای اینکه ادعایم روشنتر باشد، باید چند نکته را از لحاظ مفهومی روشن کنم.
کودتا علیه چه چیزی اتفاق افتاد؟ علیه جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی هم یک حکومت است. چرا باید اینقدر مهم باشد؟ جمهوری اسلامی صرفاً یک حکومت نیست، بلکه تجربهای است که بیش از سه دهه از آن گذشته است و این تجربه میخواهد حرف عظیمی را جا بیندازد که بر اساس عقلانیت اسلامی، ما یک نظم مدنیـ سیاسی جامعی را میخواهیم ایجاد کنیم. این حرف خیلی بزرگی است. تجربهای که اتفاق افتاد، این است که در ظرف حدود سه دهه، این تجربه جدید ملت ما، ایران توسریخور عقبافتاده دستنشانده امریکا و انگلیس و کشورهای دیگر را به پیشرفتهترین کشور منطقه در زمینه علم و تکنولوژی و مؤثرترین کشور در زمینههای سیاسی و به مستقلترین کشور دنیا تبدیل کرد. پس حتی اگر کسی یهودی هم باشد و از بیرون نگاه کند، متوجه میشود که این یک تجربه جدی است. تجربهای نیست که فقط روی کاغذ آمده باشد، بلکه یک تجربه عملی است.
این تجربه برای صهیونیسم و دشمنان ما بسیار خطرناک است، یعنی این حکومت برایشان کابوس است، بنابراین دشمنی غرب با ما، دشمنی رو به افزایش است، نه رو به کاهش و هر چقدر ما قویتر و موفقتر شویم، دشمنی آنها بیشتر خواهد شد، پس موضوع کودتا این مسئله است، نه اینکه حکومتی هست و پنج نفر حاکمند و حالا عوض بشود.
نکته دوم این است که این قضیه به دست جریانی در کشور ما کلید خورد که خودش در انقلاب بوده، زیر چتر انقلاب زندگی کرده، مسئولیت پذیرفته و سالها بر سر سفره انقلاب بوده است.
خب، شاید اگر شما کودتا را تعریف کنید، بهتر بشود بحث را پیش برد.
کودتا یعنی از درون یک نظام با یک حرکت ظاهری قانونی، در یک لحظه جلوی نظام قرار بگیرند. مثل گروه ارتشی که کودتا میکند، نیروی هواییای که بنزین میزنند و بمب میبندند و به هوای اینکه میخواهند گشت بزنند، میروند و برمیگردند و خود نظام را میزنند. این دقیقاً مصداق کامل کودتاست. یعنی اینها آمدند و گفتند ما میخواهیم در یک کار قانونی مملکت یعنی انتخابات شرکت کنیم. طبیعتاً انسان وقتی در مسابقهای شرکت میکند، بر اساس قواعد آن مسابقه وارد میشود. حالا اینکه مسابقه خوب یا بد است، بحث دیگری است، ولی کسی که وارد مسابقه میشود، پایبند به قوانین آن مسابقه است. اینها ادعا کردند که ملتزم به قانون اساسی و طرفدار ولایتفقیه هستیم و میخواهیم در چارچوب نظام کار کنیم. آمدند و نظام هم سخاوتمندانه، صادقانه و با علاقه امکانات عظیمی را در اختیارشان گذاشت که برای انتخابات استفاده کنند. اینها هم استفاده کردند و در لحظه مناسب همه این هیجان و انرژی را علیه نظام به کار گرفتند. این یعنی کودتا و این چیزی نبود که اتفاقی باشد. اصلاً امکان ندارد که امریکاییها و غربیها در ظرف دو ساعت تصمیم بگیرند که از چنین جریانی حمایت کنند. حالا برمیگردیم و میبینیم از قبل عجب نقطهچینهایی داشته است و ما غافل بودهایم و تصورش را هم نمیکردیم که چنین اتفاقی بیفتد.
چه کسی این کودتا را کلید زد؟
به نظر من جریان اصلاحات در کشور ما مسئول این کار است. البته باید توضیح بدهم، چون شاید افراد بپرسند، چرا میگویید اصلاحات؟ بگویید بخشی از اصلاحات و مثلاً فلانی و بهمانی که برچسب اصلاحات دارند، طرفدار و پیرو ولایتفقیه و امام هستند. این نگاه اشتباه است. در تاریخ هم بزرگترین کلاهها از همین ناحیه بر سر ملتها رفته است که ما جریان را با افراد شناسایی کردهایم. این افراد، شاخص جریان نیستند. جریان سیاسی دو مؤلفه بزرگ دارد: مبنای فکری و سابقه عملی. مبنای فکری جریان اصلاحات چیست؟ یک انحراف بزرگ! آنها معتقدند حکومت باید سکولار باشد. چرا این حرف را به جریان اصلاحات استناد میدهم؟ اینکه بعضی از افراد در جریان اصلاحات هستند که فقیهاند و چنین تفکری ندارند، کافی نیست. در هشت سالی که جریان اصلاحات حاکم بود، رسانههایی که با بیتالمال ارتزاق میشوند ـ بقیه که هیچـ با تمام توان به اسم نوآوری دینی و نواندیشی دینی همین را گفتند و دائماً اعلام میکردند که اسلام، مندرس است، عصری است. حتی کار به جایی رسید که نظریهپردازان اینها با پول وزارت ارشاد کتاب نوشتند و در تیراژهای بالا چاپ کردند که حتی قرآن هم فهم پیغمبر از زمان است که او هم قدیمی و کهنه است.
پس مسئله انحراف فکری خیلی مهم است. جریان اصلاحات در کشور ما از یک انحراف بزرگ فکری راجع به تفکر دینی و اسلامی که مربوط به اساس حکومت ماست، رنج میبرد. اینها معتقدند اسلام مال حوزه خصوصی است و حوزه عمومی که مهمترین نمودش در حکومت است، باید بر اساس عرف سکولار باشد.
