بعد از ۲۷ سال "مؤذن برگشت"/با آمدنش همه شهر را تکان داد
خبرگزاری تسنیم : شهید "حسن درستی" متولد شهر بابل یکی از ۸۰شهیدی است که پیکرش چندی پیش به ایران اسلامی بازگشت. برادر او میگوید:حسن بعد از ۲۷ سال آمد تا شهر را جان دوباره ببخشد. با آمدنش همه شهر را تکان داد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، چندی پیش 80 شهید از تفحص مناطق عملیاتی خاکِ عراق به میهن اسلامی بازگشتند. در میان این 80 شهید که اکثر آنها گمنام بودند چند شهید اسمی با هویت مشخص هم پیدا شدند که بعد از سالها به خانه و زادگاهشان بازگشتند.
شهید "حسن درستی" فرزند محمدتقی و متولد 1338 شهرستان بابل در استان مازندران یکی از این شهداست که بعد از گذشت 27 سال مفقود الجسد بودن، اکنون پیکرش به میان اهل خانواده و همشهریان بازگشته و به خاک سپرده شده است. او بهمن ماه سال 64 در عملیات والفجر 8 درتاریخ 22 اسفند و منطقهی عملیاتی فاو به شهادت رسید.
محمد درستی، کوچکترین برادر شهید است که حدود 17 ساله بوده که حسن به شهادت میرسد. او سالهای بسیاری را در کنار برادرش بوده و اخلاق عملیِ حسن را آموخته است.
حتی اگر یک نفر با اذان من، نماز صبحش قضا نشود، راضیم
محمد در گیر و دار ذهنی آن است که چه صفتی از برادر را برشمرد که حق او را در خوبی و ایمان مثال زدنیش جبران کند. وقتی از حسن میگوید برای لحظاتی میرود به دنیای کودکی و تعریف میکند: "آن موقعها که ما هم مثل دیگر جوانان مشغول بازی میشدیم و فوتبال بازی میکردیم، در گرماگرم بازی یکدفعه میدیدیم حسن نیست. به این دلیل که صدای الله اکبر اذان را شنیده بود و بلافاصله برای خواندن نماز، بازی را رها کرده و رفته بود. ایشان خیلی مقید به نماز اول وقت بودند. آن هم در سی سال قبل و در اوایل جوانی. حتی گاهی اوقات بچههای هم تیمی از این کارش ناراحت میشدند که در عمقِ هیجان بازی، یکدفعه بازی را رها میکرد. در واقع صدای اذان که میآمد غیبش میزد. این رفتار خاص ایشان بود که در ذهن ما به یادگار مانده است. و ملکه ذهن همه شده که حسن نماز اول وقتش ترک نمیشد."
قطعا این روزها جای ما در شهر باصفایی مثل بابل که میزبان همشهریِ شهیدشان بوده است خالیست. حال و هوای استقبال از شهیدی که 27 سال، خاک ایران اسلامی، از درآغوش کشیدنش محروم بوده است، دیدن دارد. و محمد درستی در جملاتش این حال و هوا را به رخمان میکشد: "اگر اینجا بودید میدیدید، الان توی شهرستان بابل، تمام شهر پر شده از پوسترهای حسن که روی اکثرشان نوشته شده، "مؤذن برگشت"؛ چون حسن، مؤذن مسجد محل بود. یعنی در همان سالهای جوانی، مقید بود که هر روز صبح چه در تابستان و چه در سرمای زمستان به مسجد بیاید و اذان بگوید. در مسجد محل ما آن زمان نماز جماعت صبح برپا نبود. به همین دلیل حسن اذان را که آنجا میگفت ، سریع با دوچرخه میرفت مسجد بعدی که حدود 500متر آن طرفتر بود برای شرکت در نماز جماعت. و هر روز مقید به این کار بود."
برادر شهید درستی از عزم و اراده شهید در رسمِ اذان گفتن میگوید و ادامه میدهد: گاهی مادرم از روی دلسوزی به او اعتراض میکرد که اینکار برایت زحمت دارد و رهایش کن اما حسن میگفت: "حتی اگر یک نفر با اذان من، نماز صبحش قضا نشود، راضیم و این کار را ضروری میدانم."