نکته دیگر در سابقه عملی است. اصلاحات در عمل آلوده به نفاق است. نفاق شکلهای مختلفی دارد. اگر میگوییم قانون اساسی را قبول داریم، باید به آن پایبند باشیم و نمیتوانیم وقتی به حکومت رسیدیم، بگوییم میخواهیم تحولات بنیادی ایجاد کنیم یا وقتی وارد مسابقه ریاست جمهوری میشویم، باید شورای نگهبان، وزارت کشور و تمام نهادهای قانونی را قبول کنیم. اگر اینها را قبول نداشتید چرا وارد مسابقه شدید؟ یکی از اشکالات بزرگ آقای خاتمی همین بود که به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد و از روز اول آمد و گفت: «میخواهم تحولات بنیادین ایجاد کنم». این اشتباه را هر رئیسجمهوری انجام بدهد، خطای عظیمی مرتکب شده است. وظایف رئیسجمهور بر اساس قانون تعیین و تصریح شده است و تحولات بنیادین جزو وظایف او نیست. او مسئول اجرایی کشور است و باید مسئولیتهای خودش را انجام بدهد. اینکه بگوید میخواهم نظام ایران را زیر و رو کنم، در قانون اساسی تحول ایجاد کنم، دنیا را زیر و رو کنم، چیزهایی نیستند که قانون از آنها خواسته باشد. ملت این چیزها را از رئیسجمهور نمیخواهد، بلکه از او میخواهد زیر نظر ولیفقیه، امور اجرایی کشور را مدبرانه، عاقلانه، خالصانه و با تمام توان انجام بدهد.
پس نفاق یعنی همین که بگوییم نظام قانونی را قبول داریم، وارد شویم، ولی در عمل قبول نداشته باشیم. محال است کسی بتواند صادق باشد و ادعا کند که من در چارچوب قانون کار میکنم، اما در انتخابات وارد شدم و به نظر من تقلب شد. خب! به نظر تو تقلب شده است. وقتی انسان ادعا میکند که پایبند به این نظام قانونی است، مجبور است قانون را قبول کند. بگوید من نظر شورای نگهبان را قبول دارم، اگرچه به دل خودم مراجعه کنم، قبول ندارم، ولی پایبندم و اطاعت میکنم. این میشود کسی که منافق نیست.
پس نفاق ویژگی دوم است. به همین دلیل معتقدم جریان اصلاحات برای سالها لیاقت شرکت در مسابقه ریاست جمهوری را ندارد. به این نکته باید دقیقاً توجه کرد که لیاقت غیر از حق است. حق را قانون و شورای نگهبان تعیین میکند. من دارم از لحاظ ارزشی میگویم، چون احساس کردهام اخیراً برخی دوستان سیاسی ما در جناح اصولگرا احساس میکنند ما یک بدهیای به جریان اصلاحات داریم و باید ناز آنها را بکشیم که در انتخابات وارد شوند، درحالی که به نظر من اصلاً لیاقت ندارند که بیایند. لیاقت غیر از حق است. حق را شورای نگهبان تعیین میکند. من معتقدم کسانی که از این نقطه آسیب میبینند و انحراف فکری و نفاق عملی دارند، برای سالها حق به معنای لیاقت شرکت را ندارند. در مسابقات معمولی ورزشی، اگر کسی جر بزند، سالها از شرکت در مسابقات محروم میشود، آن وقت چگونه در چنین امر حیاتیای آن هم از سوی کسانی که بزرگترین خیانت را به این مملکت کردهاند، باید از این خیانت صرفنظر کرد؟ خیانتی از این بزرگتر نمیتوان تصور کرد که به ملتی چنین آسیبی بزنید که اینها در فتنه 88 زدند.
بنابراین، این نکته راجع به اصل مسئله است.
حالا یک سؤال مهم را باید طرح کرد. آیا ما در مقابل فتنه واکسینه شدهایم؟ پاسخ این است که دقیقاً و قاطعانه نه! چون در زمانی هستیم که روز به روز قدرت، تأثیر و شکوفایی جمهوری اسلامی بیشتر رونمایی میشود و مانند یک قله بزرگ، روز به روز دارد در منطقه خودنمایی میکند و منافع نامشروعی که غرب برای خود تعریف کرده است، دارد آسیب میبیند، بنابراین دشمنی او فزاینده است و فتنه آنها برای رسیدن به مقاصدشان هم منحصر به انتخابات 92 نیست، ولی انتخابات 92 هم یکی از مواردی است که من حتی میتوانم بعضی از نشانهها و رگههای فتنه 92 را همین حالا ببینم.
کدام نشانهها؟
اولین نکته این است که چرا اینقدر برای غرب مهم است که انتخابات ریاست جمهوری در ایران، بهدرستی و خوب اتفاق نیفتد؟ چون انتخابات ریاست جمهوری نماد آشکار مشارکت مردم است و اصلاً توفیق این تفکر است که بر اساس عقلانیت اسلام، میتوان دموکراسی نمایندهای داشت.
نظام ما دو رکن دارد. رکن مشروعیت آن بر اساس فقه اهلبیت(ع) مبتنی بر ضابطه ولایتفقیه است که مشروعیت سیطره را توجیه میکند. رکن کارآمدی آن مبتنی بر تجربه مدرنیته است که یکی از نمونههای آن دموکراسی نمایندهای است. غرب میخواهد این اتفاق نیفتد.
یعنی این دو رکن با هم تلفیق نشوند.
حرف آنها این است که تنها روش، یک نظم مدنی معقول استقرار دموکراسی لیبرال بر اساس فکر سکولار است. جمهوری اسلامی باطلالسحر آنهاست، پس انتخابات، کلیدی است. نه اینکه جاهای دیگر در کشور ما در معرض آسیب نیستند. دانشمندان ما هم در معرض آسیباند، صنعت و کشاورزی هم در معرض فتنه و آسیب هستند، منتها انتخابات، کلیدی است.
نکته دوم: چه چیزی برای غرب بد است؟ اینکه مردم با شور و علاقه انتخابات منضبط و آرامی را برگزار کنند و با مشارکت میلیونی، فرد صالحی را برگزینند و این نتایج به دنیا اعلام شود. این برای غرب خیلی بد است و در هر قسمتی از این فرآیند، اخلال میکند.
اولین جایی که علامت آن پیدا شده، القای جو به هم ریختگی و ازهمگسیختگی و التهاب اقتصادی است. میگویند« تا عید اوضاع به هم میریزد.» ما در سال جاری، شاهد حوادث مشکوکی در اقتصادمان بودیم. چرا میگویم مشکوک؟ زیرا ناگهان قیمت ارز نوسان مییابد، دارو کمیاب میشود و... متأسفانه رسم شده است که تحریمها را دائماًبه عنوان علت بیان میکنند. هم دولت میگوید، هم مجلس، هم جاهای دیگر. به نظر من این حرف اصلاً قابل قبول نیست، به خاطر اینکه مگر این تحریمها یک شبه اتفاق افتادند؟ مگر بنا بود مسئولان ما در حالتی مدیریت کنند که غرب برای ما فرش قرمز پهن کرده است و برای ما ساز و دهل میزند که حالا نمیتوانیم مدیریت کنیم؟ اصلاً صورت مسئله، مدیریت این کشور بزرگ، در زمانی است که ما پنجه در پنجه قدرتهای مستکبر انداختهایم. اینکه یک شبه قیمت دارو و ارز و سایر ارزاق بالا و پایین شود و همه چیز را به تحریمها نسبت بدهند، بزرگترین هدیه به اوباما بود. یعنی حتی اوباما در مناظرههای تبلیغاتی خودش هم از این حرف ما استفاده کرد و به رقیب ابلهش میگفت« خود ایرانیها دارند میگویند و در تهران تظاهرات بوده، پس سیاست من در تشدید تحریمها مؤثر بوده است.» دیدهام گاهی در مجلس میگویند چند درصد این جوری شد، چند درصد آن جوری و ما در تحریم هستیم. اصلاً این نحوه تفکر، غلط است. ما باید پیشبینی کنیم. مردم ما برای اینکه جلوی غرب بایستند هیچ حرفی ندارند و مصمم هم هستند، ولی مردم به ما مسئولین نمایندگی دادهاند که امورشان را تسهیل و تدبیر کنیم. مگر ما نمیدانستیم مصرف دارو و نان و دام و... چقدر است؟ مگر اینها یک شبه اتفاق افتادند؟ چرا به خواب رفتیم؟ و حالا ادبیاتی رایج شده است که هر کسی میخواهد راجع به اقتصاد صحبت کند، ترجیعبندی دارد، میگوید « با وجود تحریمها!» کذا و کذا لذا به نظر من این یک حرکت نادرست و مشکوک است. یعنی غرب دارد به ما میگوید « مردم ایران! اگر میخواهید این نظام را ادامه بدهید و مستقل و مسلمان باشید من بیشتر به شما فشار میآورم، پس این راه را ادامه ندهید.» چرا ما باید در این دام بیفتیم؟
نکته سوم ایجاد فضای التهاب با پیشگوییهای غیبگویانه نگرانی آفرین است. مثلاً بنشینیم و بگوییم حادثه عظیمی اتفاق خواهد افتاد، چنین و چنان میشود زمین زیر و رو میشود. این حرفها کاملاً بیاساس است. بله، اتفاق بزرگی روی خواهد داد که مردم ما به صورت میلیونی شرکت خواهند کرد و انشاءالله انتخابات به نحو احسن برگزار خواهد شد. این حادثه بزرگی است، نه اینکه غیر از این اتفاق عظیمی بیفتد. نظام مثل کوه است و هر کسی سرش را به آن بزند، سرش میشکند.
یا مثلاً ادبیاتی که دیدهام اخیراً مد شده این است که سال آینده سال بهار فلانی و بهمانی است. این نقطهچین حادثه است. این تعبیر «بهار» سیگنال است، یعنی غرب دارد میگوید انتخابات مهم نیست، باید علیه نظام شمشیر بکشید. این همان دعوتی است که خانم کلینتون در جریان فتنه کرد و گفت بیایید بیرون، ما از شما حمایت میکنیم. سخن من این است که فتنه نشانهها و علائمی دارد و ادامه هم دارد و انشاءالله این بار زمینه ظهور فتنه پیدا نخواهد شد.
در اینجا لازم است به بیان مقام معظم رهبری در دادن کلیدواژهها اشاره کنم. آقا در دهه 70 کلیدواژه «تهاجم فرهنگی» را مطرح کردند، البته دوزاری هیچیک از ما نیفتاد. از سال 72 آقا دائماً تهاجم فرهنگی را مطرح میکردند شاید هم زودتر، ولی تهاجم فرهنگی خیلی مهم بود. در دهه 80 بحث «بصیرت» را مطرح کردند، در دهه 90 «اقتصاد مقاومتی» را. اینها کلیدواژههای نبرد ما در مسیر پیشرفتمان است. البته نکات دیگری هم در مباحث ایشان هست، ولی در مقابله با دشمنان، اینها نکات بسیار کلیدیای هستند که نباید فراموش کنیم و انشاءالله انتخابات آینده هم با همین باطلالسحرها پیش میرود.
بحث خوب و منقحی شد. پیشفرض و مدعای شما این است که فتنه سال 88 یک کودتا بود که در داخل کارهایی انجام و از بیرون حمایت شد و این دو برنامهریزی از داخل و خارج هم جلو میرفتند.
البته سعی کردم تحلیل عمومی بدهم. قرائن اطلاعاتی و کسانی که در فتنه دستگیر و محاکمه شدند و مورد پیگرد قرار گرفتند، نشان داد که حجم وسیعی از این تمهیدات و ارتباطات ماهها در کشور ما در جریان بود. اینها به اسم شبکههای اجتماعی، استفاده از فیسبوک، توئیتر و امثالهم فعالیت داشتند، یعنی خانم کلینتون رسماً ادعا کرد که ما بودجه عظیمی را در اختیار شبکه جهانی قرار دادیم که توئیتر ایران را فعال و تقویت کنند، پس نمیشود بگوییم این جریان یکباره اتفاق افتاد.
اشاره کردید کسانی که در داخل طرفدار این جریان شدند، کسانی بودند که در همین انقلاب حضور داشتند و زیر چتر همین انقلاب بودند. به عبارتی سر سفره انقلاب متنعم بودند. چه میشود که چنین اتفاقی میافتد؟ مگر اینها آدمهای نظام نیستند؟ پس چرا یکمرتبه نخستوزیر و رئیسمجلس و رئیسجمهور میشوند سران فتنه و بخشی از فتنه؟ آیا اینها برای نظام ما آسیب است و اگر هست، از کجا رخ میدهد؟
همانطور که اشاره کردم جریان اصلی فتنه دو ویژگی خطرناک داشته است، یکی انحراف فکری و یکی سابقه عملی آلوده به نفاق. این دو ویژگی در هر جریان سیاسی که باشد، ایجاد فتنه میکند. حتی امروز هم ممکن است یک جریان سیاسی داشته باشیم که در تفکر اسلامی آن انحراف وجود داشته باشد، طرفدار حکومت سکولار هم نباشد، اما طرفدار حکومت منحرف دیگری باشد یا در عمل منافقانه کار کند. بگوید من طرفدار ولیفقیه هستم، طرفدار قانون اساسی هستم، منتها به این اصول پایبند نباشد. فرق نمیکند، این هم نوع پیچیدهای از نفاق است. پس به نظر من این دو ویژگی ریشه اصلی ظهور فتنه است.