روز تشییع، شهید بالای تابوت ایستاده و با تبسم همه را مینگریست
همهی شهدا کراماتی دارند. به گواه محمد درستی از شهید حسن درستی هم کرامات فراوان دیده شده است. او میگوید: "مثلا همین یک هفتهای که مراسمهای شهید اعم از شب وداع و تشییع و تدفین برگزار شد. همه را خود شهید زیر نظر داشت. با خوابهایی که مردم از او میدیدند این را فهمیدیم. مثلا آخرینش را یادم هست که دو روز بعد از اینکه شهید را دفن کردیم از خانه مادرم بیرون آمدم و دیدم یک پژو جلویم نگه داشت و گفت سوار شو من حرفی دارم که حتما باید به تو بگویم. وقتی سوار شدم تعریف کرد که من شهیدِ شما را نمیشناختم. روز تشییع جنازه، عکسها و پوسترها را دیدم و با چهره شهیدِ شما آشنا شدم. همان شب شهید شما را در خواب دیدم با لباسهایی تمیز و خاص مهمانی که یک جعبه شیرینی خامهای دستش بود. به او گفتم کجا میروی؟ گفت من در منزل مهمان دارم و باید بروم ازشان پذیرایی کنم."
"وقتی این خواب را تعریف کرد برایم. گفت میخواهم یک جعبه شیرینی بخرم و خانهتان بیاورم. وقتی با شیرینی منزلمان آمدند یادم آمد که فردای آن روز یعنی سوم دی ماه تولد شهید حسن درستی است. از طرفی این روزها خیلیها به ما سر میزدند. یک گروهی هست به نام خادم الشهدا در اینجا که پنج شنبههای هر هفته میآیند، قبور شهدا را میشویند و به آنها رسیدگی میکنند. خیلی هم زحمتکش هستند. یک شب تا صبح فقط داربست میبستند برای مراسم تدفین. اینها از دو روز قبلش وقت گرفته بودند که به منزلمان بیایند. و آن روز هم آمدند وقتی جریان خواب را برایشان تعریف کردیم همگی به شدت منقلب شدند."
یا جایی دیگر اشاره میکند که: "یک مادر شهید هم خواب دیده بود که روز تشییع شهید درستی بالای تابوت ایستاده و دارد همه را با تبسم نگاه میکند."
هرچند برای باور شهید نیاز چندانی به این کرامات نیست. چرا که آنان به گفته قرآن "بل احیاءُ عند ربهم یرزقون"اند.
شهید قبل از ازدواج به همسرش گفته بود: "میتوانید با یک بچه جبههای بسازید؟"
محمد درستی به خاطر میآورد که حسن در جریان ازدواجش اولین حرفی که به همسرش گفته بود برای آشنایی و معرفی خودش، این بود که "من بچه جبههام و باید بروم جبهه. این تکلیف من است. خواست امام است. شما میتوانید با یک بچه جبههای بسازید؟" او با این سخنان میگوید که حسن از ابتدا عزمش برای رفتن به جبهه جزم بود وچه کسی است که نداند همین عزم و اراده رزمندگان در جهاد در راه خدا بود که اسلامیت این انقلاب را حفظ کرد؟
برادر شهید حسن درستی اما تحلیلش را از آمدن برادر اینطور بیان میکند: "ما احساسمان این است که ایشان واقعا با رسالت و مأموریت آمد. چون در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید که در منطقهی فاو و در خاک عراق بود. پیکرش آنجا مانده بود. در عراق تنها منطقهای که به آبهای آزاد راه دارد فاو است که به همین دلیل یک منطقه استراتژیکی برایشان محسوب میشود. ما شنیدیم که بعد از جنگ در آنجا بازسازیهای زیادی صورت گرفته است. و دیگر هیچ انتظاری نداشتیم که پیکر باز گردد. آن هم به این صورت؛ یعنی با سند و مدرک کامل. هم پلاکش بود و هم گواهینامه. همچنین کارت شناسایی با اسم حسن درستی هنوز در جیبش مانده بود. حتی همسرش میدانست که موقع رفتن گلودرد داشت و کپسول چرک خشک کن همراهش بوده است.کپسولها هنوز توی جیبش مانده بود. اینها همه سندهایی بود که الان در دست من است. احساسمان این است که حسن بعد از 27 سال آمد تا شهر را یک جان دوباره ببخشد. با آمدنش همه شهر را تکان داد. تمام شهر به یکباره شد حسن درستی. آمدنش تلنگری بود برای این شهر. که ما شهدا هستیم و فراموش نمیشویم. راه ما را فراموش نکنید."
شهید حسن درستی و شهیدانی که دسته دسته و شهر به شهر بازمیگردند به ما یادآوری میکنند که "مقاومت مردم این سرزمین همچنان ادامه دارد..."
انتهای پیام/