اما اینکه چرا افراد و نیروها در این ورطه میافتند، مسئلهای است که در جهات مختلف قابل بررسی است. بعضیها ذهنشان آلوده به انحرافات است، یعنی ذهن منحرف است و کار منافقانه را برای پیشبرد اهدافش مباح میداند. نفاق بیتوجیه نیست. یک کسی منحرف است و برای پیشبرد اهدافش میگوید فعلاً باید دروغ بگویم و ظاهر را بسازم و سر بزنگاه دشنه را بزنم. این خودش یک توجیهکاری برای نفاق است. کسانی ذهنشان از اول منحرف بود که تکلیفشان روشن است. بعضیها هم به جهات مختلف به انحراف میافتند: «ان الشیطانَ یجری من ابن آدم مَجری الدم». در طول یک حرکت انقلابی، خیلیها ریزش میکنند. حالا یک وقتی به کسی بیمهری میشود، عصبانی میشود، یک وقتی کسی دوست داشته است به جایی برسد و نمیرسد. به هر صورت چیزهای مختلفی میتواند افراد را منحرف کند.
آیا این خاصیت جریانهای ایدئولوژیک است و جریانهای ایدئولوژیک بیشتر با این مسئله روبهرو میشوند؟ چون در کشورهای دیگر خیلی اینطور نیست، نظامشان میرود، میآید، خیلی هم دعواهای این شکلی ندارند و دعوا را خیلی ناموسی و حیثیتی نمیکنند.
سؤال بسیار خوبی است. در دنیا، مقصودتان نظامهای دموکراتیک لیبرال است دیگر؟
بله.
نظامهای دموکراتیک لیبرال کاملاً ایدئولوژیک هستند و ایدئولوژی آنها نظام سکولار و لائیسیته است که لیبرالیسم بر آن سوار شده است، چون لائیسیته یک وقت میتواند کمونیستی باشد یا لیبرال و دموکراتیک. آنها ایدئولوژی بسیار وسیعی دارند. به قول جان دیوئی که یکی از متفکران بزرگ آنها در قرن بیستم بود، میگفت درست است که ما دین الهی را کنار گذاشتهایم، ولی یک دین خودساخته کامل داریم و اینطور نیست که بیدین باشیم، بنابراین حکومت آنها کاملاً ایدئولوژیک است.
نکته دوم این است که آنها هم در برهههایی همین مشکلات را داشتند. مثلاً ظهور نظامهای کمونیستی در جوامع خودشان نمونههای بسیار ویژهای دارد، ظهور فاشیسم، بسیار نمونههای ظاهری دارد و لذا آنها هم اتفاقاتی داشتهاند، منتها آنها بعد از 400 سال سابقه کار به این نقطه رسیدهاند که اهداف سیاسیشان را تنظیم کردهاند و هر کسی را که خارج از این دین باشد، له میکنند. برایتان نمونه میآورم. مثلاً در ایتالیا، حزب کمونیست در آستانه پیروزی بود. تمام غرب بسیج شدند حزب کمونیست را دستگیر کردند، زدند و لتوپار کردند که به قدرت نرسد. در فرانسه در زمان ژاک شیراک، لوپن که از جناح مقابل بود، داشت موفق میشد. اولاً دستورالعمل آمد که هیچ رسانهای حق تبلیغ او را ندارد، ثانیاً کمیته صلاحیت، صلاحیت او را برای بار دوم رد کرد. در دوره مککارتی در امریکا کمونیستها داشتند بالا میآمدند. آنها کمونیستها را بهطور منظم زندانی کردند. نهتنها در سطوح فعالان سیاسی که اساتید دانشگاه و فیلسوف معروفی مثل هربرت مارکوزه را زندانی کردند و گفتند تو داری در توطئهای علیه نظام سرمایهداری لیبرال ما کار میکنی. آنها چالش دارند و اجازه نمیدهند مخالفینشان وارد عرصه فعالیت سیاسی شوند. حتی در کشتارهایی که اخیراً در امریکا میشود و مثلاً دانشآموزی میآید جمعی را میکشد و یکی دیگر جایی را منفجر میکند، آنها بهطور سیستماتیک به یک چیز خانوادگی یا مسئلهای روانی نسبت میدهند. یا آن فردی که در نروژ، آدمکشی کرده بود. به نظر من موضوع به این راحتی نیست. هفت هشت سال پیش در آلاباما انفجاری روی داد که 200 نفر کشته شدند. یک جریان جداییطلب بود که بهشدت و بهسرعت ماجرا را پوشاند، یعنی غرب از لحاظ پوشش خبری یک دیکتاتوری کامل رسانهای دارد. آنها در رسانهها حق ندارند بگویند حادثهای دارد اتفاق میافتد که ارکان نظام غربی تکان میخورد. بله، تظاهرات سادهای اتفاق افتاده باشد یا چاپ دو مقاله، خبرش را میدهند و مهم نیست، ولی حتی یک نفر حق ندارد در رقابت کنگره وارد شود که نظام لیبرال را قبول نداشته باشد. یک نفر حق ندارد در مسابقه ریاست جمهوری وارد شود که مثلاً طرفدار نظام اسلامی باشد. اگر هم نتوانند جلوی او را بگیرند او را میکشند، مثل مالکومایکس. اصلاً به او رحم نمیکنند، بنابراین آنها هم ایدئولوژی دارند، منتها با نمایش تبلیغاتی، ذهن جوانان و دانشگاه رفتههای ما را خراب میکنند و به تعبیر حضرت امام، غرب یک در باغ سبزی را نشان میدهد و تصور میکنند آنجا گلستان است و آزادی محض وجود دارد و هر کسی که دلش بخواهد میتواند در انتخابات شرکت کند. امروز وقتی صحبت از نظارت میشود، علاوه بر جریان اصلاحطلب بعضی از نیروهای اصولگرای ما هم اخیراً میگویند« آیا درست است چند نفر برای بقیه مصلحتاندیشی کنند؟ مردم باید کسانی را که دوست دارند انتخاب کنند. » در هیچ جای دنیا انتخابات و تعیین صلاحیت مردم بدون حد و مرز نیست. بدترین و شدیدترین فیلترها در امریکاست. دو حزب چنان فیلتر میکنند و فقط به کسانی که به نظامشان سخت پایبند باشند و از آن فراتر در دفاع از اسرائیل ثبتنام کرده باشند، میتوانند بالا بیایند. به کس دیگری اجازه نمیدهند.
چون در نظام ما آن پیچیدگی وجود ندارد و این قضیه به گردن قانون انتخابات و شورای نگهبان افتاده است. ولی هیچ جای دنیا اینطور نیست که هر کسی بتواند برای ریاست جمهوری ثبتنام کند. گاهی در انتخابات ما 1000 نفر ثبتنام میکنند! باید مکانیسمی داشته باشیم که این 1000 نفر به پنج نفر با کم و زیادش تقلیل یابند. مگر میشود در یک انتخابات ریاست جمهوری بیش از تعداد محدودی در محدوده پنج شش نفر شرکت کنند؟ این یک جوک است.
یکی دیگر از مواردی که جریان فتنه دارد برای انتخابات 92 روی آن کار میکند، همین زیر سؤال بردن نظارت استصوابی است که موضوع جدیدی هم نیست.
اشارهای که کردید درست است که در همه کشورها از قبل مراقبتهای ویژهای میشود و ما این مراقبتها را نداریم. یکی دیگر از مواردی که انتقاد میکنند برخورد با کسانی است که اعتراضاتی دارند که اینها سرمایههای نظام ما هستند و چرا باید با سرمایههایمان به این صورت برخورد کنیم و الفاظی را به کار ببریم که اینها را بیشتر برانگیخته و جری کند. مثلاً من در یکی از سخنان شما در سال 88 دیده بودم که آقای موسوی را با رجوی مقایسه کرده و گفته بودید که خیانت او همسنخ خیانت رجوی است. آیا به نظر شما این ادبیات خوبی است؟
بحث دوتاست. یکی افرادی مثل من است که نظرشان را بیان میکنند و یکی برخورد نظام است. برخورد نظام چگونه بوده است؟ کسانی که بیشترین ظلم را به نظام کردند و بزرگترین جرم را مرتکب شدند که در هر قاموس و قانونی در دنیا بیشترین مجازات را دارد، در کشور ما با کمترین شدت با آنها برخورد شده است و البته تابع همین نظر است، یعنی به خاطر این است که نظام احساس کرده است. اینها بچههای نظام بوده اند که منحرف شدهاند، پس حق قانونیاش را با تسامح استفاده کرده است، لذا اگر اشکال از جنس تسامح در برخورد با اینها باشد، از طرف نظام است.
اما من در تحلیلم این حرف را زدهام و الان هم میگویم که این جریان اصلاحات، آلوده به دو مرض است؛ مرض انحراف در تلقی از دین و مرض نفاق در عمل. خیانتی که آقای موسوی و اطرافیانش به نظام، ملت ما، جمهوری اسلامی و دموکراسی در این کشور کردند، بالاتر از خیانت رجوی است. فرض کنید این فتنه موفق میشد. نتیجهاش چه بود؟ دیکتاتوری سکولار طرفدار غرب. کسی به اینها اعتنا نمیکرد. امریکاییها برای آقای موسوی، آقای هاشمی و آقای کروبی هیچ ارزشی قائل نیستند. اینها را میخواستند که نظام را ساقط کنند و بعد نوکرانشان را روی کار بیاورند و این بزرگترین خیانت به دموکراسی بود. بسیار تأسفبار است که کسانی که بچههای این انقلاب و سر سفره انقلاب بودند، به چنین ورطهای افتادند. ما باید به خدا پناه ببریم که عاقبت ما این جور نشود که با منافقین، نتانیاهو، امریکا و... همصدا شویم و کاری کنیم که آنها بگویند بیشترین امید ما به اینهاست و حمایت کنند. میبینید عدهای که از طراحان این توطئه بودند، امروز سر در آخور اجانب دارند. این بدترین عاقبت است. این بدترین خیانت است. مگر رجوی چه کرد؟ رجوی هم همین خیانت را کرد. خیانت او در ترور افراد بود که البته آثارش از جنایتی که اینها کردند کمتر بود، چون این ترور یک ملت بود. تلاشی بود برای ترور بزرگترین دستاورد تاریخی این ملت که بنای یک نظام مدنی ـ سیاسی بر اساس تفکرات اسلامی بود.
من نمیگویم که همه نظر مرا بپذیرند، ولی معتقدم ما باید حساس باشیم و درست بفهمیم و در آینده بتوانیم خط انحراف مشابه را تشخیص بدهیم.
در صحبتهایتان اشاره کردید که جریان اصلاحات لیاقت شرکت در انتخابات را ندارد. آیا به نظر شما اینها در جامعه کنونی هیچ پایگاه اجتماعیای ندارند؟ آیا آن بخش از اصلاحات هم که اشاره کردید که مخالف نظام نیستند، نباید محمل و زمینهای برای فعالیت پیدا کنند که بخشی از جامعه احساس نکند که صدایش در هیچ جا پژواکی ندارد؟
به نظر من اگر اینها 100 نفر هم باشند، باید یک محمل قانونی و در دل نظام و در چارچوب قانون برای فعالیتشان وجود داشته باشد، نه یک محمل منحرف و منافقانه. آن جریان اصلاحات قبلی مرد.
یعنی مجدداً باید اصولش بازتعریف شود؟
اگر جریان اصلاحاتی میخواهد خود را تعریف کند، باید در دل قانون اساسی و در دل نظام و صادقانه و متعهد به این قانون خود را تعریف کند. چه اشکالی دارد؟ اتفاقاً افراد بسیار خوب و فرهیختهای وجود دارند که به نحوی سنتی به این نحله سیاسی وابستگی دارند. حتماً باید اینها محملی برای فعالیت سیاسی در کشور داشته باشند، ولی هر محملی چه از طرف اصولگراها، چه از طرف اصلاحطلبان باید در چارچوب نظام ما باشد. این جور نیست که مثلاً اصولگراها چون برچسب اصولگرایی دارند، میتوانند هر نوع فعالیتی بکنند. اینطور نیست. آنها هم حق ندارند وارد جریاناتی شوند که با ستون فقرات و اسلامیت نظام در تعارض باشد. آنها هم حق ندارند تشکلاتی را راه بیندازند که با مکتب اهلبیت(ع) و مصالح نظام منافات دارد.
رهبر انقلاب در سال 88 دو بار بحث علوم انسانی را مطرح و به این نکته اشاره کردند که مبانی علوم انسانیای که الان در دانشگاههای ما تدریس میشود، غیرالهی و غیراسلامی است، بنابراین خروجی دانشگاه ما به این شکل است که در این شرایط، صدایی که بیشتر از آنجا شنیده میشود، در خدمت آن جریان منحرف قرار میگیرد. راهحل چیست؟ آیا علوم انسانی را باید به روش انقلاب فرهنگی تعطیل کنیم؟
اولاً جمهوری اسلامی در زمینه علوم، پیشرفتهای شگرف و تاریخسازی کرده است. در علوم طبیعی ـ طبیعت به معنی اعم از فیزیک و ریاضی گرفته تا فنی و مهندسی و بیولوژیـ ناظر ظهور نسل بسیار متدینی هستیم. بچههایی که بالاترین رتبههای علمی را میآورند، اغلب بسیج دانشگاهها و نخبه و المپیادی و نمازخوان هستند، یعنی نسل دانشمندان فرهیخته و متدین. بنابراین بدنه عمومی علمی کشور رویشهای بسیار چشمگیر به دست توانمندان علمی و متدین دارد، لذا نباید دلشوره داشته باشیم.
در ایران اساساً بخشهایی از علوم رشد نکردهاند، از جمله علوم اجتماعی که در ایران عقبافتادهاند. اگر علوم اجتماعی را با فیزیک و ریاضی مقایسه کنید، میبینید اینها در سطوح دنیا مطرحاند، ولی علوم اجتماعی حتی در سطح کشور هم مطرح نیستند. باید این موضوع را ریشهیابی کنیم که چرا علوم انسانی ما پا به پای سایر معارف پیش نرفته و استعدادهای خوب را جذب نکرده است؟
علت را در چه میبینید؟ چرا اینطور شده است؟
یک مقدار مربوط به جذبه خود علوم انسانی است. اینطور نیست که دنیا در اثر علوم انسانی پیشرفت پیدا کرده باشد چیزی که اول در دنیا به چشم میآید، صنعت، هواپیما و امکانات فنی است. اساساً در دنیای علم، علوم طبیعی همیشه جذبه بیشتری داشتهاند.
چون نتایجشان نقد بوده است.
بله، در غرب هم همینطور بوده و بعدهاست که میآیند و پیرامون علوم انسانی فلسفهبافی میکنند و نتیجه میگیرند.
نکته دیگر این است که در همین غفلتی که ما کردیم، علوم انسانی جایی شد که اولاً استعدادهای درجه 2 و 3 به آن رشتهها رفتند، ثانیاً محل ترجمه شد. یعنی الان در کشورمان درباره فلسفه غرب، یک کتاب تأسیسی نداریم. در زمانی که فلسفه از یونان وارد جهان اسلام شد، فارابی کتاب آرای ارسطو را دارد ولی نظرات تأسیسی در آن هست. شیخالرئیس اشارات و تنبیهات دارد، ولی تأسیسی است، یعنی گویی که خودش دارد همه آنها را بیان میکند. ما در علوم انسانی چنین چیزی نداریم، یعنی دنیایی از ترجمه است.
حالا این ترجمه چه اشکالی دارد؟ اشکالش این است که موضوع علوم انسانی، انسان و افعال ارادی اوست، یعنی محور علوم انسانی فهم افعال ارادی انسان است، چون اراده محل ظهور انسانیت انسان است. اگر تلقی ما از عالم یک تلقی سکولار باشد، به خصوص باید این افعال را تابع عواملی بدانیم که در همان سطح خود پدیده است، یعنی بگوییم چون انسان موجودی است که قوه شهوانیه دارد، پس بخشی از اعمالش به خاطر قوه شهوانی است. چون انسان دوست دارد ثروت و امکانات مادی داشته باشد، این کارها را میکند و چون انسان طرفدار سیطره است این کارها را. یعنی انسان را موجودی با رفتارهای کاملاً مادی و دینامیک مادی بدانیم و رفتار انسان را مثل دینامیک حرکت اجسام در عالم، مشابهسازی کنیم. آن چیزی که در علوم انسانی غرب اتفاق افتاده، این است.
فهم سکولار از رفتار انسانی که روح و روان غیرسکولار دارد. مشکل اصلی است. روان و روح انسان مادی نیست و افعال انسان منبعث از اراده است که اراده یکی از آثار روان انسان است.
همان آیه شریفه «فطْرَهَ الله التی فَطَرَ الناسَ عَلَیْهَا»؟
فطرت بستری است که روان انسان در آن کار میکند، منتها خود روان انسان یکی از مخلوقات الهی است و یکی از موجوداتی است که ماهیت مادی ندارد. کنش مادی دارد، ولی ماهیت مادی ندارد. بعضی از حکمای ما مثل مرحوم ملاصدرا معتقدند که حدوث و ظاهر شدن روان هم مادی است، ولی وقتی از ماهیت مادی زائیده شد، دیگر حیثیت غیرمادی دارد و کارش وابسته به مادیات نیست. بحث فلسفی شیرینی است.
منتها نکته مهم این است که اگر تلقی سکولار داشته باشیم، افعال انسان را باید در چارچوب مکانیک کاملاً مادی توجیه کنیم. این یعنی انسان متنازل. بخشی از افعال انسان، مکانیسم مادی دارد و بخشی هم ندارد. بسیاری از افعال ما با معادلات مکانیکی عادی قابل تنظیماند، مثلاً وقتی انسان گرسنه میشود، به دنبال غذا میرود. این یک معادله مادی است، ولی کسی که برای طلب رضایت خدا روزه میگیرد، با معادله مادی جور درنمیآید. معادلات مادی یک درجهای از افعال انسان را نشان میدهند، ولی کل ماهیت را نشان نمیدهند.
نکته آخر این است که علوم انسانی برخلاف علوم طبیعی مدعی صرفاً توصیف واقعیات نیستند، بلکه مدعی ارائه نسخهاند. وظیفه فیزیکدان فهم پدیدههاست. میخواهیم ببینیم در ساختار هسته چه اتفاقاتی میافتد؟ در کهکشانها چه خبر است؟ سیاهچالهها چگونه عمل میکنند؟ پدیده نور چیست؟ حرارت چیست؟ رادیواکتیویته چیست؟ میخواهیم اینها را بفهمیم و برای خدا نسخه نمینویسیم. البته وقتی فهمیدیم و سوار آن شدیم، میتوانیم برای منافعمان از آن استفاده کنیم.
علوم انسانی توصیهای هستند و فقط توصیفی نیستند، یعنی عالم اجتماعی اول مدعی است که فقط میخواهد توصیف کند، اما توصیفش سکولار است. این یک اشکال. اشکال دوم این است که ایشان بعد از آن چهره پیامبرگونه به خود میگیرد و میگوید به نظر ما خوب است که این جوری بشود و این اول فاجعه است، یعنی نسخهنویسی نمیتواند مبنای سکولار داشته باشد. این دو نقطه، ضعفهای علوم انسانیاند.
برای معالجه آن ابتدا باید استعدادهای خوب ما به این زمینه بروند و دقیقاً روی این دو بزنگاه کار کنند. همان کاری که فارابی و شیخالرئیس درباره فلسفه یونان کردند، بزنگاه آنها را درست و وارد دنیای اسلام کردند و محققین و علمای ما آن را پختند و پرداختند، همین کار هم باید در علوم انسانی شود. یعنی اگر صرفاً بگوییم علوم انسانی بر اساس اسلام نیست، کار غلطی است. علوم انسانی محصول خودمان است، یعنی محصول کاوش انسانهاست. در آن خطاهای زیادی هم میتواند وجود داشته باشد؛ منتها دو بزنگاه دارد که اشاره کردم. یکی تنازل انسان به یک موجود صرفاً مادی بهخصوص افعال ارادی انسان است و یکی قسمت توصیههای علوم انسانی که باید این دو تا را با صبر و حوصله علاج کنیم که احتیاج به مکتبسازی دارد. یعنی باید کسانی وارد این مقوله شوند و عمرشان را صرف کنند و این اتفاق خواهد افتاد.
ضمناً اشاره کنم که در غرب، علوم انسانی از همین دو جهت مورد نقد است. امروز در غرب، علوم انسانی فرسنگها از علوم طبیعی عقبتر است.
یعنی آنها هم همین مشکل را دارند.
کاملاً و به خاطر همین دو نکته هم هست، بنابراین ما نباید زیاد نگران باشیم.
به خاطر همین هم در یکی دو قرن اخیر، فیلسوف یا اندیشمند اجتماعی مطرحی که در غرب بدرخشد، وجود ندارد.
البته به این کلیت نمیتوان گفت زیرا آثار و آرای قابل توجهی مطرح شده است در این حال شارلاتان بازی هم هست آن هم با تبلیغات. مثلاً یک فیلسوف فرانسوی را که صهیونیست است و در جنگ لبنان، خودش سوار تانک میشود و میرود که مردم لبنان را بزند، حلوا حلوا میکنند و با بوق و کرنا میگویند که سقراط است. او سقراط که هیچ، فضولات یک فیلسوف است. سقراط کجا و او کجا؟ اصلاً هیچ ربطی به هم ندارند.
در مورد 9 دی هم صحبت کنیم. جنس تجمع 9 دی و آن حرکت اجتماعیای که شکل گرفت قاعدتاً باید پایه سرمایه اجتماعی داشته باشد. پایه این سرمایه اجتماعی چیست و چه وقت تشکیل شده است؟ آیا بهتدریج تشکیل شده است یا دفعی؟ حراست از آن باید کلی باشد یا جزئی؟
در 9 دی سه چیز با هم به اوج رسیدند. اولاً بصیرت و آگاهی مردم، یعنی پرچم بصیرتی که مقام معظم رهبری بلند کردند، کلیدواژه منجی است. مردم پردهها را کنار زده دیدند و فهمیدند واقعیت چیست. این سرمایه بسیار عظیمی است. بصیرت به اوج رسید و عمومی شد. بصیرتی که حتی خواص در آن سقوط کرده بودند، عموم مردم در آن به اوج رسیدند. این از نعمتهای الهی است که خدا توسط رهبری و علمای ما به این مملکت افاضه کرد و شکر این نعمت، این است که پرچم بصیرت را بالا نگه داریم.
ثانیاً تشخیص وظیفه است. مردم احساس کردند وظیفه دارند از اقامه دین حمایت کنند. اصلاً شعار این تجربه عظیم امروز ما اقامه دین است، یعنی اسلام دینی زنده است و برای اقامه کردن در زندگی شخصی و فردی و عمومی است. عدهای هستند که میگویند اسلام دین مردهای است. یک عده میگویند اسلام اصلاً نباید اقامه شود. یک عده میگویند زود است که اقامه شود و باید امام زمان بیایند و اقامه کنند. خط رهبری، خط ائمه اطهار(ع)، خط ثقلین این است که اسلام باید برای همیشه اقامه شود و وظیفه هر مسلمانی است که اسلام را اقامه کند. مردم احساس وظیفه کردند و تشخیص دادند که باید انقلاب و نظامشان را حفظ کنند.
ثالثاً قیام برای وظیفه است. چه بسا افراد احساس وظیفه کنند، ولی به هر دلیلی تنبلی کنند و قیام نکنند. در جریان قیام حضرت اباعبدالله(ع) خیلی از شیعیان در کوفه، بصره و جاهای دیگر فهمیده بودند وظیفه چیست، اما به انجام وظیفه قیام نکردند. قیام برای وظیفه توفیق عظیمی است. این سه موضوع در 9 دی به اوج رسید: بصیرت، تشخیص وظیفه و قیام برای انجام وظیفه و باید از هر سه تای اینها پاسداری شود. بصیرت، کلیدواژه اسلامی ماست. روشنفکری یک اصطلاح بودار است. روشنفکری محصول واردات غربی است و در بهترین حالتش همین نواندیشی دینی منحرف است. بصیرت کلیدواژه قرآنی است. «قُلْ هَذه سَبیلی أَدْعُو إلَى الله عَلَى بَصیرَةٍ». خداوند به پیغمبرش میگوید میخواهی معرفی کنی بگو راه من این است، به سوی خدا میخوانم، ولی بر بصیرت. بصیرت در تفکر اسلامی این نیست که هر کسی بگوید من خوابنما شدم، یکی بگوید من با اندازهگیری با اعداد بصیرت پیدا میکنم، یکی بگوید با فیزیک. بصیرت در اسلام بر اساس تفقه است و لذا در آیه «نفر» میبینید خداوند میفرماید حتی در زمان جنگ چرا همه دستهجمعی به جنگ میروید؟ از هر طایفهای باید گروهی بمانند که «لیتفقهوا فی الدین» تا مردم به آنها رجوع کنند. پس بصیرت ما مبتنی بر تفقه و رجوع به اهل فقه و اصحاب فکر است.
اشاره کردید یکی از انحرافات اصحاب فتنه، انحرافات فکری بود و در جایی هم اشاره کرده بودید که اینها علقههای دینی داشتند، منتها مانند منافقین، این علقهها روی پایههای قوی دینی بنا نشده بود.
دقیقاً! تازه تفقه هم تفقه دلبخواهی نیست، تفقه مکتب اهلبیت(ع) متکی بر ثقلین است. میخکوب و علامت دارد.
از جنس بدعت نیست.
بله، بدعت نیست، قیاس نیست و یک چیزهای من درآوردی نیست. دارای چارچوب است. محدود به ثقلین است. این بنای بصیرت اسلامی است که با روشنفکری قابل مقایسه نیست. نکتهای که مقام معظم رهبری در جریان فتنه به عنوان باطلالسحر فتنه مطرح کردند، یعنی کلیدواژه بصیرت، کلیدواژه بسیار عمیقی است. بصیرت در حوزه سیاست ابعاد بسیار ویژهای دارد. یکی از آنها فهم درست وضعیت است. آقا میفرمایند بعضیها آمدهاند و میگویند ما در شرایط شعب ابیطالب هستیم، درحالی که ما در شرایط پیروزیهای بدر و خیبر هستیم. این یعنی فهم درست از وضعیت. آنها میخواهند القا کنند که فشارهای اقتصادی کمر مملکت را شکسته است، اقتصاد ایران به هم میریزد، در آینده نزدیک قحطی میشود، انتخابات بیانتخابات. هیچیک از اینها اتفاق نخواهد افتاد. همانطور که اشاره کردم توجیهات ارائه شده برای حوادث و مشکلات اقتصادی سال جاری غیر قابل قبول و مشکوک است، چون این محاصرهها وجود داشتهاند و صورت مسئله هم این است که مدیران اعم از مجلس، قوه قضائیه، قوه مجریه و جاهای دیگر باید در شرایط محاصره کارهای خود را بکنند.
تشخیص وظیفه که اشاره کردم، از ویژگیهای بصیرت است. آقا فرمودند وظیفه را «به هنگام» و «به اندازه» تشخیص بدهید. اینها ویژگیهای بصیرت سیاسی است. امروز هم همینطور است. یک جا باید فریاد بکشیم، یک جا باید سکوت کنیم. تشخیص جا، میزان سکوت، میزان فریاد، ادبیات سکوت، ادبیات فریاد، بصیرت دنیایی از معارف دارد و اینها انشاءالله باید ادامه پیدا کند. یعنی میخواهم بگویم پاسداری از 9 دی یعنی حفظ پرچم بصیرت، پرچم وظیفهشناسی، پرچم قیام به انجام وظیفه.
مردمی که در 9 دی آمدند مطالباتی هم داشتند. یکی از مطالبات محاکمه سران فتنه بود. شبههای که الان هست این است که چرا جرائم این آقایان بررسی نمیشود تا کم و کیف آنها معلوم و متناسب با آن مجازات شوند. مثلاً چرا موسوی و کروبی باید در خانههایشان باشند و فقط مراوداتشان محدود شود؟ جواب این پرسش چیست؟
مدیریت جدید قوه قضائیه یعنی آیتالله آملی از روز اول مقارن با حوادث این توطئه و فتنه بود و انصافاً بخش خوبی از توجهات و نیرو و توان قضات ما معطوف به این امر شد. این پرونده سادهای نبود و ابعاد بینالمللی و داخلی فراوانی داشت. به نظر من عملکرد قوه قضائیه را باید در چارچوب مصالح نظام ببینیم. بنابراین عملکرد قوه قضائیه در این زمینه با توجه به حساسیتها هم قاطع بوده و هم ناظر به مصالح نظام و قوه قضائیه در چارچوب این مصالح، مشی قانونی خود را پیش برده است. همان طور که اشاره کردم، کسانی که سران فتنه بودند جرمشان کاملاً روشن است و احتیاج به مداقه حقوقی زیادی ندارد، منتها نظام بساط تسامح خود را پهن کرده است و برای آینده مصلحتاندیشی خاصی دارد و با توجه به آنهاست که پیگرد اینها با این تسامح صورت گرفته است که به نظر من این مسئله به یک نظام قوی، برازنده است. این تسامح فقط راجع به سران اینها نیست. امروز دهها نفر از اینها مورد عفو قرار گرفته و از زندان آزاد شده یا زندانهایشان تخفیف پیدا کردهاند، درحالی که اینها در یک فتنه بسیار زشت و کریهی وارد شده بودند. بنابراین نظام بساط تسامح خود را برای همه باز کرده که بخشیاش هم شامل حال اینها شده است.
البته این تسامح در سیره حضرت امام (ره) سابقه دارد.آقای مهندس موسوی در اواخر دوره خدمت خود در یک حرکت ناموجه و بدون هماهنگی با حضرت امام استعفا دادند و خبر آن را رسانهای کردند. امام(ره) ایشان را توبیخ و اشاره کردند که اگر خدمات و زحمات ایشان نبود با وی همان معاملهای را میکردند که با بنیصدر کردند و دستور فرمودند که سرکار خود بروند.
منبع: ویژهنامه روزنامه جوان
انتهای پیام/